۱۵:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۱۸ گفتگو با مجید فراهانی:

اگر دفتر تحکیم را به حال خود می گذاشتند، این فروپاشی رخ نمی داد

از تفکر اول «جمهوری ایرانی» خارج شد و از تفکر دوم «حکومت اسلامی» به وجود می آمد. البته تفکر گروه دوم در انجمن بروز و ظهوری نداشتند ولی در جامعه اثر داشتند. جریان سوم،جریانی بود که به اصلاحات اعتقاد داشت و هم زمان به جمهوری اسلامی نیز معتقد و ملتزم بود.یعنی آنچه که ما به عنوان حد وسط بین حکومت اسلامی و جمهوری ایرانی می دانیم،جمهوری اسلامی است

مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): گفت و گوی با مجید فراهانی که روایتی جذاب از برخی از خاطرات تلخ و شیرین دهه ۷۰ را ارائه می دهد؛‌ در عین حال به این پرسش بنیادین نیز تا حدودی پاسخ می دهد که چرا یکی از منسجم ترین و پرنفوذترین گروه های سیاسی تحت حمایت امام خمینی در دهه ۶۰ با فروپاشی در دهه ۸۰ مواجه می شود؟

او از سویی توضیح می دهد که چگونه در دهه ۷۰ «با این بهانه که شما  افراد محدودی هستید،انجمن اسلامی را وارد یک سه کنجی کرده بودند که عملا اجازه فعالیت به آن داده نمی شد» و همین رویکرد منجر به گشودن باب انتخابات انجمن از اعضا به کل دانشجویان می شود. فراهانی در ادامه از بی نتیجه ماندن تقاضای تحکیم برای مجوز دادن به سایر گروه ها در سال های پایانی این دهه سخن می گوید و آخرین توضیح فراهانی این که؛ «اگر تحکیم را به حال خود می گذاشتند، این فروپاشی شکل نمی گرفت.»

در پی متن کامل گفت و گوی خبرنگار جماران با دکتر مجید فراهانی، فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی شریف و عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت مقارن با دوم خرداد ۷۶،  در ادامه می آید که البته معنای پذیرش تمام مطالب ایشان نیست.

دفتر تحکیم وحدت، یکی از مهم ترین پروژه های سیاسی ـ تشکیلاتی پس از انقلاب است.  جریانی که هویت خود را مستقیما از امام می گیرد، و به یکی از کادرسازترین و جریان سازترین تشکل های سیاسی پس از انقلاب بدل می شود. این جریان برخاسته از دانشگاهی است که حضرت امام آن را «مبدأ همه تحولات» تلقی می کند. لذا بازخوانی روند اوج، دگردیسی و افول تحکیم نیازمند نگاه به ریشه های شکل گیری و عوامل اجتماعی و سیاسی است. اگر اجازه بدهید مقدمتا بحث را از ساختار تشکیلاتی تحکیم و چگونگی نقش و تاثیر بدنه دانشجویی در آن شروع کنیم. 

دفتر تحکیم وحدت به عنوان «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان سراسر کشور» شناخته می شود،یعنی یک تشکیلات از پایین به بالا، به صورتی که ابتدا انجمن های اسلامی در داخل دانشکده ها تشکیل می شدند و سپس انجمن اسلامی دانشگاه ها شکل می گرفتند و سپس با انتخابات سالانه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان انتخاب می شدند. به همین دلیل کنشهای دفتر تحکیم وحدت به عنوان یک اتحادیه از زیر مجموعه هامنبعث بود. و ما تا تحلیلی از زیر مجموعه ها نداشته باشیم،نمی توانیم دفتر تحکیم را درک کنیم. هرگونه تحلیلی در خصوص دفتر تحکیم وحدت بایستی بر این نگاه مبتنی باشد. چراکه انجمن های اسلامی دانشجویان به عنوان بدنه جریان دانشجویی مسلمان در داخل دانشگاه ها شناخته می شوند.
مقدمه دوم اینکه  چند پارامتر در مواضع انجمن اسلامی دانشجویان در داخل دانشگاه ها تاثیر گذار بوده است. پارامتر اول وضعیت سیاسی داخل جامعه بود؛ چرا که مسائل و چالش های درون جامعه طبیعتا در موضع گیری های انجمن های اسلامی تأثیر داشت. بحث دیگر ناظر بر تفکرات دانشجویی آن مقطع بود، که انجمن های اسلامی دانشجویان تلاش می کردند که در بدنه وسیع دانشجویی یک توازنی بین دانشجو بودن و مسلمان بودن، ایجاد کنند. به همین دلیل تفکرات دانشجویی آن روزها بر روی موضع گیری های انجمن اسلامی دانشجویان تأثیرمی گذاشت،که اثر عمیقی بود.لذا دفتر تحکیم از این زاویه با سایر تشکل های دانشجویی دیگر مانند بسیج دانشجویی یا جامعه اسلامی دانشجویان متفاوت بود. به این دلیل که آن ها تشکل هایی بودند که از قبل مواضعشان معلوم و مشخص بود و جهت گیری های آنها از قبل تعیین و تعریف شده بودند.

در مقطع حضور شما فضای دفتر تحکیم چه ویژگی ای داشت؟
در خصوص مقطعی که من وارد انجمن اسلامی دانشگاه شدم؛ باید عرض کنم که من در سال ۷۱  در رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شدم و در سال ۷۲ هم وارد انجمن اسلامی دانشجویان شدم و از اواخر سال ۷۳ تا ۷۶ عضو شورای مرکزی «انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف» بودم و به واسطه عضویت در شورای مرکزی و به عنوان «رئیس تشکیلات شورای مرکزی دانشگاه» به عنوان نماینده دانشگاه در جلسات ماهانه «شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت» شرکت می کردم. در نهایت در مهر ماه سال ۷۵ هم با رأی سایر نمایندگان انجمن اسلامی دانشگاه ها در«نشست شیراز»  به عضویت «شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت» انتخاب شدم.
از سال۶۹ تا ۷۵ یعنی پیش از مقطعی که من وارد شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت شوم؛غلبه فضای فکری دفتر تحکیم وحدت و به تبع آن انجمن های اسلامی دانشجویان؛حول فضای فکری عدالت خواهانه بود. یعنی در تحلیلی که در مورد دولت آقای هاشمی بعد از رحلت امام وجود داشت، تعدیل اقتصادی ایشان و دولت و دیدگاه های حرکت به سمت سرمایه سالاری، باعث ایجاد موضع گیری های جدی در دفتر تحکیم وحدت شده بود. همواره یکی از دلایل چالش دفتر تحکیم وحدت با دولتمردان بعد از رحلت حضرت امام (س)،بحث بر سر تکیه و تاکید دفتر تحکیم وحدت به وضعیت اقشار فرودست اجتماعی ومستضعفان؛ به عنوان ولی نعمتان جامعه و سیاست هایی که آنها را تحت فشار اقتصادی می گذاشت و باعث می شد فاصله طبقاتی زیاد شود، بود. این تفکر نزد ما بسیار جلوه داشت و از توجه حضرت امام به مستضعفان و محرومان، و تاکید ایشان بر جنگ فقر و غنا، نبود فقر و توزیع عادلانه ثروت ناشی می شد.
به همین دلیل؛ دفتر تحکیم نسبت به سیاست هایی که بعد از فوت امام به نوعی این مسأله را نادیده می گرفت، انتقادات جدی داشت. همچنین در پرتو هماهنگ سازی با صندوق بین المللی پول، عملا سیاست هایی در کشور دنبال می شد که شکاف طبقاتی و ضریب جینی بسیار افزایش پیدا می کرد. در تجمعاتی مانند ۱۳ آبان که دفتر تحکیم برگزار می کرد؛ مقابل سفارت شعارهایی حول این تفکر سرداده می شد.شعارهایی مانند: « آنان که در خانه شاهانه اند، از رنج ملت همه بیگانه اند.»، «حل نشود معضل اقتصادی مگر با الگوی شهید رجایی»، «استقراض،استقراض مایه ذلت ماست.» و شعارهایی از این قبیل نشان می داد که غلبه عدالت طلبی بر تفکر انجمن اسلامی دانشجویان آن زمان و دفتر تحکیم وحدت بسیار زیاد و جزو مسائل استراتژیک بود و از پارامترهای اساسی مانیفست فکری انجمن های اسلامی به شمار می رفت.
ولی کم کم از سال ۷۴ و ۷۵ با تغییر پارادایم فکری انجمن های اسلامی دانشجویان، از «عدالت» به «آزادی» مواجه هستیم. بحث آزادی های مشروع مصرح در قانون اساسی،بحث دموکراسی خواهی،بحث آزادی اندیشه و اساسا آزادی های سیاسی؛ به مرور بر گفتمان های عدالتخواهی غلبه پیدا کرد. در مقابل هم شاهد شکل گیری جریانات و گروه هایی در مقابل این تفکر در جامعه هستیم. تشکیلاتی که به عنوان «انصار حزب الله»  و یا«گروه های فشار» موسوم بودند. به عنوان مثال؛ جریان مدیران آن مقطع به عنوان گروه های فشار رسمی و انصار حزب الله به عنوان گروه های فشار غیر رسمی، با برخورد های خشنی که در محیط هایی دانشگاهی ایجاد می کردند، اجازه بروز و ظهور تفکرات مختلف در سطح دانشگاه ها را نمی دادند. یعنی یا به تجمعات دانشجویان مجوز داده نمی شد،و یا اگر هم این تجمعات برگزار می شد؛ ما شاهد بودیم که به صورت فیزیکی حملاتی به این نشست ها انجام می گرفت.به عنوان مثال حمله ای که به همایش ۱۹ مهر ۷۴در دانشکده فنی دانشگاه تهران که دکتر سروش به عنوان سخنران دعوت شده بود،انجام شد؛بازتاب گسترده ای در سطح عمومی داشت. یعنی انجمن های اسلامی دانشجویان که به عنوان مثال در مورد «بند د» برنامه بودجه که درباره پولی شدن دانشگاه ها بود، اعتراض می کردند و آن را خلاف عدالت عنوان می کردند، کم کم به این سمت رفتند که مهم ترین چالش هایی که در سطح جامعه وجود داشت؛ بحث آزادی های فکری و سیاسی در سطح جامعه می باشد. به همین دلیل عمده فعالیت هایی که در سطح دانشجویی مشاهده می کنیم به بیانیه هایی درباره آزادی های مشروع مصرح در قانون اساسی،جلسات تریبون های آزاد در دفاع از آزادی اندیشه در سطح دانشگاه تبدیل می شوند و عملا به وجه غالب فعالیت های دانشجویی تبدیل شد. به طور خلاصه بخواهم عرض کنم؛ مشخصه اصلی این مقطع گذار از گفتمان عدالت به گفتمان آزادی به عنوان یک تغییر پارادایم در انجمن اسلامی دانشجویان و دفتر تحکیم وحدت می باشد.تفکرات احیاگرانه اسلامی در داخل دانشگاه ها در شکل گیری این چرخش تاثیر فراوانی داشتند. دیدگاه های دکتر شریعتی و دکتر سروش تاثیر گذار بود و سایر سمینارها و همایش هایی که در همین زمینه برگزار می شد در سطح دانشگاه ها با حضور تفکرات مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اثر به سزایی داشت.

شما به گردش پارادایم فکری تحکیم، از عدالت طلبی به آزادی خواهی اشاره کردید. به نظر می رسد دفتر تحکیم وحدت و انجمن های اسلامی دانشجویان به موازات جریان روشنفکری دینی پیش می رود و هرجایی که جریان روشنفکری دینی در ایران اوج می گیرد، فعالیت های دفتر تحکیم نیز اوج می گیرد و هرجا دچار رکود می شود، دفتر تحکیم نیز دچار افول می شود. در گذشته فرضیه ای مطرح شد که بعدها هم مورد نقد فراوان قرار گرفت. این فرضیه گردش از عدالت به آزادی را می توان به نوعی گردش از «شریعتی» به «سروش» تعبیر می کرد؟

پیش از پاسخ به این پرسش باید دو نکته را عرض کنم. این تغییر پارادایمی که اتفاق افتاده را نمی توان منفک از اتفاقاتی که به لحاظ ماهوی و تشکیلاتی در انجمن های اسلامی دانشجویی اتفاق می افتد، برداشت کرد.بعد از رحلت امام(ره)انجمن های اسلامی دانشگاه ها دچار حملات و فشار های بسیار زیادی از سوی مدیریت های دانشگاهها؛ به منظور محدود کردن فعالیت ها گردید و عملا کیان و موجودیت انجمن های اسلامی به خطر افتاد.به همین دلیل از سال ۷۰ به بعد، به مرور انجمن های اسلامی دانشگاه ها که انتخاباتشان توسط اعضای خودشان برگزار می شد و فقط اعضای انجمن ها می توانستند شورای مرکزی دانشکده و یا دانشگاه را شکل بدهند،کم کم مشاهده می شود که از این دوره به بعد به مرور انتخابات شورای مرکزی دانشگاه ها باز می شود و همه دانشجویان دانشگاه با کارت دانشجویی می توانستند رای بدهند و انجمن اسلامی دانشگاه را شکل بدهند. مشخصا که در انجمن اسلامی دانشگاه شریف که من عضو آن بودم تا سال ۷۳ انتخابات شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه توسط شورای عمومی انجام می شد، ولی از آن مقطع به بعد آزاد شد و هر کسی با کارت دانشجویی می توانست رای بدهد و شورای مرکزی را انتخاب بکند.وقتی چنین اتفاقی می افتد، عملا بدنه عمومی دانشجویی به کسانی اطمینان می کنند و رای می دهند که مواضع آنها به مواضع دانشجویی نزدیک تر باشد. به همین دلیل شاهد حضور و فعالیت تفکراتی در داخل انجمن اسلامی دانشگاه ها بودیم که به بدنه دانشجویی نزدیک تر بودند و به نحوی نگاه «دانشجو محور» حضور داشت.از این زاویه اعتقاد من این است که انجمن اسلامی دانشگاه ها به عنوان شاخه روشنفکری نسل جوان مطرح می شد.در مقطعی که من عضو انجمن اسلامی بودم،ورود به دانشگاه، خصوصا دانشگاه های دولتی بسیار سخت بود. به همین دلیل نخبه ترین افراد نسل جوان وارد دانشگاه می شدند. لذا سطح تفکرات آنها به لحاظ فرهنگی بالاتر از سطح عمومی نسل جوان بود. این افراد پس از ورود به دانشگاه، به لحاظ فکری و فرهنگی معمولا نزدیکی خاصی با جریان های روشنفکری پیدا می کردند. روشنفکران هم برای بیان نظرات و دیدگاه هایشان هیچ جایی را بهتر از دانشگاه پیدا نمی کردند.اگر از این زاویه بخواهیم بررسی کنیم می توانیم بگوییم یک «روشنفکری تولیدی» داریم و یک «روشنفکری توزیعی». بدنه دانشگاهها و روشنفکران به عنوان سر سلسله های توزیع جریانات و تحلیل تفکرات روشنفکری در داخل دانشگاه ها مطرح بودند.البته این تحلیل گردش از شریعتی به سروش را بنده قبول ندارم. به این دلیل که شریعتی به عنوان یکی از احیاگران و مصلحان روشنفکری دینی در داخل جامعه ما همواره احترام ویژه ای داشته و همیشه در فضای دانشگاهی جذاب بوده است.به عنوان مثال؛ قبل از این که خود من دانشجو شوم در اولین نشست «تحلیل احیاگری دینی» که «انجمن اسلامی دانشگاه تهران» برگزار کرده بود،شرکت کردم و به دلیل آشنایی قبلی که با تفکرات دکتر شریعتی و شهید مطهری داشتم،برای من بسیار جذابیت داشت که این تفکرات چقدر در داخل دانشگاه ها اثر و حضور دارد.بعد از این که دانشجو شدم این جذابیت در داخل دانشگاه ها وجود داشت و همچنان هم هست و ما هرگز شاهد افول تفکرات دکتر شریعتی در داخل دانشگاه ها نبوده ایم. به این دلیل که دکتر شریعتی ذوجوانب به مسائل نگاه می کرد،مشخصا بحث عدالت در دیدگاه ایشان بسیار بروز و ظهور داشت،بحث آزادی ها نیز همین طور. بحث مسائل مربوط به روشنفکری و نگاه به اصلاح دینی و مبارزه با خرافات بسیار در دیدگاه ایشان بروز و ظهور داشت. همچنین ارائه قرائت و برداشتی از دین که توسط دانشجویان بسیار جذاب بود در دیدگاه های ایشان دیده می شد.البته تفکرات ایدئولوژی ستیزانه دکتر سروش در نقد دیدگاه دکتر شریعتی مطرح بود.من نمی خواهم این تقابل فکری را انکار بکنم، ولی به هر حال با توجه به این که دکتر شریعتی هم به آزادی های فکری و اندیشه ای در داخل جامعه اهمیت می داد،من هرگز این زاویه فکری بین دانشجویان و نگاه دکتر شریعتی را مشاهده نکردم.مثلا در اوج فعالیت های آزادی خواهانه دانشجویی اگر قرار بود نشستی و یا تحلیلی درباره نگاه شریعتی در داخل دانشگاه برگزار شود، مجریانش همچنان انجمن های اسلامی دانشجویان در داخل دانشگاه ها بودند.

گفتید که از سال های ۷۰ و ۷۱  انجمن های اسلامی درب های خود را باز کردند و از همه دعوت کردند تا وارد مجموعه شوند.ولی وقتی با فعالان دهه ۶۰  صحبت می کنیم تعریف می کردند که ما در آن زمان «عضوگیری» نداشتیم بلکه «عضو پذیری» داشتیم.به این صورت که خود افراد مجموعه، فرد را انتخاب می کردند و با او بحث و صحبت می کردند. اگر فرد ویژگی های فکری و ایدئولوژی مجموعه را قبول داشت، آنگاه او را به داخل مجموعه می آوردند.اصولا چه اتفاقی افتاد که انجمن های اسلامی  درب های خود را به روی عموم دانشجویان باز کردند و همه دانشجویان را اعم از ملتزم و غیر ملتزم، و معتقد و غیر معتقد از سال ۷۰ به بعد وارد انجمن ها کردند؟

در ابتدا به این صورت نبود که هر کسی بتواند در داخل شورای مرکزی دانشگاه ها حضور پیدا کند.همچنان ضوابطی برای حضور در داخل شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه ها وجود داشت. به این صورت که افراد گزینش می شدند. و این که باید در کمیته های انجمن حضور می داشتند و تأیید صلاحیت می شدند. این که فرد مبانی مرامنامه هویتی انجمن اسلامی دانشگاه را پذیرفته باشد و صلاحیت عضویت در شورای مرکزی تشکل را داشته باشد، همچنان وجود داشت. چرا که طبعا این تشکل با یک مرام خاص و با یک دیدگاه خاصی به فعالیت می پرداخت. اما برای این که چه فردی وارد شورای مرکزی بشود،یک عده ای باید رأی بدهند. در مقاطع قبل مانند دهه ۶۰ کسانی که رأی می دادند عضو انجمن اسلامی دانشگاه بودند. اما به دلایل متعدد تشخیص داده شد که تمام دانشجویان در رأی گیری شرکت کنند.یکی از این دلایل، فشارهایی بود که بدنه مدیریتی دانشگاهها بر انجمن اسلامی دانشگاه ها می آوردند. به عنوان مثال در دانشگاه شریف اتاقها را از دست مجموعه با این بهانه که شما یک عده خاص و با یک جمعیت محدود هستید، درمی آوردند. عملا با این بهانه که شما محبوبیتی بین دانشجویان و جامعه ندارید و افراد محدودی هستید و این که شما دیدگاه هایی دارید که با دیدگاه های عمومی دانشجویی در تناقض است،انجمن اسلامی را وارد یک سه کنجی کرده بودند که عملا اجازه فعالیت به آن داده نمی شد.در واکنش به این مسائل، یکی از راه هایی که انجمن ها تشخیص دادند تا نشان دهند که ما قاطبه بدنه دانشجویی را نمایندگی می کنیم رای عمومی بود. در دانشگاه پلی تکنیک هم همین اتفاق افتاد. در واقع انجمن های اسلامی قصد داشتند تا به نحوی به بدنه آرای دانشجویی تکیه کنند که اگر فرداروزی مسئولی در دانشگاه قصد داشت که با انجمن مقابله کند یا مجوز برگزاری مراسم را ندهد؛ به اعتبار این آراء خود را نماینده بدنه دانشگاه معرفی کند.

یعنی این رفتار به دلیل عدم مشروعیت در بدنه تحول یافته دانشگاه بود؟
خیر؛ این رفتار به مثابه نوعی مقابله با یک فشار سیاسی بود که بخشی از حاکمیت به صورت مشخص به دلیل تغییراتی که در آن ایجاد شده بود، بر روی دانشگاه وارد می کرد.

اما اگر دفتر تحکیم داعیه ی این را داشت که نمایندگی کف دانشگاه و بدنه دانشجویان را دارد، طبیعتا هیچگاه نمی بایست از طرف دانشگاه تحت فشار قرار بگیرد.

البته مواضع انجمن های اسلامی و برنامه هایی که انجمن برگزار می کرد، همواره به موضع بدنه دانشگاهی نزدیک بود. از طرفی انجمن اسلامی مشروعیت خود را از نهاد های قدرت نمی گرفت. بنا براین تلاش بر این بود که نوع برنامه هایی که ارائه می شد، با حداکثر مخاطب دانشجویی مواجه شود و دانشجویان از آن استفاده کنندو به اصطلاح سرویس دهی فرهنگی و سیاسی به دانشجویان محسوب می شد.بنا براین مواضع انجمن اسلامی دانشگاه ها یک نوع انفکاک از بدنه عمومی دانشگاه ها نداشت، اما نوع شکل گیری انجمن اسلامی و شورای مرکزی انجمن ها به شکلی بود که گفته می شد چون هفتاد نفر دانشجو شرکت کرده و رای داده اند،لذا نماینده دانشگاه و دانشجو نباید به حساب بیاید. برای اینکه این فشار ها تا حد زیادی برداشته شود،یکی از راه هایی که اندیشیده شد که نمایش اتصال بدنه دانشجویی به انجمن ها تکمیل شود، همین «انتخابات باز» بود.

البته باید صبغه این ماجرا را در انقلاب فرهنگی یافت. چرا که پس از انقلاب فرهنگی، تنها گروهی که حق فعالیت و آن هم فعالیت گسترده داشت؛ انجمن اسلامی بود. انجمن های اسلامی در یک دوره شش ساله بدون رقیب و بلامنازع در دانشگاه حضور داشتند.به گونه ای که نه تنها فعالیت های دانشجویی را تحت کنترل داشتند، در واقع تمام کارهای دانشجویی بعد از انقلاب فرهنگی تحت نفوذ انجمن های اسلامی بود. این وضعیت تا رحلت امام(ره)ادامه داشت. پس از رحلت امام(ره) با تغییر گفتمان و تغییر دولت، این فضا ایجاد می شود. دولت وارد ماجرا می شود، رقیب برای آنها می تراشد، «جامعه اسلامی» را فعال  می کند،«انجمن اسلامی دانشجویی» را راه اندازی می کند و هم اینکه به لحاظ مدیریتی با انجمن های اسلامی مقابله می کند.این اتفاقات نمود مدیریتی داشته، ولی نشان دهنده این امر است که یک اراده سیاسی پشت ماجرا بوده است. ولی حال سوال مشخص این است که تا سال ۶۸ تحکیم نه تنها در دانشگاه ها، بلکه در عرصه ملی خیلی فعال بوده است. علت این انسجام،تایید و نفوذی که در بقیه بخش ها داشته را چه می دانید؟به گونه ای که تحکیم در دهه شصت جناح راست داشت، ولی جناح راست تحکیم حذف می شود؛ به طوری که قدرت انشعاب نیز ندارند. یا به گونه ای که در مجلس سوم، لیست جریان چپ که در مخالفت با جریان راست شکل می گیرد و منجر به انشعاب روحانیون مبارز از روحانیت مبارز می شود؛ عملا با میدان داری دفتر تحکیم ایجاد می شود. به نوعی دانشجویان در به وجود آمدن روحانیون مبارز هم نقش آفرینی کردند.به نظر شما علت این انسجام و دایره نفوذ و تأثیرگذاری چیست؟

در زمان حیات حضرت امام (ره)، مقبولیت عام ایشان در جامعه و به تبع آن در داخل دانشگاه ها غلبه بسیار زیادی داشت. یک سخنرانی امام (ره) بازتاب بسیار پیدا می کرد و در قلوب مردم بود و مردم عاشقانه به گفته های امام(ره) اعتقاد داشتند. قاطبه دانشجویان و جامعه، امام را به عنوان یک رهبر انقلابی کاریزماتیک پذیرفته بودند. بنابراین این محبوبیت خارق العاده ای که حضرت امام (ره) داشتند، در طول تاریخ ایران مشاهده نشده است. چراکه اگر این کاریزما وجود نداشت؛ اعتقاد من بر این است که ارتش عراق به عنوان منظم ترین ارتش آسیا با تجهیزات و حمایت هایی که توسط دیگر کشور ها از او می شد در برابر ایران به پیروزی می رسید. کشوری که ارتش آن تقریبا از بین رفته بود و نیروی نظامی برایش باقی نمانده بود. همچنین جامعه به تازگی از شرایط انقلابی خارج شده است، ساختارهایش از بین رفته، دولت مستقر آنچنانی ندارد و درگیر نزاع های سیاسی داخلی است؛ مانند: مجاهدین، فدائیان خلق و توده ای ها.
به اعتقاد من اگر کاریزمای حضرت امام(ره)نبود همان حرف صدام که گفت هفته ی بعد جواب شما را در تهران خواهم داد، اتفاق می افتاد.تنها چیزی که مقابل آنها را گرفت شخصیت کاریزماتیک امام(ره) بود. به عنوان مثال زمانی که امام می گفت که باید حصر آبادان برداشته شود، برداشته می شد.این تفکر کاریزماتیک بسیار اثر داشت و منبع جوشش دیدگاه ها و تفکراتی بود که در داخل انجمن های اسلامی دانشگاه ها بود.دانشجویان پیرو خط امام(ره) که در داخل دانشگاه ها و انجمن های اسلامی دانشگاه ها بودند، دارای حمایت قاطبه ی دانشجویی بودند.یعنی شما فکر نکنید که این ها نهاد های سرکوب گری بودند که موضعی داشتند و بدنه دانشجویی موضع دیگری داشت.بدنه دانشجویی نیز حمایت می کرد و انجمن اسلامی دانشگاه ها تبلور خواست های بدنه دانشجویان بود. در واقع ما تا دهه هفتاد هنوز شاهد شکاف بین بدنه دانشجویی و انجمن اسلامی نیستیم. من هیچ وقت شاهد نبودم که انجمن اسلامی دانشگاه یک سمت باشد و بدنه دانشجویی دانشگاه طرف دیگر باشد. بنابراین شما که می فرمایید چه چیز باعث شد که این قدرت وجود داشته باشد؛بخش عمده آن به خاطر کاریزمای امام(ره) بود که در بدنه دانشجویی تبلور داشت و به تبع آن در انجمن اسلامی جلوه می کرد. بطوریکه نقش آفرینی دفتر تحکیم وحدت در انتخاباتها نیز قابل مشاهده است. مثلا شما توجه کنید که در اواخر مجلس دوم وقتی بحث می شود که روحانیت فقط باید نقش داشته باشد، امام مقابل این تفکر می ایستد و می گوید که نه فقط یک روحانی؛ بلکه یک دانشجو نیز باید در سرنوشت سیاسی خود دخالت بکند وحتی بیشتر از روحانیت. این موضع امام عملا یک خطابه مستقیم بود که انجمن اسلامی دانشگاه شما اصلح هستید. شما باید بگویید که چه کسی وارد مجلس بشود.این بود که دفتر تحکیم وحدت اثر گذار می شود و روحانیون مبارز نیز به پشت گرمی دفتر تحکیم وحدت وعملا رایزنی هایی که دفتر تحکیم وحدت با بدنه روحانی روشن اندیش طرفدار حضرت امام (ره) داشتند قبل از مجلس سوم «مجمع روحانیون مبارز» شکل گرفت و در اتحاد دفتر تحکیم و مجمع روحانیون مبارز مجلس سوم شکل گرفت. اما بعد از فوت امام (ره) انجمن اسلامی دانشگاه ها مهمترین منبع خود را که اندیشه  و شخصیت کاریزماتیک  امام (ره) بود، از دست دادند. کم کم احساس کردند دولتی سر کار آمده است که حتی بعضا با  یک سری نگاه های ویژه حضرت امام زاویه دارد. عمدتا در عرصه سیاست خارجی و اقتصاد این زاویه احساس می شد. لذا عملا از سال ۶۸ به بعد غلبه وجه عدالت خواهی در دفتر تحکیم را شاهد هستیم. البته در گذشته مانند مجلس سوم این موضع گیری ها بود ولی تشدید شد. اما بحث کلیدی من این بود که در مقطعی که من حضور داشتم، از سال ۷۲ و ۷۳ به بعد ما شاهد این تغییر پارادایم از عدالت طلبی به آزادی خواهی هستیم. مقطعی که مباحث «دموکراسی خواهی» در دفاع از آزادی اندیشه مطرح شد و در نهایت به انتخابات سال ۷۶ منتهی شد. در سال ۷۵ که مهندس موسوی اعلام کردند که کاندید نخواهند شد، در بین جریانات چپ این سوال مطرح بود که چه کسی باید کاندیدا بشود.بنده به عنوان کسی که در آن فضا بودم، به خاطر دارم که  اسامی مختلفی مطرح می شد.عمده این افرادی که مطرح می شدند، تحت این دیدگاه بود که می توانند عدالت را در جامعه پیاده کنند.دفتر تحکیم با این تغییرات که گفته شد، احساس کرد که آقای خاتمی به عنوان نزدیک ترین فرد به دیدگاه های این جریان است. مشخصا آقای خاتمی در آن مقطع به عنوان جانشین آقای موسوی خیلی مطرح نبود. ولی دفتر تحکیم وحدت با ایشان و سایر بزرگان جریان چپ جلسه گذاشت و مجموعه را قانع کرد که آقای خاتمی مناسب ترین شخص در شرایط موجود است.در واقع می خواهم بگویم که به دلیل همین تغییر گفتمان بود که دفتر تحکیم وحدت توانست به درستی برکاندیداتوری خاتمی پافشاری کند. تاکید می کنم این انجمن اسلامی و دفتر تحکیم وحدت بودند که کاندیدای خود را بر سایر گروه های جریان چپ به نوعی تحمیل کردند؛ با این رویکرد که فقط آقای خاتمی مناسب است.مجمع روحانیون که انتخابات مجلس چهارم را تحریم کرده بود در انتخابات سال ۷۶ هنوز به انسجام نرسیده بود و پس از رد صلاحیت هایی که در انتخابات مجلس پنجم نیز اتفاق افتاد، به این نتیجه رسید که دلیلی ندارد که کار سیاسی انجام شود.اگر میرحسین موسوی می پذیرفت که بیاید،مجمع نیز پا به صحنه می گذاشت اما حالا که وی نیامده  و ظاهرا کاندیدای مناسبی وجود ندارد،مجمع تصمیم داشت که وارد عرصه نشود.در جلسات «شورای هماهنگی جریانات خط امام» که خود من به عنوان نماینده دفتر تحکیم در آن حضور داشتم، عنوان می شد که پس از میر حسین موسوی دیگر فعالیت انتخاباتی فایده ای ندارد.گفته می شد کاندیدای طرف مقابل مشخص است و رای هم می آورد و این که ما وارد این بازی نمی شویم مگر میر حسین حضور داشته باشد، تا در این عرصه بتواند هماوردی بکند.اما دفتر تحکیم وحدت با توجه به آن غلبه گفتمانی که بیان شد به سمت آقای خاتمی رفتند.من یادم می آید در جلسه اولی که با آقای خاتمی داشتیم که آقایان محمد معین،میثم سعیدی،سراج، میردامادی،علی توکلی،     بی غم و خانم اشرفی نیز حضور داشتند، ایشان در ابتدا متحیر بود که چرا او را انتخاب کرده ایم؟!
آقای خاتمی می گفت که بنده را به عنوان یک استاد دانشگاه تحمل نمی کنند،حال شما از من می خواهید کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شوم؟
در جواب ما گفتیم که شما بیایید فضا آمده است، بستر دانشگاه ها برای شما مهیا است وهر استانی که بروید انجمن اسلامی دانشگاه در آنجا برای شما سخنرانی برگزار می کند و فضا برای حضور شما آماده است. به هر حال در جلسه اول ایشان نپذیرفتند. اسم آقای خاتمی هم اولین بار در «نشست شیراز» در سال ۷۵ به جای میر حسین موسوی مطرح شد. طی جلسات بعدی هم که در دفتر تحکیم وحدت در تهران، باز هم نام آقای خاتمی مطرح شد.در آن دوران ما نیز رایزنی می کردیم، به طوری که با آقای کروبی و آقای نبوی و افراد دیگر جلسه داشتیم.

شما اذعان دارید که گردش از عدالت به آزادی داشتید، پس چرا مهندس موسوی به گزینه ایده آل تحکیم تبدیل می شود؟ چون به هر حال مهندس موسوی نماینده جریان عدالت خواه دهه شصت است.
باید توجه کنید که ارتباط ما با مهندس موسوی همیشگی بود. آقای میر حسین موسوی به عنوان نخست وزیر محبوب زمان حضرت امام(ره) هم در حافظه تاریخی جامعه نقش بسته بود و این علاقه مندی به او همواره در جامعه وجود داشت. ضمن اینکه به دلیل محبوبیت ایشان، جناح راست در آن زمان احساس خطر بسیار زیادی می کرد. باید به این نکته اشاره کنم که در جلساتی که با ایشان داشتیم؛ به هیچ عنوان به این نتیجه نمی رسیدیم که میر حسین موسوی فردی است با نگاه های صرفا سوسیالیستی و عدالت محورانه محض که بویی از بحث آزادی خواهی و دفاع از حق مخالف و… نبرده است.
با وجود اینکه در مقطع جنگ، سیاست های انقباضی اقتصادی اجرا می شد ولی ما با میرحسین موسوی طی جلساتمان مشاهده می کردیم که این مرد در عین اینکه بحث های عدالت محورانه برایش اهمیت دارد، بحث های آزادی خواهانه نیز برایش جایگاه ویژه ای دارد. وقتی با ایشان صحبت می کردیم، مهم ترین انتقاداتی که داشتند، بحث های مربوط به محدودیت هایی بودکه در جامعه اتفاق می افتاد. پس اینکه آقای مهندس موسوی را در چنبره دیدگاه های عدالت محور صرف محدود کنیم، سخن درستی نیست. ما موضع ایشان را تعادلی بسیار منطقی در بحث نسبت عدالت و آزادی می دیدیم و وقتی تغییر پارادایم از عدالت به آزادی مطرح می شود؛ به این معنا نیست که ما به عدالت پشت پا زده ایم، بلکه هژمونی در مجموعه از عدالت به آزادی تغییر کرد. در عین حال شاهد این هستیم که اگر جایی عدالت تهدید می شد، انجمن ها موضع می گرفتند. کما اینکه مطرح کردم؛ اعتراضاتی که به «بند دال» تبصره بودجه سال ۷۳ صورت گرفت، در مقطعی است که مهم ترین مباحث انجمن ها بحث آزادی و دموکراسی بود. اما بعد از روی کار آمدن دولت خاتمی وضعیت کمی تفاوت کرد. در همه جای دنیا برای جنبش ها وقتی تبدیل به نهاد می شوند یک سری آسیب ها و اتفاقاتی می افتد. به عنوان مثال جنبش فتح در زمان یاسر عرفات، جنبشی بسیار محبوب بود، که به عنوان یک جنبش مقابله و مبارزه با اسرائیل مطرح بود، اما وقتی که همان جنبش تبدیل به نهاد می شود و دولت را در دست می گیرد و در کرانه باختری دولت تشکیل می دهد، عملا محافظه کار می شود و انتقادات جدی به آن وارد می شود. جریان اصلاح طلبی هم قبل از این که دولت تشکیل دهد طور دیگری بود، ولی بعد از تشکیل دولت عملا انتقاداتی در فضای رادیکال دانشگاه به دولتمردان اصلاح طلب وارد می شد و در پاسخ شنیده می شد که باید به صورت«گام به گام» و در چارچوب های دولتی حرکت کرد.
مثلا در باب تعطیلی فله ای مطبوعات، انتقاداتی به دولت می شد که چرا دولت این گونه عمل کرد؟ یا در خصوص ۱۸ تیر، منتقدان بر این باور بودند که دولت باید جدی تر عمل می کرد. انتقادات به دولت اصلاحات این گونه شده بود که چرا در جایی که آزادی ها در خطر قرار می گیرند نباید جلوی آن خطرات گرفته شود؟ در واقع دولت به نوعی متهم به کم کاری می شد.رد صلاحیت ها و فشارهای گروه فشار و … اتفاق می افتاد و آن هم بدتر و شدیدتر از گذشته، که از طرف دیگر دولت هم قادر نبود کاری انجام دهد. پس انتقاداتی در بدنه دانشجویی انجام می شد،که به تدریج  در دفتر تحکیم، بحث عبور از خاتمی شکل گرفت. به واسطه این مسائل و تبدیل جنبش به نهاد، و این که این نهاد دولت با توجه به محدودیت های خود نمی توانست آن چنان که باید و شاید ایده آل های خود را داشته باشد؛به همین صورت زمینه بروز و ظهور جریانات رادیکالیستی که معتقد بودند آقای خاتمی باید رادیکال ترعمل کند، شکل گرفت. ما مشاهده می کردیم در جلسات دفتر تحکیم وحدت افرادی این موضوعات را مطرح می کردند و سپس شروع به انتقاد از دولت می نمودند. یعنی برخورد جریانات محافظه کار با دفتر تحکیم موجب رادیکال تر شدن دفتر تحکیم در بعد گفتمانی شد.

 از فرمایشات شما این چنین برداشت می شود که در فضای دلمردگی و یأسی که در نیروهای موسوم به «خط امام» و جریانات چپ در آن زمان حاکم بود، دفتر تحکیم وارد عرصه می شود. از طرفی«کارگزاران» در مجلس پنجم به وجود آمده است و زمینه فعالیت سیاسی فراهم شده است. دفتر تحکیم در جریان چپ شروع به بازسازی فضا ونقش آفرینی می کند و آقای خاتمی را به عنوان کاندیدای جریان چپ معرفی می کند؛ و اتفاقات بعدی که منجر به حادثه «دوم خرداد» می شود. بعد از دوم خرداد گفتمان جدیدی با عنوان «گفتمان اصلاح طلبی»در فضای کشور مطرح می شود. ولی از این به بعد نطفه اختلافات درونی در دفتر تحکیم وحدت شکل می گیرد. این اختلافات درونی از دو منظر قابل بررسی است؛اول از منظر منشأ و دوم پرداحتن به چرایی این اتفاق. چون بقیه گروه های جریان چپ تغییراتی که در گفتمان سابق خود صورت دادند، از عنوان «چپ»صرف نظر کردند و عنوان «اصلاح طلب» برای خود انتخاب کردند. ولی درون دفتر تحکیم وحدت این زایش گفتمانی اتفاق نمی افتد. یک سری به سمت مرامنامه تحکیم حرکت می کنند و عده ای دیگر به سمت گفتمان های جدید خیلی رادیکال اصلاح طلبی و سکولاریستی که بعدا تحت عنوان عبور از خاتمی صورت بندی می شود، کشش پیدا می کنند. به گونه ای که اینها در سال ۸۰ و دوره دوم آقای خاتمی، وی را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری قبول نداشتند و می خواستند که نگذارند که دفتر تحکیم وحدت از خاتمی حمایت کند. به نظر شما چرا تحکیم وحدت نمی تواند روی گفتمان اصلاح طلبی به توافق برسد اصولا چرا جمع بندی و انسجام در دفتر تحکیم به وجود نمی آید؟

وقتی این شکاف اتفاق افتاد، گفتمان اصلاحات در دفتر تحکیم غلبه پیدا کرده بود. اما در این فضای اصلاح طلبی نوعی دو دستگی اتفاق افتاد. در حقیقت نزاعی بین اصلاح طلبان منتقد چهارچوب قانون اساسی و جمهوری اسلامی از یک سمت، و مدافعان تفکرات لیبرالیستی و سکولاریستی از سمت دیگر بود؛ که تز«عبور از خاتمی»هم ذیل این جریان تعریف می شود.
به طور کلی سه جریان فکری در جامعه حضور داشت: یکی جریان لیبرالیستی؛ یعنی همان چیزی که «جان لاک» می گفت. یعنی جدایی دین از سیاست، و اینکه دین را داخل ویترین بگذاریم و صرفا به آن احترام بگذاریم. در حقیقت اساسا وجود دین در سیاست را مطلوب نمی شمرد و دین را دارای کارکرد دیگری می داند، که در جامعه ما تقریبا «جبهه ملی»آن را نمایندگی می کرد. این تفکر در بخشی از نیروهای فکری در انجمن اسلامی به وجود آمد.
جریان دوم، در مقابل این جریان لیبرالیستی مطرح بود.جریانی که با عنوان تاکید بر اسلام صرف، و بدون توجه به رکن جمهوریت؛ تنها منبع مشروعیت را اسلام می دانست. لذا رأی مردم ویترین و بی ارزش تلقی می کرد.این جریان ادعا می کند هرچه بخواهیم در قران وجود دارد و فقها آن را شرح داده اند، و تنها تلاش ما باید پیاده کردن این دستورات باشد.پس در نگاه این گروه، دموکراسی یا آزادی دیگر معنی ندارد.این تفکر در جامعه حضور داشت ولی در انجمن اسلامی بروز و ظهوری ندارد. در جامعه شخصیت هایی این دیدگاه را نمایندگی می کنند، که اعتقاد دارند مردم حقی ندارند که به کسی رأی بدهند.این تفکر در تقابل با تفکر اول وجود داشت؛ که از تفکر اول «جمهوری ایرانی» خارج شد و از تفکر دوم «حکومت اسلامی» به وجود می آمد. البته تفکر گروه دوم در انجمن بروز و ظهوری نداشتند ولی در جامعه اثر داشتند.
جریان سوم،جریانی بود که به اصلاحات اعتقاد داشت و هم زمان به جمهوری اسلامی نیز معتقد و ملتزم بود.یعنی آنچه که ما به عنوان حد وسط بین حکومت اسلامی و جمهوری ایرانی می دانیم،جمهوری اسلامی است.این جریان با تاکید بر رای مردم، آزادی های مشروع مصرح در قانون اساسی،تاکید بر دموکراسی و در عین حال تاکید بر اسلامی بودن به عنوان مظروف این ظرف، قائل به اداره کشور و جامعه به این شکل بود.در واقع با همین نگاه هم بود که آقای خاتمی به عنوان یک روحانی به عنوان کاندید مورد نظر دفتر تحکیم انتخاب شد.

در آن دوران دو نگاه در تحکیم وجود داشت؛یک نگاه معتقد به جمهوری اسلامی که در اکثریت بود، و دیگری معتقد به جمهوری ایرانی، که در اقلیت قرار داشتند.بعد از واقعه ۱۸ تیر اتفاق دیگری هم افتاد، در این دوره یک جریان اقلیت دیگری در تحکیم باز تولید شد که ادعای بازگشت به اسلام فقاهتی داشت.کسانی که اگر هم بر اسلام فقاهتی تاکید داشتند، نه به این دلیل که به آن اعتقاد داشتند؛ بلکه برای گرفتن قدرت سیاسی و به تبع آن غلبه بر کل تحکیم بود. و البته برخی از نهاد های قدرت که بعضا به دنبال فروپاشی و تخریب تحکیم وحدت بودند؛ از نفوذ چنین افرادی استفاده کردند.

به هر حال سال ۸۰ دفتر تحکیم منشق می شود. یک شق؛ طیف شیراز و شق دیگر؛ طیف علامه است. بعد طیف علامه خود چند دسته می شود و طیف شیراز هم  سال ۸۴ در دولت آقای احمدی نژاد حل می شود. طیف علامه، یک تکه اش انجمن اسلامی دانشگاه تهران و چند انجمن پیرامونی است که تا امروز کج دار و مریض آمده اند، ولی بقیه گروه ها از دانشگاه خارج می شوند و به تبع آن انجمن هایشان نیز از دانشگاه خارج می شوند. اگر مسئول این انشقاق دفتر تحکیم را در سال ۸۰  به دو دسته عوامل خارجی و داخلی تقسیم کنیم، و عوامل خارجی را شامل کل تهدیدها و تطمیع های نهاد های سیاسی و امنیتی متوجه دفتر تحکیم بدانیم؛ به فرض اینکه این عوامل خارجی وجود نداشتند به نظر شما دفتر تحکیم وحدت با این اختلاف درونی می توانست دوام پیدا کند و یا دچار همین سرنوشت می شد؟

دفتر تحکیم وحدت و انجمن های اسلامی دانشگاه ها همیشه دارای تکثر بوده است. هیچ وقت دفتر تحکیم را از اول انقلاب یکدست و بدون تکثر مشاهده نمی کنید.مثلا جریاناتی مانند طبرزدی که خود از بنیانگذاران دفتر تحکیم و حامی اسلام فقاهتی بود، شاهدی بر این مدعایند. یا به عنوان مثال در دفتر تحکیم، هم انجمن اسلامی دانشگاه تهران عضو آن بود و هم انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت در دوران مدیریت احمدی نژاد عضو تحکیم بودند. لذا تکثر و دیدگاه های مختلف همواره وجود داشت. در جایی این اختلافات به قدری زیاد بود که حشمت الله طبرزدی از تحکیم جدا شد و انجمن اسلامی دانشجویی را به راه انداخت.به نظر من تکثر جزء ذات و لاینفک انجمن اسلامی دانشگاه ها بوده است و نمی شود منکر آن شد.بنابراین به نظر من اگر حمایت های حکومتی و امنیتی که اتفاق افتاد، وجود نداشت؛ این اتفاقات پیش نمی آمد. در نهایت هم با حکم قوه قضاییه دفاتر تحکیم را بستند.به اعتقاد من عوامل خارجی و فشارهای سیاسی و امنیتی بود که باعث فروپاشی دفتر تحکیم شد.در واقع من عامل درونی را در درجه بعدی قرار می دهم و البته این افراد هم که جدا شدند دارای پشتوانه حکومتی بودند و اینکه با افزایش این درگیری ها و نشان داده شدن آنها به بیرون از مجموعه،زمینه برای گرفتن اماکن دفتر تحکیم وحدت و بازداشت بعضی از افراد به وجود آمد.

روایتی وجود دارد که پس از پیروزی آقای خاتمی، در نشست دفتر تحکیم در سال ۷۶  بنا بود مناظره ای با حضور دکتر سروش و دکتر آقاجری برگزار شود، که این مناظره به درخواست آقای حجاریان لغو می شود.

خیر، ماجرا از این قرار بود که در نشست دفتر تحکیم وحدت در مهر ماه سال ۷۶ قرار بر این بود که آقای سروش سخنرانی کنند. نشست هم با پیام آقای خاتمی آغاز می شد و برای آقای دکتر سروش هم در آن دوران بسیار مزاحمت به وجود می آوردند. به طوریکه تقریبا هیچ سخنرانی ای نمی توانست انجام دهد. به دلیل این تقارن، یک سری از اصلاح طلبان از جمله آقای حجاریان پیغام دادند که دولت تازه تشکیل شده است و نشست با پیام رئیس جمهور آغاز می شود و بهتر است که دکتر سروش دراین نشست سخنرانی نداشته باشد. ما نیز استدلال آقایان را به دلیل اعتقادی که به آزادی بیان و اندیشه داشتیم، نپذیرفتیم.ولی در کل مناظره ای در کار نبوده است.

به نظر می رسد یکی از نقاط عطف فعالیت دفتر تحکیم، بازه بین سال های ۷۶ تا ۷۸ است. دوره ای که انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم با نهاد دولت ارتباط پیدا می کنند. از طرفی به دلیل تکثر بدنه انجمن های اسلامی با نوعی مشروعیت زدایی از تحکیم مواجه هستیم. اتفاقی که در ۱۸ تیر اوج می گیرد، و عملا حاکمیت مانع حضور دانشجویان در عرصه کلان و حرفه ای سیاست می شود. 

در این مقطع که مصادف با روی کار آمدن دولت خاتمی بود،تمام فشارهایی که پیش از این بر روی انجمن ها به واسطه نیروهای دولتی و وزارت علوم وجود داشت، از دفتر تحکیم برداشته شد. لذا اوج فعالیت دانشجویی دفتر تحکیم وحدت در همین دوران اتفاق می افتد. به عنوان مثال حجم جلسات و میز گردها بسیار زیاد بوده است. این پروسه در نهایت به انتخابات مجلس ششم منتهی می شود.به نظر من گل سرسبد فعالیت های تحکیم در همین دوران ۷۵ تا ۷۸ می باشد. به این دلیل که محدودیت های دولتی برداشته شده بود و فضا هم بسیار آماده بود؛ که این فعالیت ها در این فضا باعث شد انتخابات مجلس ششم اتفاق بیفتد و نقش انجمن های اسلامی در این انتخابات بسیار مهم بود. جلسات،مناظره ها و سخنرانیهایی که در این دوران شکل گرفت، باعث شد که موج رد صلاحیت ها سنگین نباشد.مثلا در انتخابات میان دوره ای مجلس پنجم در اواخر سال ۷۶ که آقای اصغر زاده رد صلاحیت می شود،دفتر تحکیم قرار تجمع جلوی سردر دانشگاه تهران می گذارد.این تجمع باعث شد تا هزینه رد صلاحیت به قدری زیاد بشود که جرأت نکنند در دوره های بعدی خیلی از نیروهای سیاسی را رد صلاحیت بکنند.بنابراین مهم ترین دلیلی که باعث شد خیلی از نیروهای سیاسی از سد نظارت استصوابی عبور کنند، همین فشارهای انجمن اسلامی دانشگاه ها بود.به علاوه؛ مناظرات و سخنرانی هایی که در دانشگاه ها شکل گرفت، و شور و نشاطی که در فضای دانشگاه به وجود آمد؛ همه ی این موارد در شکل گیری مجلس ششم نقش مهمی داشت.همان طور که دفتر تحکیم در انتخابات سال ۷۶ نقش پررنگی داشت،به مراتب در انتخابات مجلس ششم نقش مهم تری داشت. دوران ۷۵ تا ۷۸ پرشورتین دوران دفتر تحکیم بود که ماجرای کوی دانشگاه در ۱۸ تیر۷۸ همه چیز را خراب کرد.
و اینکه به نظر من اگر تحکیم را به حال خود می گذاشتند، این فروپاشی شکل نمی گرفت. چرا که در گذشته اختلافات شدید تری بود ولی این فروپاشی اتفاق نیفتاد.

البته به نظر می رسد که بحث های دهه۷۰ مانند دهه ۶۰ نیست. چون در آن زمان حمایت امام وجود داشت و در مسائل مختلف و در تقابل با افرادی طیف فکری خاص، به دلیل حمایت و وجود امام، آنها عقب می کشیدند. ولی در دهه ۷۰ دیگر امام نیست.

از این بن بست ها همیشه وجود داشته است. به عنوان مثال در مقطعی که من در سال ۷۵ عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم شدم، در سال های قبل جلسات تحکیم تشکیل نمی شده است. آقای بابایی از پلی تکنیک بوده و در طرف دیگر آقای طالقانی و آقای باقری بودند و به قدری این اختلافات زیاد شده بود که اصلاجلسات تشکیل نمی شود. ولی مجمع برگزار می شود و هیچ کدام کاندیدا نمی شوند و افراد جدیدی وارد شورای مرکزی می شوند.

پس از اصلاحات هم تغییر ماهوی کلانی در روند تحکیم اتفاق افتاد و روایت تحکیم تمام شد

به نظر من در دورانی که اقای احمدی نژاد دولت را تحویل گرفت، دو کار اساسی انجام شد. یکی اینکه دولت تلاش کرد که هر ندا و هر نهاد مدنی که بخواهد منشأ اثر شود،از بین ببرد. در نتیجه انجمن اسلامی دانشگاه ها به ورطه تعطیلی و دستگیری افتاد. زمانی که انتخابات انجمن اسلامی دانشگاه ها باز شد،بایستی آن معیار های هویتی برای حضور افراد در نظر گرفته می شد. ولی اتفاقی که می افتد این است که سایر تفکرات دانشجویی اجازه فعالیت پیدا نمی کنند.بارها در جلسات شورای فرهنگی وزارت علوم خواستار دادن مجوز به سایر گروه ها شدیم، که آنها تشکل خود را داشته باشند و بتوانند زیر پرچم تشکل خود فعالیت کنند.اما این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل اتفاقی که افتاد این بود که افراد صاحب فکر سایر نحله های سیاسی احساس کردند تنها نهاد آزاد دانشجویی که فعالیت می کند، انجمن اسلامی دانشگاه است. پس وارد انجمن اسلامی دانشگاه می شدند.از طرفی معیار های گزینشی کم رنگ تر شده بود و این تغییر ماهوی انجمن ها به این دلیل بود که این افراد که در دانشگاه اجازه فعالیت نداشتند وارد انجمن ها می شدند و اینجا را نیز خراب می کردند.

منبع: جماران

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 46 = 55