شهید بهشتی: ماه رمضان، روزه و کار
ماه رمضان که میشود این عده برای اینکه روزه به آنان فشار نیاورد اولاً به جبران زمانی که غذا نمیخورند، چایی نمینوشند، سیگار نمیکشند، در فاصله افطار تا سحر آنقدر میخورند و میآشامند و سیگار میکشند که نالان میشوند و مرتب ناله میکنند که ای وای، کسل شدیم. از طرف دیگر بعد از طلوع فجر میخوابند تا دم غروب، برای نماز ظهر و عصر از خواب بیدار میشوند و نماز ظهر و عصر را چنان میخوانند که السلام علیکم نماز عصر با افطار مقارن باشد. حقیقت این است که ما یک عده روزهگیر به این صورت داریم. بدون رودربایستی بایستی...
بسمالله الرحمن الرحیم. همانطور که در پیام تسلیت و اعلام برنامههای شب قدر که برای دوستان فرستاده بودیم، نوشته شده، در مراسم امشب با دوستان درباره روزه و کار بحث خواهیم کرد.
آیا روزهداری با فعالیت و کار ناسازگار است؟ آیا یکی از عوامل عقبماندگی کشورهای مسلمان روزهداری است؟ و بالاخره اینکه آیا روزهداری سبب میشود یک ماه از سال نیروی کار این کشورها به حدّ نصاب نرسد؟
مکرّر در نشریههای فارسی و غیر فارسی و میتوانم بگویم گاهی به عمد، مقارن با فرارسیدن ماه مبارک رمضان، اینگونه سمپاشیهای بینمک به چشم میخورد. تو گویی در دنیای امروز همه چیز با محاسبة دقیق بررسی میشود. در اظهار نظر برخی درباره رابطه روزه و کار، هنوز گزافگویی و حتی گزافاندیشی رواج دارد. حدود چهار یا پنج سال قبل رییس جمهور یکی از کشورهای کوچک عربی که کجسلیقگیاش هنوز هم در نوسانهای سیاسی عالم اسلام به چشم میخورد، ضمن اظهار نظری گفته بود؛ چون کشور ما در حال سازندگی است بنابراین ممکن است از شیوخ و علمای بزرگ جامعالزیتونه بخواهیم در این موضوع نظر دهند که اگر در اثر روزة ماه رمضان در روزهای گرم آن منطقة افریقایی، کارگران به علت روزهداشتن نتوانند به اندازه و حدّ نصاب معمول کار کنند، از روزهداری در چنین شرایطی معاف باشند. این مطلب آن موقع در جراید ایران هم مورد بحث قرار گرفت و کار به گفتوگوی با این عالم و آن عالم کشیده شد.
اتفاقاً چندی قبل در یکی از جراید فارسیزبان، ترجمه مقالهای از یک نویسندة غیر مسلمان را دیدم که به همین موضوع پرداخته بود. این نویسنده، در ارتباط با وضعیت اقتصادی کشورهای توسعهنیافته که برای رودربایستی و گولزدن به کشورهای در حال توسعه نامیده شدهاند، نوشته بود: یکی از عوامل کندی پیشرفت برنامههای اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، باورهای مذهبی از آن جمله روزهداری است. وی در ادامه گفته بودکه روزهداری، از نشاط اقتصادی و فعالیت کارگری این جوامع به مقدار قابل توجهی میکاهد.
جالب توجه اینکه از یک طرف گفته میشود در اغلب این کشورها برای نیروی انسانی کار وجود ندارد و بیکار فراوان است و از طرف دیگر سنگ آنان به سینه زده میشود که به مناسبت روزه ماه رمضان نیرویی که باید به کار بیفتد، نمیافتد و باز جالب است که گاهی هر دو مطلب در یک نوشته دیده میشود.
بنده خوش ندارم نسبت به اشخاص یک جانبه داوری و اظهار نظر کنم، بنابراین نمیگویم که غرضورز هستند، چون نمیشناسم، انسان تا کسی را خوب نشناسد نمیتواند بگوید که غرض و مرضی دارد یا ندارد. با یک نوشته هم مشکل است که انسان به قضاوت برسد و بگوید فلانی غرض دارد. ولی این را میتوانم بگویم که یا جهل و نادانی و گزافگویی و گزافاندیشی است یا غرضورزی. شق سوم ندارد.
حقیقت مطلب این است که بنده گمان میکنم، این دسته از نویسندگان، وضع روزهداری یک عده از شهرنشینانی که از زیر سایه تکان نمیخورند را دیدهاند و براساس آن قضاوت میکنند. یعنی دیدهاند ماه رمضان که میشود این عده برای اینکه روزه به آنان فشار نیاورد اولاً به جبران زمانی که غذا نمیخورند، چایی نمینوشند، سیگار نمیکشند، در فاصله افطار تا سحر آنقدر میخورند و میآشامند و سیگار میکشند که نالان میشوند و مرتب ناله میکنند که ای وای، کسل شدیم، دستگاه هاضمهشان هم ناراحت است. زیرا به دلیل پرخوری دستگاه هاضمه با مشکل مواجه میشود و انسان خودبهخود کسل میشود و نشاط کار را از دست میدهد. از طرف دیگر شبها نمیخوابند تا بتوانند روز را بخوابند و روزه فشار نیاورد. یعنی بعد از طلوع فجر میخوابند تا دم غروب، برای نماز ظهر و عصر از خواب بیدار میشوند و نماز ظهر و عصر را چنان میخوانند که السلام علیکم نماز عصر با افطار مقارن باشد. حقیقت این است که ما یک عده روزهگیر به این صورت داریم. بدون رودربایستی بایستی بگویم که بعضی از اینها، هملباسهای بنده هم هستند و اهل علماند، معالاسف اینگونه هستند. اگرچه معمولاً کار اهل علم در ماه رمضان در کشورهای اسلامی سنگینتر میشود، برای اینکه بازار مسجد و محراب و منبر گرمتر است. منبریها باید بیشتر منبر بروند و محرابیها هم باید بیشتر به محراب بچسبند، ولی باز عدهای که کارشان فقط محراب است، اگر ظهر محراب داشته باشند، لااقل تا ظهر را میخوابند و اگر احیاناً ظهر محراب نداشته باشند و محرابشان شب باشد، دیگر برنامه آنان راحتباش است و از اول طلوع فجر تا نزدیک غروب خواب هستند. ولی آیا میشود کار این گروه را ملاک کار اکثریت مردم مسلمان قرار دهیم. این عده نه تنها در ماه رمضان، بلکه در غیر ماه رمضان هم خیلی تن به کار نمیدهند و با اندک نسیم ناملایمی برنامه کاریشان عوض میشود و تعطیل میکنند. منطق این عده از روزهداری این است که خدا از ما خواسته روزه بگیریم چه بخواهیم، چه نخواهیم باید روزه را بگیریم و چندان به فکر فلسفه روزه نیستند. در حالی که روزهداری برای آن است که انسان در مقابل خواستههای نفسانی ارادهای نیرومند پیدا کند. روزهای که انسان از افطار تا سحر بخورد، صبح هم بخوابد تا غروب، هیچ ثمری برای انسان دربر ندارد. این آدم، همان آدم ضعیفی است که قبل از ماه رمضان بود. یعنی در برابر خشم و غضبش، در برابر خودخواهیهایش، در برابر هوسهایش، قدرت اراده ندارد و نمیتواند با پایداری متکّی به ایمان و پایداری ناشی از برنامه سازنده مکتب رمضان به منظور تقویت اراده، بهرهای د اشته باشد. بلکه، تنها در همین حد که گناه نکرده و از فرمان خدا سرپیچی نکرده باشد روزه میگیرد. البته این هم خودش خوب است، اما حکمت روزه را درک نکرده و آن را به قیمت کمی فروخته است. حال آنکه در حقیقت روزهداری در عین اینکه فرمانبرداری و اطاعت از امر خداست، باید برای مسلمانان تمرین روحیة پایداری و استواری در مسیر ایمان باشد. سالی یک ماه تمرین مقاومت در برابر خشم و غضب و هوا و هوس باشد. اما آنانی که حقیقت روزه را درک میکنند، آنان نه تنها با روزهداری از نیروی کارشان کاسته نمیشود، بلکه بیشتر هم میشود. من از زمان پیغمبر و از زمان ائمه فعلاً مثال نمیآورم، بلکه از جامعه و زمان نزدیک به خودمان مثالی میآورم. یکی از دوستان من که در جوانی مرحوم شد در یک قصبه چند هزار نفری پیشوای دینی مردم بود. تابستانی بود و روزهدار بودیم. این دوست ما میگفت اگر کسی میخواهد بفهمد روزهداری یعنی چه؟ باید به خودش زحمت دهد و یک سری به قصبة ما بیاید. در این قصبه انواع محصول کاشته میشود، محصول دیمی که در ماههای خرداد و تیر درو و خرمن میشود. محصول صیفی هم دارند اعم از خیار، گوجه، خربزه و اینگونه محصولات که در ماههای برداشت کشت دیم باید به محصول صیفی هم برسند. وجین کنند، علفهای هرزه را بیرون بیاورند و … در این قصبه برنجکاری هم دارند، بنابراین باید در این ماههای گرم تابستان شالی هم بکارند. یعنی شالی برنج را از خزانه در بیاورند و در باتلاقهایی که قبلاً آماده شده است بکارند. این کارها در این قصبه طوری است که معمولاً همگی همزمان با هم انجام میشوند. این دوست ما میگفت: در قصبة ما، دراین فصل، زارع شب و روز در صحرا به سر میبرد. موقع آمدنش به دِه وقت نماز است. میگفت برنامه ما این است: اذان صبح همه در مسجد حاضریم، نماز را به جماعت میخوانیم. زارعین از مسجد به صحرا میروند و تا هوا خنک است مختصری میخوابند. بعد بلند میشوند و تا ظهر کار میکنند. ظهر میروند مسجد نماز میخوانند و مجدد میروند صحرا کار میکنند تا غروب، غروب میآیند مسجد نماز مغرب را میخوانند و در همان مسجد بین نماز مغرب و عشاء افطار میکنند. افطار آنان چیست؟ میگفت قبلاً تعدادی کوزه آب از جاهایی که آب خنکی دارد تهیه میکنند و در جای سایهای در مسجد این کوزههای آب را میچینند، هر زارعی هم با خود یک مقداری نان، به همراه پیاز، پنیر و یا چیزی از این قبیل برمیدارد و همراه خود به مسجد میآورد. بعد از نماز مغرب، افطار کشاورزان این نان و خورشت سادهای است که همراه آوردهاند با مقداری آب، چنانچه اهل چپق و سیگاری هم باشند دودی هم میکشند. نماز عشاء را میخوانند و برمیگردند صحرا، آنجا چایی میخورند، کمی استراحت میکنند و تازه کارهای شب را شروع میکنند؛ برای اینکه در آن فصل معمولاً نسیمی که برای خرمن باددادن مناسب باشد در شب میوزد. بنابراین شبها تا دیروقت یا باید خرمنکوبی کنند، یا خرمن باد دهند، شب یکی دو ساعت مانده به اذان صبح استراحتی میکنند و باز کار و کار و کار. فقط بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب میتوانند مختصری بخوابند. حال فکر میکنید که این زارعین روزهدار اهل آن بودند که بگویند وای … چه روزهای بلندی، … چه هوای گرمی، … و چه روزة مشکلی! خدا شاهد است که من عدهای از اهالی آن قصبه را دیدم که به مراتب از آن سایهنشینها سپاسگزارتر، شادابتر و بانشاطتر بودند.
حال آیا روزهداری این گروه از مردم از نیروی فعال و کار یک جامعه کم میکند؟ من نمیخواهم منکر این واقعیت شوم که یک انسان سالم و نیرومندی که به اندازه کافی مواد غذایی در شبانهروز مصرف میکند، بالطبع برای کارکردن بویژه برای انجام کارهای سنگین بدنی آمادهتر است؛ اما این تمام مطلب نیست؛ چراکه چقدر آدمهای سالم سراغ داریم که تنبل هستند؟ تنبلی با چه چیز علاج میشود؟ بدون شک داشتن بدن سالم و بهرهمند از مواد غذایی و ویتامینهای کافی برای فعالیت لازم نیست، ارادة نیرومند، تربیت و داشتن جوهر کار هم لازم است. اگر ما در بعضی از کشورها میبینیم که افراد آن برای کارکردن و کارهای سنگین آمادگی بیشتری دارند، صرفاً به این علت نیست که آنان بیشتر میخورند و روزه هم نمیگیرند؛ بلکه این در نتیجه آن است که از کودکی بچهها را در میدان کار و فعالیت قرار میدهند تا از همان ابتدا به کار عادت کنند. از کودکی سلولها، عضلات و استخوانبندی افراد، برای کار تربیت میشود. ترس از کار از سنین کودکی در آحاد جامعه ریخته میشود و شوق کار در وجودشان زنده میگردد، از کار لذت میبرند و از این روست که برای کار کردن آمادهتر هستند. بنابراین باید در یک ملت روح کار و فعالیت در کنار تأمین غذای کافی و بهداشت لازم به اضافة اراده قوی وجود داشته باشد تا نیروی فعال آن ملت به استانداردهای لازم کار و تلاش دست یابد.
حال با توجه به اینکه روزهداری تمرین مؤثری برای قدرت نفس و قدرت اراده است سئوال این است که اگر فردی به دلیل روزهداری دچار ضعف مختصری از ناحیة نرسیدن مواد غذایی در چند ساعت از روز به بدنش شود آیا این ضعف چندساعته میتواند بر مجموعة برنامههای کاری یک سال یک کشور لطمهای وارد کند و روزهداری از راندمان کار کارگران بکاهد؟! البته این را میشود پذیرفت که بعضی از روزهداران به دلیل عدم برخورداری از مزاج نیرومند و سالم ممکن است در بعضی از ساعات روز دچار ضعف شوند ولی در مقابل با تقویت ارادة نیرومند در طول روزهای ماه مبارک رمضان به خودشان میجنبند و در یازده ماه دیگر بهتر کار میکنند.
بعلاوه چرا اینقدر مجرد فکر میکنیم؟ چرا هر چیزی را فقط نسبت به خودش میبینیم؟ آقای رئیس جمهوری تونس اگر قرار است جمعیت مسلمانان یک کشور یک ماه در سال را روزه بگیرند و به علت روزهداری نتوانند به حدّ نصاب کار کنند، تو که رئیس جمهور این کشور کوچک اسلامی هستی مسئولی، تو مسئولیت داری کارگران و دهقانان کشورت را چنان تقویت کنی که از نظر سلامت مزاج و قدرت بدنی بتوانند از عهدة یک ماه روزهداری توأم با کار بربیایند. چرا عادت کردهایم منفی نگاه کنیم؟ اگر به راستی حکومتها وظیفة خود را رعایت کنند آیا اقتصاد یک کشور تنزل خواهد کرد؟ چرا دولتهای اسلامی به وظیفة اصیل خود عمل نمیکنند؟ آیا وظیفة یک حکومت تأمین حداکثر امکانات زندگی برای افراد آن جامعه نیست؟ اگر هست با واقع بینی و با توجه به اینکه این مردم مسلمان هستند و باید در ماه رمضان یک ماه روزه بگیرند، برنامه را طوری تنظیم کنید که اولاً کارگران و دهقانان کشور بتوانند با وجود روزهداری کار کنند، ثانیاً اگر نقیصه مختصری هم پیش آمد بتوانند در یازده ماه دیگر سال جبران کنند. از آنجا که بر مزاج اینگونه دولتها تنبلی حکمفرماست، بنابراین به فکر یک کار پرمسئولیت که ابتکار، فداکاری و گذشت میخواهد نیستند. با حرف که سطح زندگی مردم بالا نمیرود. تلاش مداوم میخواهد، سیستم سالم حکومتی میخواهد. وقتی که اینها نیست، آنوقت روشنفکریشان گل میکند که خوب است برای بالارفتن سطح اقتصاد، فتوا دهیم که مردم روزه نگیرند. آیا به راستی فقط مسئله اقتصاد مطرح است و موضوع دیگری مطرح نیست؟ حقیقت این است که صرف نظر از آن عدهای که سر شب تا سحر میخورند، روزهداری به طور متوسط یک سوم از غذای روزانة یک کشور را صرفهجویی میکند. اگر فرض کنیم که یک پنجم نیروی کار این ملت به کار نیافتاده باشد در مقابل یک سوم ظرفیت غذایش را هم صرفهجویی کرده است و این یعنی تولید به اندازة مصرف! پس هیچ ضربهای به نظام داخلی و اقتصاد داخلی این کشور وارد نمیشود. در حوزه اقتصاد خارجی هم اگر چیزی را صادر میکرده لابد در مقابل میخواسته چیزی را وارد کند. اگر واردات مربوط به مواد غذایی باشد چون یک سوم کمتر مصرف شده به همین میزان هم واردات کمتری لازم است. بنابراین نباید با مسائل حساس، سطحی و مقطعی برخورد کنیم. حقیقت آنچه مشاهدات شخصی ما نشان میدهد این است که اکثریت روزهداران مردمی زحمتکش هستند که برنامه کاریشان در ماه مبارک رمضان نه تنها کم نمیشود بلکه زیاد هم میشود. بنده از نظر شخص خودم وقتی دقت میکنم میبینم هیچ ماه رمضانی را سراغ ندارم که برنامة کاریم با برنامة کاری غیر ماه رمضانم فرق کرده باشد. سهل است، اگر عارضهای برایم پیش نیاید در ماه رمضان نشاط کاری بیشتری هم پیدا میکنم، برای آنکه فکرم بهتر کار میکند.
منتقدین خوب است که این فراز از تاریخ اسلام را مطالعه کنند؛ در سال چهارم هجرت واقعة تلخی در تاریخ اسلام اتفاق افتاد. این واقعه حدود یک سال بعد از جنگ اُحد به وقوع پیوست، خود جنگ اُحد هم از وقایع تلخ بود. آن واقعه این بود که یکی از شیوخ عرب قبایل بادیهنشین آمد پیش پیغمبر و هدیهای برای ایشان آورد. پیغمبر(ص) به او فرمود: من از آدم مشرک هدیه قبول نمیکنم (حال اینکه آیا این یک قانون کلی در اسلام بوده و یا در سیاست پیغمبر این موضوع دخالت داشته است بماند.) پیغمبر به آن مرد فرمود: من تو را به اسلام دعوت میکنم. بیا مسلمان شو. آن فرد به پیغمبر پاسخ داد: من آمادگی مسلمان شدن را ندارم. وقتی خواست از پیغمبر خداحافظی کند گفت: یا محمد یک چیز به تو بگویم؛ این ایده و فکری که مردم را به آن دعوت میکنی ایدة خوبی است، یک عده از مبلغین زبردستت را بفرست به بادیه و بیابان تا مردم بادیهنشین را به اسلام دعوت کنند، مطمئن باش که در آنها اثر میکند. پیغمبر هم نخواست به او بگوید که اگر فکر خوبی است چرا تو خودت قبول نمیکنی! ممکن بود خطری جان مبلغین را تهدید کند. اما آن مرد (ابو براء عامری) که شیخ قبیله بود گفت؛ من به سهم خودم آنها را تحت حمایت قرار میدهم. پیامبر (ص) هم که خواستار زمینههای مناسب برای نشر دعوت اسلام بود پذیرفت و گفت که بسیارخوب میفرستم. چهل نفر، شصت نفر، و یا هفتاد نفر بر اساس نقلهای مختلف، از مسلمانان تقریباً زبده را پیغمبر برای نشر دعوت اسلام به این ناحیه فرستاد. یک نامه هم به رئیس قبیله یعنی عامربن طفیل نوشت. مسلمانان وقتی به بئر معونه یا همان چاه معونه که چاهی بود در بیابان و آبی داشت، رسیدند. یکی را از میان خود انتخاب کردند و نامه پیغمبر را به او دادند تا به عامربن طفیل برساند. پیغمبر بی هیچ تکلّفی نوشته بود که این عده برای نشر دعوت اسلام میآیند تا برای شما صحبت کنند که اسلام چیست. اما عامربن طفیل به نامه پیامبر (ص) اعتنا نکرد و حامل نامه را کشت. وی در حین کشته شدن فریاد میزد «فزت و رب الکعبه» به خدای کعبه رستگار شدم.
بقیه وقتی دیدند نماینده آنان به دست این مرد و اطرافیانش کشته شد بسیار ناراحت شدند و گفتند که ما برای جنگ نیامده بودیم، پیغمبر ما را بدون هیچ قصد حمله و تجاوزی و با یک پیام دوستانه فرستاد تا بگوییم اسلام چیست و آنان این طور با ما رفتار کردند. بنابراین آماده شدند برای دفاع، زیرا جان همه در خطر بود. قبیلهای هم که همسایه این قوم بود فقط به این اندازه به عهد خود وفا کرد که با آنان همدست نشده و گفتند؛ چون ما به اینان پناه دادهایم با آنان جنگ نمیکنیم. ولی افراد عامربن طفیل با سایر همپیمانان سیاسی خود به این عده حمله کردند و تا نفر آخر را کشتند. تنها یک نفر از آنها نیمهجانی به در برد. این یک نفر به پیغمبر خبر داد که بر سر فرستادگان چه آمده است. اتفاقاً اوضاع اجتماعی، سیاسی و نظامی مسلمانان در این شرایط خوب نبود. آن یک نفر که جانی خلاص کرده بود در راه که میآمد به دو نفر از مسلمان برخورد کرد، یکی از آن دو نفر هم در ادامه زد و خوردها کشته شد. یکی دیگر از آن دو نفر، به همراه فردی که خلاص شده بود، در راه دو نفر از افراد طایفة عامربن طفیل را دیدند و به تلافی این حادثه آنان را کشتند که کار نادرستی بود، چراکه آنان بیگناه بودند؛ اما طبق خوی جاهلیت قدیم این کار را کردند. اتفاقاً این دو نفر از مدینه میآمدند و با پیغمبر تفاهم کرده بودند. وقتی پیامبر این خبر را شنید اوقاتش تلخ شد. یک مسلمان آسیبدیده، بعد از آنکه چهل تا هفتاد نفر از مسلمانان برگزیده اینگونه در مقابل چشمانش از دم شمشیر گذرانده شده بودند نتوانسته بود اعصابش را کنترل کند و دست خود را به خون بیگناهانی آلوده بود. عامربن طفیل پس از این ماجرا به پیامبر پیغام داد که براساس مقررات این سرزمین باید دیه این دو نفر را بپردازی. اوضاع و احوال مسلمانان هم آنقدر خوب نبود که بتوانند چنین کاری را انجام دهند. یا باید میگفتند که شما هفتاد نفر از مسلمانان را کشتید، در مقابل مسلمانان هم دو نفر را کشتهاند. در این صورت جنگ در میگرفت که به مصلحت نبود و مصلحت سیاسی ایجاب میکرد که در آن مقطع با صحرانشینان جنگی در نگیرد. بنابراین باید یک پولی داد و این مشکل را حل کرد. مسلمانها که خیلی پولدار نبودند، در همسایگیشان چند طایفة یهودی پولدار و رباخوار زندگی میکردند، یکی از آنها بنیالنضیر بود. پیغمبر و علی(ع) و چند نفر از بزرگان مسلمان رفتند پیش بنیالنضیر و ماجرا را توضیح دادند. طایفه بنیالنضیر از قبل قرارداد آشتی و همزیستی مسالمتآمیز با پیغمبر بسته بودند. پیغمبر به آنان گفت؛ به ما کمک کنید، سران بنیالنضیر هم گفتند که بسیارخوب، کمک میکنیم و رفتند داخل قلعه خودشان تا در رابطه با این موضوع مشورت کنند. چند نفر از شیطانهای این طایفه گفتند؛ محمد با پای خودش آمده است در دام، بیایید او را بکشیم. چهار مرد میخواهیم بروند از بالای بام قلعه، روی محمد سنگی بیاندازند و کار را تمام کنند، تا برای همیشه راحت شویم. یکی گفت باشد، دیگری گفت نباشد، بالاخره چند جانی پیدا شدند و رفتند بالای بام قلعه به محض اینکه آنان به بالای بام قلعه رسیدند، پیغمبر به اطرافیان خود گفت من میروم مدینه کاری دارم و بلند شد و حرکت کرد، تو گویی وحی الهی به پیغمبر الهام کرد، خطری در کمین جان توست. طایفه بنیالنضیر با وجود اینکه با پیامبر پیمان عدم تعرض داشتند خدعه کردند و قصد جان پیامبر اسلام را کردند. طرح سیاسی پیامبر از ابتدا برای نشر اسلام، این بود که مدینه پایگاه اسلام بوده و این پایگاه کاملاً تحت تسلط مسلمانها قرار داشته باشد ولی طوایف یهود با مذاکرات سیاسی توانسته بودند از پیغمبر امان بگیرند و بگویند ما همینجا با شما زندگی میکنیم و پیمان عدم تعرض امضاء کردند. پیغمبر ابتدا به آنها امان نمیداد و دستور داده بود اول کار این دشمنان خانگی را یکسره کنید که داستان آن مفصل است؛ اما سرانجام به این نتیجه رسید که یهودیان بنیالنضیر را از جای خود حرکت دهد. عدهای از آنان به فلسطین و عدهای هم به خیبر رفتند که یک قلعة بزرگ یهودینشین بود. دو سه نفر از آنان که به خیبر رفتند، افراد کینهتوزی بودند؛ از جمله: حیّی بن اخطب، اینها راه افتادند اینطرف و آنطرف و گفتند؛ چنان جنگ ترسناک و همگانی علیه محمد در سرزمین عربستان به پا کنیم که کار یکسره شود. اول رفتند مکه، پیش سران قریش و ابوسفیان و گفتند حقیقت این است که ما تصمیم گرفتهایم یک جبهة متحد و متفقی علیه مسلمانها به وجود آوریم. از شما که قریش هستید، و از طایفة غطفان که همسایة ما در مدینه هستند و سایر یهودیان اطراف مدینه میخواهیم که با ما همراه شوید. بدینوسیله قریش را تحریک کردند، پیش سران طایفه غطفان آمدند، آنان را هم تحریک کردند، بنیقریظه و بنی وائل را هم که یک دستة یهودی بودند تحریک کردند و به صورت گروهی آمدند و جنگ احزاب را راه انداختند. در اتحاد کفار علیه مسلمین تنها از قریش حدود ده هزار نفر سپاهی شرکت کرده بودند، غطفان، بنیالنضیر و … هم هر یک عدة زیادی را بسیج کرده بودند. غرض من نکته آموزندة جنگ احزاب است نه شرح آن. این مطلب را فقط به دلیل شاهد مثال برای بحث امشبمان مطرح کردم. فقط این قسمت از مطلب را عرض میکنم، شاید مابقی مطلب را مواقع دیگر عرض کردم. اینها هجوم آوردند به سمت مدینه، خبر رسید به پیغمبر که کفار قریش به همراه یهودیان مدینه، با قصد جنگ به سمت مدینه میآیند. مسلمانها به تکاپو افتادند که چه کار کنند؟ بیرون مدینه با دشمن روبهرو شوند که در این صورت استعداد و نیروی کافی جنگی نداشتند. داستان اُحد هم برای آنان یک تجربة تلخی بود. سرانجام بنا شد در مدینه بمانند و دفاع کنند. سلمان فارسی که تازه مسلمان شده بود یک فنّ تازة جنگی را به پیغمبر پیشنهاد کرد و گفت که ما در کشور خودمان در چنین مواقعی دور شهر را خندق میکَنیم و آن را آب میاندازیم، اما اطراف مدینه آنقدر آب نیست که داخل خندق را با آب پُر کنیم بنابراین داخل خندقها را با خس و خاشاک پر میکنیم که در صورت لزوم بتوان آن را آتش زد. پیغمبر پیشنهاد سلمان را تصویب کرد و قرارشد خندقی در سه جناح مدینه کنده شود. یک جناح هم باغستانها و ارتفاعات بود. ابن اثیر در کامل مینویسد که جنگ احزاب در ماه شوال بوده است. ولی اغلب مورخین نوشتهاند در ماه رمضان بوده است. ماهی که مسلمانها روزهدار بودند. قرار شد روزهداران در فاصلهای کوتاه خندقی دور شهر حفر کنند. کاری که سابقهای در عربستان نداشت و این کار را باید در فاصلة بسیار کوتاه انجام میدادند و از خس و خاشاک و بوتة بیابان پُر میکردند. خود پیغمبر هم مثل یکی از افراد مسلمان در کار حفر خندق شرکت داشت. اسم سلمان را بردم پس به این مناسبت این جملة معروف را که در بارهاش است نقل کنم؛ پیغمبر گروههای کاری درست کرده بود، مهاجرین را یک دسته، انصار را یک دسته، به صورت واحدهای ده نفری، به هر واحدی یک قطعه از زمین را سپرده بود تا حفر کنند و خندق بکنند. سلمان که تازه رسیده بود، موضوع اختلاف شد که آیا باید جزء دستة مهاجرین باشد یا جزء دستة انصار؟ یعنی در دسته مسلمانان مدینه قرار گیرد یا در دسته مسلمانانی که از خارج به مدینه آمدهاند، البته سلمان از خارج آمده بود و روی این حساب باید جزء دسته مهاجرین میشد. ولی پیغمبر تاج کرامتی بر سر سلمان نهاد و فرمود که سلمان نه از مهاجرین است و نه از انصار، «سلمان منّا اهل البیت». سلمان از ما خاندان نبوت است، بنابراین در گروه ما قرار میگیرد.
به هر حال این مردم کم بضاعت و کم غذا با قدرت اراده و ایمان، نیروی کارشان بر افراد بهرهمند از مواد غذایی و ویتامینهای کافی ولی سست اراده، چربید و بالاخره هم این گروه بر آن عده دشمن به صورتی سیاسی و نیمهجنگی فائق آمد.
با این وصف چطور میتوانیم بگوییم که روزه به کار لطمه می زند؟ کاری از خندق کندن در روزهای گرم و هوای گرم مشکلتر وجود دارد؟ زمین کَندن و خاک آن را بیرون ریختن، خار کندن از بیابان و ریختن داخل خندق تا آنکه پر شود؟ اینها از جمله کارهای خیلی مشکل است. در یکی از جنگ های دیگر در سال نهم هجرت که دیگر وضع مسلمانان خوب شده بود، در تابستان گرم، ولی در یک سال قحطی، در یک سال خشکسالی، پیغمبر ناچار شد بزرگترین نیروهای اسلامی را به سمت شام بسیج کند. می گویند تا سی هزار نفر بسیج شدند. میدانید این تعداد سرباز جنگی غذایشان چقدر بود؟ آنانی که وضعشان خوب بود، شبانه روزی یک دانة خرما نصیبشان میشد. این ها نوشتههای مورخین است، افسانه نیست. در تاریخ تحقیق شده است. حد متوسط غذا در سپاه بسیج شده برای غزوه تبوک یک دانه خرما در روز بوده است. بعضیها از این هم کمتر بوده یعنی یک دانه خرما را قسمت میکردند و دو نفر از آن استفاده میکردند چه نیرویی اینها را از مدینه تا تبوک برد؟ در هوای گرم تابستان که همه هم سواره نیستند، باید به نوبت سوار شوند، به اندازه کافی مرکب ندارند. این همان نیرویی است که توانست مسلمانان را بر امپراطورهای بزرگ جبار آن زمان پیروز کند.
باز هم تکرار میکنم کسی فکر نکند که ما میخواهیم ایدهآلیست باشیم، خیالپرور باشیم و بگوییم که بله آقا نیروی ایمان کافی است و غذا هیچی! نه چنین چیزی نمیگوییم. ولی میخواهم بگویم که به نیرو و عامل مؤثر ایمان و اراده توجه شود. این چه حرف ناحسابی است که بگوییم در ماه رمضان، یک ماه به نیروی کار ملتها لطمه وارد میآید. اگر در ماه رمضان به راستی توانسته باشیم یک صدم هم نیروی اراده ملتی را نیرومند کرده باشیم، برد اقتصادی هم کردهایم؛ برد معنوی و آخرتی که در جای خودش محفوظ. برد اقتصادی هم کردهایم، برد اجتماعی هم کردهایم. امیدوارم در بحث امشب توانسته باشم با واقعبینی با منطق وجدان پسند، مطلب را با برادران و خوهران عزیز مسلمانمان بررسی کرده باشیم و فکر و قلب ما پذیرفته باشد که روزه با کار سازگار است. و امیدوارم که هیچ یک از ما از عبادت پر ارزش روزه محروم نماند. در این شبهای قدر و شبهای دعا و شبهای توجه به خدا بر حسب معمول مراسم دعایی داریم که برگزار میکنیم. شبهای نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم باید برای ما شب رسیدگی به حساب سالانة خودمان و اعمال و اخلاق و رفتارمان باشد. اینکه دور هم جمع میشویم و در تاریکی هر کدام بدون توجه به اطراف به راز و نیاز با خدا میپردازیم باید ما را پاکتر کند. خیلی روشن است و معنیاش این نیست که ما تنها همین سه شب به خدا روی میآوریم و مابقی سال از خدا رو میگردانیم که بدا به حال ما اگر اینطور باشیم. بلکه معنایش این است که ما احتیاج داریم به یک موعد مخصوص سالانه که در این موعد مخصوص با توجه بیشتر بدون آنکه کار ما جنبة عادت به خود گرفته باشد ببینیم که در این یک سال ما عقب رفتیم؟ جلو آمدیم؟ یا سر جایمان ماندهایم؟ کجاییم؟ آلودهتر شدیم؟ منحرفتر شدیم؟ بیشتر گناه کردیم؟ زندگیمان به زندگی کسانی که جز هوس و خودخواهی چیزی نمیشناسند شبیهتر شده است یا به زندگی آن مردان و زنانی که پاکی و فضیلت و اخلاق عالی انسانی هدف عالی زندگیشان است؟ در این یک سال بیشتر در خودمان فرو رفتیم یا از خود درآمدیم و به جانان پیوستیم؟ آخر از خود درنیامده که نمیشود به خدا پیوست. به قول مولانا از خود برون نیامده جانانت آرزوست؟ همهاش من، همهاش آسایش من، همهاش زندگی من، همهاش آبروی من! ببینید آیا به فکر آبروی دیگران هم بودهایم؟ آیا پردة آبروی دیگران را با بدگویی جلوی رو یا پشت سرشان پاره نکردیم!؟ گناه است، گناه؛ گناهی که با کمال تأسف در میان ما مسلمانان بسیار رواج دارد. با مشروبات الکلی چه کردیم؟ با قمار چه کردیم؟ با هوسبازیها و بیبند و باری چه کردیم؟ با ربا چه کردیم؟ با تملق و چاپلوسی چه کردیم؟ کاستیم از اینها یا خدای ناکرده زیادتر شده است؟
خدایا به تو پناه میبرم، من نمیخواهم از زبان شما حرف بزنم. شما خودتان دلی دارید و با دل خود با خدایتان راز و نیاز کنید. اجازه دهید از اینجا به بعد بگویم من! در اینجا که جای اعتراف به نقص و خطاست، شایسته است بگویم من! خدایا به تو پناه میبرم که در این یک سال گذشته از سالهای پیشین بدتر شده باشم. این مراسم برای ما مراسم پناه بردن به خداست، مراسم توجه بیشتر به خداست. قرآنها را باز کنید، این جمله را من هر سال سه شب تکرار میکنم چراکه باید همیشه در فکر ما زنده باشد. معنی بازنگهداشتن و جلوی رو نگهداشتن این است که خدایا ما مسلمانان فقط نباید با قرآن بستة داخل کتابخانهها سروکار داشته باشیم، قرآن باید برای ما کتابی باز باشد و پیش روی ما قرار داشته باشد و هادی و راهنمای زندگیمان باشد. حالا بگویید اللهم انی اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه و فیه اسمک الاکبر و اسمائک الحسنی و ما یخاف و یرجی، ان تجعلنی من عتقائک من النار.
بارالها به احترام این کتاب مقدس که بر پیغمبر گرامیات فرستادی، با این کتاب به درگاه تو آمدهام. با توجه به آنچه در این کتاب برای آموزش ما فرستادهای به بزرگترین نام مقدست، یا الله. به نامهای نیکویت یا رحمن، یا رحیم، یا حنّان، یا منّان، یا علیم و یا مستعان، یا قوی و یا ذیالجلال و الاکرام. به آن زشت و زیبا و خوب و بدی که در این کتاب برای زندگی انسان روشن کردی، خدایا با توجه به همة اینها از تو میخواهم که ما را از دوزخیان بدفرجام قرار ندهی. حالا قرآن را میبندیم و با احترام به سر میگیریم. اللهم بحق هذا القران و بحق من ارسلته به و بحق کلّ مؤمن مدحته فیه و بحقک علیهم فلا احد اعرف بحقک منک. خدایا تو را به این قرآنت، به پیغمبری که با او قرآنت را فرستادی، به ارزش مردان و زنان با ایمانی که در قرآن آنها را به نیکی یاد کردی. به حق بزرگ تو بر بندگانت. بارالها، قبل از هر چیز به نام تو به درگاه تو آمدهایم. بکَ یا الله، بکَ یا الله، بکَ یا الله …. خدایا و به پیروی از پیغمبر بزرگوارت محمد، الها بمحمد، بمحمد، بمحمد، … پروردگارا به بندة شایستهات به مولای متقیان علی، الها بعلیٍ، بعلیٍ، بعلیٍ، … و به بانوی اسلام به دخت بزرگوار پیغمبر، الها بفاطمهَ، بفاطمهَ، بفاطمهَ، … و به امام دوم، فرزند بزرگوار علی و فاطمه و پیغمبر، الها بالحسنِ، بالحسنِ، بالحسنِ، … و به سالار شهیدان، به آقای رادمردان، به امام سوم، به بندة شایستهات حسین(ع)، الها بالحسینِ، بالحسینِ، بالحسینِ، … و به فرزند بزرگوار حسین، امام چهارم، امام سجاد، آن نمونة تعبد، آن نمونة صبر و بردباری، الها بعلیبنالحسینِ، الها بعلیبنالحسینِ، الها بعلیبنالحسینِ، … و به امام پنجم، فرزند بزرگوار امام سجاد، بنیانگزار نهضت علمی شیعه، امام باقر، الها بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، … بارالها و به امام ششم فرزند گرامی امام محمد باقر، امام جعفر صادق، آن که نام نامیاش مایة افتخار ما شیعیان جعفری است، الها بجعفربن محمدٍ، بجعفربن محمدٍ، بجعفربن محمدٍ، … و به فرزند بزرگوار امام صادق، امام و پیشوای هفتم ما امام موسی کاظم، آن امام همام که سالهای متمادی زندانش نمونة مقاومت منفی در مقابل جباران زمان بود، الها بموسیبن جعفرٍ، بموسیبن جعفرٍ، بموسیبن جعفرٍ، … و به امام هشتم، فرزند بزرگوار امام کاظم، امام رضا، الها بعلیبن موسی، بعلیبن موسی، بعلیبن موسی، … و به امام نهم، فرزند بزرگوار امام رضا، الها بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، … بارالها و به امام دهم به فرزند بزرگوار امام جواد، امام علی النقی، الها بعلیبن محمدٍ، بعلیبن محمدٍ، بعلیبن محمدٍ، … و به امام یازدهم، امام حسن عسگری، فرزند بزرگوار امام هادی، الها بالحسن بن علیٍ، بالحسن بن علیٍ، بالحسن بن علیٍ، … و به فرزند بزرگوار امام عسگری، به حجت زمانت امام زمان، الها بالحجه، بالحجه، بالحجه، … پروردگارا به ذات پاک یگانهات، به پیغمبر و این پیشوایان نمونهات و به قرآن کریم، کارنامه و برنامة زندگی سعادتمندانة انسان که بر ما فرستادی و بر همة اینها سوگند یاد میکنیم که در سال آینده بکوشیم و جدّ و جهد کنیم بهتر از سال گذشته باشیم. پروردگارا از تو میخواهیم به این ترتیب بر گناهان گذشتة ما قلم عفو و مغفرت کشی. خدایا ما را بیامرز. پدران و مادران و اموات ما را بیامرز. پروردگارا امت اسلام را به عزتی که خود برای آنان خواستهای سرفراز کن و دشمنان اسلام و مسلمین را با توفیق مسلمانان برای جهاد سرفراز کننده سرکوب و سرنگون کن. بیماران را شفا عنایت کن. درماندگان و بیچارگان را زندگی سعادتبخش عطا کن. مقروضین و وامداران را از آفت و رنج قرض و وام رها کن. خدایا به ما توفیق ده در تربیت کودکان و فرزندانمان وظیفهای را که بر عهدة ما گزاردهای انجام دهیم. پروردگارا ما دوست داریم با روح و دلی پاک بمیریم. ما را تا لحظة آخر زندگی از آلودگیها دور نگه دار.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
منبع: بنیاد نشر آثار شهید بهشتی
:::