۱۳:۵۶ - ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ کارنامه آمریکا

از کودتا علیه دولت مصدق تا به توپ بستن سالوادور آلنده

در اندونزی نیز «سوکارنو» به خاطر همین سیاست‌ های مشابه کنار گذاشته شد و دیکتاتوری جایگزین وی شد که با حمایت آمریکا و انگلیس بیش از یک میلیون دهقان، کارگر و فعال را در یکی از بدترین کشتارهای قرن کشت و به مدت 31 سال حکومت کرد. و قطعا شیلی هم مورد بعدی بود: رئیس‌ جمهور «آلنده» به عنوان پزشکی که وعده دستمزد بهتر، کرایه‌ های منصفانه ‌تر و خدمات اجتماعی به فقرا را داده بود، توسط آمریکا سرنگون شد و دیکتاتوری جایگزین وی شد که سیاست ‌های اقتصادی ‌اش حدود 45 درصد از جمعیت این کشور را به فقر کشاند.

مبارزه(رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):

زمانی که وارد امور بین ‌الملل می شویم، سیاستمداران غربی همیشه عاشق این هستند که از کمک‌ های خود در جهت پیشرفت و توسعه صحبت کنند. «هیلاری کلینتون» در دوره خدمت خود در وزارت خارجه آمریکا، در سخنرانی با محور توسعه، از کمک‌های آمریکا به فقرای اندونزی، نیکاراگوئه و آفریقای جنوبی سخن گفت. «لوران فابیوس» وزیر خارجه فرانسه نیز اخیرا از تعهد کشورش برای توسعه مستعمرات سابق این کشور در غرب آفریقا سخن گفت. و «دیوید کامرون» نخست ‌وزیر انگلیس هم در نشست اهداف توسعه پایدار سازمان ملل متحد در سال گذشته، با افتخار درباره سابقه این کشور برای برقراری «ثبات و امنیت» در کشورهای فقیر صحبت کرد.

اما چنین روایاتی از خیرخواهی غرب تنها زمانی پذیرفتنی است که به گزینشی بودن حافظه مان اتکا کنیم. اگر بخواهیم به رابطه غرب با توسعه واقع بینانه تر نگاه کنیم، باید دهه های پس از جنگ دوم جهانی را بازنگری کنیم.

پس از پایان استعمارگری اروپا در آفریقا و آسیا، و با وقفه‌‌ ای کوتاه در روند دخالت های آمریکا در آمریکای لاتین، کشورهای در حال توسعه با سرعتی بالا در حال افزایش درآمد و کاهش میزان فقر بودند. در ابتدای دهه ۱۹۵۰، کشورهایی مانند گواتمالا، اندونزی و ایران مدل اقتصاد ترکیبی را که در غرب خوب عمل کرده بود، پیش گرفتند. آنها از اصلاحات ارضی برای کمک به کشاورزان، قوانین کار برای افزایش دستمزد کارگران، اعمال تعرفه ها برای حمایت از تجارت های داخلی و ملی کردن منابع را برای کمک به بخش مسکن، درمان و آموزش به شکلی استراتژیک بهره گرفتند.

این رویکرد – که «توسعه ‌گرایی» نام دارد – بر اساس استقلال اقتصادی و عدالت اجتماعی شکل گرفته است. این رویکرد کامل نبود، اما موثر واقع شد. به گفته اقتصاددان «رابرت پالین»، سیاست‌ های توسعه ‌گرایانه رشد درآمد سرانه سالانه را به مدت دستکم ۲۰ سال در رقم ۳٫۲ درصدی حفظ کرد – که بالاتر از هر زمان دیگری در طول کل قرن بیستم بود. در نتیجه، کاهش شکاف بین غرب و دیگر کشورها برای اولین بار در تاریخ آغاز شد. این موضوع، دست کمی از معجزه نداشت.

شاید تصور کنید کشورهای غربی از چنین موفقیتی به وجد آمدند، اما در واقع آنها خوشحال نشدند. سیاست ‌های جدید به این معنا بود که شرکت ‌های چند ملیتی دیگر همچون سال‌ های استعمار به راحتی نمی توانستند به نیروی کار ارزان، مواد اولیه و بازارهای مصرف‌ کننده‌ دست پیدا کنند.

قدرت ‌های غربی – به خصوص آمریکا، انگلیس و فرانسه – تمایلی به ادامه چنین روندی نداشتند. در عوض آنها به جای حمایت از جنبش توسعه ‌گرایی، به مدت یک دهه دولت ‌های منتخبی که در این زمینه پیشتاز بودند را یکی پس از دیگری سرنگون کردند و حامیان منافع خود را در این کشورها به قدرت رساندند – یک تاریخ طولانی و خونین که تقریبا کاملا از حافظه گزینشی ما پاک شده است.

این روند در ایران در سال ۱۹۵۳ آغاز شد. «محمد مصدق» نخست ‌وزیر منتخب این کشور اصلاحات گسترده ‌ای را به نفع فقرا آغاز کرد، که بخشی از آن، خارج کردن کنترل ذخایر نفتی کشور از دست شرکت نفتی ایران – انگلیس (بریتیش پترولیوم کنونی) بود. انگلیس با این اقدام مخالفت کرد و فورا واکنش نشان داد. «چرچیل» به کمک سازمان سیا در جریان کودتایی مصدق را کنار گذاشت و «محمد رضا پهلوی» را با تمام اختیارات جایگزین وی کرد. او هم تمامی اصلاحات مصدق را کنار گذاشت و ۲۶ سال با حمایت غرب در ایران حکومت کرد.

mosadegh2

سال بعد، آمریکا دقیقا همین کار را در گواتمالا کرد. «جاکوب آربنز» – دومین رئیس‌ جمهور منتخب این کشور – بخش‌ های بلااستفاده از املاک خصوصی را با پرداخت کامل غرامت مالکان، به دهقانان بدون زمین مایایی می ‌بخشید. اما شرکت «یونایتد فروت» در آمریکا با این سیاست مخالفت کرد و «آیزنهاور» را مجبور کرد تا دولت آربنز را بر اندازد. بعد از کودتا علیه آربنز، گواتمالا به مدت ۴۲ سال توسط دیکتاتورهای مورد حمایت آمریکا اداره شد که کشتار بیش از ۲۰۰ هزار مایایی و یکی از بالاترین نرخ‌ های فقر در آمریکای لاتین در همین دوره رقم خورد.

koodeta1

برزیل هم از کودتای مورد حمایت آمریکایی ها ضربه خورد و آنها رئیس ‌جمهور «گولارت» را به خاطر اصلاحات ارضی، نظام مالیاتی و دیگر سیاست ‌های حمایت از فقرا که به مزاج شرکت‌ های غربی خوش نمی آمد، سرنگون کردند و دیکتاتوری نظامی را جایگزین کردند که ۲۱ سال به طول انجامید. در اندونزی نیز رئیس ‌جمهور «سوکارنو» به خاطر همین سیاست‌ های مشابه کنار گذاشته شد و دیکتاتوری جایگزین وی شد که با حمایت آمریکا و انگلیس بیش از یک میلیون دهقان، کارگر و فعال را در یکی از بدترین کشتارهای قرن کشت و به مدت ۳۱ سال حکومت کرد. و قطعا شیلی هم مورد بعدی بود: رئیس‌ جمهور «آلنده» به عنوان پزشکی که وعده دستمزد بهتر، کرایه‌ های منصفانه ‌تر و خدمات اجتماعی به فقرا را داده بود، توسط آمریکا سرنگون شد و دیکتاتوری جایگزین وی شد که سیاست ‌های اقتصادی ‌اش حدود ۴۵ درصد از جمعیت این کشور را به فقر کشاند.

koodeta2

در برخی از مناطق مداخله غرب آنقدر سریع اتفاق افتاد که مردم نتوانستند روند توسعه‌ گرایی را احساس کنند. در اوگاندا، انگلیس «عیدی امین» را که «منشور انسان معقول» را حتی پیش از اجرایی شدن، به شکست کشاند، به قدرت رساند. در کنگو، «پاتریس لومومبا» نخستین رئیس جمهور منتخب این کشور، بعد از آنکه مشخص شد قصد دارد نفوذ خارجی ‌ها در استان غنی «کاتانگا» را محدود کند، توسط بلژیک و سیا ترور شد. قدرت‌ های غربی «موبوتو سسه سکو» را جایگزین وی کردند؛ دیکتاتوری کاملا فاسد که با کمک‌ های چند میلیون دلاری آمریکا، حدود ۴۰ سال بر این کشور حکومت کرد. در دوران موبوتو، درآمد سرانه هر سال ۲٫۲ درصد کاهش یافت و مردم عادی کنگو به فلاکتی بدتر از دوران استعمار بلژیک افتادند.

alende

در غرب آفریقا، فرانسه بعد از پایان دوران استعمار، حاضر نشد از کنترل منابع منطقه دست بردارد. آنها در انتخابات کامرون دست بردند و رئیس‌ جمهوری را سر کار آوردند که رقیب اصلی ‌اش را قبل از انتخابات مسموم کرده بودند. در گابون، آنها دیکتاتوری «عمر بونگو» را به قدرت رساندند و در ازای دسترسی به منابع نفت این کشور، او را به مدت ۴۱ سال در قدرت نگاه داشتند.

مثال‌ های بسیار بسیار بیشتری هم وجود داد تا در نهایت به کودتای مورد حمایت غرب در هائیتی رسید. هر چند می‌ توان به این مثال ‌ها به چشم فهرستی از جنایات نگاه کرد – که ادعای غرب مبنی بر ترویج دموکراسی و حقوق بشر را هم با تردید جدی مواجه می ‌کند. اما این مثال ها در واقع چیزی فراتر از یک فهرست است. آنها نشان ‌دهنده تلاشی سازمان ‌یافته از سوی برخی قدرت‌ های غربی برای نابودی جنبش توسعه‌ طلبی است که پس از عصر استعمار در مناطق جنوبی جهان شکل گرفته بود. این قدرت ها نمی توانند توسعه ای را که موجب محدودیت دسترسی آنها به منابع و بازارها شود، تحمل کنند.

حاصل این تاریخچه روایت شده این است که اکنون نابرابری میان غرب و دیگر نقاط جهان از زمان پایان استعمار بیشتر شده است. و ۴٫۲ میلیارد نفر اکنون در فقر زندگی می کنند. به واسطه آن کودتاها و ترورها که امیدوارکننده ‌ترین تلاش مناطق جنوبی جهان برای توسعه را نابود کرد و رویاهای استقلال بسیاری از مردم را از بین برد، هیچ کس به دست عدالت سپرده نشد. احتمالا این اتفاق بعدها هم نخواهد افتاد. اما باید اذعان کنیم که این اتفاق ها افتاده و دیگر وانمود نکنیم که آمریکا، فرانسه و انگلیس قهرمانان خیرخواه فقرا هستند.

منبع:گاردین

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

1 + 5 =