دفتر تحکیم مقصر بود یا باند طبرزدی؟
یکى از بچههاى تحکیم از همان بلندگو بچهها را به آرامش دعوت کرد، که نپذیرفتند. وزیر رفت در حالى که انصار و گارد بیرون در منتظر دانشجوها بودند. دانشجویان فکر مىکردند ممکن است وسیله چانهزدنهاى جناحى شوند و براى همین به حرفهاى لارى توجه نکردند. در عین حال، دانشجویان هیچ برنامه و تشکل خاصى نداشتند.
«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): با گذشت ۱۴ سال از حوادث ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در کوی دانشگاه تهران، هنوز هم رسانه های اصولگرا می کوشند تا با ارائه تصویری دروغین از آن حوادث ضمن نادیده گرفتن گناهان لباس شخصی ها، افراد خودسر و نیز تخلفات نیروی انتظامی، دانشجویان و در رأس آن دفتر تحکیم وحدت را به عنوان مقصر معرفی کنند. حال آنکه بر اساس حکم صادره در دادگاه؛ گروهک طبرزدی (جبهه متحد دانشجویی که شاخه رادیکال و انشعاب ضدانقلابی تشکل «اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویی» وابسته به جناح راست به شمار می آمد) مقصر آن حوادث شناخته شد و تمام تلاش دفتر تحکیم وحدت برای آرام کردن شرایط و ممانعت دانشجویان از افراط بود.
آنچه می خوانید روایت چهار دانشجوی دانشگاه تهران از حوادث ۱۸ تیر ۷۸ در کوی دانشگاه است که در همان ایام در میزگردی در ماهنامه لوح به مسئولیت محمد قائد بیان شده و در دو بخش با عنوان «تأمل بر آنچه شامگاه ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در خوابگاه دانشگاه تهران گذشت/ مشاهدات چهار دانشجو» در شمارة ششم این نشریه (مهر ۱۳۷۸) منتشر شده است که بخش اول آن با عنوان «کبریت را کى کشید و چرا؟» به روزشمار وقایع می پردازد. در این گفتگو یکی از شاهدان صراحتا به اقدامات رادیکال باند طبرزدی در مقایسه با مواضع اشاره می کند: «حدود ساعت ۸/۵ اطلاعیههاى جبهه متحد دانشجویان را دیدم که از بچهها خواسته بود ساعت ۹ صبح در میدان مرکزى کوى براى هماهنگ کردن خواستهها جمع شوند. تحکیم هم در همان ساعت اما جلوى مسجد کوى قرار گذاشته بود.»
بخش هایی از گفتگوهای میزگرد که مربوط به دفتر تحکیم وحدت است با فونت درشت نمایش داده شده تا بتواند دروغ های رسانه های اصولگرا را درباره عاملان حوادث برملا سازد.
::
لوح: هنوز بیست روز از ماجراى کوى دانشگاه نگذشته، روایتهاى متفاوتى از آن پیدا شده. مىتوانید مشاهدات خودتان در آن روزها و شبها را دقیقاً برایمان بگویید؟
راوى یک: ساعت ۱۱ پنجشنبه شب بود که یکى از دوستان کاغذى به اتاق آورد. نوشته روى کاغذ دانشجویان را به تجمع در مقابل سینماى کوى در ساعت ۱۱/۵ همان شب در اعتراض به توقیف روزنامة سلام دعوت مىکرد. بچههاى هر اتاق کاغذ را مىخواندند و به اتاق بعدى رد مىکردند. اما ساعت ۱۱/۵ هیچ جمعى مقابل سینما نبود. فقط گروههاى کوچک جدا از هم دورادور ایستاده بودند. ربع ساعتى که گذشت بچهها جمع شدند و به طرف میدان کوى راه افتادند. اول بیشتر با هم شوخى مىکردند و شعارهایى درباره قرمز و آبى مىدادند. یک نفر سعى مىکرد بچهها را ساکت کند تا شعارهاى جدى بدهند و کمکم شعارهایى مثل “خاتمى حمایتت مىکنیم” و “مرگ بر استبداد” همهگیر شد. شاید ساعت ۱۲ بود که رسیدیم جلو در. بسته بود. بچهها فریاد کشیدند “نگهبان درو بازکن”. جمعیت حدود پانصد نفر بود. بیش از دویست نفر بیرون رفتند و عدهاى هم از پشت نردهها، از داخل کوى، آنها را همراهى مىکردند. بیرون، خیلى از بچهها مقابل در اصلى ماندند یا آرام شروع به پائین رفتن کردند. عدهاى که تند و تیزتر بودند جلو مىرفتند تا به مقابل در دانشکده فنى رسیدند. آنجا آخرین دیوار کوى است و تا آنجا بچهها احساس امنیت مىکردند. همان موقع یک ماشین نیروى انتظامى با دو سرنشین عرض خیابان را گرفتند. دو سه نفرى اصرار داشتند که پائینتر برویم اما بچهها موافق نبودند و برگشتند. برگشتنمان هم خیلى منظم بود و فقط یک طرف خیابان را گرفته بودیم تا ماشینها رد شوند. رسیدیم به در اصلى و تصمیم داشتیم وارد کوى بشویم. ماشین نیروى انتظامى آهسته دنبالمان مىآمد. اینجا بچهها شعار “نیروى انتظامى تشکر تشکر” دادند. ساعت تقریباً یک بود و خیلى از بچهها به داخل کوى برگشته بودند که دکتر محمدکاظم کوهى، سرپرست کوى دانشگاه، آمد. شاید ۱۰۰-۱۵۰ نفرى هنوز بیرون بودند و عدهاى هم داخل ایستاده بودند. حدود ساعت یک و ربع شاید ده نفر گاردى (یگان ویژه نیروى انتظامى) که یکى دو نفر با لباس شخصى هم با آنها بودند پیدایشان شد. آن دو مأمور انتظامى که از قبل آنجا بودند به یکى از آن لباس شخصىها که محاسن سفیدى داشت احترام گذاشتند. همین شخص با پرخاش و عصبانیت به گاردىها فرمان حمله به دانشجویان داد. گاردىها دو دل بودند که او یکى از آنها را به طرف دانشجویان هل داد. گاردىها مجهز به باطوم و سپر بودند. این غیر عادى بود. ما تا حالا گارد این جورى ندیده بودیم بیاید مقابل دانشجوها بایستد. در تجمعهاى قبلى که به هر دلیل انجام مىشد این سابقه نداشت. کوهى دوید جلو و ما نفهمیدیم چه گفت اما خودش بعداً گفت که از رئیس گاردىها پنج دقیقه مهلت خواست تا بچهها را به کوى برگرداند. وقتى داشت با آنها حرف مىزد، رئیس گاردىها هلش داد و دانشجویان در عکسالعمل نسبت به این حرکت هو کشیدند.
گاردىها حمله کردند و با حمله آنها چند نفر از بچهها باطوم خوردند و همه به داخل کوى برگشتند. نگهبانها در کوى را بستند و خود آنها هم چند ضربه باطوم خوردند. بچهها که عصبانى شده بودند، کلوخ و آجر و سنگ پرت کردند و گارد هم با سنگ جواب داد. هر بار که گارد عقب مىرفت بچهها جلو مىرفتند و در را باز مىکردند. آنها که جلو مىآمدند، بچهها برمىگشتند و در را مىبستند. یکى از دفعاتى که بچهها بیرون آمده بودند، سهتا گاردى که جدا از بقیه نفراتشان در شمال خیابان جا مانده بودند در حین برگشت به طرف نیروهایشان با سنگهاى دانشجوها مواجه شدند و یکى از آنها به دست دانشجوها افتاد. بعضىها شروع به زدنش کردند اما اکثریت که با این کار مخالف بودند با کمک کوهى سریعاً او را به نگهبان منتقل کردند و بعد از دو، سه دقیقه آزاد شد.
این موقع، گاردىها به پائین خیابان و کوچههاى روبهرو عقب نشستند. بچهها وارد خیابان کارگر شدند و روبهروى در اصلى کوى تجمع کردند. دکتر سلیمانى و کوهى هم حاضر بودند. یک نفر که خود را عضو دفتر تحکیم وحدت معرفى کرد با بلندگو صحبت کرد که “اعتراض شما مشروع است اما بهتر است آرام و منطقى باشید” و از بچهها خواست به اتاقهایشان برگردند. بعد از او فردى که خودش را فرستاده تاجزاده [معاون وزیر کشور] معرفى کرد بالاى سطل آشغال رفت و گفت “ما هم از جریان اصلاحطلبى پشتیبانى مىکنیم، دولت هم به اصلاح قانون مطبوعات اعتراض کرده. اما راه اعتراض، خشونت نیست. شما مىخواستید صدایتان را به گوش مسئولین برسانید، بهتر است به خوابگاه برگردید.” یکى از دانشجوها پرسید چرا نیروى انتظامى که رسماً تحت نظر وزارت کشور است باید به دانشجوها حمله کند؟ او پاسخ داد همه مىدانند که نیروى انتظامى از وزارت کشور دستور نمىگیرد، با این همه به نیروى انتظامى دستور داده شده که اطراف کوى را تخلیه کند. دانشجوها از صحبت او قانع نشدند و به طرف در پائین حرکت کردند. گاردىها جلو در دانشکده فنى و در کوچههاى روبهروى کوى موضع گرفته بودند. تعدادِ افراد لباسشخصى هم زیاد شد، طورى که بچهها حس کردند انصار هم به گاردىها ملحق شدهاند. بچهها، که ۷۰ نفرى مىشدند، و گاردىها شروع به سنگاندازى متقابل کردند. بچهها چند قدم جلو مىرفتند و برمىگشتند، هم در خیابان کارگر و هم در کوچهها و هم در داخل کوى. گاردىها مهارت عجیبى در پرتاب سنگ داشتند. هم زورشان زیاد بود و هم خیلى دقیق مىزدند. هرچه بچهها خطا مىزدند، آنها درست به هدف مىزدند. این کشمکش تا حدود ساعت ۴ ادامه داشت. یکى از بچهها که از خیابان آلاحمد و از پشت گاردىها بالا آمده بود مىگفت حدود ده ماشین نیروى انتظامى، پائین مستقر هستند: سهتا کامیون مخصوص حمل بازداشتیها و بقیه سوارى پژو. عدد دقیقى براى تعداد نیروها ذکر نکرد فقط مىگفت “زیاد بودند.”
حدود ۷۰ نفر دانشجو در خیابان و بیست، سی نفرى هم داخل کوى بودند که یکى از افراد گارد از پشت بلندگو سه دقیقه به دانشجویان مهلت داد به کوى برگردند و تهدید کرد که عواقب اتفاقات بعدى به عهده خود شماست. بچهها عصبانىتر شدند و با شدت بیشترى سنگ پرتاب کردند. اینطور با زبان ارعاب و تهدید با بچهها مواجه شدند. انگار در نیروى انتظامى مسئول فهمیده و باعرضهاى پیدا نمىشد که بتواند دانشجوها را آرام کند.
بعد از سه دقیقه وعده داده شده، دو تویوتاى شاسى بلند که قسمت بارشان با تورى فلزى محصور شده بود با سرعت وسط دانشجوها رفتند و صف آنها را درهم شکستند. بچهها ترسیدند و فرار کردند داخل کوى.
نمىدانیم در آنجا چند نفر نتوانستند خودشان را نجات بدهند، اما اکثر بچهها به داخل کوى برگشتند. هم در خیابان و هم در کوى گاز اشکآور شلیک شد. همه بچهها دنبال چیزهایى مىگشتند که بتوانند آتش بزنند تا اثر گاز برطرف شود. ساعت چهار و ربع بود که گاردىها از در پائین وارد شدند و بچهها را تعقیب کردند. همزمان، از در بالا هم یکى از تویوتاها محکم به در اصلى کوبید و وارد شد و به دنبالش گاردىها هم آمدند. در آن ساعت آنقدر گاز زده شده بود که سربازان گارد، در تقاطع آلاحمد و کارگر آتش خیلى زیادى روشن کرده بودند تا اثر آن خنثى شود. یک نفر که از پائین آمده بود مىگفت “”چشمهایم خیلى سوخت و نمىتوانستم هیچ کارى بکنم. با آب صورتم را شستم، که بدتر شد. حالا تمام صورتم شدیداً مىسوخت. سر تمام کوچههاى منتهى به کارگر را از طرف کردستان نیروهاى انتظامى بسته بودند. احساس من این بود که گارد هنوز پائین است و فکر نمىکردم بالا آمدهاند. از کوچههاى بالاى کردستان انداختم و آمدم داخل کارگر (از شمال) یک پژوى شخصى با یک سرنشین آمد و جلویم را گرفت و گفت برگردم. به پائین که نگاه کردم، دیدم گارد مثل موروملخ دارد مىریزد توى کوى. من از در خوابگاه پزشکى، بهرغم هشدار نگهبانهاى آنجا، وارد شدم و برگشتم به کوى. به ساختمان خودمان رفتم و دوستم را بیدار کردم تا بیرون برویم. در همین موقع گاز زدند و تمام ساختمان از گاز پر شد. اکثر بچهها خواب بودند. شاید زدن همین گاز بود که مانع از ورد گاردىها به ساختمان شد چون خود آنها را هم شدیداً گاز گرفته بود. بچههایى که بیدار مىشدند، شوکه و دستپاچه مىشدند و خیلىها از طبقه دوم خود را پائین انداختند تا نجات پیدا کنند.
راوى دو: دیدم گارد دارد مىریزد توى کوى. خیلى از بچهها را که روى چمنها خوابیده بودند شدیداً کتک زدند. وقتى به میدان کوى رسیدیم فهمیدیم اصل فاجعه از در اصلى و ساختمان ۱۴-۱۵ شروع شده. این موقع هنوز امکان نزدیک شدن به آن ساختمان نبود، فقط دیدم که یکى از تویوتاها وارد کوى شد، میدان کوى را دور زد و به طرف در اصلى برگشت. بچهها دیده بودند که گاردىها از ورودى ساختمان ۱۴ تا در اصلى یک دالان انسانى ساخته بودند که بچهها را در حال کتک خوردن از وسط آن مىگذراندند و به طرف در اصلى مىبردند و سوار ماشینهاى مخصوص مىکردند. خود من بچههایى را دیدم که سر و صورتشان پر از خون بود فرار مىکردند. زیرپوش یکى از بچهها را روى سر یکى که زخمش شدید بود انداختیم و بردیمش بهدارى. آمبولانس نبود. مسئول درمانگاه گفت آنقدر تعداد زخمیها زیاد است که یک آمبولانس از عهده برنمىآید و گارد اجازه ورود به آمبولانسهاى تازه نمىدهد. بالاخره آمبولانس را جلو ساختمان یک پیدا کردیم که داشت زخمیها را سوار مىکرد.
راوى سه: من براى نماز بیدار شدم. روى پشت بام خوابیده بودیم و صدا کاملاً مىآمد. پائین آمدم و به میدان کوى که رسیدم دیدم که گارد به ساختمان ۱۴ حمله مىکند. بچهها هم فرار مىکردند. یکى با شورت مىدوید که هرچه از او پرسیدم چه شده جواب نمىداد (خوابگاهها فاقد وسایل خنککننده است و اغلب بچهها با کمترین پوشاک ممکن مىخوابند). با باطوم توى سر یک نفر کوبیده بودند و از دهانش خون مىآمد و دو تاى دیگر زیر کتفش را گرفته بودند و او را مىبردند. یکى را دیدم که با باطوم گارد نقش زمین شد. هرکس را که مىتوانستند مىبردند. بچههاى اطراف میدان سعى مىکردند با پرتاب سنگ جلو گارد را بگیرند اما تعدادشان خیلى کم بود. در این موقع کوهى بهطرف میدان آمد و بهشدت سفارش کرد به اتاقهایمان برگردیم.
بعد که نیروها از حمله دست کشیدند، رفتم ساختمان ۱۴ و آنجا را که حسابى خراب شده بود دیدم. ساعت حدود ۵/۵-۶ صبح بود. پائین که آمدم و از حرفهاى بچهها فهمیدم که سه سرباز در زیرزمین ۱۴ اسیر بچهها هستند. رفتم آنها را ببینم.
بوى بنزین شدیدى مىآمد. دیدم موتورى در هال پائین در اثر حمله و کشمکشها افتاده و از باک آن بنزین نشت مىکندهمان بنزینى که در تلویزیون هم حرفش بود. هیچ کس عمداً بنزین نریخته بود تا کسى را آتش بزند. بچهها به همه طرف فرار کرده بودند. در بزرگراه چمران، چند نفر با لباس شخصى بچهها را مىگرفتند و با باطوم مىزدند.
راوى یک: یکى از بچهها با آنکه سرش شدیداً زخمى بود، حاضر نمىشد با آمبولانس برود. مامور آمبولانس اصرار داشت که با این زخم حتماً باید ۲۴ ساعت تحت نظر باشد، اما او مىترسید برود.
شش، شش و نیم صبح گارد بیرون کشیده بود و بچهها جلو ساختمان ۱۴ جمع شده بودند. همه پرخاشگر شده بودند. بعضیها چاقو داشتند و مىگفتند دوستان ما را زدهاند و باید بزنیمشان. من نمىفهمیدم در چه موردى صحبت مىکنند. داخل ساختمان ۱۴ شدم و دیدم درِ انجمن صنفى شکسته اما دو نفر دانشجو جلوى در را گرفتهاند و نمىگذارند کسى داخل برود. از بالا نگاه کردم و سهتا سرباز دیدم که گوشه اتاق کز کردهاند. یکى از بچهها خیلى عصبانى بود، تیغ موکتبرى براى آنها پرت کرد، که به کسى نخورد. رفتم تا دورى در ساختمان بزنم. وضعیت اتاقها خیلى وحشتناک بود و در و دیوارها پر از خون بچهها بود. وقتى برگشتم سربازها را به زیرزمین برده بودند و مشغول سؤال و جواب از آنها بودند. من هم موتور سرنگون شده را دیدم و بوى بنزین به مشامم رسید. آمدم جلوى در اصلى. بچهها که هنوز سر و صورتشان مىسوخت دنبال چیزهایى مىگشتند تا بسوزانند. گارد تا چهارراه کارگر عقبنشینى کرده بود.
راوى دو: حدود ساعت ۶ ـ۵/۵ که گارد از ساختمان ۱۴ عقب نشست، سهتا سرباز جا ماندند. شاید جاى دیگرى مثلاً طبقه دوم بودند و نفهمیده بودند که همقطارانشان دارند عقبنشینى مىکنند. بچهها آنها را گرفته بودند و مىزدند. خیلیها مىگفتند آنها را نزنید، سربازند و باید اطاعتِ دستور کنند. بالاخره آنها را به اتاق شوراى صنفى بردند که درى هم به بیرون (محوطه کوى) داشت و هفتهشت نفر مسئول مراقبت از آنها شدند. دانشجوها مىگفتند اینها سرباز عادى نیستند. اینها وقتى به اتاقها حمله مىکردند انگار به یک کشور بیگانه، به یک جماعت کافر یا براى نسلکشى حمله کرده باشند. بالاى سرِ تکتک آنها مافوقى نبود تا مجبورشان کند، اما آنچنان خراب مىکردند و مىزدند و مىبردند که نگو و نپرس. انگار افراد خاصىاند که در اردوگاههاى ویژهاى تعلیم دیدهاند و روح رأفت و انسانیت را در آنها کشتهاند. از در بیرونى، سه چهار تا از بچهها سعى مىکردند به سربازها حمله کنند اما بقیه نمىگذاشتند. اینجا یعنى جلوى در پائین بود که همان موقع و براى اولین بار شعار “انصار جنایت مىکند” داده شد اما کمتر کسى حاضر بود به جمع ملحق شود. صبح شده بود اما هنوز پرتاب سنگ ادامه داشت.
راوى یک: حدود ساعت هفت و ربع، در خیابان، بعضى بچهها کنار جدول نشسته بودند. بعضى ایستاده بودند و بحث مىکردند. عدهاى هم سعى مىکردند با آهن و چوب و هرچه مىشود حفاظى وسط خیابان درست کنند تا بچهها جلوتر نروند. تک و توکى بچهها سنگ پرت مىکردند. اکثریت خسته و مستأصل و مضطرب بودند. حدود هفت و نیم، هفتوسهربع بود که گارد شروع به پیش آمدن کرد. به صف مىدویدند و با باطوم روى سپرها مىکوبیدند. صداى پا و صداى کوبیدنشان روى سپر عجیب ترسآور بود. بچهها از همه طرف در رفتند اما اکثریت از در پائین داخل کوى شدند. بچهها گفتند که سه سرباز را همان وقتها آزاد کرده بودند. ما هم از در پائین آمدیم. بعضىها فریاد زدند بدوید طرف ساختمان ۲۲٫ نرسیده به ۲۲، بچهها گفتند برگردیم چون گارد اصلاً داخل نیامده. برگشتیم و جلو سینما با گارد مواجه شدیم. درگیرى مختصرى پیش آمد و ما فهمیدیم که گارد و انصار به ساختمانهاى ۲۰، ۲۱ و ۲۳ (خوابگاه دانشجویان خارجى) حمله کردهاند و دارند بچهها را مىزنند. آنها دو گروه شده بودند، گروهى به ۲۰ و ۲۱ و ۲۳ حمله کرده بودند و گروه دوم آمده بودند روبهروى سینما. چند دقیقه بعد هر دو گروه یکى شدند و حمله به ساختمان ۲۲ شروع شد. اکثر بچهها هم به داخل ۲۲ عقبنشینى کردند. ساعت شاید حدود هشت بود. بچهها از بالکنها سنگ پرت مىکردند و نمىگذاشتند گارد و انصار جلو بیایند. این درگیرى آنقدر طول کشید تا سنگها تمام شد و آنها وارد ساختمان ۲۲ شدند. ساختمان را محاصره هم کرده بودند. ما در طبقه چهارم هفت نفر در یک اتاق بودیم و حتى جرأت نفس کشیدن نداشتیم. ترسى وحشتناک به ساختمان ۲۲ حاکم شده بود. بعضى از بچهها داخل دستشویى رفته بودند و از ترس نفسها را در سینه حبس کرده بودمد.
گارد دو ضلع شمالى ساختمان ۲۲ را گرفته بود و هرچه به دستشان مىرسید مىزدند و مىشکستند. در هر راهرو، دو طرف مىایستادند و هرکس جلو هر درى بود آن را مىشکست و وارد مىشد و ساکنانش را کتک مىزد و بیرون مىکشید. به همین ترتیب خیلیها را هم گرفتند و بردند داخل ماشینهایشان. بچهها التماس مىکردند و قسم مىدادند به حضرت زهرا و قرآن، ولى گوش کسى بدهکار نبود.
در حمله به ۲۲، تعداد زیادى نیروهاى جوان ۱۴-۱۵ ساله با لباس شخصى شرکت داشتند. ابزار آنها، تیر و کمان، شیلنگ، نانچکو، زنجیر، سیم، چاقو و قمه بود. ابتدا داخل هر کدام از راهروها گاز اشکآور زیادى مىزدند و بچهها که بیرون مىآمدند مورد حمله قرار مىگرفتند.
خیلیها شوکه شدند، و ضعف کردند و از پا افتادند. این از پا افتادهها، وحشیانهتر کتک مىخوردند. به سر و صورتشان مىزدند. یکى از نیروهاى انتظامى دست دور گردن دو نفر دیگر انداخته و با جفتپا روى شکم یک دانشجو مىرفت. دوستانش بلندش مىکردند و دوباره مىانداختند تا جفتپاى بعدى را برود. دو نفرشان دانشجویى را گرفته بودند و نفر سوم بیضههایش را لگد مىزد. بعضیها را هم با حرکات کنگفو و کاراته مىزدند.
کمى که گذشت، خود گارد و انصار خسته شدند. با خستگى مىزدند. کیفهاى سامسونت را توى حیاط مىآوردند و مىشکستند. یکى از دانشجوها تشنج و رعشه گرفته بود و گوشهاى افتاده بود.
نیروهاى حملهکننده از خستگى به شیر آب پناه بردند و با آب سر و صورتشان را خنک مىکردند. بعضىهایشان بیرون کوى ایستاده بودند و کسانى را که فرار مىکردند به باد کتک مىگرفتند. در تمام این مدت، ورد زبانشان انواع فحشهاى ناموسى و کمر به پائین بود. بعد که عقب نشستند، یکى از نوجوانهایشان که بیسیم توى جیبش بود جا مانده بود. یکى از دانشجوها با چوب به سرش زد و بىسیم را از او گرفت و او را بردند که تحویل بدهند. به کى؟ خدا مىداند.
راوى دو: بعد از حمله نیروها به سینما ما فرار کردیم به طرف ۲۲ اما بالا نرفتیم. من رفتم پشت ساختمان و بچهها را صدا مىکردم تا فرار کنند اما آنها باور نمىکردند و خیال مىکردند شوخى مىکنم. اینجا بود که یکى از بچهها از طبقه دوم خودش را پرت کرد پائین و یکى از گاردىها دنبالش دوید. من با سنگ به گاردى حمله کردم و دانشجو توانست فرار کند. بچهها فهمیدند قضیه جدى است. آمدیم جلو ساختمان یک که عدهاى را براى کمک به ۲۲ ببریم، کسى نیامد. برگشتم جلوى ۲۲، دیدم نیروها دارند عقب مىروند. یکىشان جا مانده بود. ۱۷-۱۸ سالى داشت و جیبش قلنبه بود و نمىگذاشت ببینیم چه در آن است. قیافهاش شبیه انصار بود اما تا وقتى بچهها نفهمیده بودند بىسیم در جیب دارد، نمىزدندش. مىگفت “من دانشجویم و با شما هستم”، اما بچهها بىسیم را که دیدند زدندش.
بعد آن را که رعشه گرفته بود از کوى بردیم بیرون و به بیمارستان شریعتى رساندیم. وقتى برگشتم بچهها دور میدان کوى جمع بودند تا تصمیمگیرى کنند. قرار شد برویم طرف خوابگاههاى پزشکى و از آنها بخواهیم با ما ملحق شوند. یکى از بچههاى انجمن اسلامى جلو افتاد و شروع به شعار دادن کرد. همینطور که بالا مىرفتیم تعدادمان زیاد مىشد. رسیدیم به نردههاى حد فاصل خوابگاه دانشگاه و خوابگاه پزشکى. آنجا یکى از بچههاى پزشکى ما را شورشى خواند که کنارش زدیم و وارد کوى پزشکى شدیم.
جلو ساختمان ۱۱ ایستادیم و چند نفرى براى پزشکیها سخنرانى کردند تا بفهمند چه شده. حدود ساعت ۱۰ بود که کسى رفت بالا و شعرى با عنوان “جوان ۲۲ ساله” خواند (نمىشناختیمش، اما جمعه شب که کشته شد فهمیدیم اسمش عزت ابراهیمنژاد و افسر وظیفه است). پزشکیها زیاد با ما همراه نشدند و از همه محافظهکارتر بودند.
حدود ۱۱-۱۰/۵ در اصلى کوى باز شد و بچهها نشستند جلو در و بحث شد که چه بکنیم. همانجا کمکم اختلافات شروع شد. بچههاى دفتر تحکیم وحدت مىخواستند بچهها را ببرند داخلِ مسجد کوى، اما بچهها به آنها اعتماد نمىکردند. تصور عمومى این بود تحکیم مىخواهد روى جنایات سرپوش بگذارد. جمعیتِ تقریباً ۱۵۰ نفرى، نشستند جلو در. نیم ساعتى قبل از اذان، همان کسى که شعر خوانده بود آمد و براى بچهها آبِ خوردن آورد. موقع اذان، بچهها فرشها را از مسجد آوردند و ۶۰-۵۰ نفرى در خیابان نماز خواندند. بعد از نماز آمدیم داخل و شایع شد انصار در نماز جمعه جمع شدهاند و دارند مىآیند بالا. کم کم ۲۰ـ۱۵ نفر دختر هم بیرون کوى جمع شده بودند. نزدیک ساعت ۲، انصار که از نماز جمعه آمده و چهل پنجاه نفر بودند از کوچه ۱۵ که روبهروى در اصلى کوى است، نزدیک شدند. بچهها شروع به سنگانداختن کردند. با حمله انصار، بچهها داخل آمدند و در را بستند. دخترها بیرون ماندند و انصار با مشت و لگد و کابل شدیداً آنها را مضروب کردند. دانشجوها عقب رفتند. انصار از در وارد شدند. تا میدان کوى رسیدند، بچهها کم بودند و عقبنشینى کردند. یکى از انصار از جیبش کلت بیرون کشید و نعره زد “یا زهرا” و بعد فحشهاى رکیک داد و دوتا تیر در کرد. بچهها پراکنده شدند چون خیلى کم بودند و احساس ناتوانى مىکردند. وقتى بچهها دوباره جمع شدند، انصار حمله کرد. در این موقع انصار داخل کوى بود و گارد بیرون منتظر ایستاده بود. کمکم که انصار دیدند دانشجویى نمانده تا بزنند، در میدان کوى جمع شدند.
راوى یک: دانشجوها از بالا و پائین به طرف میدان کوى آمدند. انصار ترسیدند و عقب رفتند. با سنگاندازى بچهها، انصار از در خارج شدند. کمکم بچهها یاد گرفته بودند چطور پشتیبانى کنند و سنگ بیاورند و سنگ بزنند. چندتایى قلابسنگ هم ساخته بودند و با آنها سنگ مىانداختند.
راوى دو: سه چهار نفر شدیم و از ساختمان ۱۴، سنگ بالا بردیم. از آنجا سنگ زدیم و آنها هم از پائین مىزدند. اما باز هم آنها بهتر مىزدند. ماهر بودند. ترسیدیم که باز بیایند داخل. اگر مىآمدند، اصلاً نمىتوانستیم ۱۴ را ترک کنیم. سریع سنگهایمان را زدیم و پائین آمدیم. از حمله دوم (حدود ساعت ۷/۵ صبح) کمکم نقش انصار زیاد مىشد و نقش گارد و نیروى انتظامى کم. در حمله سوم (۲ بعد از ظهر) اکثریت قریب به اتفاقشان از انصار بودند. از ساعت ۴/۵-۵ بعد از ظهر، شاید به احترامِ آمدن وزیر کشور، نیروهاى انتظامى کمکم عقب نشستند. خیلیهایشان رفتند در کوچه ۱۵ نشستند و هر قدر بچهها سنگ مىزدند و کارهاى دیگر مىکردند آنها تحریک نمىشدند. اینجاست که مىگویم قضیه صبح هم اتفاقى نبوده چون اگر قرار به تحریک بود، حالا هم باید تحریک مىشدند.
بچهها موسوى لارى [وزیر کشور] و معین [وزیر فرهنگ و آموزش عالى] را با فشار بردند داخل ساختمان ۱۵ـ۱۴ تا آنجا را ببینند. در اثناى حرفهاى موسوى لارى، بچهها یک نفر از انصار را در کنار لارى شناختند و دورهاش کردند تا او را بگیرند. او هم قضیه را فهمید و دستش را بلند کرد تا بر سر وزیر کشور بزند. این همان صحنهاى است که تلویزیون بهعنوان کتکزدن وزیر کشور از طرف دانشجوها پخش کرد. بچهها او را گرفتند، کنار کشیدند و کتکش زدند.
لارى چیزى بیش از آنچه مشاورانش قبلاً گفته بودند نگفت. بچهها انتظار داشتند امنیت را تضمین کند و به آنها قول مساعدت بیشتر بدهد اما نکرد. اینجا بود که یکى دوبار با شعار خواستار استعفاى او شدند. البته این شعار دو سه بار بیشتر تکرار نشد چون دانشجویان حس کردند که کسانى ممکن است از آن سوءاستفاده کنند (که صدا و سیما این کار را کرد). لارى که دید بچهها راضى نشدند راه افتاد که برود. انصار از بیرون سنگ پرتاب مىکردند و محافظان لارى کتهاى خود را جلوى سر او مىگرفتند تا از ضربات سنگ حفظش کنند. یکى از دانشجوها از لارى پرسید “شما نمىتوانید آنها را از اینجا دور کنید تا دانشجویان حساس نشوند؟” وزیر کشور گفت: “ابتدا شما باید متفرق شوید.” این نشان مىداد که او به نیروى انتظامى ظاهراً تحت امر خود هم نمىتواند دستور بدهد. یک ماشین سوارى نیروى انتظامى با چراغگردان آمد و بچهها با سنگ شیشه آن را شکستند. البته بچهها نمىدانستند این ماشین وزیر است. وزیر نشست در ماشین و از بلندگوى آن با دانشجویان حرف زد اما بچهها سر و صدا مىکردند و نمىگذاشتند صدایش به کسى برسد. یکى از بچههاى تحکیم از همان بلندگو بچهها را به آرامش دعوت کرد، که نپذیرفتند. وزیر رفت در حالى که انصار و گارد بیرون در منتظر دانشجوها بودند. دانشجویان فکر مىکردند ممکن است وسیله چانهزدنهاى جناحى شوند و براى همین به حرفهاى لارى توجه نکردند. در عین حال، دانشجویان هیچ برنامه و تشکل خاصى نداشتند.
راوى یک: حدود ساعت شش بود. معین ماند و به بچهها گفت آنهایى که جا ندارند و وسایلشان را شکستهاند بروند خوابگاه پزشکى. بچهها گفتند تو چطور وزیرى هستى که داخل این نردههاى سبز هم نمىتوانى امنیت را تامین کنى؟ و از او خواستند به دلیل نداشتن هیچ اختیارى استعفا کند و با این کار اعتراضش را به وضوح نشان دهد. معین این پیشنهاد را پذیرفت و گفت “تا صبح پیش شما مىمانم”.
راوى دو: بعد از ظهر جمعه و شب، بچههاى دانشگاههاى دیگر و دخترها هم مىآمدند و خیلیها شروع کردند به ساختن کوکتل مولوتف.
راوى یک: حدود ساعت شش چند موتور که معلوم بود مال انصار است جلو در اصلى مانده بود؛ بچهها کشیدند وسط خیابان و آتششان زدند. بالاى خیابان کارگر، زنها و مردها جمع بودند و شعار مىدادند “مىکشم مىکشم آنکه برادرم کشت.” همینها بودند که حدود هشت شب از در بالا و فاطمیه به داخل کوى آمدند تا به بچهها کمک کنند. ساعت هشت، نیروى انتظامى یک جبهه در بالاى خیابان و یک جبهه در پائین خیابان ساخته بودند. بچهها سه خط ساخته بودند. هوا تاریک شده بود. بچهها سنگ پرت مىکردند و گارد هم مرتب گاز اشکآور مىزد. براى خلاصى از این گازها، بچهها آتش خیلى زیادى روشن کردند. بعضى هم مىرفتند بالاى ساختمان ۲۳ و از آنجا کوکتل مولوتف مىانداختند.
راوى دو: خیلیها سنگ پرت مىکردند و خیلیها دور جدولها تا بالا جلو در اصلى نشسته بودند. معین و تاجزاده در مسجد مانده بودند تا با بچهها باشند. تریبون آزاد برقرار بود. بچهها حرفهاى خیلى تندى مىزدند. یکى از بچههاى تحکیم وحدت گفت “من خودم جبههایم و خودم جانبازم اما اگر اینطور باشد چاقو دست مىگیرم و جلو انصار مىایستم.” یکى دیگر گفت “جامعه مدنى دیگر شده حرف تکرارى و هیچ تضمینى براى هیچکس نیست.” مردم امیرآباد نان و پنیر و نوشابه خانواده و خرما و سیبزمینى آبپز و سیب مىآوردند و به دانشجوها مىدادند. مردم سنگ هم مىآوردند. خیلى از دخترها با صورت پوشیده و کفش کتانى بهپا، سنگ در دست مىآمدند که کمک کنند. آنجا دیگر بحث جنسیت مطرح نبود و همه در برابر خطر مشترک متحد شده بودند. این وضع تا حدود ساعت یک بامداد شنبه ادامه داشت یعنى دانشجوهاى تحکیم در مسجد بودند و تریبون آزاد را اداره مىکردند و دانشجوهاى بیرون با سنگ و کوکتل مولوتف با گارد مقابله مىکردند. گاز اشکآور همچنان فراوان زده مىشد. تعداد انگشتشمارى از دانشجوها معمولاً ۱۰ مترى جلوتر از صف اول بچهها بودند و سنگ پرتاب مىکردند. ساعت حدود یک صبح بود که من از پشت کیوسک مطبوعاتى جلو در پائین دیدم که یکى از دانشجوها که جلو بود مورد اصابت تیر مستقیماز سمتى که نیروى انتظامى صف کشیده بودندقرار گرفت و در جا به زمین افتاد. چند تیر دیگر هم شلیک شد و تا دو سه دقیقه بچهها نمىتوانستند جلو بروند. بعد از آن هم انصار و گارد سنگ مىانداختند اما بچهها به هر زحمتى بود رفتند جلو و جسد را بردند در یکى از کوچههاى روبهروى خوابگاه. آنجا یکى از همسایهها با همراهى چند تا از بچهها جسد را به بیمارستان شریعتى رساندند. او همان کسى بود که ظهر جمعه در کوى پزشکى شعر “جوان ۲۲ ساله” را خواند.
راوى یک: آنهایى که بالا بودند اصلاً نمىدانستند چه مىگذرد. بچهها باور نمىکردند تیرها واقعى است و همه مىگفتند مشقى و پلاستیکى است. تا ساعت چهار صبح تشنج کم و بیش ادامه داشت. نیروهاى انتظامى هم تا ساعت پنج بودند. نیروهاى انتظامى در جبهه شمالى (بالاى خیابان کارگر) اصلاً حرکت نکردند و کل تحرکات از ناحیه نیروهاى انتظامى جبهه جنوبى بود.
لوح: مىتوانید تصویرى از سیر شعارها از ابتدا تا صبح شنبه بدهید؟
راوى یک: قبل از درگیرى و شعارهاى اولیه درباره رفع توقیف سلام، حمایت از خاتمى و اصلاحات و مخالفت با طرح اصلاح قانون مطبوعات بود. در ساعات اولیه درگیرى تا قبل از حمله اول، “مرگ بر استبداد”، حمایت از خاتمى، تقاضا از دولت براى جدىبودن در پیگیرى قتلها، پیوند طرح سعید امامى و توقیف سلام، “آزادى اندیشه، همیشه همیشه”، “نیروى انتظامى، تسلیت تسلیت.”
بعد از مرحله اول و حدود ساعت شش صبح جلو در پائین شعارهاى: “انصار جنایت مىکند”، “تو مظهر فاشیسمى” و غیره داده مىشد.
از ساعت ۹/۵ صبح و حرکت به طرف کوى پزشکى، بچههاى تحکیم، رهبرى شعارها و حرکت را به دست گرفتند. شعارها بیشتر اصلاحطلبانه و دوم خردادى بود بهاضافه شعارهایى مثل “دانشجو مىمیرد/ذلت نمىپذیرد”. “دانشجو، دانشجو، اتحاد، اتحاد” و “دانشجوى شهیدم/شهادتت مبارک”.
لوح: سربازانى که در دست دانشجوها بودند چه شدند؟
راوى دو: در حمله دوم گارد و انصارحدود ۶/۵-۷ صبحبچهها از ساختمان ۱۴ فرار کردند و سربازها آزاد شدند. گارد ادعا مىکرد حمله دوم براى آزادى سربازها بوده ولى حمله را تا ساختمان ۲۲ و آن طرف کوى هم گسترش دادند. دانشجویان مىگویند که مىخواستهاند از حمله بیشتر جلوگیرى کنند.
لوح: حقیقت دارد که کسانى را از ساختمانها به پائین پرتاب کردهاند؟
راوى یک: دو نفر که قطعاً از بالا پرتاب شدهاند. یک نفر پاکستانى ساکنِ ساختمان ۲۳ و یک نفر از بچهها از ساختمان ۲۲، که قلم پایش خرد شد. هر دو در حمله دوم رخ داد.
شنبه
راوى چهار: من خوابگاه نبودم. صبح شنبه از پل آزمایش مى آمدم ـــ حدود هفت و ربع بود. دیدم گاردىها به حالت قدمرو به طرف کوى مىروند. از یک افسر راهنمایى سؤال کردم. گفت دو گروه گارد، یکى از شمالغرب و دومى از افسریه آمدهاند. دیده بود که خیلى از دستگیر شدهها را به پاسگاه شهرآرا بردهاند. وقتى به خیابان کارگر رسیدم، اثرى از نیروى انتظامى نبود. حدود ساعت ۸/۵ اطلاعیههاى جبهه متحد دانشجویان را دیدم که از بچهها خواسته بود ساعت ۹ صبح در میدان مرکزى کوى براى هماهنگ کردن خواستهها جمع شوند. تحکیم هم در همان ساعت اما جلوى مسجد کوى قرار گذاشته بود. تعدادى از دانشجوها بازوبند سیاه بسته بودند و بعضى پرچم سیاه به دست گرفته بودند. موقع شروع حرکت، تعداد جمعیت حدود دو سه هزار نفر بود و هرچه جلوتر مىرفتیم بیشتر مىشد. در ابتدا شعارهاى “اللَّه اکبر”، “لاالهالااللَّه”، “عزا عزاست امروز/روز عزاست امروز/دانشجوى آزاده/صاحب عزاست امروز” (کلمه آزاده در این شعار گاه به “مبارز” و “بىپناه” تبدیل مىشد)، “مىکشم مىکشم آنکه برادرم کشت” و غیره داده مىشد.
کمى پائینتر که آمدیم شعار “اى مردم آزاده (گاه “با غیرت” گفته مىشد) حمایت، حمایت” سردادیم. و مردم هم مىآمدند و هم از داخل ساختمانها و پشت پنجرهها ابراز احساسات مىکردند. روبهروى پمپ بنزین خیابان کارگر شمالى مسجدى هست که پایگاه بسیج دارد. در آنجا شعارهایى علیه بسیج و “توپ، تانک، بسیجى/ دیگر اثر ندارد” داده مىشد. پائینتر جلو خیابان ۱۲ فروردین که یکى از مراکز نیروى انتظامى آنجاست شعارهایى علیه نیروى انتظامى مىدادند. تا جلو سر در دانشگاه اثرى از گارد نیروى انتظامى ندیدیم. بچههاى تحکیم وحدت یکى از درها را باز کرده بودند و همه را به داخل مىخواندند. گروهى از دانشجوها مىگفتند اگر حرکت محدود به داخل دانشگاه شود به ضرر ماست و باید بیرون باشیم تا مردم هم باشند. این گروه با بستن زنجیر انسانى کوشیدند بچهها را در خیابان نگه دارند و موفق شدند. در این موقع بچههاى تحکیم هم تریبون و وسایل صوتى خود را بیرون آوردند. دانشجوها هم در خیابان نشستند و راه بند آمد. روى نردههاى دانشگاه پلاکاردهایى با آرم دانشگاههاى مختلف نصب شده بود. مضمون پلاکاردها: پلاکارد دانشگاه هنر: “زده شعله در چمن/در شب وطن/خون ارغوانها”؛ دانشگاه امیرکبیر: “فاجعه حمله به کوى دانشگاه تهران را محکوم مىکنیم”؛ دانشگاه خواجهنصیر: “من اگر برخیزم/ تو اگر برخیزى/همه برمىخیزند”؛ دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران: “ما خواهان آزادى دانشجویان دربند هستیم”. عکسهایى از شریعتى و خاتمى در دست بچهها دیده مىشد. جملاتى از شریعتى در ستایش آزادى به صورت پلاکارد در دست بعضیها بود.
بچههاى تحکیم وحدت از پشت بلندگو شعارها را بهدست گرفتند. شعارهایشان اینها بود: “خاتمى، خاتمى، اقتدار، اقتدار”؛ “حوزه علمیه/ حمایت، حمایت”؛ “عزا عزاست امروز/روز عزاست امروز/دانشجوىِ آزاده/صاحب عزاست امروز”؛ “لطفیانِ نالایق/استعفا استعفا”؛ “فرمانده کل قوا/پاسخگو پاسخگو”. در واکنش به استعفاىِ معین و نجفقلى حبیبى (رئیس دانشگاه علامه) شعارِ “استاد انقلابى/تشکر تشکر” سر دادند.
شعارهاى پراکنده دانشجویانِ جدا از شعارهاى تحکیم اینها بود: “مىکشم مىکشم آنکه برادرم کشت”؛ “لطفیان نالایق اعدام باید گردد”؛ “مجلس زورى نمىخوایم/ ناطق نورى نمىخوایم”؛ “انصار جنایت مىکند…”؛ “فرمانده کل قوا/پاسخگو پاسخگو” (این شعار ابتدا توسط دانشجویان داده شد و بعد تحکیم آن را تکرار کرد)
چند نفر از بچههاى تحکیم از پشت بلندگو حرف زدند. خلیلى عراقى، رئیس دانشگاه تهران، سخنرانى و اعلام استعفا کرد؛ نجفقلى حبیبى هم همین کار را کرد. اعلام شد که آیتاللَّه نورمفیدى از حوزه علمیه قم اعلام عزاى عمومى کرده است. ابوترابى، نماینده ولایت فقیه در دانشگاه تهران، سخنرانى کرد و در حال گریه مىکوشید جریان را به استکبار جهانى منتسب کند. دانشجویان تحویلش نگرفتند و حتى یک نفر روى پلاکاردى نوشت: “آیا آمریکا دانشجو را مىکشد؟”
نزدیک ساعت یک بعد از ظهر بچهها داشتند مىرفتند براى نماز. انصار در چهارراه ولیعصر بودند و از آن طرف با چوب و چماق مىآمدند ولى بچهها با آنها مقابله مىکردند و برشان مىگرداندند. آنها دو نفر را به شدت کتک زدند که یکى از آنها دبیر (همانکه عکسش در خرداد چاپ شد) و دیگرى دانشجو بود. تحکیم به شکل قوى مطرح مىکرد “عدهاى نفوذى میان شما هستند که مىخواهند شما را به خیابان بکشانند، پس بیایید داخل دانشگاه. سلاح ما مظلومیت ماست نه خشونت”. بچهها از کلمه “نفوذى” و این برچسبها اصلاً خوششان نمىآمد.
عصر شنبه بازدید از ساختمانهاى مخروبه زیاد بود و مردم مىآمدند و مىدیدند. عده زیادى جمع شدند و به طرف وزارت کشور راه افتادند. در راه و جلو وزارتخانه شعارهاى تند مىداند. تاجزاده آمد ولى هر صحبتى که مىکرد بچهها مىگفتند، “دروغه، دروغه”. صحبتها به نتیجه نرسید و بچهها به طرف میدان فاطمى و خبرگزارى جمهورى اسلامى رفتند. در بین راه این شعارها داده مىشد: “ایران شده فلسطین/مردم چرا نشستین؟”، “پینوشه/ایران شیلى نمىشه”، “مردم چرا نشستین/بیست سال سکوت تموم شد”.
راوى دو: از وزارت کشور وارد ولیعصر شدیم. مردم در طول خیابان خیلى بىتفاوت بودند و تعدادى هم با کنجکاوى به تظاهرکنندگان مىنگریستند. در طول خیابان شعارهاى “ایران شده فلسطین”، و شعارهایى در جهت طلبیدن حمایت مردم سر مىدادند. بعد از دور زدن میدان ولیعصر وارد بلوار کشاورز شدیم در طول خیابان شعار “قاتلین فروهر” سر داده شد. در بلوار کشاورز از یکى از ساختمانهاى بلند از طرف نیروى انتظامى به طرف بچهها گاز اشکآور پرتاب مىشد. نیروى انتظامى دورادور جریان را زیر نظر داشت. به سر شانزده آذر که رسیدیم عدهاى اصرار داشتند به طرف دانشگاه بروند. اما اکثریت تصمیم گرفت به طرف کوى حرکت کنند. شعارها: “دانشجویى شهیدم شهادتت مبارک”، “دانشجوى شهیدم راهت ادامه دارد” و … بود. در جریان این تظاهرات هیچ گونه مشکلى پیش نیامد. در طول مسیر هیچ گونه تخریب اموال عمومى و خصوصى صورت نگرفت. فقط نیروى انتظامى بعضى مواقع با تحریکات خود بچهها را به عکسالعمل وامىداشت.
راوى چهار: بچهها از دانشگاههاى مختلف بودند. جلو کوى پیشنهاد تشکیل کمیته هماهنگى مطرح شد. تحکیم مخالف بود و مىگفت ما باید برنامه را پیش ببریم. شنبه شب در حضور معین تا ساعت یک و دو در مسجد تریبون آزاد بود. یکى از بچههاى تحکیم گفت: “خبر موثق داریم که امشب انصار به کوى حمله مىکند. بنابراین باید منظم بشویم و مقابله کنیم.” بعد بچهها را دو قسمت کردند. بچههاى امیرکبیر، شریف، خواجهنصیر و علموصنعت را جلو در پائین سازمان دادند. بچههاى بهشتى و تهران را بالاى خیابان کمى پائینتر از خوابگاه پزشکى. آن شب بچهها چند نفر از انصار را دستگیر کردند و به مسجد کوى بردند و از همانجا تحویل نمایندگان وزارت کشور دادند. همان موقع اعلام شد که فردا صبح یکشنبه ساعت ۹ صبح جلوى مسجد کوى جمع مىشویم.
راوى چهار: ساعت ۹ صبح یکشنبه جلو مسجد کوى دانشجوها کم بودند. در باز بود و بچهها از خواجه نصیر آمدند و شعار مىدادند. تحکیم هم با تریبون و بلندگو آمد. اما بچهها شعارهاى خودشان را مىدادند. تحکیم اصرار داشت که فقط به شعارهاى پشت بلندگو جواب دهیم. بچهها خواهان بیرون رفتن از کوى بودند و تحکیم مخالف بود.
راوى یک: در این حین کسانى با قیافههاى شبیه انصار هم بچهها را دعوت به بیرون رفتن مىکردند. البته منظورم این نیست که بیرون رفتن خواست دانشجویان نبود.
راوى دو: در همین موقع على افشارى، از رهبران تحکیم، بلندگو را گرفت و گفت: “اگر مىخواهید بیرون بروید، ما برنامههایمان را تعطیل مىکنیم و دیگر کارى با شما نداریم.” این اختلاف را تشدید کرد. بچهها مىگفتند اگر لازم باشد همه با هم باید بمانیم. و اگر لازم است همه با هم باید برویم بیرون، نه اینکه کنار بکشید. تحکیم حالتى کاملاً قیّممآبانه داشت.
راوى یک: تحکیم اعلام کرده بود اگر شوراى امنیت ملى تا ساعت یک (که بعد به سه تبدیل شد) به خواستهایمان عمل نکند، به خیابان مىرویم. وقتى به آن ساعت نزدیک شدیم، تحکیم اعلام کرد رأى بگیریم و اگر اکثریت خواهان بیرون رفتن باشد، مىرویم.
راوى دو: همان موقع رأى گرفتند و خلافِ نظر تحکیم در آمد. آنها این را نادیده گرفتند. در این ساعت بیشترین تعداد و افراد در کوى جمع بودند و به همین دلیل، تجمع را به میدان کوى کشاندند.
راوى چهار: شایع بود قرار است وقتى بچهها خود را حسابى درگیر کردند، کودتا شود. این بحثها و شایعات تا حدود ساعت دو ادامه داشت. تحکیم اعلام کرد که ۲۰ دقیقه به دو است و نمایندههاى ما به شوراى امنیت ملى رفتهاند، اگر تا ساعت ۲ جواب گرفتیم که مىمانیم، اگر نگرفتیم به خیابان مىرویم.
راوى یک: در همین موقع یک تریبون آزاد برگزار شد که آقاى عزتاللَّه سحابى هم آمد صحبت کرد. ایشان بچهها را به آرامش فراخواند و از یک شبهکودتا صحبت کرد. تأکید ایشان بر بیرون نرفتن بچهها بود. آن وعده رأىگیرى براى بیرون رفتن یا نرفتن اصلاً ول شد. بعضى بچهها که آتشىتر بودند گفتند “ما بیرون مىرویم، شما اینجا بمانید تا بپوسید و به هیچجا نمىرسید”. یک عده که بیرون رفتند، عده دیگرى دستهایشان را زنجیر کردند تا بقیه بیرون نروند. به این ترتیب بیشتر بچهها داخل ماندند و دفتر تحکیم هم با شعار “دانشجو دانشجو تحصن تحصن” سعى مىکرد بچهها را داخل کوى نگهدارد.
راوى چهار: بعد از صحبت عزتاللَّه سحابى که به بچهها مىگوید بیرون نروند، بچهها فریاد مىزنند “بیرون بیرون” و به طرف در اصلى مىروند، آن را مىشکنند و بیرون مىروند. تا نزدیک چهارراه آلاحمد پائین مىروند که این وسط بچههاى تحکیم وحدت مىآیند و چند نفر روى دوش بقیه سوار مىشوند و دستشان را به حالتى که مىخواهند جلوى بچهها را بگیرند نگه مىدارند و مىگویند بچهها برگردید کودتا مىخواهد بشود و با شعار “دانشجو اتحاد اتحاد” سعى مىکنند بچهها را برگردانند. حتى بعضىهایشان مىآیند به حالت درازکش جلوى بچهها مىخوابند تا مانع حرکتشان شوند.
راوى دو: آن موقع من در بیمارستان شریعتى دنبال یکى از دوستانم مىگشتم که خوشبختانه اسمش جزو زخمیها و کشتهها نبود. در خیابان کارگر عدهاى که پلاکارد دانشگاه آزاد دستشان بود به سمت کوى مىرفتند.
راوى چهار: آنهایى که مىگفتند تحصن کنیم استدلالشان این بود که کودتا مىخواهد بشود و این حرکت به ضد خودش تمام مىشود. ولى کسانى که مىخواستند بیرون بروند کمتر استدلال مىکردند و بیشتر احساسى و تهییجى حرف مىزدند. شاید یک دلیل این بود که تریبونى در اختیار نداشتند تا استدلال کنند. بههرحال، بیشتر با فریاد و احساسات مىگفتند “مگر از شهدا چه کم داریم؟” و “چه عیب دارد کشته شویم؟”
نکته دوم اینکه همان وقت که سحابى حرف مىزدحدود سه بعد از ظهرخبر کشته شدن ابراهیمنژاد را آوردند. رفتیم جسد را ببینیم. عکس جسد را به ما نشان دادند و گفتند با کلت از فاصله نزدیک و پشت سر به او شلیک شده و تیر تا نزدیک چشم راستش جلو رفته است.
راوى یک: روز یکشنبه که معین و بقیه در کوى بودند قرار شد بچهها نمایندههایى انتخاب کنند، که نشد.
راوى چهار: حدود ساعت شش عصر همه مىآمدند از تریبون حرف مىزدند. یکى از اعضاى تحکیم وحدت آمد و یک لیست ۶۵ نفرى از آنهایى که بازداشت شده بودند خواند، از جمله اسم هفت نفر را که در سربازى بودند و بهعنوان مهمان پیش دوستانشان در خوابگاه مىخوابیدند. نیروى انتظامى این هفت نفر را برده بود و آن آقا مىگفت که امروز دادگاه نظامى دارند. بعداً در هیچجا اشارهاى به سرنوشت اینها نشد.
حدود ۸ شب، عدهاى از بچهها از در اصلى خارج شدند. بچههاى تحکیم در را بستند و سه لایه زنجیر زدند و نمىگذاشتند کسى بیرون برود؛ یک عده هم از میدان مرکزى حرکت کردند و از در پائین خارج شدند. بچههاى بیرون شعار دادند: “انصار جنایت مىکند” و “دانشجو بیا بیرون”. تحکیم با بلندگو مخالفت مىکرد. از بیرون شعار دادند “سازش سازش خیانت خیانت” و با تحکیمىها بحث مىکردند که “شما در را باز کنید، اگر اکثریت با شما باشد داخل مىماند و اگر نباشد، چرا قیممآبانه برخورد مىکنید؟ دانشجو خودش قدرت تشخیص دارد و مىفهمد داخل بماند یا بیرون برود.” اینجا بعضى از بچهها شعار دادند “انصار جنایت مىکند/تحکیم حمایت مىکند” که این نقطه اوج شکاف بین دو گروه بود. این موقع یک عده از بیرون با شعار اللَّهاکبر و عدهاى از داخل به در حملهور شدند و آن را کندند.
بچهها آمدند به خیابان با شعار “مردم به ما ملحق شوید”. ساعت حدود ۸/۵ شب، جمعیت حدود سه چهار هزار نفر بود. شعارها بیشتر خطاب به مردم بود که آنها را دعوت به همراهى مىکرد. مردم هم وسیعاً مىآمدند.
نزدیک میدان جهاد شعارهاى تندترى داده شد تا رسیدند به جلو وزارت کشور. بچهها تصمیم به ایستادن نداشتند و گفتند رد مىشویم و به طرف خبرگزارى مىرویم. جلو خبرگزارى بچهها نشستند و شعارهاى مختلفى مىدادند، از جمله: “خبرگزارى ما/حمایت حمایت”. شعار “«پویندهمختارى/راهت ادامه دارد” هم داده مىشد.
در خیابان فاطمى، حدود سازمان آب، بچهها ایستادند و یک نفر رفت بالاى سکوى ایستگاه شرکت واحد و اعلام کرد که فردا بهطرف بازار مىرویم. استدلالش این بود که به بازار مىرویم تا حمایت بازار را جلب کنیم. از چهارراه آلاحمد که گذشتیم و به خوابگاه نزدیک شدیم، منوچهر محمدى آمد صحبت کرد که قشرى که باید از ما حمایت کند بازار است. آمدیم بالاتر، جلو کوى خودبهخود یک تریبون آزاد درست شد. بچهها نشستند و هرکس مىخواست حرف مىزد. یکى از بچههاى دانشگاه آزاد تحلیل کرد که “ما نیاز به حمایت دو قشر داریم: ارتش که اینها طرفدار دانشجوها و ماها هستند، و بازاریها. ما همهاش به امیرآباد و ولىعصر چسبیدهایم، باید برویم جنوب شهر و حمایت مردم مستضعف آنجا را جلب کنیم و بازاریها مستضعف هستند.” شاید منظورش ساکنان اطراف بازار بود! ساعت حدود ۱۲ شب بود. یکى از بچهها هم بالا رفت و تحلیل کرد که ریشه تمام توسعهنیافتگى و عقبماندگى ما در بازار است؛ ریشه تمام این قتلها و سرکوبىها را باید در بازار جستجو کرد و رفتن به طرف بازار غلط اندر غلط است.
راوى دو: من فقط شب را مىگویم. بعد از اذان و نماز مغرب تا ۱۲ شب آنجا اسمنویسى شد تا تریبون آزاد برقرار شود. آقاى امجد ــــ آخوند کوى ـــ پشت تریبون رفت و جریان حمله را محکوم کرد، اما آخرش گفت “میان شما استکبار نفوذ کرده” که بچهها خیلى از این حرفش عصبانى شدند. قرار شد بچهها بیایند هر چهار پنج نفر حرف بزنند و دکتر معین جواب دهد. یکى از بچهها به امجد توپید که “ما از برچسب منافق و استکبار خسته شدهایم.” دکتر معین براى همه این سؤالها در جیبش جواب داشت. دانشجو مىگفت “چرا آقاى خاتمى سکوت کرده؟” معین مىگفت “اتفاقاً دیروز پسرم پرسید چرا آقاى خاتمى اینقدر ساکت است؟ بعد من از آقاى خاتمى پرسیدم ایشان چیزى نگفتند.” یکى از بچهها پرسید “رهبر چرا ساکت است؟” معین گفت: “همین دیروز پیش رهبر بودم. رابطه من با رهبر خیلى صمیمانه است. خیلى صریح گفتم دانشجویان معتقدند شما از انصار حمایت مىکنید. گفتند نه من هزار بار اینها را کوبیدهام. معین گفت من به آقا گفتم چیزى بنویسند، گفتند لازم نیست. شما قاصد من. بروید به دانشجوها بگویید.” همانجا معین اعلام کرد که رهبر فردا در برابر این وقایع عکسالعمل نشان خواهد داد. یکى از بچهها بحث دادگاه میکونوس را پیش کشید. خدا به پسرى که این حرف را زد رحم کند. امینزاده [معاون وزیر امور خارجه] هم بود؛ معین گفت: “من خبر ندارم از ایشان بپرسید.”
همانجا اعلام شد که استادها فردا صبح ساعت ۱۰ در مسجد دانشگاه تحصن خواهند کرد.
آن شب حدود ۱۲-۱۲/۵ انصار سر چهارراه کارگر بودند و رفتم آنجا نزدیک بود کتک بخورم که یک آخوند مرا نجات داد. خواستم بیایم کوى اما پشیمان شدم و برگشتم تا با انصار حرف بزنم. آنها از مساجد تهران آمده بودند و مىگفتند امشب دستور نداریم و کارى نمىکنیم اما اگر دستور بدهند کوى را با خاک یکسان مىکنیم. عملاً حضورشان را ادامه دادند.
چهل، پنجاه نفر بودند، موتور هم داشتند. توى کوچهها زیاد بودند. اما چوب و چماق همراه نداشتند. به کسى برخوردم از بچههاى اطلاعات شهر خودمان. مىگفت اتفاقاً به تهران آمده است. احساس مىکردم نیروهاى اصلىشان را از تمام کشور احضار کردهاند. با یکى از انصار بحث مىکردم، که انسانى که دنبال حقیقت است همیشه باید این پیشفرض را در ذهن داشته باشد که ممکن است بین معتقدات رسمى و حقیقت تعارض پیش بیاید، پس دغدغه همیشگىاش باید نوسان بین این دو باشد. گفتم اگر رهبرى با حقیقت در تعارض بیفتد چه؟ گفت “هیچ وقت نمىافتد.” شروع کردم از نهجالبلاغه و تاریخ اسلام صحبت کردن، که او ماند. هیچ فکر نمىکرد دانشجوها اصلاً بخواهند و بتوانند از اسلام حرف بزنند.
راوى یک: آن روز بعد از ظهر، یک وانتِ دانشگاه شریف هى بالا مىرفت و پائین مىآمد و با بلندگو از بچهها مىخواست که به داخل کوى برگردند اما کسى به حرفهایش گوش نمىداد. انتظامات دانشجویى هم بود که مراقب اوضاع بود. آقاى ابوترابى نماینده ولایت فقیه در دانشگاه تهران هم بود و زیاد بحث مىشد. حدود ساعت یک بود که آقایى که ادعا مىکرد طلبه سادهاى از قم است آمد. همه دورش را گرفتند و فکر کردند کارهاى است. گفت: “از طرف حوزه دنبال کارى به تهران آمدهام و در خیابان شنیدم بچهها چیزهایى در توهین به مقدسات مىگویند و برایم عجیب بود که در جامعه ما این چیزها گفته مىشود. مگر چه خبر شده؟ مگر در کوى چى شده که این حرفها را مىزنید؟ به خودم مىگفتم اینها دانشجو نیستند.” انگار اصلاً اطلاع نداشت در کوى چه اتفاقى افتاده و بچهها بردند ساختمانها را نشانش دادند.
راوى دو: آن روز تمام حزباللهىها از سراسر کشور اتفاقاً گذرشان به تهران افتاده بود.
راوى یک: آقاى ابوترابى آمد و دوباره با آن عده کمى از بچهها که مانده بودند بحث شروع شد. بچهها مىگفتند شما همهاش از خارج و استکبار و دشمن حرف مىزنید؛ کمى هم به داخل بیایید و ببینید اینجا چه مىگذرد. بچهها مىخواستند این آقا برایشان بگوید نظر بالا درباره گروههاى فشار چیست. ابوترابى صبح یکشنبه گفته بود “ما الآن اطلاعاتمان درباره گروههاى فشار کامل شد. تا حالا اینها را نمىشناختیم.” بچهها پرسیده بودند “یعنى شما اللَّهکرم و دهنمکى را نمىشناختید؟” او گفته بود دهنمکى که رانده شده از سپاه، بسیج و همهجاست. آقا هم نظر مثبتى به او ندارد. نیمهشب، ابوترابى گفت فردا آقا حرفهاى مهمى براى شما خواهد زد. سوال دیگر این بود که چرا همه چیز را به استکبار مربوط مىکنند؛ کشور ما مدینه فاضلهاى است که هیچ مشکلى ندارد و فقط گاهگدارى از بیرون وارد مىشوند و وضعیت را به هم مىریزند؟ نظر بچهها این بود که باید قبول کنیم تنگنظرىها و مسائلى هم در داخل هست که لازم است واقعبینانه به آنها نگاه شود.
یکشنبه شب که به وزارت کشور رفتید، خراب کردن جایى یا شکستن شیشهاى یا چیزهایى از این قبیل پیش آمد؟
راوى چهار: نه. دانشجوها طنابى جلو صف اول کشیده بودند تا جمعیت نظم پیدا کند. روبهروى در وزارت کشور هم عدهاى رفتند زنجیر گرفتند تا کسى متعرض آنجا نشود و آنجا نایستد.
دوشنبه
راوى دو: با ناامیدى به طرف مسجد دانشگاه مىرفتم، با حسى که این جریان اصلاً از دست رفته. احساساتى بوده در این چند روز و تمام شده. داخل دانشگاه شلوغ بود و رفتم داخل صحن مسجد. رئیس دانشگاه تهران صحبت مىکرد. شروع کرد به کوبیدن دانشجوهایى که شب پیش تظاهرات کرده بودند. بچهها سر و صدا کردند و شعار دادند و حرفش را گوش نکردند. رئیس دانشگاهى که روز شنبه آنقدر قوى برخورد کرد طورى که همه فکر کردند بعد از مدتها دانشگاه تهران یک رئیس مستقلِ قوى با یک فکر درست و حسابى پیدا کرده است، اینجا بچهها را ناامید کرد. گفت “یک عده آمدهاند تا بین شما تفرقه بیندازند. یک عده نفوذىاند، منافقند. اینها دانشجو نیستند”. هیچ کس به نقش تحکیم وحدت در این تفرقه اشاره نمىکرد.
بعد بچهها شروع کردند به دادن شعارهاى تند. یک دفعه عکس دکتر شریعتى به طور وسیعى بین بچهها پخش شد. من دیدم هرکس یکى گرفته بالا. حتى جایى دعوا شد و عکس دکتر را پاره کردند. من این را دیدم که یک بدبینى شدیدى بین بچههاکه از روز اول هم دیده مىشدبه وجود آمده که همه مىخواهند از بچهها سوءاستفاده کنند. یعنى هرکس آمده اینجا سنگ خودش را به سینه مىزند. من به بچهها گفتم ما طرفدار دکتر شریعتى هستیم اما عکس او را پائین بیاورید. اینجا جایش نیست. شرایط بحرانى است و بچهها حس مىکنند همه دارند از آنها شدیداً سوء استفاده مىکنند. حرفم اثر داشت و بعد از ده پانزده دقیقه یکى دو تا عکس بیشتر نبود. اطلاعیههاى زیادى، بیشتر از طرف انجمن اسلامىها، پخش مىشد.
راوى چهار: نزدیک ظهر اعلام شد بعضى بچهها از تبریز آمدهاند. روى کاغذ بزرگى نوشته شده بود “دانشجوى آذرى/شهادتت مبارک”.
راوى دو: بعد از شهر دوشنبه از وقایع دانشگاه تبریز خیلى بیشتر صحبت شد.
راوى یک: خلیلى عراقى در حرفهاى صبح دوشنبهاش از توهین به بعضى نهادهاى مقدس گلایه کرد و از بچهها خواست که سعى کنند اینطور نشود.
حدود ساعت ۱۲/۵ یکى از دوستان من شاهد تیر خوردن یک نفر در وسط میدانِ قبل از مسجد کوى بود. صداى تیرى آمد و آن شخص همینطور ول شد در خیابان و افتاد. تعداد خیلى کمى از این واقعه خبر شدند. دوسه تا از بچهها با موتور رفتند ببینند چه کسى زده است. دوستى مىگفت نهایتاً معلوم نشد تیر از کجا شلیک شد. فرد تیر خورده را هم یک عده با ماشین شخصى بیرون برده بودند. از جریان این تیراندازى هیچچیز در هیججا منتشر نشد.
راوى دو: گفتم که حس مىکردم جریان کاملاً منحرف شده و ناامید بودم. تا حدود شش بعد از ظهر آنجا نشستم و بعد از در غربى خارج شدم و رفتم. ساعت ۶/۵ درگیر شده بود. بچهها تعریف مىکردند روبهروى در اصلى دانشگاه بین انصار و بچهها درگیرى شده. آنجا نیروى انتظامى گاز اشکآور خیلى زیادى زده بود و دود همهجا را گرفته بود. بچهها براى خنثى کردن اثر گاز، داخل صحن نماز جمعه مىروند و زیلوهاى آنجا را آتش مىزنند که بعداً بعضى از روزنامهها نوشتند صحن نماز جمعه را به آتش کشیدند. یک عده از وزارت کشور مىآیند و تلاش مىکنند بچهها را از در شمالىدر پزشکىخارج کنند. گویا آن شب انصار از در اصلى وارد شده بودند و درگیرى شدید بوده. من زخمیهاى زیادى را در بیمارستان شریعتى دیدم. پرسیدم که همه را اینجا مىآورند؟ گفتند نه جاهاى دیگر هم مىبرند.
راوى یک: با وساطت تحکیم وحدت و نمایندههاى دولت، نیروهاى انتظامى تضمین دادند و بچههایى که در دانشگاه مانده بودند از در شرقى خارج شدند.
راوى چهار: آنچه من شنیدم این بود که عدهاى قبل از سخنرانى ساعت دو آقاى خامنهاى، در اصلى را کنده بیرون ریخته رفته بودند. عده زیادى جلوى سر در جمع مىشوند. عدهاى به طرف چهارراه ولىعصر و عدهاى به طرف دانشگاه شریف حرکت مىکنند. گروه اول تا میدان ولىعصر مىروند و آنجا با شلیک زیاد گاز اشکآور از طرف نیروى انتظامى مواجه مىشوند. بچهها چیزهایى آتش مىزنند و سنگ مىاندازند که نیروهاى انتظامى کمى عقب مىنشینند و یک ماشین و یک موتور از آنها باقى مىماند که بچهها آتش مىزنند عین همین جریان در خیابان آزادى پیش آمد یعنى آنجا هم یک ماشین از نیروى انتظامى جا مىماند که بچهها آتشش مىزنند. اینها مال حدود ساعت ۳ و۴ است.
حدود ۶ عصر، از میدان انقلاب تا نزدیک پل حافظ مردم دستهدسته جمع بودند و حرف مىزدند که از دو طرف نیروهاى انتظامى حمله مىکنند و گاز مىزنند. انصار هم به قلع و قمع مردم مىپردازند. این درگیرىها تا ۹ شب ادامه داشت. دیگر آنقدر حملات نیروهاى انتظامى و انصار طاقت فرسا مىشود که بچهها جلوى سر در دانشگاه جمع مىشوند و مىروند داخل و هر چیزى دستشان مىرسد (براى خنثى کردن گاز) آتش مىزنند.
بالاخره انصار و نیروى انتظامى، در اصلى و شرقى و غربى را مىگیرند. بچهها به طرف در شمالى مىروند که درودیان از طرف تحکیم وحدت و شوراى شهر تضمین مىکند و بچهها از آن در خارج مىشوند. اما عده زیادى همانجا دستگیر مىشوند چه بیرون و چه داخل دانشگاه. زخمى هم که خیلى زیاد بود.
راوى دو: حدود ساعت ۹ شب درِ کوى دانشگاه را بسته بودند و تنها کسانى را که کارت دانشجویى داشتند راه مىدادند. مهم نبود کارتِ کجا باشد چون بچهها از همه جا حتى از شیراز و از جاهاى دیگر هم آمده بودند. وانت تحکیمىها آمد از وسط بچهها رد شد و رفت کوى پزشکى. بلندگوى مسجد هم اعلام کرد که تحصن دفتر تحکیم تمام شده و بچهها بروند خانهها و اتاقهایشان. حالا چند هزار نفر آنجا هستند و ناگهان این اعلام شد. واقعاً وحشتناک بود و من حس کردم نقش دفتر تحکیم چه بوده است. آنجا هر کارى کردیم با بچهها که فکرى براى کسانى بکنیم که بیرون در بودند نشد. تحلیلمان این بود که آنها اگر داخل نیایند مطمئناً به طرف پائین مىروند. سه چهار هزار نفر آدم بالاخره همراه هم مىروند. از همان کارهاى دفتر تحکیم وحدت که وقتى مىرفتیم تجمع مىگفتند “تجمع ما تمام شد، بروید خانههایتان.” حالا بچهها طبیعتاً جمعى مىروند. تحکیم که گذاشته رفته، پشت سرش انصار حتماً مىریزند روى سر اینها. اینطور بود که همیشه بچهها زخمى مىشدند. همین جریان داشت جلو کوى تکرار مىشد. ثانیاً شکستن تحصن که قرار بود ادامهدار باشد خیلى معنادار بود. آنها در دانشگاه تصمیم گرفته بودند شوراى تحصن تشکیل دهند و نقش شوراى تحصن خواباندن کل جریان بود. یعنى براى این کار حتى بهتر از انصار حزباللَّه عمل کرد. ما خیلى سعى کردیم یک جورى قضیه را جمع کنیم اما نشد. کمکم بچهها متفرق شدند. دانشجوها آمدند تو. بقیه هم در خیابان پراکنده شدند.
راوى چهار: ساعت حدود ۱۰ شب بود، جلو کوى، یک عده سردرگم جمع شده بودند. عدهاى که از مردم و از جاهاى دیگر شهر آمده بودند، مىگفتند ما چطور برویم پائین؟
راوى دو: حرف ما به تحکیم همین بود که شما مردم را خواستهاید و آمدهاند. پائین انصار بودند، نیروى انتظامى بود. امکان زخمى شدن و دستگیرى بود. حرف ما این بود که اگر اینها نیایند داخل، خیانت است. بگذارید در باز باشد و اینها بیایند داخل تا بعد بتوانند اگر خواستند تکتک بروند و داخل کوى حالت یک حفاظ امنیتى براى اینها داشته باشد. اما تحکیم آنجا کار خود را کرده بود.
راوى چهار: حدود ساعت ۱۰ من به طرف پائین چهارراه فاطمى مىرفتم که یک عده از ضلع غربى فاطمى داشتند به طرف چهارراه فاطمى مىآمدند و تندترین شعارها در طول این مدت را آنجا شنیدم. پائینتر، نزدیک بلوار کشاورز هزار نفرى بودند که هنوز شعار مىدادند. اینها خیلى عصبانى بودند و بعضىهایشان حرف از زدن بانکها و آتش زدن پمپ بنزین مىزدند، که در اقلیت بودند. اینجا نیروى انتظامى نبود. به پمپ بنزین کارگر شمالى که رسیدند، عدهاى از بچهها زنجیر انسانى ساختند و نگذاشتند کسى به پمپ بنزین نزدیک شود. تا کوى که رسیدم، جمعیت خیلى کم مىشد. آنجا دانشجویان حزب ملت ایران با بلندگوى دستى آمدند و شعار دادند و خواستند بچهها را جمع کنند که نتوانستند.
از در اصلى کوى، انصار آمده بودند بالا و شعارهاى روى دیوار را پاک کرده بودند و شعارهاى خودشان را نوشته بودند و تا خوابگاه دخترها رفته بودند و شعارهاى رکیک داده بودند. در این ساعت گاز اشکآور فراوان زده مىشد. طورى که بچههاى ساختمان یک (که نسبتاً از خیابان دور است) مجبور شده بودند بیرون بریزند.
راوى یک: ساعت ۱۱-۱۰/۵ جلو در اصلى کوى خلوت بود و هر چه پائینتر مىرفتیم، شلوغتر مىشد اما نه خیلى زیاد. تحکیم کماکان اصرار داشت مردم به خانه و دانشجوها به کوى برگردند. دکتر کوهى هم در خیابان بود و سعى مىکرد بچهها را برگرداند.
ساعت۵ /۱۲-۱۲ گاز اشکآور خیلى زیاد زده شد اما خط اول (نزدیک در دانشکده فنى) به شدت مقابله مىکرد. ربع ساعت، بیست دقیقه بعد بچهها کاملاً تارومار شده بودند. هرکس از گوشهاى فرار کرد و حدود صدنفرى آمدند جلو در اصلى کوى اما تحکیم در را بسته بود و مىگفت ما هیچکس را راه نمىدهیم. آنجا خیلیها با نگهبانها تند شدند که به خاطر دانشجوها به خیابان آمدهاند، پس چرا نمىگذارند داخل بیایند.
انصار مىآمدند بالا و خیابان امیرآباد یکپارچه دود بود. همین موقع در اصلى را باز کردند و عدهاى که پشت در بودند آمدند داخل. بچهها دیگر جرئت نمىکردند حتى ۲۰-۳۰ مترى در اصلى هم باشند. همه کشیدند عقب.
کش و قوس بچهها بیرون با نگهبانها باعث شد که نگهبانها از ترس اینکه انصار دانشجوها را لت و پار کنند، در را باز کنند و آنها بیایند داخل. سراسر خیابان و کوى از دود گاز اشکآور سفید شده بود. انصار ریختند و کل خیابان را گرفتند. بچهها تا میدان کوى عقب نشستند و همه چیز را آتش مىزدند براى خنثىکردن گاز. بحث که شروع شد فهمیدیم از همه جاى تهران، میدان خراسان، نازىآباد آمده بودند. در طول خیابان، انصار کف خیابان نشسته بودند و یک ردیف گارد جلو در ایستاده بودند. تمام پارچهنویسىهاى بیرون را پاره کردند. شعارهاى بیرون را پاک مىکردند و شعارهاى خودشان را مىنوشتند. روى وانت گشت مىزدند و مىگفتند “سوسولا کوشن/تو سوراخ موشن”. کوهى آمد و توصیه کرد “کسى از کوى خارج نشود. این نیروى انصار صد برابر هارتر از آن شب اول هستند و اگر یک سنگ از طرف شما پرتاب شود وضع خیلى خراب مىشود.” بعضى از بچههاى بیرون رفتند داخل اتاقها و عدهاى همان جا ماندند چون فکر مىکردند اگر حمله شود، اتاقها ناامنتر است.
راوى دو: همان شب آن دانشجوى پزشکى یک چشمش را در شلیک تیر پلاستیکى (بیشتر احتمال دارد نارنجک گازاشکآور باشد) از دست داد. بالاى ساختمان ۱۷-۱۶ دیدم که عده انصار بیش از هزار نفر بود و کاملاً حالت تهاجمى داشتند.
سهشنبه
راوى دو: تا ظهر خبرى نبود. بعد از نهار با بچهها رفتیم بلوار کشاورز. دود و آتش تخته و لاستیک همه جا را تا میدان انقلاب گرفته بود. مغازهها نیمهتعطیل بود. انصار وسط میدان انقلاب روى چمنها نشسته بودند و هر جا اشاره مىشد مىرفتند. سه ماشین بنز آمدند که یکىشان با بلندگو مىگفت متفرق شوید. یک نفر فیلمبردارى مىکرد و سومى کلت دستش بود و مردم را تهدید مىکرد. من یک بانک داغان شده دیدم. یکى مىگفت انصار برنامه خرابکردن بانکها و اتوبوس واحد را در دست داشت.
راوى چهار: عصر من برگشتم انقلاب. کل شانزده آذر بسته بود. برخلاف دستور نیروى انتظامى و شوراى امنیت ملى، انصار راهپیمایى مىکردند و دهنمکى هم آنجا بود. در کارگر شمالى هم راهپیمایى مىکردند. گارد، در دستههاى صدتایى و دویستتایى، کارى با انصار نداشتند اما به مردم مىگفتند بروند.
چهارشنبه
راوى دو: چهارشنبه بعد از راهپیمایى، ساعت ۱۲، حدود ۱۰۰ نفر انصار با موتور، در مواردى دو ترکه و حتى با زن و بچه آمدند جلوى در اصلى کوى. از پشت نردهها نگاه مىکردند و شعار مىدادند. ده پانزده دقیقه ماندند و رفتند.
راوى چهار: چهارشنبه اطراف مسیر راهپیمایى، دستگیرى زیاد بود. با صورت تراشیده، و بىسیم، پیاده یا سوار موتور، به کسانى که بعضى روزنامههاى صبح در دست داشتند گیر مىدادند. به زنها گیر مىدادند. کیفها را مىگشتند و هرکس را شک مىکردند راحت مىبردند.
(ادامه دارد)
:::