۰۸:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۷ گفت‌وگو با مایکل سندل، فیلسوف آمریکایی به بهانه ترجمه کتاب «آنچه با پول نمی‌توان خرید»:

لیبرالیسم و بازاری شدن دموکراسی

استدلال اختیارگرایانه در دفاع از بازار، تحت نام آزادی صورت می‌گیرد. ایده‌های میلتون فریدمن و فردریش هایک مثال‌های کلاسیکی از این استدلال‌اند. استدلال فایده‌گرایانه در دفاع از بازار این است که بازار رشد اقتصادی را افزایش داده و بهره‌وری اقتصادی را تامین می‌کند. اینها دو رشته از استدلال‌های بازاری‌اند که هر وقت بحث بازار به میان می‌آید رخ می‌نمایند. ولی من معتقدم هر دو شورش را درآورده‌اند.

مایکل سندلمبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): عمده شهرت مایکل سندل، فیلسوف سیاسی و استاد دانشگاه هاروارد، به‌دلیل درس‌گفتارهای «عدالت» اوست که بیش از دو دهه است تدریس می‌کند. او در سال ۱۹۸۲ کتاب «لیبرالیسم و حدود عدالت» را نوشت که در آن به نقد نظریه لیبرال پرداخت و استدلال کرد نیازهای فردی با حسی از تعلق‌به‌اجتماع و تعهد در برابر دیگران ریشه می‌دوانند و نه «خود» یا «نفس» (self). سندل سال گذشته کتاب «آنچه با پول نمی‌توان خرید: مرزهای اخلاقی بازار» را منتشر کرد. در بدو امر که کتاب را می‌خوانید به‌نظر می‌رسد او چیز ساده و واضحی می‌گوید. او سوالاتی را می‌پرسد که بسیاری از ما هر روزه با آن درگیریم ولی شاید می‌ترسیم آنها را بپرسیم. سوالاتی همچون: آیا ما جامعه‌ای می‌خواهیم که در آن همه‌چیز را به فروش گذاشته‌اند؟ آیا مواهب یا نعمات شهروندی و اخلاقی مشخصی هستند که نباید بر آنها قیمت گذاشت؟ ولی گواه مهارت سندل به‌عنوان یک متفکر انتقادی همین بس که او می‌تواند استدلال‌هایش را بدون لحن زاهدمآبانه، صورت‌بندی کند. او در این جدل‌نامه کوتاه و درخشان، فرهنگی را توصیف می‌کند که در بیش از سه‌دهه گذشته در غرب، نضج یافته؛ فرهنگی که اصول و ارزش‌های بازار را برفراز همه‌چیز قرار می‌دهد. بنابر استدلال او، در چنین جامعه‌ای ارزش‌های محکم و راسخی همچون فضیلت، نزاکت و دوستی درمعرض خطر پولی‌شدن قرار می‌گیرند. سندل معتقد است حداقل این ارزش‌ها باید جزو لاینفک هر دموکراسی کارآمدی باشند، صرف‌نظر از اینکه یک جامعه چقدر ثروتمند باشد.

‌توسعه بازارها چه تاثیری بر جامعه غربی گذاشته؟

اگر نگاهی به این قضیه بیندازیم، ما طی سه‌دهه گذشته از یک اقتصاد بازاری به سوی یک جامعه بازاری کشیده شده‌ایم. اقتصاد بازاری ابزاری ارزشمند و موثر برای ساماندهی فعالیت تولیدی است. ولی جامعه بازاری جایی است که همه‌چیز به فروش گذاشته می‌شود. این شیوه‌ای از زندگی است که در آن ارزش‌های بازار به همه حوزه‌های زندگی تسری می‌یابد، به همه‌چیز از زندگی خانوادگی و مناسبات شخصی تا سلامت، آموزش، حیات و وظایف شهروندی. این اتفاق تقریبا بدون کمترین بحثی افتاده. بخشی از جذابیت ایمان به بازار در این است که به‌نظر می‌رسد بازار ما را در مقام شهروند بی‌نیاز از مشورت، استدلال و بحث جمعی برای تعیین ارزش مواهب و نعمات می‌کند. به‌نظر می‌رسد بازار مواهب را به‌شیوه‌ای مشابه سیستم عصبی انسان دسته‌بندی می‌کند. ولی چنین دیدی به بازار اشتباه است.

‌معمولا اقتصاددانان بازارها را فاقد اثر تصور می‌کنند و معتقدند بازارها بر کالاها و مواهبی که مبادله می‌کنند تاثیر نمی‌گذارند. ولی شما با این موضوع مخالفید. چرا؟

خب اگر راجع به کالاهای مادی حرف می‌زنیم ممکن است بازار، کالاها را به‌حال‌خود رها کند. ولی در حوزه‌های غیرمادی زندگی این قضیه صادق نیست. زیرا فعالیت‌های اجتماعی مهم با رفتارهای اجتماعی و هنجارهای مشخصی تعریف می‌شوند که بازار می‌تواند آنها را نپذیرد یا جابه‌جا کند. سازوکار بازار، کالا را به‌حال‌خود رها نمی‌کند و ممکن است شکل برخوردهایی را که می‌خواهیم بپرورانیم و به آنها دامن زنیم، تغییر دهد.

‌می‌توانید مثالی بزنید؟

بله، مثل استفاده از سربازان اجیر. امروزه از منظر استدلال کاملا بازاری، استفاده از سربازان اجیر ظاهرا به‌‌لحاظ اقتصادی، مقرون به صرفه است: شما اجازه می‌دهید بازار کار جهانی تعیین کند چه‌کسی برای ما می‌جنگد، ولی در ایده برون‌سپاری جنگ به شرکت‌های خصوصی نظامی ایرادی هست. بخشی از نگرانی به این برمی‌گردد که تبدیل فداکاری در جنگ به یک معامله بازاری موجب فساد حس مسوولیت جمعی و فضیلت شهروندی می‌شود. همین‌که بازارها به قلمرو حیات اجتماعی وارد شوند معنا و خصلت مواهب و فعالیت‌های اجتماعی را تغییر می‌دهند.

‌ما چگونه به سمت یک جامعه بازاری کشیده شدیم: آیا به همان سادگی حذف نظارت دولتی و مقررات‌زدایی که در دهه ۱۹۸۰ با نولیبرالیسم رخ داد، یا دلایل ظریف‌تری در کار بود؟

این یک فرآیند تدریجی بود، ولی به‌خصوص بعد از دوره جنگ سرد اتفاق افتاد. به‌گمانم ما معنای پایان جنگ سرد را اشتباه فهمیدیم. تصور می‌کنیم پایان جنگ سرد به معنای غلبه سرمایه‌داری است: یعنی این تنها نظامی است که سرپا مانده است. در ضمن تصور می‌کنیم سرمایه‌داری فقط به معنای این است که بازارها ابزارهای اصلی رسیدن‌به‌خیر عمومی‌اند. این هم بدفهمی دیگری است که البته یک‌شبه اتفاق نیفتاده.

‌چه عوامل دیگری ما را به این وضع کشانده؟

زمینه‌سازی این وضع، درون فرآیند رشد و تحول اقتصاد صورت گرفت. رشته اقتصاد طبق عادت درباره تورم، بیکاری، پرهیز از رکود، مسایل تجارت خارجی، بانک، بورس و نظایر آن بحث می‌کرد. اینها به‌طور سنتی موضوعات اقتصادی‌اند. ولی از آغاز دهه ۱۹۷۰ اقتصاد به یک‌جور رشته امپریالیستی بدل شد که ادعا می‌کرد همه جنبه‌های زندگی را توضیح می‌دهد: چرا مردم ازدواج می‌کنند، کی تصمیم به بچه‌دارشدن می‌گیرند، کی می‌خواهند طلاق بگیرند و جز آن.

گری بکر، اقتصاددان برنده نوبل، از جمله چهره‌هایی بود که استدلال کرد اقتصاد می‌تواند به کار توضیح همه رفتارهای انسانی بپردازد. مجموع این رشد و تحولات درون اقتصاد بود که در کنار تحولات جهانی ما را در سراشیبی جاده منتهی به جامعه بازاری انداخت که ما اکنون بخشی از آنیم.

‌توجیه منطقی بازارها اغلب دو استدلال دارد: استدلال اختیارگرایانه (لیبرتارین) درباره آزادی و استدلال فایده‌گرایانه درباره خیر برتر. می‌توانید بگویید چرا فکر می‌کنید هر دو ادعا در توجیه جامعه بازاری ممکن است گزاف باشد؟

استدلال اختیارگرایانه در دفاع از بازار، تحت نام آزادی صورت می‌گیرد. ایده‌های میلتون فریدمن و فردریش هایک مثال‌های کلاسیکی از این استدلال‌اند: مناسبات بازاری آزاد است چون اختیاری است. بنابراین هرچه بازار بر محدوده بیشتری از حیات، حکمرانی کند محدوده بیشتری از حیات، آزاد خواهد بود. فرض می‌شود که این قضیه نتیجه معاملات اختیاری بین آدم‌های بالغ است. استدلال فایده‌گرایانه، استدلالی مبتنی بر بهره‌وری است و می‌گوید هر جا بازارها حاکم باشند، خیرها و مواهب، کارآمدتر تخصیص می‌یابند زیرا مشوق‌ها هم‌تراز یکدیگرند.

استدلال فایده‌گرایانه در دفاع از بازار این است که بازار رشد اقتصادی را افزایش داده و بهره‌وری اقتصادی را تامین می‌کند. این استدلال فرق دارد با استدلال مبتنی‌بر آزادی که اصل اخلاقی است یا مرتبط است با احترام به انتخاب‌های افراد بالغ. اینها دو رشته از استدلال‌های بازاری‌اند که هر وقت بحث بازار به میان می‌آید رخ می‌نمایند. ولی من معتقدم هر دو شورش را درآورده‌اند.

‌چرا؟

خب، آزادی بازاری در واقع به آزادی ما در مقام مصرف‌کننده ارجاع می‌دهد، نه در مقام شهروند یا انسان. هویت ما به‌عنوان مصرف‌کننده فقط بخشی از ماست. اگر اجازه دهیم هویت مصرف‌کننده بر ما تسلط یابد آنگاه جنبه‌های مهمی از آزادی مرتبط با شکوفایی نفس فردی و شهروندی را از دست می‌دهیم. به این دلیل است که استدلال مبتنی‌بر آزادی، اغلب زیادی کوته‌نظرانه است.

استدلال فایده‌گرایانه در دفاع از بازار مسلما تا جایی معتبر است. قطعا ما می‌خواهیم به ساماندهی کارآمد فعالیت تولیدی و تخصیص منابع کمیاب دست یابیم. مشکل آنجایی است که می‌خواهیم این استدلال فایده‌گرایانه را به حیات اجتماعی و شهروندی تسری دهیم. اگر همه چیزهای خوب را در زندگی- همچون دوستی خانوادگی و مسوولیت متقابل- به معامله و محاسبه فایده‌گرایانه بدل کنیم، خب این روابط چیزی را از دست می‌دهند.

‌شما می‌گویید این برداشت که اقتصاد یک علم فارغ از ارزش‌گذاری است مستقل از فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست، قابل تردید است. چرا این‌طور فکر می‌کنید؟

این تلاش برای ریختن اقتصاد در قالب یک علم فارغ از ارزش‌گذاری، در واقع تنها در قرن بیستم موفق شده و همیشه قابل تردید بوده است. ولی وقتی اقتصاددانان می‌کوشند همه‌چیز- از خانواده تا حیات شهروندی- را توضیح دهند، معقول نیست فکر کنیم اقتصاد، عاری از ارزش‌گذاری است. باید برگردیم به شیوه‌ای که آدام اسمیت اقتصاد را می‌فهمید؛ او و اقتصاددانان کلاسیک اقتصاد را شاخه‌ای از فلسفه اخلاق و سیاست می‌دانستند.

‌شما در کتاب خود اشاره می‌کنید که ارسطو فکر می‌کرد فضیلت چیزی است که می‌توان پرورش داد و مشق کرد. ممکن است درباره فضیلت شهروندی در تقابل با اقتصاد بازار صحبت کنید؟

اقتصاددانانی هستند که استدلال می‌کنند ما باید هرچه‌بیشتر بر نفع شخصی و هرچه‌کمتر بر نوع‌دوستی، همبستگی و فضیلت شهروندی تکیه کنیم. این اقتصاددانان فکر می‌کنند کمیت فضایل سخاوتمندانه و نوع‌دوستی ثابت است. معتقدند این فضایل همچون سوخت‌های فسیلی‌اند: هرچه‌بیشتر مصرف‌شان کنید، کمتر دارید.

ولی به‌گمانم این استعاره گمراه‌کننده است. من به دیدگاه ارسطو ارجاع می‌دهم که به نظرم به حقیقت نزدیک‌تر است: کمیت فضایل عین کالاها برای همیشه ثابت نیست. ما با به‌کارگیری فضایل آنها را می‌پرورانیم و گسترش می‌دهیم. ارسطو معتقد است ما وقتی شجاعانه رفتار می‌کنیم که یاد می‌گیریم شجاع باشیم. ما با تقبل وظایف و کارهای شهروندی که مستلزم تقبل مسوولیت شهروندی است یاد می‌گیریم نگران مواهب عمومی باشیم. من وقتی معتقدم نوع‌دوستی، سخاوت و فضیلت شهروندی بیشتر شبیه ماهیچه‌هایی هستند که با ورزش و تمرین رشد می‌کنند، پیرو ارسطو هستم. اقتصاددانانی که استدلال می‌کنند نوع‌دوستی فضیلتی است که با مصرف کاهش می‌یابد بر خطا هستند.

‌شما در ضمن درباره بازاری‌کردن زندگی صحبت می‌کنید: چرا فکر می‌کنید این قضیه برای دموکراسی خوب نیست؟

وقتی ۱۲ سالم بود به مسابقات بیسبال می‌رفتم. همیشه صندلی‌ها دو قسمت بود، جایگاه ویژه و صندلی‌های عادی ارزان. تفاوت قیمت چندان زیاد نبود. وقتی شما به یک رویداد ورزشی می‌رفتید با تجربه‌ای مواجه بودید که در آن طبقات مختلف در کنار هم مشغول تماشای مسابقه بودند و به این حس دامن می‌زد که ما در این موضوع با هم هستیم. امروزه با این جایگاه‌های ویژه مجلل یک‌جور تفکیک طبقاتی ایجاد شده بین برخوردارانی که می‌توانند در هوای مطبوع و به راحتی مسابقه را تماشا کنند و مردم عادی که پایین آنها در جایگاه عادی می‌نشینند. این نمادی است از آنچه در جامعه ما در جریان است: تعداد رویدادها و مناسبت‌هایی که مردم لایه‌های مختلف اجتماع با سبک‌های مختلف زندگی، با یکدیگر در جریان عادی زندگی مواجه شوند روزبه‌روز کاهش می‌یابد. پیش‌فرض ما اغلب این است که یکدیگر را در مکان‌های معمول و مناسبت‌های شهروندی می‌بینیم.

‌چرا به این مناسبت‌ها احتیاج داریم؟

زیرا ما را قادر می‌سازند به خودمان به‌عنوان آدم‌هایی فکر کنیم که درگیر یک تلاش عمومی یا یک نحوه زندگی مشترکیم. این چیزی است که ما را قادر می‌سازد تفاوت‌هایمان را تحمل و احساس کنیم همه در این موضوع با همدیگریم، این لازمه دموکراسی است. دموکراسی نه نیازمند کیفیت عالی بلکه نیازمند این است که ما به کفایت در یک زندگی عمومی شریک شویم و به خودمان به‌عنوان مشارکت‌کنندگان در یک پروژه مشترک بنگریم. اما بازاری‌کردن همه‌چیز فشار بیشتری بر وجه اشتراکی می‌گذارد که لازمه دموکراسی است.

منبع: شرق

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

20 - = 17