۰۸:۵۱ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۶ خوانش فلسفی یک جریان سیاسی با مدعای فرهنگ:

مشائیون در اتاق تشریح

مشائیون این نکته را دریافته اند که با پیشبرد قواعد ساختار سیاسی به نهایت های خود می توانند نظام را به پذیرش فرامنطق خود وادارند. احمدی نژاد بسیار از کار افتاده تر از آن شده است که این روند را تا انتها پیش برد، اما ورود یک نیروی تازه نفس می تواند وضعیت سیاسی موجود را در ابرمنطق خود بغلتاند.

karimi«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام)

معین کریمی دره شوری (فعال سابق انجمن های اسلامی دانشجویان):

“ما در پی تغییر هستیم، نه مخالف ثباتیم و نه مخالف سیلان. ما در جستجوی سیلان تر از سیلان هستیم. دگردیسی…. ما تمایزی میان درست و نادرست قائل نیستیم. ما در پی نادرست تر از نادرست هستیم. توهم و تظاهر” (ژان بودریار)

چندی بیش از چندی است که زمزمه های موزیانه ای مبنی بر به صحنه فرستادن “اسفندیار رحیم مشایی” تبدیل به فریادهای گوش خراش جریانی از اصولگرایان شده است که پیشتر، زیر علم رایحه خوش خدمت، تعفن نافرمانی را در کشور بدعت گذاشتند. این تبدیل رایحه (بو) به صدا (نعره) بیش از پیش این روزهای منتهی به انتخابات را محل چالش عده کثیری از فعالان سیاسی و به محلی برای مناقشه مبدل کرده و به نوعی به اصلی ترین دیاگرام فضای انتخاباتی این روزها تبدیل شده است.

بحث از آمدن و نیامدن مشایی و به تبع آن تحلیل مواضع  گروههای سیاسی در انتخابات و ارائه تحلیلی از وضعیت موجود به مثابه تحلیلی منسجم هرگز مراد نویسنده نیست. چرا که ارائه هرگونه خوانش سیاسی در چارچوبی که در آن نه کنشگران سیاسی و نه قواعد سیاسی کمینه ترین تعهدی را به سیاست، چه به مثابه امری ناب چنان که در آرای متفکران نئو مارکسیست و چه در آرای متفکران لیبرال از سیاست به مثابه رقابت برابر میان گروههای نابرابر سیاسی ندارند کاری بس ابلهانه می نماید و هرگونه برداشتی از این فضای آمرانه سیاسی که در آن عناصر سیاسی و کنشگران آن تعهدی به امر سیاسی به مثابه یگانه کنش رهایی بخش ندارند و در فضای کاتوره ای دست به فعالیت می زنند کاری بس سترگ اگر نه غیر ممکن است.

شکی نیست که ما با یک جریان سیاسی با مدعای فرهنگی مواجهیم که به جز نقدهای سخیفی با کلیدوازه های ماسونیسم، جادوگری، رمالی و… نقدهای سیاسی بسیاری از آن شده است. من اما در مقال حاضر برآنم تا با اشاراتی موجز دیالکتیک “جزء و کل” را با یک مسئله اجتماعی – سیاسی از طریق ارائه مثالی روشن سازم. تنش ها و ناسازگاری های سخن بنده نیز کماکان بر جای خواهد ماند و در این فاصله ما به حرف زدن ادامه خواهیم داد زیرا طبق گفته ارسطو “انسان حیوان ناطق است” و نفس ما نیز همان نفس ماست که خود چیزی جز باد نیست و بقول کامو: “یکی از معدود چیزهای پاک این دنیا”، دستکم تا وقتی که گردوخاکی به پا نکرده باشد.

در ادامه جهت گیری های سیاسی و اجماعات موجود حول گزاره های انتخابات چیزی که بیش از هر امری محل تفکر می نماید همکاری عده کثیری از جوانان اصلاح طلب-اصولگرا حول کاندیداتوری اسفندیار مشائی است. حضور مشایی بلاشک در ادامه حضور ۸ ساله احمدی نژاد بر اریکه قوه مجریه بیش از پیش تداعی کننده مدل پوتین – مدودف در روسیه است که آن نیز به نوبه خود ارائه کمیک وار طنز مارکس در هجدهم لوئی بناپارت است. جایی که می گوید: “تاریخ همواره دو بار تکرار می شود اول بار بصورت تراژدی و دوم بار بصورت کمدی”. هرچند که می توان تسلسل این تکرار بلاهت وار را تا دربار تزار الکساندر دوم و راسپوتین نیز ادامه داد.

mashaeeبراستی دلیل اجماع ایشان جهت حضور مشائی و گمانه زنی های بسیاری از آرای بالای مشائی در صورت پذیرفته شدن وی از سوی شورای نگهبان چیست؟

آیا مشائی، که حلقه دوم از طره گیسوی آشفته دولت مهرورز است، با آن بادهای مخربی که حلقه اول را چنان در هم شکست، توان بازجذب آرای پیشینی که به نفع محمود و به آدرس پاستور روانه شد را دارد؟ آن هم با آنارشیسم سیاسی-اقتصادی-اجتماعی که رهاورد این هشت ساله بوده؟

پرسش پایانی پاسخی جز “نه” آنهم با خلوص بیش از ۶۳% ندارد، اما از دیدگاه نگارنده این پاسخ می تواند به “نه” منتهی نشود اگر ما پرسش پایانی را اندکی دست کاری کرده و حضور مشائی را نه ادامه نظم! فعلی بلکه به نهایت رساندن نظم فعلی بدانیم.

مفاهیم به قول نیچه، همواره “حاصل برابر دانستن چیزهای نابرابرند” و یا در جایی دیگر؛ “همسان دیدن چیزها ناشی از ضعف دید است”. مفاهیم حاصل یک فرایند انتزاعی اند که ما طی آن روند و پروسه، چیزهای نابرابر را با هم یکسان می انگاریم و در نتیجه این امکان برایمان بوجود می آید که یک مفهوم جامع و کلی را بر مصادیق متکثر آن مسلط کنیم. البته این فرایند جنبه دیالکتیکی هم دارد، چون وجود مفاهیم حاکی از آن است که اشیا صرفا همان چیزی که به نظر می رسند نیستند و بعد دیگری هم در هر شئ وجود دارد. مفاهیم به یک معنا بر دیالکتیکی استوارند که عملا منطق “این همانی” را نفی می کند. اما این دیالکتیک عملا ادامه نمی یابد، یعنی تنش میان امر خاص و امر کلی که در حکم حقیقت نهفته در مفهوم و عدم “اینهمانی” آن با خودش است، قربانی و سرکوب می شود، آن بعد اضافی که باید ما را از آنچه هست فراتر ببرد، جنبه انتزاعی پیدا کرده و ما را در قالب مفاهیم محبوس می کند. روی همین اصل اگر بپذیریم مفاهیم ناشی از سلطه بر مصادیق و سرکوب تفاوت های میان مصادیق هستند. پس در بوجود آمدن مفاهیم نوعی استبداد- سلطه- خشونت وجود دارد. از این رو تفکر، به ویژه تفکر انتزاعی که باید با مفاهیم سر و کار داشته باشد، خواه ناخواه خودش از پیش باز تولید کننده سلطه نمادین است.

پاسخ به اینکه، ما چگونه می توانیم از این خشونت بگریزیم و بدون خشونت و قربانی کردن امر خاص، فکر کنیم، را آدورنو این گونه پاسخ می دهد: “باید بتوانیم به نحوی دیالکتیکی مفاهیم را علیه مفاهیم به کار ببریم”. یعنی بتوانیم از طریق انحنا دادن به جهت گیری مفاهیم، آنها را با هم در اندازیم و از این رو بتوانیم جمود و حالت انتزاعی که در مفهوم پردازی وجود دارد را در هم شکنیم. این پاسخ آدورنویی که بتوانیم از مفاهیم علیه همدیگر استفاده کنیم؛ پاسخی است به مسأله رابطه تفکر و انتزاع. این پاسخ در تقابل با عرفان و تعمیم های کلی شاعرانه مطرح میشود.

این پاسخ آدورنویی این بار به کمک مدافعان مشایی آمده تا با اجماع خود حول مشایی که به هر حال زاییده ای است که از دنده راست بلند شده، بتوانند یکی از منطق های برآمده از حکومت را با منطق برآمده از جریان غالب دراندازد و از این تصادم مفاهیم طرفی بربندند. این شیوه درانداختن مفاهیم بعدها در آراء متفکران پساساختارگرا نیز به نوعی دیگر ادامه یافت و این بار دریدا به تأسی از دو «ه» (هیدگر – هگل) از سنت فلسفه آلمانی و با نظریه ساختارشکنانه(دکانستراکشن) خود، عنوان کرد که باید زبان را علیه زبان بکار برد و از این طریق علیه محدودیتهای زبانی و “متافیزیک حضور” قیام کرد.

حال بیایید به آخرین نمونه و شاید سیاسی ترین نمونه از راهبرد تئوریک مشائیون از دیدگاه بودریار نظری اندازیم؛ جایی که از نقد فوکو می آغازد. فوکو همواره در برابر تکنیکهای قدرت، ما را به مقاومت وامی دارد. منطق فوکویی حکم می کند که خارج از رابطه و مناسبات قدرت، چیزی وجود ندارد؛ پس بازی سرانجام در همین زمین روی خواهد داد و از همین قواعد استفاده خواهد شد. اما بودریار در انتقاداتی که شروع ان در “فوکو را فراموش کن” آمد و بعدها در آثار بعدی پی گرفته شد، در پی دنبال کردن منطق یک نظام یا همراهی ماهرانه با راهبردهای خود نظام در رادیکال ترین حالت ممکن است. راهبرد بودریار تلاش در جهت گفته نیچه، یعنی “هل دادن چیزی که دارد می افتد” است. از این رو از نظر بودریار آنچه به آن محتاجیم نه یک نظام جدید حقیقت و تلاش برای ارائه دادن آن، بلکه عمل افراطی در جهت پیش بردن نظام به سویه های غیرمنطقی آن است. مثالی که در ارائه راهکاری جهت مقابله با جامعه مصرفی ارائه می دهد، شاید شاخص ترین نمونه ها باشد. آنجا که می گوید “شما از ما می خواهید مصرف کنیم؟ باشد، پس بیایید هر چه هست را مصرف کنیم”.

راهکارهای فوق(که بسیار بسیار به اختصار آمد تا شواهدی بر مدعای بنده باشد و نه اینکه خود مدعایی تازه) را از آنسو عنوان کردم تا نشان داده باشم که به باور بنده، وضعیت حضور مشائی در انتخابات و بحث های پیرامون آن، تماما ناظر بر فرو غلتاندن نظام به سوی فرامنطق خویش است. آنجایی که قرار است نظام سیاسی به نهایت خود میل کند و به ضد خود بدل شود. ما پیشتر از میل مرگ در روانکاوی فروید و لکان آگاه شده ایم. این بار بحث بر سر ارضای این میل در سوق دادن آن به نهایت منطقی خویش و بردن آن به سمت پرتگاه است. مشائیون بسیار زیرکانه این نکته را دریافته اند که با پیشبرد قواعد ساختار سیاسی به نهایت های خود می توانند نظام را به پذیرش فرامنطق خود وادارند؛ جایی که دیگر(چناچه گفته شد) نظام سیاسی بنا بر دگردیسی بوجود آمده دست به تولید ضدارزش خود می زند(وضعیتی که بسیار شبیه به بیماران حاد آلزایمری است). در این وضعیت است که امیدوارند نظام سیاسی را از طریق بیشینه کردن و سرعت دادن به ارزش های خود، به پذیرش دموکراسی خاص مد نظر خود متعهد گردانند. احمدی نژاد بسیار از کار افتاده تر از آن شده است که این روند را تا انتها پیش برد، اما ورود یک نیروی تازه نفس می تواند وضعیت سیاسی موجود را در ابرمنطق خود بغلتاند.

پس بیایید این بار گوش های خود را نگیریم و در سکوت، به نعره های مشائیون برای غلتاندن این سنگ عظیم گوش فرا دهیم.

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 21 = 24