روایت بهزادنبوی از اقتصاد زمان جنگ
آنهایی که میگویند در دوران جنگ به دفاع توجه نشد، با عدد و رقم بیایند بگویند که من دروغ میگویم. سه میلیارد دلار صرف کالاهای اساسی و حساس میشد. یک میلیارد دلار هم ماند برای «و غیره» که با آن باید کشور اداره میشد. کار بسیار دشواری بود. خدا حفظ کند آقای زنگنه را که آن روزها جوانتر و شادابتر بود، موقع نوشتن این استراتژی در اتاق جلسه اقتصاد راه میرفت و میگفت ما داریم «امت هوازی» تربیت میکنیم.
مبارزه(رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):
سالن اجتماعات موسسه دین و اقتصاد هیچ جای خالی ندارد و آرامآرام صندلیهای اضافه هم تمام میشود. جمعیت بیشتر از تصور مسوولان موسسه است، اما اشتیاق شنوندگان آنقدر است که کسی اعتراضی نمیکند و بعد از آنکه صندلیها تمام میشود، زمین و راهپله هم به جایی برای نشستن علاقهمندان تبدیل میشود. البته فشردگی جمعیت و کمبود فضا هم نتوانست نظم جمعیت را از بین ببرد و حاضران با شروع صحبتهای نبوی، ساکت ساکت میشوند تا هیچ کلمهای را از دست ندهند. وی هم شادابی گذشته را ندارد، شش سال تاثیر شگرفی بر او داشت، هرچند که همچنان لبخند میهمان صورتش است.
«در آن شرایط و در بهترین حالت هفت میلیارد دلار درآمد ارزی داشتیم، یک میلیارد هم که صادرات مردم بود و نمیشد از آنها گرفت. سه میلیارد دلار از این هفت میلیارد مستقیما و تحت نظر شورایعالی دفاع به بخش دفاع منتقل میشد. آنهایی که میگویند در دوران جنگ به دفاع توجه نشد، با عدد و رقم بیایند بگویند که من دروغ میگویم. سه میلیارد دلار صرف کالاهای اساسی و حساس میشد. یک میلیارد دلار هم ماند برای «و غیره» که با آن باید کشور اداره میشد. کار بسیار دشواری بود. خدا حفظ کند آقای زنگنه را که آن روزها جوانتر و شادابتر بود، موقع نوشتن این استراتژی در اتاق جلسه اقتصاد راه میرفت و میگفت ما داریم «امت هوازی» تربیت میکنیم. یعنی امتی که هیچ چیز جز هوا نخورد. واقعا هم آن استراتژی همین بود و شرایط بسیار سختی داشتیم. » این گفتههای بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین و معاون نخستوزیر در امور اجرایی هشت سال دفاع مقدس، در نشستی با عنوان «بررسی ضرورتها و الزامات سیاستهای اقتصادی در دوران دفاع مقدس» بود. سخنرانی فوق، نخستین سخنرانی وی بعد از سال ١٣٨٨ است که مشروح آن در زیر آمده است.
بسمالله الرحمن الرحیم، با سلام خدمت تمام عزیزان حاضر در این نشست و با تشکر از فرصتی که موسسه دین و اقتصاد به من داد. میخواهم با فرستادن یک فاتحه و صلوات برای بنیانگذار این موسسه، مرحوم عالینسب صحبتهای خود را شروع کنم. از دکتر مومنی تشکر میکنم که تمام حرفهایی که من میخواستم بگویم را گفتند. به هر حال میدانید که من کارشناس یا عالم اقتصادی نیستم و همینطور مطالعات اقتصادی در سالهای اخیر اصلا نداشتم در نتیجه نمیتوانم چیزی بیش از مطالب کلی ارایه دهم اما به هر حال ایشان هم کار من را سبکتر کردند و من از ایشان تشکر میکنم. نوع صحبتی که من دارم را هم قبلا به دوستانی که آمدند و من را دعوت کردند گفتم. تردیدهای من تعداد پلههای سالن اجتماعات نبود چون به هر حال خودم این پلهها را میآمدم، اما تردید مهم من این بود که چیزی ندارم که به این جمعی که در آن کارشناسان و متخصصان برجستهای هستند ارایه دهم. البته من اینها را گفتم و دوستان هم پذیرفتند، چون من در نهایت میتوانم خاطرات و بخشی از تاریخ را که به یاد دارم بگویم. تمام این مسائل تا حدی است که حافظه من ٧۴ ساله یاری کند. به هر حال در کلیات مطالب هم همانطور که گفتم آقای مومنی کمک کردند. ضعف مهم من هم این است که باید به حافظه ضعیف خود رجوع کنم، چون هم مدارک موجود را در زمینه مسائل اقتصادی دوران دفاع مقدس، باید مطالعه کنم، یکسری هم یادداشتها و مکاتبات شخصی مربوط به آن دوران را داشتم که دزد برد! و فعلا به آن دسترسی ندارم. این مکاتبات شخصی را در دوران مسوولیتهایم جمعآوری کرده بودم که خیلی به درد این صحبتها میخورد که متاسفانه نیست.
با وجود آنکه قرار بود درخصوص برخی ضرورتها و الزامات سیاستهای کلان اقتصادی در دوران هشت سال دفاع مقدس صحبت کنم، اما گویا برگزارکنندگان تاکید دارند بحث را محدودتر کنم و بهطور مشخص به عملکرد ستاد بسیج اقتصادی که بنده حدود ۱۶ ماه در آن مسوولیت داشتم، بپردازم. بهطور کلی میتوان به سه دوره عملکرد اقتصادی دولت در زمان جنگ اشاره کرد که دوره نخست به دوران تشکیل دولت شهید رجایی و آغاز جنگ، دوره دوم از سال ۶۱ تا سال ۶۴ و سومین دوره نیز به سالهای ۶۵، ۶۶ و ۶۷ اختصاص دارد.
جنگ و کابینه رجایی
در دوره نخست و روزی که کابینه شهید رجایی تشکیل شد و قرار بود برای معرفی کابینه خدمت امام برسیم، روز ٢٢ شهریور بود که خبر رسید به کشورمان حمله شده است. البته معمولا از ۳۱شهریور به عنوان سالروز آغاز جنگ یاد میشود، اما در واقع این روز آغاز بمباران هوایی ارتش عراق است و نخستین حمله دولت بعثی به ایران در روز ۲۲شهریور انجام شد که ما همراه اعضای کابینه خدمت امام بودیم و این نخستین هدیه برای دولت بود. در آن دوران به لحاظ اقتصادی یکی از مهمترین تصمیمات افزایش قیمت نفت از یک تومان به سه تومان بود و به بیان دیگر سه برابر شدن قیمت نفت بود که دولت به دلیل کمبود منابع بلافاصله این طرح را پذیرفت. با این حال تصمیمی که تداوم یافت و تاثیرگذار شد، همان تشکیل ستاد بسیج اقتصادی بود که آن را از صفر شروع کردیم. البته نباید فراموش کرد که این تصمیم قبلا در سازمان مدیریت آن زمان و با مسوولیت زندهیاد سحابی گرفته شده بود اما آن زمان ما خبری از اینکه قبلا چنین تصمیمی گرفته شده نداشتیم و به همین خاطر میگویم از صفر شروع کردیم. در ستاد بسیج، جلسات منظم داشتیم که هر هفته چند روز، صبحهای زود برگزار میشد. هر کمیتهای زیر مجموعه داشت ازجمله توزیع، سوخت و انرژی، حمل و نقل، صنایع و… و هر کدام مسوول بخشی از کارهایی بودند که به عهده ستاد بسیج بود. این ستاد به دلیل جلوگیری از بروز بحرانهای مرسوم و معمول در زمان جنگ در کشور تشکیل شده بود.
برنامهریزی درازمدت یا سیاستهایی برای تدوین اقتصادی دولت نداشت، آمده بود تا جلوی مشکلات فوری و آنی را که در طول و بعد از هر جنگی ممکن است بروز کند را حتیالامکان کم کند. در کمیته توزیع مهمترین تصمیمی که گرفته شد سهمیهبندی کالای اساسی و سوخت بود، از دیگر کارهای کمیته کنترل توزیع برخی کالاهای مهم و بررسی کلی الگوی مصرف برخی از اقلام و کالاها آن هم در ارتباط با جنگ بود. مثلا سعی میشد مصرف کالاهایی که امکان وارداتش نبود، به طریقی کنترل شود. یک سری از کالاها با چاپ کوپن یا کالابرگ به صورت سهمیهای و با قیمت مشخص در اختیار مردم قرار میگرفت یک سری کالاها از طریق دفترچه ستاد بسیج اقتصادی بین افراد در سطح محلات و شهرها توزیع میشدند. برخی کالاها هم از طریق تعاونیهای کارمندی، کارگری و… بین مردم توزیع میشد. تلاش میشد همه کارها توسط خود مجموعهها انجام شود و دولت هم نمیخواست که کوچکترین دخالتی در امر اجرای توزیع داشته باشد. دولت مثلا مقدار توزیع را مشخص میکرد و بر توزیعکنندهها و فروشندگان جزء نظارت داشت و کوپن دریافت میکرد. و به این شکل سیستم بسته میشد. هم قیمت و هم میزان کنترل میشد. در تعاونیها هم جایی نبود که بتوانند قیمتها را بیرویه بالا ببرند و توزیع و مقدار کالاها را کم و زیاد کنند.
توزیع همه کالاها با کوپن
غیر از کالاهای اساسی، سوخت یعنی نفت، بنزین و گازوییل هم از کالاهایی بود که توسط سیستم کالابرگ بین مردم توزیع میشد. کمیتهای دیگر مسوول حمل و نقل بود. این توضیح را بدهم که آن زمان عمدهترین بنادر تجاری ما در همان اوایل جنگ از دست رفت. یعنی خرمشهر که مهمترین بندر تجاری کشور در آن روز بود اشغال شد و بندر امام که دومین بندر بود هم در تیررس کامل ارتش عراق بود، طبعا امکان استفاده از بندر امام هم نبود. بندر بوشهر بود که اصلا استفاده تجاری از آن نمیشد و امکانات کافی نداشت و به نوعی بندری بود که کارکرد تجاری نداشت. بندر عباس بود هم که نیمه تمام بود، اسکلههایی که بعدها به نام شهید رجایی نامگذاری شد به شکل نیمهکاره بود و افتتاح و راهاندازی نشده بود. وقتی تمام بنادر تجاری کشور از دست رفت. به ناچار باید سراغ بوشهر و بندر عباس میرفتیم. تجهیز آن بنادر نیاز به ایجاد سیستم حمل و نقل منظم و مجهز داشت. خصوصا که مثلا مسیر بندر عباس تا تهران دوبرابر مسیر خرمشهر تا تهران و مرکز کشور است. اینها هم نیاز به بسیج ناوگان حمل و نقل و هم بسیج امکانات و تجهیزات برای راهاندازی بنادر داشت. بخشی از مسوولیت کمیته سوخت و انرژی، سهمیهبندی آن بود؛ بخش دیگر هم این بود که برق را نخستین بار به صورت پلکانی قیمتگذاری کردند. یعنی هر چه مصرف بالا میرفت، قیمت برق هم افزایش پیدا میکرد زیرا که محدودیت تامین سوخت در نیروگاهها داشتیم و باید مصرف را کنترل میکردیم تا دچار خاموشیهای زیاد نشویم. تنها راه همین افزایش قیمت انرژی به گونهای باعث میشد که مصرف کنترل شود. مسوولیت محاسبه نرخ و اینها هم با این ستاد بود. کمیته صنایع هم تمام تلاشش این بود که تولید کشور بر اثر جنگ و بحرانها متوقف نشود.
مسوولیت همه این کمیتهها با وزارتخانههای مختلف بود. ممکن بود دستگاههای دیگر هم به دلیل نقشهای کمکی در کمیته حضور داشته باشند، اما دخالت نمیکردند. از کارهای مهمی که مجموعه ستاد بسیج کرد، سهمیه بندیها بود، اگر این اقدام صورت نمیگرفت کشور دچار کمبود و بحران میشد. فرض کنید ما روغن خوراکی کشور را کلا وارد میکردیم. یعنی روغن خام مایع وارد میکردیم به کارخانهها ارسال میشد و آنها تنها کاری که میکردند این بود که با تزریق هیدروژن آن را به روغن جامد تبدیل میکردند، چون آن زمان بیشتر مردم تمایل داشتند روغن جامد مصرف کنند. روغن مایع که وارد میشد، تمام تانکرها و مخازن ذخیره روغن مایع در بندر خرمشهر بودند. با اشغال این بندر، ما حتی ذخیره روغن برای یک هفته هم نداشتیم.
مجبور بودیم فوری سهمیهبندی کنیم تا بتوانیم کنترل کنیم. کوپنها هم دست خود ستاد بسیج بود، اگر روغن مثلا دیر میرسید کمی دیرتر اعلام میکردیم. بلافاصله از آن طرف کمیته صنایع مامور شد که در بندرعباس بهطور ضربتی ساخت مخازن ذخیره روغن خام را شروع کند، که این کار زمانبر بود. اول کارهای موقتی کردند، مثلا تانکرهای روغن را آماده کردند که کشور بدون روغن نماند تا زمانی که مخازن دایمی تعبیه شد. درباره قند و شکر هم همین طور بود. تولید داخلی خیلی کم و عمدتا نیاز کشور از طریق واردات تامین میشد. ما مجبور بودیم مصرف را کنترل کنیم، تا اولا بتوانیم ارز وارد کنیم و ثانیا باید بندر عباس جایی برای نگه داشتن سالی یک و نیم میلیون تن قند و شکر وارداتی میداشت. برای این واردات باید امکانات وجود میداشت. یکی دو تا کارخانه مهم از شویندهها هم در خرمشهر بود که از دست رفت، بقیه هم درگیر مواد اولیه وارداتی بودند. یعنی تولیدکنندهها هم همان مشکل واردات را داشتند.
اینها هم همه مشمول سهمیهبندی شدند و تلاش شد که نیازها تامین شود. در بین کالاهای اساسی ستاد بسیج تلاش میکرد که نان را سهمیهبندی نکند. یاد مرحوم عالی نسب را گرامی بداریم که خیلی تاکید داشت که نان مردم سهمیهبندی نشود، و با مشقت زیاد از طریق اسکلههایی که مثلا هنوز تلی از خاک بود، گندم وارد میکردیم تا نان سهمیهبندی نشود و در نهایت هم نشد. با این روشها کار سامان پیدا کرد بهطوری که امکان تامین حداقل نیاز همه مردم با قیمت ثابت به وجود آمد. البته همان موقع هم مخالفتهای شدیدی وجود داشت. مثل همین شعار «کپونیزم یعنی کمونیزم». در حالی که تمام این تصمیمهای اقتصادی در سطح کلان در جلساتی گرفته میشد که سران قوا با حضور شهید بهشتی، آقای هاشمی و آقای رجایی و من حضور داشتیم و کلیات مورد تایید این شورا قرار میگرفت. مع الوصف خیلی علیه سهمیهبندی حرف میزدند. حتی در خاطرم است که آقای بنی صدر و دوستانش با وجودی که علیالقاعده نباید مخالف این روشها باشند، با توجه به اینکه این روشها در همه دنیا و جنگهای جهانی تجربه شده بود، میگفتند همه کالاها در انبارها به وفور یافت میشود ولی چون اینها عاشق سهمیهبندی کردن هستند و میخواهند کشور را کمونیستی کنند به دست مردم نمیرسانند. خوشبختانه با وجود جوسازیها و انتقادات غیر قابل قبول توانستیم دوران گرفتاریهای یکی دو سال اول را طی کنیم. میدانید که خود جنگ تاثیرات روانی در جهت کمبود کالا و ایجاد بازار سیاه میگذارد. اما خوشبختانه با حداقل ضرر و زیان آن دوره پشت سر گذاشته شد.
تورم ٢٢ درصدی سال ۶٠
یادم میآید تورم سال ۵۹ و ۶۰ حدود ۲۱ یا ۲۲درصد بود که البته زیاد بود و جهشی هم زیادتر شده بود. بحث قیمت سوخت هم بود اما دلیل اصلی آن فضای روانی بود که باعث شد تورم به این حد برسد. یکی دیگر از نکات بحثانگیز در ستاد بسیج، طرح برنج بود. ماجرای طرح برنج از این قرار بود که ما سالانه حدود یک میلیون تن برنج وارد میکردیم. هم به دلیل محدودیت و مشکلات واردات و هم به دلیل کمبود ارزی که باید برای جنگ هم ذخیره میشد، طرحی توسط وزارت جهاد و کشاورزی داده شد بر این اساس که الگوی کاشت برنج تغییر کند و برنجهای پر محصول را جایگزین برنجهای کم محصول کنیم. برنجهای خیلی خوبی، مثل دم سیاه، که در بازار بود در هکتار یک تن یا حتی کمتر محصول میداد اما نوع دیگری از برنج آوردند که کیفیتش به خوبی قبل نبود اما در هکتار پنج یا شش تن محصول میداد. زمین زیر کشت برنج در کشور ما محدود است و زیاد نیست به همین دلیل ناچار بودیم فکری بکنیم. در آن زمان برنج فقط در گیلان و مازندران کشت میشد. تنها راه افزایش تولید برنج، افزایش تولید در واحد سطح بود. بر این اساس طرح کاشت برنج مطرح شد. تلاش زیادی هم کردیم که دولت و دستگاههای دولتی نقشی در امر توزیع نداشته باشند. تنها کاری که انجام شد این بود که قیمت برنجهای پر محصول را نصف برنج کم محصول و مرغوب تعیین کردیم. تا به این وسیله کشاورز تشویق به کاشت آن شود. بازار که کاری به جنگ نداشت. مثل امروز که مردم دنبال این هستند که ۴۵هزار و پانصد تومان ماهیانهشان را بگیرند، کاری ندارند که دولت از اول ماه تا آخر ماه میدود که بتواند آن حساب یارانه را پر کند، مردم که اینها را نه میدانند و نه قرار است تحلیل کلان کنند، البته خبرنگاران نشستند و نمیتوان همه مسائل را دقیق گفت. آن روزها هم آنهایی که پول داشتند دنبال برنج استخوانی دم سیاه اعلا بودند. بعد از بحث و فکر بسیار، قیمتگذاری کردیم. گفتیم تجار برنج وارد کنند. بعضا بازرگانان دولتی هم بروند، اینجا هم برنج را با کالابرگ و قیمتهای معین و پایین بین مردم توزیع کنیم. برای اینکه بتوانیم میزان جابهجایی برنج توسط تجار را کنترل کنیم، فکر کردیم که جادههای شمال را کنترل کنیم. شروع کردند به ایراد گرفتن و گفتند که این کار اشکال شرعی دارد.
اعتراضها شروع شد که این کار شدنی نیست. این بحث برمیگردد به زمان کابینه ۴۰ روزه مرحوم مهدوی کنی. البته ایشان که خدا رحمتشان کند هم خیلی از ستاد بسیج اقتصادی حمایت میکردند. تعدادی از تجار برنج آمدند پیش ایشان برای اعتراض که آقا این کار خلاف شرع است. من را هم در جلسه خواسته بودند. جلوی من بهشدت با تجار، که عدهای از آنها مسن و پیرمرد بودند، برخورد کردند که «شما شرع را بهتر متوجه میشوید یا من؟» بالاخره آنها هم پشیمان شدند و رفتند. آقای مهدوی رفته بودند خدمت امام که درباره طرح برنج چه کنیم؟ و توضیح داده بودند که مرتب ایراد میگیرند که کنترل میزان ورود محصول تجار به بازار خلاف شرع است. امام جواب داده بودند که خیلی هم شرعی است و هیچ مشکلی ندارد. مگه جادهها مال دولت نیست؟ مجوز شرعی دارید. البته این بخش گفتوگوی امام و آقای مهدوی کنی را نقل به مضمون میگویم. نه امام در قید حیات هستند و نه واسطه. اما به هر حال این مساله را منتقل کردند و من هم میگویم حالا بقیهاش به شنونده مربوط است که باور کند یا نه.
طرح برنج کمر ستاد اقتصادی را شکست
طرح برنج کمر ستاد بسیج اقتصادی را شکست چون به تجارتهایی که در این زمینه انجام میشد لطمه زیادی میزد و قانع کردن دوستان هم مشکل بود. البته ما حتی سود تاجر را در نظر میگرفتیم. دوره اول همین جا تمام میشود. من فکر میکنم در مجموع با وجود مشکلاتی که بود عملکرد قابل قبولی داشتیم. البته باید بگویم که آن روزها مردم هم خیلی همراهتر بودند. نمیتوان گفت همه موفقیتها از عملکرد ما بوده، مردم تحملشان بیشتر بود و میفهمیدند چرا باید کوتاه بیایند و کم مصرف کنند. با تمام وجود جنگ را لمس میکردند. ولی به هر حال میتوانیم بگوییم که در آن دوره دولت رفوزه نشد و خوب عمل کرد.
دوره دوم از ۶۱ شروع میشد تا ۶۴ ادامه داشت؛ دورهای که شکوفایی نسبی اقتصاد کشور را به همراه داشت. دورهای که فروش نفت کشور متعادل بود. در سالهای ۶۰ تا ۶۲ حدود ۲۰ میلیارد دلار نفت فروختیم. سال ۶۳ حدود ۱۷ میلیارد دلار و سال ۶۴ هم ۱۳ میلیارد دلار نفت فروختیم. درست است که به نسبت ۱۳۰ و ۱۴۰ میلیارد دلار در هشت سال آقای احمدینژاد خیلی کمتر بود اما نه دلار مشمول تورم شد و نه حتی نرخ آن تغییر زیادی کرد. در این دوره درآمد ارزی نسبتا قابل قبول بود. نتیجه این شد که ما توانستیم در کنار اقتصاد جنگی و با حفظ سهمیه بندیها، افزایش تولید و سرمایهگذاری و کاهش تورم داشته باشیم. این کاهش تورم ناشی از رکود نبود، بلکه ناشی از افزایش عرضه بود. هنگامی که من در صنایع سنگین کار میکردم هیچ یک از کالاهای تولیدی صنایع سنگین، بازار سیاه نداشت غیر از اتومبیل سواری که آن هم داوطلبانه و با سیاستهای خود دولت حدود ۵۰ هزار رنو و پیکان، که اهمیتی نداشت چون کالای اساسی نبود.
یادم میآید که رشد نرخ تورم در سال ۶۴ در سالهای بعد از انقلاب به پایینترین حد ممکن رسید، حدود شش تا ۹ دهم درصد. بعد از آن یک سال در دولت آقای هاشمی که ۸ و اندی بود. با وجود آنکه هنوز چندان به کار اقتصادی وارد نبودیم و نخستین برنامههای اقتصادی کشور را تهیه میکردیم حتی نمیدانستیم باید در چه زمینهای سرمایهگذاری کنیم. تنها به تشخیص دستگاهها عمل میشد. با وجود محدودیتها تمام شاخصهای کلان اقتصادی در سال ۶۴ مطلوبترین شاخصها را تا آن زمان داشت. در واقع میتوان گفت در آن دوره شاخصها خوب و قابل توجه رشد کرد.
دوره سوم از سال ۶۵ تا ۶۷ دوره بحران بود. در اواخر سال ۶۴ قیمت نفت بهطور ناگهانی سقوط کرد. مثل سالهای بعد که دیدید؛ مثلا در زمان آقای احمدینژاد به صد و چهل و اندی دلار هم رسید و در حال حاضر اینقدر سقوط کرده است. آن زمان بهطور ناگهانی و غیرقابل پیشبینی هر بشکه که حدود ۲۷دلار قیمت داشت به بشکهای هفت دلار و حتی پنج دلار رسید.
من آن زمان مسوول رابطه با ترکیه بودم. هر سال برای مبادلات پایاپای کشور با ترکها پروتکل داشتیم. اواخر سال ۶۴ بود که هر کار کردیم دیدیم نمیتوان درباره قیمت نفت به توافق رسید. متوجه شدیم که آنها از قبل خبر داشتهاند که یک ماه بعد قیمت نفت سقوط میکند. البته فقط سقوط قیمت نفت نبود. همزمان با تشدید حملات هوایی و موشکی عراق به تاسیسات نفتی، کشور دچار مشکل شد. خارک شبانه روز و خطوط لوله انتقال نفت مرتب بمباران میشد. تاسیسات نفتیمان هم همینطور در معرض حمله بود. خصوصا اینکه عراق هواپیماهای جدیدی از شوروی و فرانسه گرفته بود و قدرت هوایی بالایی کسب کرده بود. ما تقریبا از لحاظ هوایی زمینگیر شده بودیم چون اصلا نیروی هوایی کشور با قطعات و… تغذیه نمیشد. دوستان تلاش زیادی میکردند، اما با شعار و تلاش تنها این مشکل قابل حل نبود. سالها تلاش کردند تا موشک تاو را با مهندسی معکوس تولید کنند، نمیدانم بالاخره موفق شدند یا نه، دوره مسوولیت من تمام شد. اینکه ما بتوانیم قطعات فانتوم و اف ۱۴ بسازیم هم که کار سادهای نیست. میگوییم خودکفاییم اما باید در این حرف تامل کرد حداقل اینکه زمان زیادی صرف میشد.
از سوی دیگر نیروی هوایی قوی عراق تاسیسات نفتی ما را بمباران میکرد، بهطوری که صادرات نفتی ما بعد از سال ۶۵ حدود یک میلیون بشکه شد. مثل حالا که تحریم هستیم. آن موقع تحریم نبودیم سهمیه ایران در اوپک دو و دودهم بشکه در روز بود که در اثر این بمبارانها به یک میلیون بشکه رسیده بود، در شرایطی که قیمت آن بشکهای ۵ دلار بود. خودتان حساب کنید که در آن شرایط چطور میتوان کشور را اداره کرد. یکی از کارهای بسیار مهمی که در آن زمان اتفاق افتاد و من مشابه آن را در دورههای قبلی و بعدی نشنیدم، این بود که از اوایل اردیبهشت ۶۵ دولت به خوبی موضوع را لمس کرد، هر روز هشت صبح تا شش بعد از ظهر بهطور مداوم جلسات شورای اقتصاد تشکیل میشد. بعضی از جلسات شخص نخستوزیر، آقای مهندس موسوی در آن شرکت داشت، بعضی هم توسط رییس سازمان مدیریت و برنامهریزی اداره میشد و در ظرف یکی دو ماه برنامهای به نام «استراتژی شرایط نوین اقتصادی» تدوین شد که یک استراتژی دو ساله بود. حواستان باشد که ما آن زمان حتی برنامه پنج ساله هم نداشتیم. هیچ چیز نداشتیم. هر روز صبح تا ساعت ششبعدازظهر همه وزرا در جلسه بودند، شش به بعد تازه میرفتند وزارتخانهها و کارهای روز بعد را آماده میکردند. هر وزیری باید گزارش میداد، طرح ارایه میداد تا در شورای اقتصاد تصویب شود. ما که بلد نبودیم آن زمان در یک جلسه هیات دولت ۲۵۰ طرح تصویب کنیم. طوری که در دورهای این اتفاق میافتاد! در زمان ما هر طرحی باید به وزارتخانه مربوطه میرفت. مثلا ساعت ۱۰ شب طرح به سازمان مدیریت میرفت و تا ۱۲ شب در آنجا بررسی میشد، ساعت هشت صبح هم در جلسه مطرح میشد تا جمعبندی کنیم.
به هر حال استراتژی شرایط نوین اقتصادی مجموعه اقداماتی بود که باید با وضعیت ارزی موجود انجام میشد. ما سالی هفت میلیارد دلار درآمد ارزی و نفتی داشتیم. با امروز مقایسه نکنید که ما بالای ۴۰ میلیارد درآمد غیرنفتی داریم. البته درآمد غیرنفتی یعنی میعانات، یعنی پتروشیمی و… که آن روزها اصلا چنین سرمایهگذاریهایی نداشتیم. آن موقع کل صادرات غیرنفتیمان کمتر از یک میلیارد دلار بود آن هم فرش و زیره و پسته و پنبه و… که ما با برنامهای که تنظیم کردیم و با همه آن تلاشها سال آخر به حدود یک میلیارد و سیصد هزار رسیدیم. در این شرایط و در بهترین حالت هفت میلیارد دلار درآمد ارزی داشتیم، یک میلیارد هم که صادرات مردم بود و نمیشد از آنها گرفت. سه میلیارد دلار از این هفت میلیارد مستقیما و تحت نظر شورایعالی دفاع به بخش دفاع منتقل میشد. آنهایی که میگویند در دوران جنگ به دفاع توجه نشد، با عدد و رقم بیایند بگویند که من دروغ میگویم. سه میلیارد دلار صرف کالاهای اساسی و حساس میشد. یک میلیارد دلار هم ماند برای «و غیره» که با آن باید کشور اداره میشد. کار بسیار دشواری بود. خدا حفظ کند آقای زنگنه را که آن روزها جوانتر و شادابتر بود، موقع نوشتن این استراتژی در اتاق جلسه اقتصاد راه میرفت و میگفت ما داریم «امت هوازی» تربیت میکنیم.
یعنی امتی که هیچ چیز جز هوا نخورد. واقعا هم آن استراتژی همین بود و شرایط بسیار سختی داشتیم. البته ما بسیار حساس بودیم که سهم کالای اساسی دست نخورد حتی به قیمت تعطیلی بسیاری از کارخانههای کشور چون نمیشد و واقعا پول نبود و ممکن بود مشکلات قحطی و گرسنگی پیش آید. مجبور بودیم از همهچیز بگذریم و سه میلیارد کالای اساسی را بدهیم برای زنده ماندن مردم و سه میلیارد جنگ برای دفاع از کشور. یادم میآید در سالهایی که موشک بارانها زیاد شد، یک کمیسیون پشتیبانی صنعتی مهندسی جنگ در دولت شکل گرفته بود، در آن کمیسیون طرح ساخت پناهگاه داشتیم. بعضی از دوستان خوبمان که در جنگ هم دست داشتند و بچههای خوبی هم بودند به ما ایراد میگرفتند که ما این همه کمبود داریم شماها دارید پشت جبهه پناهگاه میسازید؟ نمیتوانستیم بگوییم که اگر این پناهگاه پشت جبهه ساخته نشود و مردم سرپناه نداشته باشند و نان نباشد که بخورند، دیگر کسی کنار شما در سنگرها نمیماند. نمونههایی که خودم درگیرش بودم را میگویم که بدانید چه کردیم آن روزها.
نخستین کاری که بر اساس همان مصوبات جلسات شورای اقتصاد انجام دادیم، این بود که تمام تولیدات تعطیل شد. شرکت ایران خودرو ۱۳ هزار پرسنل داشت که شش هزار و پانصد نفرشان را بازخرید کرد. نسبتا هم مجبور بود پول خوب بدهد برای بازخرید وگرنه آشوب میشد. ببینید کارخانهای که تولید ندارد و یک قران پول ندارد کارش هم مونتاژ خودرو بود این همه نیرویش را بازخرید کرد. برای بقیه تولیدات کشور زنجیره تولید مشخص کردند. مثلا در صنایع سنگین، شروع تولید از صنعت ریختهگری است. اول باید ریختهگری انجام شود بعد برود سراغ ماشین کاری و بعد برود سراغ مونتاژ و ساخت. با این زنجیره تولید صنایع سنگین، سال قبل دو میلیارد سهمیه ارزی داشت. از آن سال، یک سال ١٠ درصد شد یعنی ۲۰۰ میلیون دلار و سال بعد سهمیه به ۷۰ میلیون دلار رسید. و حالا باید با این مبلغ این مجموعه را بگرداند.
تولیدات به این شکل بخشهای استراتژیک و خودکفا نجات پیدا کرد و بقیه تعطیل شدند. گرچه نتیجه تعطیلی ایران خودرو برای ما بد نشد، این شد که تالبوت انگلیس که فقط برای ما محصول تولید میکرد، تعطیل کرد و ما خبردار شدیم که تالبوت تجهیزاتش را به حراج گذاشته است. ما با کلی التماس و التجا در دولت و این در و آن در زدن توانستیم تمام ماشینآلات و تجهیزات را با هشت میلیون پوند خریداری کنیم؛ تجهیزاتی که در حالت عادی باید اقلا ۵۰۰ میلیون دلار برای فقط قطعات اصلی هزینه میکردیم.
کارخانجات هم دفاعی شدند
آخرین کاری که در بخش صنعت و تولید انجام شد، به عنوان عمدهترین بخشهایی که نیاز به ارز داشت، این بود که کارخانهها سوق داده شدند به سمت تولیدات دفاعی. ایران خودرو و واحدهای ریختهگری موجود کشور توانستند در آن سه سال چندین میلیون گلوله توپ و خمپاره تقدیم جبههها کنند. بسیاری از شناورهایی که در جنگ استفاده میشد توسط کارخانههایی که تغییر خط تولید دادند ساخته شد. یا بسیاری از پلهای شناور که اصل تکنولوژیاش وارد و در داخل ساخته شد. حتی سال ۶۷ کارخانه آذرآب به سراغ ساخت لوله توپ رفت. یا سراغ نفربر زرهای رفتیم. به هر حال با همه این سختیها این دوران را هم پشت سر گذاشتیم، بگذریم که در این باره هم کم لطفیهایی میشود که فعلا موضوع بحث ما نیست.
در کنار اینها یک سری طرحهای مهمی در کشور بود که لازم بود اجرا شود و هیچ دستگاه تولیدی هم ارز نداشت برای آن. روشی اتخاذ کردیم و آن را بردیم مستقیما در مجلس به عنوان طرحهای مهم دهه اول انقلاب. و برای آنها مجلس از همان ارز محدود جاهایی را حذف کرد و توانست سهمیه ارزی بدهد. خوشبختانه این طرحها از مشکلات و گرفتاریها سر سالم بیرون آوردند و به نتیجه رسیدند. در مجموع اگر بخواهیم دولتهای زمان جنگ را ارزیابی کنیم باید بگوییم که با توجه به کم تجربگی و اینکه واقعا دولت آن موقع صفر کیلومتر بود، مثلا تجربهها دو سه ساله بود، نهایتا عملکرد قابل دفاع بود.
دوران شکوفایی نسبی اقتصاد
سال ۶۲ که دوره شکوفایی نسبی بود، سران قوا، وزرای اقتصادی دولت را خواسته بودند در جلسهای که وضع دولت خراب است و چه کنیم؟ آقای نمازی و آقای نوربخش و ما هم وزرای صنعتی بودیم. وسط بحث من طاقت نیاوردم، دست بلند کردم و گفتم ببینید آقایان، وقتی نفت ما ملی شد انگلیسها جلوی فروش نفت ایران را گرفتند، صادرات نفت خیلی ناچیز بود و در اقتصاد نقش تعیینکنندهای نداشت. تمام کادر رژیم گذشته هم همچنان در خدمت مرحوم مصدق بودند. انقلاب نبود که همه صفر کیلومتر بوده باشند. همه کسانی که کار میکردند باتجربه بودند. با وجود آن، بعد از این ماجرا، دکتر مصدق پروفسور شاخت، وزیر اقتصاد بعد از جنگ آلمان را آورد و مشورت خواست که در این شرایط اقتصادی چه باید کرد. من تصور میکنم آن سیاست اقتصادی بدون نفت، که تمام درآمدهای نفتی صرف امور عمرانی و سرمایهگذاری شود و در دوران مرحوم مصدق بود، پیشنهاد پروفسور شاخت بوده است. من گفتم مرحوم مصدق پروفسور شاخت را آورد حالا شما ما را آوردید که مثلا دکتر نوربخش و نمازی تا چند سال قبل درس میخواندند، بنده که اصلا زندان بودم و از این کارها بلد نبودم. حالا از ما به عنوان پروفسور میپرسید چطور مشکلات را حل کنیم؟
یک بار هم در همین باره، خدا رحمت کند آقای منتظری خیلی انتقاد میکردند از وضعیت اقتصادی کشور. من خیلی خدمتشان میرسیدم و ارتباط زیادی داشتم با ایشان و مرتب گزارش وضعیت را خدمتشان تقدیم میکردم. یک بار که انتقاد میکردند خدمتشان گفتم، آقا من زمان شاه که زندان بودم اگر یک زمانی خواب میدیدم که در کشور تحولی شده و کسانی که مثل من فکر میکردند در راس کار قرار گرفتهاند، در حالت بلندپروازی فکر میکردم در شرکت ای بیام رییس یک بخشی از این شرکت شدم. ما چه تقصیری داریم؟ ما بلد نیستیم بیشتر از این. ما همه تلاشمان را میکنیم و همینقدر میتوانیم.
با این حال میخواهم بگویم با وجود بضاعت کم و کمتجربگیمان عملکرد ما با وجود همه مشکلات، قابل دفاع و قابل قبول بود و نمیتوانیم نمره تجدیدی بدهیم.
منبع: اعتماد
::::