روایت شهید مطهری از آخرین سیزده رمضان امام علی(ع)
همیشه على به دنبال این گم گشته خودش مىرفت. اجمالًا مىدانست که این فرق او در راه خدا شکافته خواهد شد. مىگفت خدایا آن لحظه نازنین، آن لحظه زیبا، آن لحظه پرلذّت و پربهجت چه لحظهاى خواهد بود؟ پیغمبر به على فرموده بود که شهادت تو در ماه رمضان است، در آن ماه رمضان سال 41 هجرى على مثل اینکه قلبش احساس کرده بود که دیگر هرچه مىخواهد واقع بشود در این ماه رمضان واقع مىشود.
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): امروز سیزهم ماه مبارک رمضان است. استاد شهید مرتضی مطهری، روایتی از ۱۳ رمضان ۴۱ هجری که آخرین رمضان حیات مبارک امیرالمومنین علی(ع) بوده است، دارند که در جلد ۲۳ مجموعه آثار استاد آمده است. آنچه در ادامه می آید، نقل عینی جملات استاد شهید است:
“همیشه على به دنبال این گم گشته خودش مىرفت. اجمالًا مىدانست که این فرق او در راه خدا شکافته خواهد شد. مىگفت خدایا آن لحظه نازنین، آن لحظه زیبا، آن لحظه پرلذّت و پربهجت چه لحظهاى خواهد بود؟ پیغمبر به على فرموده بود که شهادت تو در ماه رمضان است، در آن ماه رمضان سال ۴۱ هجرى على مثل اینکه قلبش احساس کرده بود که دیگر هرچه مىخواهد واقع بشود در این ماه رمضان واقع مىشود. بچههاى على احساس کرده بودند که در این ماه رمضان على یک حالت انتظار و اضطراب و دلهرهاى دارد، مثل اینکه انتظار یک امر بزرگى را مىکشد.
روز سیزدهم رمضان است، براى مردم خطبه و خطابه مىخواند. در وسط خطبه و خطابه چشمش افتاد به امام حسن، حرفش را برید، صدا زد عزیزم حسن! از این ماه چند روز گذشته است؟ خیلى سؤال عجیبى است. على خودش بهتر از همه مىداند که چند روز گذشته است، چطور از این جوانش مىپرسد؟ عرض کرد: پدر جان سیزده روز. فوراً رو کرد به امام حسین: حسینم! از این ماه چند روز باقى مانده است؟ (خیلى واضح است وقتى سیزده روز گذشته است هفده روز باقى مانده است) پدر جان هفده روز باقى مانده است. دستى به محاسن کشید، فرمود: بسیار نزدیک است که این محاسن با خون این سر خضاب بشود. انتظار چنین ساعت و چنین روزى را داشت.
یکى از آن جملههاى بسیار زیباى امیرالمؤمنین که در خلال همین چهل و پنج ساعت ایراد کرده این است؛ دیگران خیلى مضطرب و ناراحت بودند، اشک مىریختند و گریه مىکردند ولى خودش اظهار بشاشت مىکرد، فرمود: وَاللَّهِ ما فَجَأَنى مِنَ الْمَوْتِ وارِدٌ کَرِهْتُهُ وَ لا طالِعٌ انْکَرْتُهُ و ما کُنْتُ الّا کَقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبٍ وَجَدَ به خدا قسم که اگر مُردم من هیچ کراهتى ندارم، یک ذرّه کراهت ندارم. این براى من یک امر نشناختهاى نبود، یک مهمان ناشناختهاى نبود، یک مهمان شناخته شده بود. بعد فرمود: مىدانید مَثَل من مَثَل کیست؟ مَثَل آن عاشقى است که به دنبال مطلوب و معشوق خودش مىرود و او را مىیابد. مَثَل من مَثَل آن تشنهاى است که در یک شب تاریک دنبال آب مىرود ناگهان آب را پیدا مىکند، چقدر خوشحال مىشود! گفت:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
اصحابش مىآمدند: بله یا امیرالمؤمنین براى شما چنین است ولى بعد از شما ما دیگر چه خاکى به سرمان بریزیم؟ در شب نوزدهم، بچههاى على احساس کرده بودند که امشب یک شب دیگرى است، چون حضرت یک وضع خاصى داشت، گاهى بیرون مىآمد به آسمان نگاه مىکرد و برمىگشت، و آن شب را هم على تا صبح نخوابید. بچهها هر کدام به خانه خودشان رفته بودند. امیرالمؤمنین مصلایى دارد یعنى یک اتاقى در منزلش دارد که در آنجا نماز مىخواند و عبادت مىکند.
فرزند بزرگوارش حسن بن على علیه السلام که به خانه خود رفته بود، قبل از طلوع صبح از خانه خودش مراجعت کرد، آمد خدمت پدر بزرگوار، رفت به مصلاى پدر، دید على نشسته است و مشغول عبادت است.
على علیه السلام جریانى را که در آن شب برایش رخ داده بود براى فرزندش حسن نقل کرد. فرمود: پسر جان! دیشب من همینطور که نشسته بودم (یعنى من دیشب نخوابیدم، بستر نینداختم) چشم مرا خواب گرفت. در یک لحظه و به یک سرعت عجیبى در همان عالم رؤیا من پیغمبر اکرم جدّ شما را دیدم: مَلَکَتْنى عَینى وَ انَا جالِسٌ فَسنَحَ لى رَسولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ چشمم (خواب) بر من مسلط شد، همان طورى که نشسته بودم یک لحظه پیغمبر را دیدم. تا پیغمبر را دیدم فوراً شکایت امت را به او عرض کردم. عرض کردم: یا رسولَ اللَّهِ ماذا لَقیتُ مِن امَّتِکَ مِنَ الْاوَدِ وَ اللَّدَدِ یا رسول اللَّه! من از دست این امت تو چهها کشیدم و این امت تو چقدر خون بر دل من وارد کردند! یا رسول اللَّه از دشمنان خودم به تو بگویم.”
منبع: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج۲۳، ص۴۷۹
:::