نبرد الجزیره به روایت دیکتاتوری حقیقت
20 مهر؛ سالگرد درگذشت جیلو پونته کورو در 12 اکتبر 2006 است. کارگردان شهیر ایتالیایی که اگرچه از خانواده یهودی برخاست اما یکی از برجسته ترین فیلم های سینمایی را درباره نهضت ضداستعماری ملت های مسلمان ساخت: «نبرد الجزیره» که در جشنواره سال 1966 موفق به دریافت شیر طلایی شد. این فیلم سیاسی به لحاظ محتوای غنی عاطفی، مهارتهای فنی و احساس یگانگی و انسجام دارای نقاط قوت بسیاری است.
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): ۲۰ مهر؛ سالگرد درگذشت جیلو پونته کورو (Gillo Pontecorvo) در ۱۲ اکتبر ۲۰۰۶ است. کارگردان شهیر ایتالیایی که اگرچه از یک خانواده یهودی برخاست اما یکی از برجسته ترین فیلم های سینمایی را درباره نهضت ضداستعماری ملت های مسلمان ساخت: «نبرد الجزیره» (The Battle of Algiers). آنچه می خوانید، گفتگویی با این کارگردان ضداستعماری است که در پرونده سینمایی ماهنامه سوره (دوره چهارم، شماره ۱۱) با عنوان «هر فیلمی میخواهی بساز به جز این یکی!» منتشر شده بود.
درخشش “نبرد الجزیره” در تاریخ سینمای جهان باعث شد تا نام جیلو پونتهکوروو به عنوان کارگردان فیلم همواره بهعنوان یک کارگردان صاحبسبک مطرح و جهانی شود. امّا ساخت چنین فیلمی به سادگی و بدون هیچ واکنش منفی میسر نشده است. پونته کوروو در گفت و گویی به بخشی از سؤالات موجود پاسخ می دهد.
درباره کارگردان
جیلو پونتهکوروو در سال ۱۹۱۹ در شهر پیزای ایتالیا متولد شد. مدتی به تحصیل در رشته شیمی پرداخت و سپس به دلیل برقراری قوانین ضد نژاد سامی که در دوره سلطه فاشیستها بر ایتالیا حکمفرما بود، مأیوس و سرخورده، محیط دانشگاه را رها کرد به پاریس رفت و به فعالیت مطبوعاتی مشغول شد. در این سالها با این تصور که عکس بهتر از کلام و واژه تأثیر میکند، به فوتوژورنالیسم رو آورد.
در سال ۱۹۴۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و به شمال این کشور اعزام شد و در منطقه بریگاد گاریبالدی به فعالیتهای چریکی پرداخت. در فاصله سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۶ رهبری یکی از گروههای پارتیزانی به او محول شد و با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، کماکان به فعالیتهای حزبی خود ادامه داد و در تهیه فیلمهای خبری برای آرشیو حزب خود، مشارکت کرد. ورود ارتش شوروی به مجارستان موجب اعتراض و جدایی او از حزب کمونیست شد. اگرچه او همچنان به ایدئولوژی مارکسیستی وفادار ماند.
در همین سالها با دیدن فیلم “پاییزا” (روبرتو روسلینی) به سینمای سیاسی ـ اجتماعی بهویژه آثار روسلینی گرایش پیدا کرد و از فعالیت روزنامهنگاری دست کشید تا رسانه سینما را بیازماید. با دستیاری ایوالگره، جان کارلو و منوتی و ماریو مونیچلی تکنیک و زیباییشناسی سینما را آموخت و نخستین فیلمهای مستندش را پس از بازگشت به ایتالیا از اوایل دهه ۱۹۵۰ با یک دوربین شانزده میلیمتری ساخت که برای او حکم نوعی فعالیت سیاسی داشت.
پونتهکورو در سال ۱۹۵۶ با نظارت یوریس ایونس یکی از پنج قسمت فیلم “قطبنما” را با نام “جووانا” ساخت که فیلمنامهاش را با همکاری فرانکو سولیناس نوشته بود. منتقدان فرانسوی پس از نمایش فیلم جووانا در جشنواره ونیز (سال ۱۹۵۶) آن را فیلمی نئورئالیستی و اصیل خواندند و پونتهکورو خود را فرزند خلف سینمای نئورئالیستی معرفی کرد که پا جای پای کارگردان محبوبش، روسلینی، گذاشته است.
او یکسال بعد فیلم “راه بزرگ آبی” را بر اساس داستانی از سولینای ساخت. تهیهکننده مانع شد که پونتهکورو فیلمش را سیاه و سفید و با استفاده از بازیگران غیر حرفهای بسازد. پونتهکورو حاصل کارش را یک اثر چینه چیتایی نامید که فقط از سه، چهار فصل آن راضی است. بهرغم نظر پونتهکورو “راه بزرگ آبی” در جشنواره کارلو و یواری (۱۹۵۷) جایزه بهترین کارگردانی را برای او به ارمغان آورد. سپس فیلم “کاپو” را در سال ۱۹۵۹ کارگردانی کرد که یک درام است و در اردوگاههای نازیها اتفاق میافتد.
اما شاهکار سینمایی پونتهکورو “نبرد الجزیره” است که در جشنواره سال ۱۹۶۶ و نیز موفق به دریافت شیر طلایی شد. این فیلم سیاسی به لحاظ محتوای غنی عاطفی، مهارتهای فنی و احساس یگانگی و انسجام دارای نقاط قوت بسیاری است.
او سپس فیلم “کوئیمالا” (بسوزان) را درسال ۱۹۶۹ با هنرنمایی مارلون براندو ساخت. دستمایه این فیلم نیز استعمارگری و قیام ستمدیدگان بود. فیلم بعدی او “تونل” (عملیات اوگرو) در سال ۱۹۷۹ به موضوع تروریسم در دوران افول رژیم فرانکو میپردازد. پونتهکورو در سال ۱۹۹۲ با ساخت فیلم مستند “بازگشت به الجزیره” به یکی از موضوعات مورد علاقهاش روی آورد. این فیلم که به سفارش شبکه دولتی ایتالیا تولید شد، برای وی فرصتی فراهم ساخت تا در یک دوره سیاسی متفاوت تاریخ الجزایر به این کشور سفر کند.
در همین سال هیئت مدیره دوسالانه جشنواره ونیز از او خواست مدیریت چهل و نهمین دوره این جشنواره را بپذیرد. سرانجام پونتهکورو در سال ۱۹۹۳ مدیریت پنجاهمین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز را بر عهده گرفت. حضور مجمع بینالمللی مؤلفان و تأسیس اتحادیه بینالمللی مؤلفان و دبیرخانه دایمی مؤلفان از مشخصههای بارز جشنواره پنجاهم بود که ونیز را به پایتخت جهانی نویسندگان سینمایی تبدیل کرد. وی در سالهای ۱۹۹۴ و ۱۹۹۵ نیز مدیر این جشنواره بود. اگرچه تعداد فیلمهای بلند این فیلمساز هشتادوپنج ساله به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد، اما درخشش “نبرد الجزیره” در تاریخ سینمای جهان باعث شد تا نام این کارگردان همواره بهعنوان یک کارگردان صاحبسبک مطرح باشد.
……………………………
قبل از ورود به بحث تهیه فیلم “نبرد الجزیره” به ما بگو چطور شد اصلاً فیلمساز شدی و مهمترین شخصیتایی که تو عالم سینما و ادبیات از اونا الگو گرفتی کیا بودن؟
اولین الگویم روبرتو روسولینی، فیلمساز ایتالیایی بود. به نظرم اومد تو تاریخ فیلمسازای سینما یکی از اون خوشذوقهاست؛ دلیلش هم اینه که رویکرد جدیدی به واقعیت داشت، یعنی عشق به واقعیت که قبل از اون نظیرش رو سراغ نداشتم. از این نظر روسولینی محبوبترین شخصیت زندگیمه؛ هم دوستش بودم و هم خیلی تحسینش میکنم.
تو جمع نویسندهها سینگر [اسحاق باشویس] رو من تأثیر زیادی گذاشت. من اصلاً با یهود و یهودیجماعت در خارج از ایتالیا آشنایی نداشتم؛ رمانهای زیادی رو که سینگر و نویسندههایی مثل اون نوشته بودن خوندم و همین من رو به ادبیات علاقمند کرد.
اما شخصیت خلاّق روسولینی چیز دیگهای بود و از همه بیشتر اون رو من اثر گذاشت. یه رفاقتی هم با فدریکو فلینی داشتم؛ آدم بینهایت باهوش، زیرک و مبتکری بود. ولی سینمایی که خودم دوست داشتم با سینمای فلینی یه دنیا فاصله داشت. روسولینی چون مثل من عاشق واقعیت بود برام شد سرمشق.
سه سال پیش بیبیسی عنوان “دیکتاتوری حقیقت” را به آثار من داد. اگه به من بگن بین واقعیت و فیلمی که با جلوههاش توجه مردم رو جلب میکنه یکی رو انتخاب کن من واقعیت رو انتخاب میکنم.
پس به همین خاطر بود که تصمیم گرفتی فیلم “نبرد الجزیره” رو به شکل مستند بسازی؟
درسته! بگذارید براتون توضیح بدهم چرا واقعیت برام اِنقدر اهمیت داره و دوستش دارم. برای تست بازیگری فیلم “نبرد الجزیره” فقط چهار روز وقت گذاشتم اما یکماه تحقیق میکردم تا ببینم بهترین کادربندی برای نشون دادن حقیقت چطوریه.
میخواستم مثل فیلمای خبری از تصویربرداری دانه دانه با کنتراستهای تند تقلید کنم. کار آسونی نبود. از طرفی قرار بود فیلمم تو سینما به نمایش دربیاد و مردم هم به خاطرش پول بِدن. پس فرمش هم باید قشنگ درمیاومد. یکماه طول کشید تا تکنیک خودمون را پیدا کنیم. بالاخره تصمیم گرفتیم از نگاتیو اصلی کپی بگیریم و بعدش از رو کپی دوباره فیلمبرداری کنیم.
مقدمات تولید چند وقت طول کشید؟ بودجهاش رو چطور تأمین کردی؟
نوشتن فیلمنامه خیلی کوتاه بود حدود دو ماه، اما برای تحقیقاتش شش ماهی وقت گذاشتیم. من و فرانکو سولیناس ـ فیلمنامهنویس ـ هفتهها پشت سر هم این در و اون در میزدیم، تو محلهها میگشتیم تا از اون رعب و وحشتی که اتفاق افتاده بود یه تصویری پیدا کنیم. بعدش یه سفری رفتیم فرانسه. اونجا با مقامات ارشدی که عضو یگان چترباز بودن گفتوگو کردیم. گردآوری و تدوین اطلاعات خیلی وقتمون رو گرفت.
چقدر برای جذب بودجه عذاب کشیدیم. با اینکه بهخاطر فیلم قبلیام “کاپو” که نامزد جایزه اسکار شده بود. روابط خوبی با تهیهکنندگان داشتم ولی اونا از من میخواستن فیلمایی بسازم که اصلاً خوشم نمیاومد، وقتی ساختن فیلم “نبرد الجزیره” رو به اونا پیشنهاد دادم گفتن “دیوونه شدم. کدوم ایتالیایی پیدا میشه که از داستان سیاهپوستا خوشش بیاد؟” به اونا میگفتم “الجزایریها که “سیاه” نیستن. کی گفته که تو ایتالیا هیچکس از این سوژه خوشش نمییاد؟” آخرش هم هیچکدوم از اون تهیهکنندهها حاضر به همکاری نشد. به من میگفتن: “هر فیلمی دلت میخواد بساز بهجز این یکی!”
یکیشون میگفت: “ببین رو پیشونی من نوشته “احمق”؟ تو از من میخوای سرمایهام رو برای فیلمی خرج کنم که هیچکی به تماشای اون نخواهد اومد؟” جالبه بدونید که کمترین بودجه رو من از همین آدم خواسته بودم، وقتی پول اینطوری جور نشد،تصمیم گرفتیم خودمون یعنی من، کارگردان، فیلمنامهنویس و بقیه از جیب خودمون پول بگذاریم، یعنی مثل یه تعاونی.
بودجهمون انقدر ناچیز بود که مجبور شدیم بدون منشی صحنه به الجزایر سفر کنیم. حتماً میدونین برای ثبت سکانسها و تکرار برداشتها بدون منشی صحنه کارا خیلی سخت میشه. اولش میگفتیم بالاخره یه نفر رو پیدا میکنیم و کار منشی صحنه رو یادش میدیم. پانزده روز عرق ریختیم اما کو آدم مناسب؟ آخرش هم با اون تنگنای مالی مجبور شدیم از ایتالیا یک منشی صحنه واقعی بیاریم. اما الجزایریها الحق خوب به ما کمک میکردن. هرجای شهر رو که میخواستیم ببینیم راحت مجوز میدادن. پول زیادی هم ازمون نمیگرفتن.
تنها یه بازیگر حرفهای داشتین که اون هم ژان مارتین در نقش سرهنگ ماتیوست. از بازیگر حرفهای دیگری استفاده نکردی. بازیگرای الجزایری رو چطور انتخاب کردی؟ اصلاً چه ملاکی داشتی؟
حتی ژان مارتین هم تو فرانسه از بازیگرای درجه دو ست. من اونو به خاطر چهرهش انتخاب کردم. چهره یکی از مِلاکهای منه.
برام فیزیکِ بازیگر و شباهت اون به نقش خیلی مهمتر از توانایی یا هوشمندیشه. حالا اگه کسی پیدا شد که هر دو خصلت رو داشته باشه که فبها. ولی باز ترجیح میدم وقتی یه غیرحرفهای چهره خوبی داره با اون کار کنم حتی اگه وقت زیادی رو هم از دست بدم. این کار هم مثل کار نقاش میمونه که برای خلق رنگای خیالش وقت میگذاره.
برای تهیه مقدمات فیلم به ایتالیا و فرانسه سر زدیم تا بلکه چهرههایی رو که به نقشها بخورن پیدا کنیم.
چقدر فیلمبرداری طول کشید؟
از چهار ماه سه روز کم. چون همه پول گذاشته بودن قدر وقت رو خوب میدونستن.
درباره مراحل تولید موسیقی متن برامون تعریف کن.
داستانش مفصله اما به شنیدنش میارزه. من از موسیقی بیشتر از سینما خوشم مییاد. همیشه حسرت میخورم چرا وضع خونوادم انقدر خوب نبود تا بتونم تو هنرکده موسیقی تحصیل کنم. موسیقی از مؤلفههای اصلی فیلمسازیه؛ برای این کار رفتم سراغ اینیو موریکن [آهنگساز معروف فیلم] که اون وقتا جوان بود؛ اون ملودی میساخت و من نمیپسندیدم. من خودم تِمهایی میساختم یا بهتره بگم سوت میزدم یا با پیانو مینواختم اما اینیو از اونا خوشش نمیاومد.
سه هفته روی یه ملودی اصلی کلنجار رفتیم اما نتیجهای نداشت تا اینکه بالاخره سه تِم پایه به ذهنم رسید. اونا رو ضبط کردم و خیلی سرحال ساعت ۳۰/۷ صبح رفتم خونه اینیو. از پلههای خونش که بالا میرفتم سوت میزدم تا اون سه تا تم رو فراموش نکنم.
رفتم تو خونه که اینیو گفت: “یه دقیقه صبر کن اول به سه تا تِم من گوش کن اگه نپسندیدی اونوقت ضبط خودت رو روشن کن.” اینیو نشست پشت پیانو و درست همون تِمهای منو نواخت.
تو صورتش ندیدم که بخواد با من شوخی کنه. کارش که تموم شد گفت: “این هم نتیجه یکماه کلنجار رفتن با همدیگه ست.”
آن روز که جایزه شیر طلایی رو تو جشنواره فیلم ونیز میگرفتیم از موریکن پرسیدن چرا موسیقی فیلم را به نام کارگردان معرفی کردی؟ میدونید چی گفت؟ گفتش: “آن روز صبح که جیلو داشت از پلههای خونم میاومد بالا و سوت میزد ازش خواستم تمهای من رو گوش بده و درست تمهایی رو که با سوت زده بود براش نواختم. جیلو تعجب کرده بود، اصلاً از این تصادف سر در نمیآورد. من به اون چیزی بروز ندادم اما برای زنش همهچیز رو تعریف کردم و ازش خواستم هیچی نگه تا جشنواره ونیز.”
اینیو این داستانو تو کنفرانس مطبوعاتی شیر طلایی یهجوری تعریف کرد که همه خندیدن.
تو عضو نهضت مقاومت ضدفاشیستی بودی، از اون تجربهها تو فیلمت استفاده کردی؟
همینطوره، مبارزههای زیرزمینی تو همه دنیا چیزای شبیه به هم زیاد داره. مقاومت علیه فاشیستها، چه تو پاریس یا تو رم یا مبارزه با اشغالگرای الجزایر همه با هم شبیهن و از روشهای یکجوری استفاده میکنن. پس تجربههای خود من هم بیتأثیر نبود.
مردم اون منطقه فقیرنشین الجزیره به من خیلی کمک کردن؛ اتفاقاتی رو که قبلاً براشون افتاده بود موبهمو میگفتن.
الان که با هم حرف میزنیم، نظامیهای آمریکایی و همپیمانانشون دارن همون بلایی رو سر مردم عراق مییارن که تو تو فیلم نبرد الجزیره نشون دادی یعنی جمع کردن مردم، شکنجه، ترور، نظرت چیه؟
من با حضور بیگانه تو هر کشوری مخالفم. عراق باید مستقل باشه. تو این فیلم یه صحنهای هست که با اوضاع عراق کاملاً جوره. روزنامهنگارا موقعی که از بن مهدی میپرسن آیا فکر میکنی سازمان الجزایر بتونه ارتش قدرتمند فرانسه رو شکست بده اون میگه: نه! اما به نظرم دیر یا زود ارتش فرانسه دیگه نتونه جلوی مسیر تاریخ رو بگیره.”
این حرفا هرچند عراق و الجزایر با هم فرقایی دارن ولی با وضع الان عراق جور درمییاد. عراق و بقیه کشورایی که رنج میکشن، قربانی میدن و با اشغالگر میجنگن بالاخره استقلالشون رو به دست مییارن. خودم معتقدم عراق در درازمدت کشوری آزاد خواهد بود. امیدوارم خیلی زود ببینیم که عراق آزاد شده چون خودبهخود که آزادی به دست نمییاد.
این آبروریزی تازه آمریکاییها در شکنجه زندانیای عراقی تو زندان ابوغریب دلیل قاطعی برای اونایی است که اشغالگری رو ناعادلانه و غیرقانونی میدونن.
نظرت درباره دخالت نظامی ایتالیا در عراق؟
● کاملاً مخالفم.
بعد از “نبرد الجزیره”، فیلم “بسوزان” رو ساختی. کار کردن با مارلون براندو چطور بود؟
مارلون براندو از نابغههای سینماست شاید هم بینظیرترین بازیگر، اما یه آدم دمدمیمزاج و بدقلق بود. مثل اسبی که زود رَم میکنه. ولی الحق که کارش خیلی حرفهای بود. همونجوری که ازش میخواستی. فیلم “بسوزان” رو که میساختم همش با هم کنتاکت داشتیم. تو آخرین ماه فیلمبرداری هم با هم قهر کردیم. من هرچی میخواستم به اون بگم به دستیار کارگردان میگفتم. فیلم که تموم شد حتی برای خداحافظی با هم دست هم ندادیم.
یک سال و نیم از ساخت “بسوزان” گذشته بود که مارلون برای ساختن فیلمی راجع به سرخپوستان آمریکا از من کمک خواست و اینجوری دوباره با هم آشتی کردیم.
وقتی دیدمش گفتم: “تو از اونی که فکر میکردم خُلتری. من که میدونم تو اصلاً عوض نشدی، من هم نشدم. اگه دوباره بخواهیم با هم کار کنیم سه روز نشده دعوامون میشه.”
مارلون گفت: نه، ابداً. این فیلم به دلایل سیاسی و اخلاقی برام خیلی مهمه. تو هم بهترین آدم برای این کار هستی، ازت میخوام حرفم رو زمین نیندازی.”
من قبول کردم ولی ازش خواستم برای اینکه بفهمیم سرخپوستا چهجوری زندگی میکنن یا چهجوری حرف میزنن یه بیست روز تا یکماه در یکی از قرارگاههای اونا زندگی میکنیم. مارلون قبول کرد و من نزدیک سی روز در یه قرارگاه که وضع وحشتناکی داشت زندگی کردم. تجربهاش برام جالب بود. هرچند فیلم به دلیلی که دیگه دست من و مارلون نبود ساخته نشد. اما از اینکه یکماه میان سرخپوستای قبیله “سو” در داکوتای جنوبی زندگی کردم راضیام.
وقتی که “نبرد الجزیره” و “بسوزان” رو میساختی چند تا از فیلمسازای چپ فیلمایی با پیامهای ضدامپریالیستی میساختن. به نظرت چرا حالا کارگردانایی که از این فیلما بسازن کم پیدا میشه؟
متأسفانه استاندارد فیلمسازی در مقایسه با پانزده ـ بیست سال گذشته خیلی پایین اومده. فیلمسازا دیگه به سیاست یا به مشکلات بقیه مردم دنیا اهمیتی نمیدن. دلیلش برمیگرده به تهیهکنندهها. بهانهشون هم اینه که تماشاگر از این سوژهها استقبال نمیکنه.
این برا کارگردانا فرق میکنه چون اونا صرفاً دنبال پول نیستن و به سیاست و اخلاق هم اهمیت میدن. بعضیها میخوان فیلمای جدی بسازن ولی تهیهکننده پیدا نمیکنن. بدبختانه سطح علایق سیاسی در رسانهها و میون مردم اروپا پایین اومده.
تو تا سال ۱۹۵۶ عضو حزب کمونیست ایتالیا بود. چرا اومدی بیرون؟
علتش ماجرای مجارستان نبود. من اصلش با تمرکزگرایی دمکراتیک ـ دستکم از اون نوعی که اونا داشتن و خیلی هم انعطافپذیر نبود ـ مخالفم. من هنوز اندیشههای چپی رو دارم.
تو خودت رو سوسیالیست میدونی؟
● مسلماً. به سوسیالیسم و اندیشههای مترقیاش خیلی علاقه دارم.
چه توصیهای برای کارگردانای جوون داری؟
● باید شجاع باشن. حتی اگه سخت باشه چون ارزش شجاعت رو در درازمدت میفهمن.
آدم وقتی ثمره پشتکار و استقامت خودش رو برداشت میکنه ده برابر فیلمی که بیعلاقه ساخته احساس رضایت میکنه. این پاداش استقامته.
زمانی بیبیسی عنوان “دیکتاتوری حقیقت” را به آثار من داد. اگه به من بگن بین واقعیت و فیلمی که با جلوههاش توجه مردم رو جلب میکنه یکی رو انتخاب کن من واقعیت رو انتخاب میکنم.
::::