مشروح سخنرانی احسان شریعتی در برنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه ساری
در دوران ما که دوران زیرسوال رفتن همهی فراروایات است (یعنی ایدئولوژیها و آرمانها همه زیر سوال رفتهاند) تنها ایدئولوژی که مانده نئولیبرالیزم، اقتصادبازار، اندیشهی واحد و جهانیسازی و اینجور مسائل جدید است. ما باید ببینیم در اندیشهی معاصر و در سطح جهانی چه موضع و نظریهای داریم و در چه جایگاهی هستیم و برای خروج از بن بستها و بحرانها چه راه حل محلی داریم. همزمان چه پیام جهانی داریم؟
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): روز سه شنبه مورخ ۱۳۹۳/۲/۹ به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی ساری، دکتر احسان شریعتی پیرامون نهضت نوزایی، رنسانس و نوپیدایی دینی و ملی، در این دانشگاه مذکور به سخنرانی پرداخت.
از آنجا که سایت مبارزه به عنوان رسانه انجمنهای اسلامی دانشجویان، اخبار انجمنها را پوشش میدهد که به معنای تأیید جزئبات برنامهها نیست. آنچه میخوانید؛ متن کامل این سخنرانی به نقل از روابط عمومی انجمن اسلامی است:
همیشه ما در این خطه دوستان زیادی داشتهایم و دوستان وفادار هیچوقت تغییر نمیکنند و همیشه بر عهد و پیمان خود میایستند. از این جهت من از انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه کشاورزی ساری تشکر میکنم که باعث شدند ما امروز کنار هم باشیم، و در مورد موضوع پیشنهادی (طرح و پروژه این نهضت نوزایی، رنسانس و رفرماسیون یا نو پیدایی دینی و ملی) با هم گفتگو کنیم و ابهامات را برطرف کنیم و از این گردهماییها تجربه خوبی بسازیم برای گشایش فضا و بازگرداندن روح، رسالت و جرات فکر کردن و بازگرداندن فضای فکری به دانشگاه.
متاسفانه دانشگاه در گذشته وضع مطلوبی نداشته در قیاس با دوره پدران ما مثلا مدرس. وقتی دانشگاه دوران پدران خودمان را من مقایسه میکنم با آن میبینم که غلیان و جوشش فکری که در گذشته بود ضعیف شده ما میخواهیم که دانشگاه واقعا دانشگاه باشد. موضوعی که دوستان امروز پیشنهاد دادند دین و عرصه عمومی است که البته این بحث در چند دانشگاه مطرح شده من جمله در مشهد عنوان شد.(همین جمله موضوع رونسانس، نوزایی و رفرماسیون به عنوان یک بحث زنده روز )که امروز هم سعی میکنم همین بحث را دنبال کنم.
البته از آنجایی که دوستان از اول بحثها را دنبال نکردهاند از ابتدا بحث را عنوان میکنم و امدوارم این بحثها با پیگیری، پیشرفت به دنبال داشته باشند. موضوعی که در مشهد عنوان شد همین نوزایی است که معادل رونسانس در غرب است. رونسانس به معنی تولد مجدد است که در غرب به زمانی اطلاق میشود که از قرون وسطی خارج میشویم و وارد قرون جدید میشویم.
اولین تحولی که صورت میگیرد در حوزه دین است به این دلیل که قرون وسطی دورهای است که ما با سلطه یک نوع تئوچراستی یا حاکمیت دین سالار،خداسالار یا نمایندگان خدا مواجهیم.و تا این تحول فکری در حوزه دین صورت نمیگرفت وارد عصر و عرصه جدید نمیشدیم. این نوع پدیده در دو قلمرو صورت گرفت، یکی در حوزه کشورهای کاتولیک مثل ایتالیا که نهضتهای رونسانس در آن شکل گرفت. این رونسانس معادلههای دیگری هم دارد که به آن اومانیسم مسیحی میگویند، شاهزاده این اومانیزم مسیحی یا رونسانس فردی است بنام اوئراسوس، او مترجم آثار باستان کلاسیک ومقدس بود. یکی از شعارهای این دوره این است که ما باید دومرتبه متن مقدس را ترجمه کنیم و به زبان مادری بفهمیم و اصولا در این دوره متون کلاسیک ادبیات و معارف یونان و روم را بازخوانی میکند و در آن دوره نهضت نقادی و ویراستاری متون کلاسیک شروع میشود این تحولی بود که در مهد گهوارهاش، ایتالیا شروع شد.
تحول دیگر در دنیای دینی رخ داد به نام نهضت پروتستانیتیسم یا رفرمانسیون دینی یعنی نهضت پیدایش دینی که مارتین لوتر و دیگران از رعبران فکری آن هستند در کشورهای اسلامی این نهضتها مورد توجه روشنفکران واقع شدند، میدانیم از زمان روشنفکران صدر مشروطه و قبلش، سید جمالالدین اسدآبادی، این توجه به غرب و قیاس با خود واینکه چرا ما دچار رکود شدهایم یکی از بحثهای مرکزی روشنفکران است. در هفت قرن گذشته بعد از حمله مغول تمدن اسلامی روبه افول گذاشت و دچار رکود و انحطاط شد اما تا زمان عثمان و صفویه هنوز ما مقاومت میکردیم اما پس از آن در چهار قرن گذشته خود را با غرب قیاس میکنیم ( در جنگهای صلیبی، از عصر باستان و اسکندر و حملهی یونانیان و مقدونیان تا دورهی جدید که استعمار شروع میشود همیشه با غرب در جنگ و رقابت بودیم. )در غرب تحولی و جهشی در زمینهی معرفتی، علمی و تکنیکی،سیاسی، مدنی و موسسات جدید به نام دموکراسی، حاکمیت قانون بنیاد و سایر دستاوردهایی که مدرنیته مینامند، در حوزهی سیاست ( که دولت و ملتهای جدید شکل میگیرند) در حوزهی اقتصادی (که موسسات تجاری و صنعتی به شکل کاپیتالیسم رشد میکنند و تشکیل شهرها و طبقهی متوسط شهری.) و در حوزهفرهنگی ( همین انقلاب معرفت شناسی که نگاه به عالم و آدم تغییر میکند و ما از جهان بسته به یک جهان بیکران وعدهی جهان بینی میگیریم ) از نظر فلسفی هم عمری است که انسان سربرمیآورد و سوژه میشود یعنی فاعل،کنشگر خودبنیاد میشود. یعنی تاکیدی بر انسان. انسان در قرون وسطی نفی و تحقیر میشد. همچنین که طبیعت رای مردم، آزادی، عقلانیت و مفاهیم دیگر.اما همه دوباره مورد تایید قرار گرفتند و انسان خود را در برابر هستی، خدا و دیگر میخواهد دعوی و تایید کند و حقوق خود را مطالبه کند. اندیشهی نوین حق طبیعی پیش میآید. بحث قراردادهای اجتماعی پیش میآید که حکومت در حوزهی سیاست مخلوق یک قراردادی است.
همان نکته که از زمان مشروطه ( مشروطه به فرانسوی یعنی قانون اساسی و قرار داد است نه به معنای شرط عربی که حاکمیت مطلقهی سلطنت را محبوس کنیم ) و از زمانی ( سید جمالالدین اسدآبادی ) ما دچار رکود میشویم و خود را با رقیبمان قیاس میکنیم که چرا از یک سو دچار جهش تکنولوژی و علمی شدهایم (که این خود تبعات نظامی و تمدنی دارد و در حوزه سیاحت هم دولت جدید و در حوزهی اقتصاد سرمایه داری جدید و استعمار را به دنبال دارد ). در بعد فرهنگی سیاسی و اقتصادی در غرب چه رخ داده است؟ چه گستره بزرگ دورانی و گفتمانی و معرفت شناسی در غرب رخ داده، که ما متوجه آن نشدیم؟
از سادهترین ابعاد شروع کردهایم. یعنی از بحث نظامی شروع کردهایم. چرا ما از نظر نظامی مثل آنها صلاحهای آتشین نداریم و باید مثل آنها به دنبال تسهیلات برویم. این نکتهای است که قوای نظامی و دولتها در ابتدا متوجه آن میشوند و نیروهایی را برای کارآموزی میفرستند. این مسئله به سطوح بالاتری میرسد و روشنفکران و متفکران به آن میپردازند. از نظر علمی، فلسفی و معرفتی چه رخ دادهاست. چهرههایی پیدا میشوند مثل سید جمالالدین اسدآبادی که امروزه با عنوان یک روشنفکر دینی-ملی یا روشنفکران سکولار دیگر مثل آخوند زاده که آن قیاسها را انجام میدهند. یکی از نکاتی که به ان توجه میکنند همین قیاس تحول دینی است.
در غرب از نظر دینی چه رخ دادهاست؟ چون جامعه ما هنوز یک جامعهی سنتی و دینی است و دین در آن نقش تعیین کننده دارد و زنده و موثر است.لذا اگر این دین درست برداشت شود (به قول هگل) میتواند موجب تحولات بزگی که در دنیا شده است، شود. و اگر از آن بد تعبیر شود، انچنانکه در شکل سنتی و موروثی است، میتواند بزرگترین مانع تحول باشد. و باز به قول هگل اگر قومی خدای بدی داشته باشد، قوانین بدی دارد. یعنی تصور غلط از خدا داشته باشد، قوانین، دولت و همه چیزش بد خواهد بود. به دلیل اینکه خدا عالیترین کانون ارزشهای قابل تصور متعال یک ملت است. عالیترین معیارها، ملاک ها و ارزشهای تصور شده در یک ملت در خدای آن قوم است. در قرون وسطی که از خدای مسیحی تصور بدی بود و آن توسط نمایندگانش اموزش داده میشود لذا نظامهایی هم داشتند که امتناعهایی برای پیشرفت بشر، عقلانیت بشر، پیشرفت علم، آزادی و حاکمیت مردم و … ایجاد میکرد. درواقع مانع اصلی همان درک غلط از دین بود. این نکته را باید اضافه کرد احلیل دیگری میگوید، همه چیز در عالم ذهن رخ نمیدهد یعنی این بینش و تصور که ما فکر میکنیم اگر تغییر بینش پیدا کنیم باعث ایجاد تحولات و تغییرات اجتماعی و تاریخی میشود، از نظر مارکس و کتاب ایدئولوژی آلمانی بینشی معکوس است. این تحلیل ایدئولوژیک است. یعنی ایدهها را تعیینکنندهی تحول تاریخ میداند. درحالیکه ایدهها خود محصول یک شیوه زیست، کار و یک دورهی تاریخیاند یا بازتابها و نمادهایی از آن دوران و شکل و شیوهی زیست و تولید هستند. نه اینکه خود ایدهها در ساخت تاریخ مستقل باشند و مدخلیت داشتهباشند.
با این نگاه که امروزه توسط متفکرینی در حوزهی تراگماتیسم هم تعریف میشود(مثل ریچارد بروکلی در آمریکا) و میگویند لازم نیست این تحولات در حوزهی ایدهها انجام شود بلکه باید دید چه موسسات جدیدی در جامعه شکل گرفتهاند؟ مثلا همانطور که در حوزهی اقتصادی اشاره کردیم با آمدن طبقهی بورژوا در شهرها بود که به تدریج جامعهی بورژوا شکل گرفت. بعد دولت سیاسی شکل گرفت و بعد فلسفهی جدید شکل گرفت. به قول هگل فلسفه همیشه دیر میآید. وقتی که شب میخوابد تازه جغد فلسفه بلند میشود پس اندیشه، از آخر کار فرامیرسد و اینجور نیست که از آغاز کار یک پلان و طرحی بدهد و اجرا شود. اینگونه با این دو تحلیل اگر بخواهیم یک جمعبندی داشتهباشیم راه سوم ایناست که بگوییم یک تحول دینی نمیتواند مستقل از تحولات سیاسی واقتصادی پیشرود. بنابراین همیشه باید این سه ضلع را درنظر گرفت. اینطور نیست که فقط یک بحث و فقهی و فکری و دروندینی و کلامی برای یک تحول فکری کافی باشد، باید شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی همه با هم فراهم شود تا از نظر فکری، افکاری مؤثر واقع شوند و از یک سری افکار استقبال شود. اگر ما فکر کنیم که صرفاً پیدایش اندیشمندان مؤثر بوده(مثلاً درمورد دکتر شریعتی میگویند اندیشه ایشان در انقلاب مؤثر بوده، کسانی که مخالف انقلاب بودهاند، تمام تقصیرها را به گردن او انداختهاند و کسانی که موافق انقلاباند، بسته به تفسیری که از انقلاب و اسلام دارند، خیلیهاشان با اینکه موافق انقلاباند نقش ایشان را نادیده میگیرند ولی آنها که نادیده میگیرند میگویند ایشان مدخلیت داشتهاند و مؤثر بودهاند.) اما نکتهای که در این تحلیل درنظر گرفته نمیشود این است که اگر اندیشهی دکتر شریعتی مورد استقبال واقعشده به این دلیل است که موقعیت و شرایطی بوده که از این اندیشه استقبال میکردهاست. یعنی نسلی، عصری و مقتضیاتی بوده که این پیام و ایدهها را میطلبیدهاست. و بدون این شرایط عینی نمیتوانسته این اندیشهها، پیامها و یا گفتمانها را صرفاً به دلیل زیبایی در بیان مطلب یا ویژگیهایی که این شخص یا امثال او داشتهاند، موجب گرویدن، گول زدن و یا اعتقاد شود. یک دوران تاریخی است که میتوانی بگوییم ایشان بازتاب یا نمادی از آن دوراناند ولی اگر بخواهیم از میزان تأثیر اندیشه و شرایط میانگین بگیریم به این جمعبندی میرسیم که در مجموع این شرایط اقتصادی، اجتماعی و … باید با هم درنظر گرفتهشوند و این تحول دیدهشود.
آن چیزی که به آن دوران رنسانس و رفورماسیون میگوییم، در شرق و عالم اسلام امری است که هنوز درحال اتفاق افتادن است و انجام نشدهاست. چنانکه کلاً ورود تمدن و فرهنگ ما به دنیای جدید هنوز کامل نشده و ما درحال گذار هستیم و میگویند سنت به مدرنیته یا بههرحال شاهد یک تحول جدید عمومی در جهان ایران و اسلام هستیم که از زمان مشروطه شروع شده و بیش از صد سال است که ما وارد عصر جدید شدهایم و نهادها، نمادها و جریانهایی از مدرنیته نیز وارد ایران شدهاست. یکی از این نمادها یا عوامل مؤثر، خود اندیشه و اندیشمندان و روشنفکرانی که این تحلیل را دادهاند که باید در سرزمین ما یک همچنین پالایشگری، نقادیگری، پرسشگری و واژههای مترادفاش مثل ساختگشایی صورت بگیرد تا ما بتوانیم این فرهنگ دینی را از حالت امتناع برای تحول علمی، فکری، انسانی، مردمی به سوی تجدد و سنت خارج کنیم و شرایط امکان این تحول را با تصویری جدیدی از دین فراهم کنیم. در گذشته روشنفکران غیر مذهبی نقش دین را کمرنگ میدیدند و میخواستند دین را دور بزنند درحالی که واقعیتهای تاریخی و رخدادهای بزرگ -از زمان مشروطه نهضت ملی و انقلاب اسلامی۵۷ – نشانداده که دین و جامعهی دینی نقش تعیین کنندهای در حرکتهای اجتماعی سیاسی ایران دارند و این امر را نمیتوان نادیدهگرفت. بنابراین اجتناب ناپذیر است که ما یک تحلیل از دین و جامعهی دینی داشتهباشیم. میدانیم در گذشته در خود اروپای معاصر یا مدرن معمولا تحلیل دین در علوم انسانی توسط جامعهشناسان، روانشناسان، دانشمندان حوزههای دیگر صورت میگرفت. مثلا جامعهشناسانی مثل دورکیم میگفتند دین محصول نظام اجتماعی است. توجه میکردند به نهادهای اجتماعی دینی و اینکه دین در اجتماع چه نقشی دارد؟ یا روانشناسان میگفتند دین عامل ترس است، عامل شرایطی است که بشر هنوز به بلوغ علمی نرسیدهاست. از این قبیل تحلیلهایی که در حوزههای دیگر صورت میگرفت و دین را از نظر اجتماعی، قوانین و غیره مورد ارزیابی قرارمیداد. اما نه از درون. به تدریج رشتهای بوجود آمد و متفکرین که دینشناس بودند، پژوهشگرانی که خود ادیان و مذاهب را مورد مطالعه و مقایسه قراردادهاند و ذات و جوهرهی همهی ادیان را تعریف کردهاند. اشخاصی مثل نیچهآ ایلیاته و کاریاتو و امثالهم با این مقایسهها و مطالعات تطبیقی میان ادیان و مذاهب، رشتهی دینشناسی علمی را تأسیسکردند. و به این نتیجه رسیدند که آن چیزی که ذات همهی ادیان است، حتی ادیانی که خدا ندارند، امر قدسی است. امر قدسی یعنی ما طبیعت را یکنواخت و یکدست نمیبینیم. بلکه تمایزی بر هستی قائلیم بین نواحی که آن را مقدس میدانیم یا نواحی که آنرا غیر قدسی میدانیم. این تقسیمبندی انسان دینی است. یعنی انسان دینی آنچیزی را که قدسی میداند واقعی میبیند و آنچیزی را که غیر قدسی است، غیرواقعی میداند. بنابراین نگاه انسان دینی فرق میکند. احساس و رفتار دینی در برابر این امر قدسی چیست؟ چگونه ما میتوانیم بفهمیم که یک رویکرد دینی است؟ امر دینی ذاتاً راز و رمزی است که موجب یک نوع واهمه و هراسی در برابر امر قدسی میشود. ما به زبان دینی میگوییم خشیتی ایجاد میشود. خشیت دینی یعنی خشوع و ترسی که امر قدسی ایجاد میکند و به ما دستمیدهد. حتی متفکرینی همچون کیرکگارد میگویند آن وحشتی که به انسان در برابر امر قدسی دست میدهد و بعد آن وحشت به تدریج آتشی برپا میکند. و خیلی سرد و خاموش میشود و ما در این جنگل هستی و بیکرانی، میخواهیم بهجایی پناه ببریم. آن پناه بردن، ایمان ایجاد میکند. امن و امنیتی برای ما ایجاد میکند. یعنی ما دربرابر امر قدسی، اول موجب وحشت و اهمه و ترس میشویم. سپس به نقطهی امنی پناه میبریم و به آن ایمان میآوریم. این رفتار دینی است و در همهی ادیان در برابر امر قدسی، یعنی جوهر امر دینی، مشترک است. همانگونه که میبینیم در فلسفه ما میگوییم: فلسفه از آنجایی شروع میشود که ما در برابر هستی دچار حیرت میشویم. حیرت ترسی است که از تعجب آمدهاست. تعجب در برابر عظمت و پیچیدگی هستی. مثلا گاهی میرویم کنار دریا این تصور به ما دست میدهد که دریا مثل دیوار در مقابلمان ایستاده است و این موجب وحشت ما میشود. چنین ترس و وحشت و تعجبی در مقابل هستی به ما دست میدهد و درواقع فلسفه یعنی دوست داشتن حکمت و پرسشگری از همینجا شروع میشود و تا ما نسبت به پدیدهها تعجب نکنیم نمیتوانیم تأمل فلسفی را آغاز کنیم. این نکتهای است که ارسطو و افلاطون و دیگران گفتهاند. اما اگر فلسفه در برابر هستی حیرت ایجاد میکند، دین هم در برابر امر قدسی در ما خشیت ایجاد میکند و اینها دو شکل و دو نوع ترس اند که انسان در براربر هستی و قدسی پیدا میکند و محصولش دین و فلسفهاست. اینها ریشهی مشترک در خود انسان دارند. چون خود انسان است که طالب امر قدسی و معنوی و حقیقت هستی و از طرف دیگر پرسشگری و نقادی است. میخواهد رمز و راز هستی را بفهمد. بنابراین فلسفه و دین با عقل و وحی دو شکلاند که در وهلهی اول در تعارض و متناقضنما هستند. چرا؟ به دلیل اینکه فلسفه روشش پرسشگری است و به قول فیلسوفان اصلش پرسشگری است. اما دین یعنی گروش، این گروش و پرسش یعنی ایمان و عقل، چه نسبتی با هم دارند؟ یک نسبت تنش آمیز و چالشانگیز که مکمل یکدیگر هم هستند. چون انسان به هر دو بعد نیاز دارد. من از یک سو فردی مؤمن، عرفانی و پرستندهی امر قدسی هستم و از طرف دیگر میخواهم این را بفهمم و این را به پرسش میگیرم و چالش ایجاد میکنم. در بین چالش و تنش امر عقلانی و وحیانی،قدسی، دینی و فراعقلی ما به تفاهم و تعادلی میرسیم. و زمانی که به این تعادل رسیدیم باید به هر دو نیاز پاسخ دهیم. اما ممکن است به این تعادل نرسیم و این دو با هم در تناقض قراربگیرند و یکی نافی و مانع دیگری شود و این امر در طول تاریخ اتفاق افتادهاست، برداشتهای عقلگرایانهی افراطی به سکولاریسم انجامیدهاست-یعنی دنیای قدسیزدایی شده، دنیای بسیار عقلانی، دنیای پر از سودجویی و رقابت و مادیت- و از آن طرف به نام دین ما جوامعی داشتهایم که مانع عقل و علم و آزادی انسان در طول تاریخ بودهاست و نمایندگان دین کارها را کردهاند و البته اینها با هم رابطه داشتهاند و واکنش هم بودهاند. در ایران خودمان در ۵۰ سال پهلوی میبینیم که یک تجدد آمرانه وجود داشتهاست که از خود رضاخان برخواستهاست. البته ما نمیگوییم که کارش یکسره منفی بودهاست، مسلما در هر کار منفی وجوه مثبتی هم هست و امروزه دیگر به این بلوغ رسیدهایم که این وجود مثبت و منفی هر امری را بتوانیم از هم تفکیک کنیم. اما در مجموع این دوران تجدد آمرانه موجب واکنش تاریخی شد. مثلا شهریور ۱۳۲۰ که ایران مورد اشغال قرارگرفت، مردم خراسان، شهر من مشهد که بسیار هم مذهبی هم هستند با اینکه توسط ارتش سرخ اشغال شده بود اما چون از دیکتارتوری رضاخان خارج شدهبود فکر میکردند که دیگر آزاد هستند و احساس آزادی میکردند. عدهای میرفتند به دین سنتی خود که ممنوع بود میگرویدند بنابراین هیئتهای مذهبی شده و اشکال مختلفی از دین سنتی بوجود آمد و در قطب مخالف کمونیسم و شوروی که فکر میکردند از آن سزاریسم-که همیشه پشتیبان استبداد سلطنت در ایران هم بود- آزاد شدهاند(لنین آمده و قزاق را بخشیدهاست)، بنابراین از بین بسیاری روشنفکران، فرهنگیان و نیروهای جوان ما گرایشی به طرف این انقلاب در شوروی پیدا میشود و به آن روی میآورند. جامعهی تحصیل کرده و فرهنگیان و … گرایش به حزب توده پیدا میکنند و جامعهی سنتی به اشکال سنتی منطقه. این یک واکنشیاست در مقابل دوران دیکتاتوری ۲۰ سالهی رضاخان و بعد هم پسرش که در ۵۷ به انقلاب اسلامی انجامید. و در این انقلاب اگر دیدیم که گرایشی نسبت به سنتگرایی دینی پیدا شد باز بیشک واکنشیاست نسبت به دوران ۳۵ ساله محمدرضاشاه. ولی ما نهایتا میخواهیم به سمت جامعهای متعادل برویم. و دیگر نمیخواهیم آیندهی کشورمان واکنشی نسبت به شرایط فعلی باشد. امروزه عدهای پیشبینی میکنند که اگر ما به دوران جدیدی وارد شویم که واکنشی باشد، شما حدس بزنید که چه واکنشی خواهدبود. خب این واقعا منفی است یعنی ما از آن طرف بام میافتیم و این نشان دافعه را در جامعهی مدنی احساس میکنیم. پس برای جلوگیری از این افراط و تفریطهایی که نشانهی بدویت و عدم پیشرفتاند خودش و نشانگر جامعههایی است که به بلوغ و تعادل نرسیدهاند. ما باید راه سومی را تقویت کنیم و چشماندازهای جدیدی را باز کنیم. این راه سوم همان راهی است که پدران فکری ما از سید جمالالدین اسدآبادی، اقبال لاهوری تا دوران استاد محمد تقی شریعتی در مشهد و آیتالله طالقانی در تهران و … این چشماندازها را به ما نشان دادهاند و همچنین امسال دکتر شریعتیها و دیگران هم از مبارزان و مجاهدان مسلمان که در انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن تعقیب میکردند ولی پس از انقلاب ما میبینیم پس از دههی ۶۰ این پارادایمها و چشماندازها و گفتمانها که جامعهی مدنی ما، طبقهی متوسط، جوانان و نیروهای فرهنگی به دنبالش بودند در این واکنشها و چالشها به حاشیه رفت و نوعی برداشت سنتگرا و بنیادگرا -که امروزه به آن اصولگرا میگوییم- غالب شد و تدوین و تفسیر –آنچه میگویند روشنفکری دینی و روشنگری یا نواندیشی- به محاط رفت.
بهطور خلاصه چهار محور: یکی نامگذاری که خود یک مسئله است، اولا این نهضت معادل رونسانس و رفورماسیون یعنی نوزایی(نوازایش) و رفورماسیون یعنی پیرایش دینی و همچنین فرهنگ دینی را در کشورها اسلامی و ایرانی چه مینامیم؟ تاکنون فرمولبندیهای مختلف(احیا، اخلاص، روشنفکری، نوگرایی، ترقیخواهی، نهضت و…) پیشنهاد شده که همه قابل بحث است. بحث ما بحث نام نیست بلکه بحث تعریف است. ماهیت این جریان و جنبش فکری چیست؟ این از نظر تبارشناسی مشخص است و تبارها نیز مشخص است. نسلهای مختلفی از جریان بودند: از سید جمالالدیناسدآبادی تا اقبال، تا شریعتی و تا امروز که برای ما یک افق جدید را بازکردهاند و ما میتوانیم از این دو قطبی سنت و مدرنیته و از ایزمهای مختلف(از جمله آخرین آن بنیادگرایی که در زمان پدران ما نبود ولی در زمان ما و پس از انقلاب ما، هم در ایران و هم در کشورهای اسلامی رشد کرد) راهحلی پیشنهاد دهیم، که نه سنتگرایی است و نه نوبنیادگرایی و نه نوگرایی غیرملی-غیر مدهبی هستند بلکه یک نوع تجدد سنت است. یعنی رفع تخلص، رفع ساختارگشایی و زنگارزدایی از ساختارهایی که مانع پویش و جوشش این ردخانه از سرچشمهاش هستند. بنابراین مشابه کاری که در نهضت پروتسنانتیسم غربی شد(که گفتند فقط بازگشت به کتاب) ما میگفتیم بازگشت به قرآن. یعنی همهی احادیث و روایات باید براساس قرآن خواندهشود و خود قرآن هم محکمات و هم متشابهات دارد. براساس محکمات و متشابهات بفهمیم، ناسخ و منسوخ دارد، مکانیسم و دینامیزم دارد که همهی اینها- از زبان آن گرفته تا روح پیامش- باید فهمیدهشود. این تأویل و تفسیر جدیدی از متن است کع باید ابتدا درست ترجمه شود و فهمیدهشود. آنها میگفتند باید ابتدا درست ترجمه و فهمیدهشود. آنها میگفتند فقز ایمان. بله ما دینی میخواهیم که ایمان خودانگیخته، داوطلبانه و آزادانه و بدون هیچگونه اکراه و اجبار و تحمیلی باشد و معنویت، ایمان و عرفان را در جامعه ارتقاء دهد. درحالیکه میدانیم در تجربههای کئوکراتیک(هنگامی که دین بهصورت تحمیلی درمیآید) روح دینی ضعیف میشود و تنها تظاهر دینی داریم. آنها میگفتند فقط لطف و عنایت الهی است. منظورشان این بود که ما هر چه موفقیت کسب میکنیم و دادههایی که داریم خواست خداست. البته این ناشی از نگاه منفی به انسان بود و تفاوت آن با رنسانس و انسانگرایی در این بخش بود. لوتر و اراسموس بحث و اختلاف نظری در مورد خیال انسانی داشتنند. میدانید که پروتستانها اومانیش نیستند بلکه این کاتولیکها هستند که در رنسانس و نهضت ضد رفورم، یک نوع اومانیسم را تبلیغ میکردند(البته این بحث درونی دنیای خود مسیحیت است برای اینکه ما انسان شناسی خاص خود را داریم که در آن وجوه منفی و وجوه مثبت انسان از هم تفکیک میشود. چون انسان میتواند اسفلالسافلین باشد و یا در احسنالتقویم هم ساختهشدهباشد.). نکتهی دیگری که آنها میگفتند اینکه فقط پیامبر، مسیح و عیسی است. این معادله که به عنوان متودولوژی در بحث شیعه و سنت داریم، میگوییم کتاب یا قرآن در سنت و سیرهی پیامبر به ما میآموزد که چگونه میتواند تحقق پیدا کند. اسلام برخلاف مسیحیت یک دین پیامبر محور نیست. محمد(ص) رسولی است که قبل از او فرستادگانی بودهاند که کشته شده یا مردهاند، آیا به عقب انقلاب و ارتجاع میکردهاند؟ ما یک دین کتاب محور داریم، نه پیامبر محور. با این همه در شیعه و سنت است که میتوانیم شکل تحقق کتاب را بیابیم.
چهارم و پنجم اینکه آنها میگفتند همهی کارهایی که خدا انجام داده برای نشان دادن جلال، شکوه و عظمت آن بودهاست. آنچه در این قیاسها مهماست متدهایی است که در نگاه به کتاب و سنت ملی و مذهبیشان داشتند. یعنی اینکه چگونه غرب خود را بازخوانی و بازسازی کرد؟ این بهعنوان یک روش برای ما مهم است، ما هم به منابع و سنت و کتاب خودمان بازگردیم و سیره و اجتهاد خودمان را انجام دهیم.
سؤال محور بعدی این است که محوریت و فعلیتش چیست؟ آیا هنوز یک جنبش زنده است؟ یکی از مجلات اخیراً گفتهاست که روشنفکری دینی مردهاست. شاید روشنفکران دینی از صحنه خارج شدهاند اما من هنوز در دانشگاهها و شهرهای مختلف میبینم که وقتی میگویند جنبش فکری و این نهضت نواندیشی مردهاست شبیه آن است که میگویند دانشگاه مردهاست. اما به قول نیچه وقتی بحث مرگ خدا میشود یعنی اینکه قتلی انجام شده و این مرگ طبیعی نبودهاست و کشتهاندش. ممکن است عدهای سوءقصد داشتهاند و یا کشتهاند اما نه دانشگاه مردهاست و نه روشنفکری مردهاست و اینها جنگهای تبلیغاتی است. جنگهای تبلیغاتی که برای کشتن این ارزشها انجام میگیرد. لذا ما تسلیم این تبلیغات نمیشویم ولی آنرا به آزمون میگذاریم و به این نیاز واقفیم که باید ره روز باشیم. چون دوران و گفتمان نسبت به دورهی پدران ما عوض شدهاست. صورتبندی معرفتی و اجتماعی و سیاسی تغییر کرده. لذا ما به یک گفتمان جدید و پیام و فراخوان جدیدی نیازمندین که به مسائل روز ما و دنیای ما جواب دهد. مثلا دورهی دکتر شریعتی دورهی انقلابها، ایدئولوژیها، علوم انسانی و … بوده است. دوران پدرشان دوران علوم بود. چالشی که بود این بود که آیا دین و وحی با علم همخوان است یا نه؟ در دوران ما که دوران زیرسوال رفتن همهی فراروایات است(یعنی ایدئولوژیها و آرمانها همه زیر سوال رفتهاند) تنها ایدئولوژی که مانده نئولیبرالیزم، اقتصادبازار، اندیشهی واحد و جهانیسازی و اینجور مسائل جدید است. ما باید ببینیم در اندیشهی معاصر و در سطح جهانی چه موضع و نظریهای داریم و در چه جایگاهی هستیم و برای خروج از بن بستها و بحرانها چه راه حل محلی داریم. همزمان چه پیام جهانی داریم؟
مشابه یک مثال بخواهیم بزنیم بحث عرفان و برابری و آزادی(که شریعتی در آخر عمر مطرح کرد) امروزه چه شعارهایی داریم؟ ایشان یک تکلیفی را مطرح کرد: عرفان، آزادی و جمعبندی همهی نهضتها و جنبشهای گذشته که هم میتواند آزادی و عدالت را با هم در تناسب قرار دهد و هم این دو وجه آزادی و عدالت(یعنی سوسیالیسم و دموکراسی) را با یک نوع معنویت دینی و عرفانی و اخلاقی به عنوان یک راه حل محلی به جهانیان مطرح کردند. و میتوانست مطرح هم بشود چنانچه دوستان ما اکنون در جهان اسلام و از همهی کشورها بیش از ایران از این آثار استقبال میکنند. و اما در خود ایران چه؟ در خود ایران ما در یک موقعیت خاص قرارگرفتهایم. ما باید از این فرصتها که پیش آمده استفادهکنیم. در همین سال گذشته ملت با شرکت در انتخابات، از میان راهحلها، کاندیداها، داوطلبین، یک راه حلی را برگزیدند که از نظر خودشان بهترین بوده و از نظر ماهم نزدیکترین به آنچه هست که ما میگوییم. درحالی که ما به عنوان روشنفکر هیچ وقت با هیچ دولت و نظامی در اندیشهی پیروان رنسانس نباید این همان شویم و باید استقلال خودمان را حفظ کنیم. چرا که روشنفکر اصولاً یک ناقد ناظر است تا یک فاعل سیاسی یا اجرایی و حکومتی. با این همه روشنفکر نمیتواند نسبت به صحنهی سیاسی و اجتماعی بیتفاوت باشد و از بین گزینههایی که هست باید طبعاً بهترین راهحل را تقویت کند. روشنفکران و مردم به یکدیگر زدیکشدهاند. از این نظر که در کادر ممکن، بهترین گزینهای که فکر کردند میتواند باشد، این است. این ممکن است به آزمون گذاشتهشود که آیا انتخاب درست بوده و … قابل بحث است و آینده نشان خواهدداد. آنچه روشن است اینکه نشانگر این نماد، نشان و چیز دیگری -خواست ملی- است. اکثریت ملت ما و اکثریت نهادهای مدنی و فرهنگی و اجتماعی سیاسی ما خواستار این تحولاند که شاخصههای ملی مذهبی ما حفظ شود و هم ما بتوانیم این گرهی مردمسالاری، حاکمیت قانون بنیاد و تحقق حقوق بشر و شهروند را به عینه ببینیم. تمام این مجالس و گردهماییها برای این است که یک تفهیم و تفاهمی نسبت به این معنا پیدا کنیم و به تقویت و زندهکردن این جنبش از نظر تئوری کمک کنیم.
::::::