۰۸:۳۳ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۸

به مناسبت پنجمین سالگرد محمود درویش: قصیده‌ زمین

18 مرداد؛ پنجمین سالگرد درگذشت محمود درویش(9 اوت 2008) شاعر برجسته مقاومت فلسطین است. آنچه در ادامه می آید، بخش‌هایی از یک شعر بلند محمود درویش با عنوان «قصیده زمین» است که با ترجمه محسن آزرم در هفته نامه «شهروند امروز» منتشر شد.

111مبارزه (رسانه تحلیی خبری دانشجویان خط امام): ۱۸ مرداد؛ پنجمین سالگرد درگذشت محمود درویش(۹ اوت ۲۰۰۸) شاعر برجسته مقاومت فلسطین است.

آنچه در ادامه می آید، بخش‌هایی از یک شعر بلند محمود درویش با عنوان «قصیده زمین» است که با ترجمه محسن آزرم در هفته نامه «شهروند امروز» منتشر شد.

من زمینم

و زمین تویی

در را نبند خدیجه!

قدم در راهِ غیبت نگذار

از گُلدانِ گُل‌ها و بندِ رخت‌ها اخراج‌شان می‌کنیم

از سنگِ این راهِ طویل اخراج‌شان می‌کنیم

از هوای الجلیل اخراج‌شان می‌کنیم.

و در ماهِ مارس، پنج دختر از مقابلِ بنفشه و تفنگ گذشتند. بر آستانِ درِ دبستان زمین خوردند… در ماهِ مارس، زمین اسرارَش را به ما گفت.

و در ماهِ مارس، سی سال و پنج جنگ پیش، بر کُپّه‌ای علفِ، بر گورهای نورانی متولّد شدم. پدرم در چنگِ انگلیسی‌ها بود. و مادرم گیسویش را و امتدادِ مرا بر علف پرورش می‌داد…

palestin 2و در زمین امتداد پیدا می‌کنیم در ماهِ مارس

زمین در ما منتشر می‌شود در ماهِ مارس

به‌هیأتِ دیدارهایی پیچیده‌

به‌هیأتِ جشنی ساده

دریا را پایینِ پنجره‌ها کشف می‌کنیم

و ماهِ شبانگاهی را روی سرو

به نخستین زندان و نخستین عشق پا می‌گذاریم در ماهِ مارس

و خاطرات بر قریه‌ای در پرچین جاری می‌شوند

آن‌جا متولّد شدیم و از زیرِ سایه‌های درختِ بِه نگذشتیم

چگونه از برابرِ من فرار می‌کنید ای سایه‌های درختِ بِه؟

پا به نخستین عشق می‌گذاریم در ماهِ مارس

و به اوّلین زندان…

عشق روزی به من گفت: تنهای تنها پای در رؤیا گذاشتم و گم شدم. رؤیا هم در من گم شد.

گفتم: بیش‌تر شو! تا ببینی که رود به‌سوی تو جاری می‌شود.

و زمین رودهایش را کشف می‌کند در ماهِ مارس.

Ramallah-11461سواران چشم می‌گشایند در ماهِ مارس

زمین بانو!

پس از من چه‌کسی بر بطنِ موج‌دارت گام می‌زند؟

و این بخور و شبنم را چه سرودی زینت می‌بخشد؟

گویی اکنون معبدها درباره پیامبرانِ فلسطین سئوال می‌کنند در ابتدای پیوسته‌اش

این سبزشدنِ افق است و سرخ‌شدنِ سنگ ـ

این سرودِ من است

و این خروجِ مسیح است از جراحت و باد

سبز، مثلِ گیاهی که میخ‌های خودش را می‌پوشاند، بندهای مرا می‌پوشاند

و این سرودِ من است

و این برآمدنِ جوانِ عرب است به‌سوی رؤیا و قدس.

و سواران چشم می‌گشایند در ماهِ مارس

زمین بانو!

و سواران

قلعه‌های پیچاپیچ را می‌گسترند

چون سجّاده‌ای برای نمازی پُرشتاب

در میانه‌ نیزه‌ها و در میانِ خونِ من.

بازمی‌گردند سواران به نیم‌دایره‌ای هلالی

و در چهره‌ من و تو می‌درخشد

حیفا و عروسی…

انگار برمی‌گردم به آن‌چه گذشت

انگار در برابرِ خود راه می‌روم

بینِ سنگفرش و رضایت

و انسجامم را برمی‌گردانم.

من فرزندِ کلماتِ ساده‌ام

و شهیدِ نقشه‌ جغرافیا

palestinمن شکوفه‌ زردآلوی خانگی‌ام.

ای شمایان که

از ابتدا تا الجلیل

چنگ می‌زنید در محال

دستم را به من برگردانید

هویتم را به من برگردانید…

در ماهِ مارس، در نیمروز، خاکی آمیخته به خونِ تازه روان می‌شود. گندم‌زاری را زیرِ گیسوان‌شان پنهان می‌کنند پنج دختر و مطلعِ سرودی را درباره‌ تاک‌های الخلیل می‌خوانند و پنج نامه می‌نویسند:

زنده باد سرزمینِ من

از صفر تا الجلیل

و رؤیای قدس را می‌بینند بعد از امتحانِ بهار و اخراجِ اشغال‌گران.

خدیجه! پُشتِ سرت در را نبند

راهی ابرها نشو

که می‌بارند امروز

که گلوله می‌بارند امروز

می‌بارند امروز!

-palestineدر ماهِ مارس، در سالِ انتفاضه، زمین اسرارِ خون‌بارَش را به ما گفت: پنج دختر، بر آستانِ درِ دبستان به چتربازان نزدیک می‌شوند. بیتی از شعرِ سبز می‌درخشد. سبز. پنج دختر، همچون آینه‌ای بر آستانِ درِ دبستان می‌شکنند، همچون آینه‌ای.

دختران آینه‌های سرزمینند روی قلب

در ماهِ مارس، زمین گل‌های خودش را آتش زد.

من شاهدِ قتل‌عامم

و شهیدِ نقشه‌ جغرافیا

من فرزندِ کلماتِ ساده‌ام

ریگ‌ها را دیده‌ام که بال شده‌اند

شبنم را دیده‌ا‌م که اسلحه شده است

وقتی درِ قلبم را به‌روی من بستند

و ایستگاه‌های بازرسی را در من به پا کردند

و اجازه رفت‌وآمد ندادند

قلبم آتش گرفت

و دنده‌هایم از سنگ شد

و خونِ قَرَنفُل هدر شد

و خونِ قَرَنفُل هدر شد

غروبی کوچک بر دهکده‌ای متروک

و دو چشمی‌که غرقِ خوابند

برمی‌گردم به سی سال و

پنج جنگ پیش

و شهادت می‌دهم که زمان

چون خوشه‌ای پنهانم می‌کند

آواز می‌خواند آوازخوان

از آتش و از غریبان

palestineو غروب، غروب بود

و آوازخوان آواز می‌خواند

بازجویی‌اش کردند:

چرا می‌خوانی؟

جواب‌شان را داد:

چرا که می‌خوانم

سینه‌اش را تفتیش کردند

غیرِ قلبش چیزی نیافتند

و قلبش را تفتیش کردند

غیرِ قبیله‌اش چیزی نیافتند

صد‌ایش را تفتیش کردند

غیرِ حُزنش چیزی نیافتند

حُزنش را تفتیش کردند

غیرِ زندانش چیزی نیافتند

زندانش را تفتیش کردند

غیرِ خودشان را در اسارت نیافتند

آوازخوان تنها می‌خوابد

ورای تپّه‌ها

و سایه‌ها از درونش تبخیر شدند

در ماهِ مارس.

palestin
منم آن امیدِ سهل و فراخ ـ این‌را زمین و علف چون سلامِ صبح‌گاهی به من گفتند…

مرا در خاک نکاشتند که درویم کنند

می‌خواهد از من بگوید هوای الجلیل؛

پس پیش خدیجه چُرت می‌زند

می‌خواهد زندانِ مرا خراب کند غزالِ الجلیل؛

پس از سایه خدیجه مراقبت می‌کند،

وقتی بر آتش خم می‌شود

ای خدیجه! دیدم. و باور کردم رؤیایم را که می‌بردم تا نهایتِ خواسته‌هایم. عاشقِ ابدی منم، زندانی بدیهی منم. پرتقال از سبزشدنم بهره می‌گیرد و یافا را به فکر فرو می‌برد.

من زمینم از وقتی‌که خدیجه را شناخته‌ام

مرا نمی‌شناختند تا کمر به قتلم ببندند….

خاکِ من است این خاک

ابرِ من است این ابر

و پیشانی خدیجه است این

عاشقِ ابدی منم، زندانی بدیهی منم

رایحه‌ زمین بیدارم می‌کند دمِ صُبح

زنجیرِ آهنین بیدارش می‌کند دمِ غروب

این است احتمالِ رفتنِ تازه‌ای به‌سوی عُمر

آن‌ها که به‌سوی عُمر رفته‌اند درباره‌ عُمرشان چیزی نمی‌پرسند

از زمین می‌پرسند که آیا به پا خاسته است

زمینِ کوچکِ من!

تو را شناختند که ذبحت کنند؟

تو را در رؤیاهای ما غُل و زنجیر کردند تا در زمستان زخمی‌ما باشی؟

تو را شناختند که ذبحت کنند؟

تو را در رؤیاهای‌شان غُل و زنجیر کردند تا در بهار فراتر از همه‌ رؤیاهای ما باشی؟

من زمینم

ای کسانی که به‌سوی دانه‌ گندم در گهواره‌اش می‌روید

جسدِ مرا هم شخم بزنید!

ای کسانی که به‌سوی کوهِ آتش می‌روید

از روی جسدِ من بگذرید

ای کسانی که به‌سوی صخره‌ مقدّس می‌روید

از روی جسدِ من بگذرید

ای کسانی که از روی جسدِ من می‌گذرید

نمی‌گذرید

من زمینم در این جسد

palestineنمی‌گذرید

 

من زمینم به‌وقتِ بیداری‌اش

نمی‌گذرید

من زمینم. ای کسانی که در بیداری زمین از روی آن می‌گذرید

نمی‌گذرید

نمی‌گذرید

نمی‌گذرید!

:::

 

۱ دیدگاه

  1. [...] کودک فلسطینی» را به نتانیاهو یادآوری کرد و از شعر «محمود درویش» درباره او گفت. آنچه می خوانید، شعری است که «درویش» به [...]

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 25 = 33