مسیح زمان در نوفل لوشاتو
فرمودند من به هر شکل که شده است، وارد ایران خواهم شد و در ایران همراه مردم انقلاب را به پیروزی خواهم رساند ولو اینکه حتی یک نفر مثل بنده زنده باشد. حضرت امام اعتقاد کامل داشتند که اولا این انقلاب پیروز میشود و ثانیا هر کسی در انقلاب به شهادت برسد، جزء یاران حسینبنعلی در کربلا قلمداد میشود.... روزی که شاه فرار کرده بود با شوق و ذوق به حضرت امام گفتم: آقا از ایران خبر دادند که شاه رفت. فرمودند: خیلی خوب!
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): مرضیه حدیدهچی معروف به طاهره دباغ، متولد ۱۳۱۸ در همدان، زندانی سیاسی قبل از انقلاب، چریک و همرزم شهید محمد منتظری در لبنان و جزو یاران حضرت امام در دوران تبعید فرانسه بود. بعد از انقلاب در تأسیس سپاه پاسداران همکاری داشت و مدتی هم فرمانده سپاه همدان بود، سپس بهمدت سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی شد. او که در کنار شخصیتهایی چون صبیه حضرت امام، جمعیت زنان جمهوری اسلامی را در سال ۱۳۶۵ تشکیل داده بود، در دی ماه ۱۳۶۷ بهعنوان عضوی از نمایندگان اعزامی امام برای ابلاغ پیام به گورباچف انتخاب شد.
مصاحبه ما با ایشان که اینروزها بهدلیل کسالت و بیماری عموما در خارج از تهران به سر میبرند، در دفتر جمعیت زنان انجام شد.
بهعنوان مقدمه به نحوه ورودتان به نوفل لوشاتو بپردازید و از همراهیتان با حضرت امام (رحمتاللهعلیه) در دوران تبعید فرانسه بگویید.
من از بدو ورود حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) به فرانسه در محضر ایشان نبودم. علت هم این بود که چهار، پنج نفر از برادرها همراه ایشان به فرانسه آمده بودند. چند روز اول حضورشان در پاریس و بعد نوفل لوشاتو، با پلیس فرانسه کمی اختلاف داشتند. چون پلیس همینطور که گروههایی را برای حفاظت بیرونی در چهار طرف منزل مستقر کرده بود، میخواست یک خانم پلیس را هم داخل بیت حضرت امام بگذارد. این مسئله با مخالفت حضرت امام روبهرو میشود و ایشان میفرمایند من اصلا اجازه نخواهد داد که یک غریبه دائم در منزلم حضور داشته باشد. در اینجا مرحوم حاج مهدی عراقی که بنده را از قبل میشناخت، خدمت حضرت امام عرض میکنند که چنین خواهری هست که میتواند در این زمینه کمک کند. آن زمان بنده با هفده، هجده نفر از برادرها در سوریه و لبنان فعالیت داشتیم. در سوریه بودم که بعضی از دوستان تماس گرفتد و خواستند بنده به فرانسه بروم و در محضر حضرت امام باشم. لذا به اتفاق دو سه نفر از برادرها به فرانسه رفتیم.
چه کسانی از سوریه همراه شما بودند؟
همان برادرهایی که همیشه با هم بودیم؛ مثل آقای تقدسیان، آقای آلادپوش، غرضی، محمد منتظری و برخی که اسامیشان الان در ذهنم نیست. البته روز اولی که وارد فرانسه شدیم، ابتدا در خانهای به نام خانه شماره ۳۰، در یکی از محلات پاریس بودیم. این خانه را دوستان اجاره کرده بودند که هر کسی از هر کشوری یا هر شهرستانی برای دیدن حضرت امام به پاریس میآمد، اول در آن خانه مستقر میشد و سپس از افرادی که آنجا بودند برای رفتن به نوفل لوشاتو راهنمایی میگرفت. من هم با دو سه نفر از برادرها خدمت حضرت امام رفتیم و بنده را خدمت ایشان معرفی کردند. البته من قبلا هم یکبار به محضر حضرت امام در نجف رسیده بودم و حضرت از قبل از این قضایا از بنده شناختی داشتند. زمانی که وارد شدیم حضرت امام از اینکه بنده این مسئولیت را داشته باشم ممانعت نکردند.
مسئولیتی را که آنجا میخواستند بر عهده بنده بگذارند این بود که تهیه وسائل لازم برای حضرت امام برعهده بنده باشد، زیرا بهدلیل سوابق فعالیت نظامی در لبنان و سوریه، کمی به مسائل امنیتی شناخت داشتم. لذا در این مدتی که حضرت امام در آنجا تشریف داشتند، برادرها افتخار جفتکردن کفش ایشان را به بنده واگذار کرده بودند و وسایل مورد نیاز منزل امام را من تهیه میکردم. حضرت امام هم پولی را در اختیار بنده گذاشته بود بهعنوان تنخواه گردان و زمانی که داشت تمام میشد و دو سه لیر از آن مانده بود، خدمت ایشان میرفتم و صورتحسابها را میدادم و دوباره پول از ایشان میگرفتم. این موقعیتی بود که خداوند لطف کرده بود تا بنده این مسئولیت را داشته باشم.
در رابطه با ملاقاتهای حضرت امام چه مسئولیتی داشتید؟
مسئولیت اصلی ملاقاتهای حضرت امام با حاج احمدآقا بود. تشخیص ایشان در رابطه با افراد بسیار قابلتوجه بود؛ یعنی با نشستن و چند دقیقه صحبتکردن با هر کسی میتوانست حدس بزند که اصلا چه کار دارد و چه میخواهد بگوید؛ مثلا آیا از کسانی است که میخواهد امام را با سؤالات خود آزار بدهد یا اینکه میخواهد مطلب مهمی بگوید. حاج احمدآقا آدم عمیقی بودند؛ منتها زمانی که میخواستند داخل ساختمان بیایند، اگر آقایان بودند که برادرها از نظر امنیتی مسائل آنها را بررسی میکردند، اگر هم خانم بودند مسئولیت با بنده بود. اما بازشدن در خانه امام به روی خبرنگارها، قصه بسیار قشنگی دارد. قشنگی و زیبایی آن را بنده به این دلیل عرض میکنم که ما با بعضی از نظرات و دیدگاههای حضرت امام خیلی عمیق میتوانیم آشنایی پیدا کنیم.
زمانی که حضرت امام وارد فرانسه میشوند، رئیس پلیس فرانسه خدمت ایشان میآید و میگوید که شما به هیچ وجه حق مصاحبه کردن و عکس زدن به در و دیوار ندارید. شما مانند همه میهمانانی که میآیند و میروند هستید و با توریستهایی که میخواهند مدتی بمانند فرقی ندارید. ما به شما بهعنوان یک شهروند نگاه میکنیم، اما از نظر امنیتی لازم است که ما حراست را بر عهده بگیریم حکومت آنها این دستور را داده بود.روزی حضرت امام صدا زدند، خواهر طاهره بیایید. خدمت ایشان رفتم. فرمودند که یکی دو شب دیگر شب ولادت حضرت مسیح است؛ به برادرها بگویید کادو یا هدیهای برای همسایهها بگیرند، زیرا ما آنها را زیاد اذیت میکنیم و رفت و آمد زیاد داریم، به آنها بدهید و از طرف من تشکر کنید. برادرها شش جعبه شیرینی گرفتند. بنده خدمت حضرت امام آمدم و ناهار ایشان را آوردم؛ گفتند: آیا برای همسایهها چیزی خریدید؟ گفتم، بله آقا، شیرینی خریدیم. فرمودند اما من شنیدم که خارجیها به گل خیلی اهمیت میدهند، خوب است که برای آنها یکی یک شاخه گل هم بخرید. برادرها یکی یک شاخه گل هم خریدند و روی جعبهها زدیم و دو، سه نفری با حاج احمدآقا و یکی از برادرها به نام دکتر مجابی که زبان فرانسه خوب بلد بود، بعد از نماز مغرب و عشا به خانه؛ همسایهها رفتیم. در میزدیم؛ آنها جلو میآمدند؛ آقای مجابی صحبت میکرد که ما به این دلیل آمدیم تا شب عید شما را تبریک بگوییم. همه با تعجب نگاه میکردند، اما کادو را میگرفتند و تشکر هم میکردند. فردا صبح آن روز من بلند شدم که بروم از آن ساختمان – ساختمانی که آقایان مستقر بودند- برای صبحانه حضرت امام نان بیاورم. دیدم که در خیابان پر از خبرنگار است و همه دوربین به دوش و عکاس بودند. داخل رفتم و به آقای غرضی گفتم: حاج آقا، نمیدانم قضیه چیست، اما ما که تا به حال مسئلهای نداشتیم؛ آیا در ایران مسئلهای پیش آمده؟ گفتند: خیر، من میروم و میپرسم. ایشان که فرانسه بلد بودند، سؤال کردند که چه میخواهید و چه خبر است. گفتند: از آقا دو سؤال داریم. گفتند: آقا مصاحبه نمیکنند. آنها گفتند باید امام جواب ما را بدهند، زیرا ما از شهردار اینجا این اجازه را گرفتیم و آمدیم ببینیم شما که میگویید پیغمبر ما محمد است، با حضرت مسیح چهکار دارید. کمی صحبت کردیم و من به داخل رفتم و به حضرت امام عرض کردم خبرنگارها آمدند و میخواهند درباره گل و شیرینی که به آنها داده شده با شما مصاحبه کنند. فرمودند صبر کنند. دیگر بنده نرفتم که به خبرنگارها بگویم. صبحانه آماده شد و میل کردند و کمی نشستند – من دقیق نمیدانم در این مدت چهکار میکردند زیرا در اتاق نبودم- حضرت امام فرمودند داخل بیایند. خبرنگارها آمدند و یک سری سؤالاتی کردند و حضرت امام جواب آنها را دادند و رفتند.
اما یک هفته قبل از این قضیه، آقای دکتر یزدی گفتند که ما با بیبیسی صحبت کردیم که از امام مصاحبه بگیرند؛ امروز هم جمعه است و آنها فردا و پسفردا در تعطیلات خود پخش میکنند و همه مردم میبینند. بنده خدمت حضرت امام رفتم و حضرت امام فرمودند امروز که جمعه است و روز دعا و عبادت است من الان میخواهم حمام کنم و ناخن بگیرم. زمانی که به دکتر یزدی گفتم بهشدت عصبانی شد – شاید حرفهایی هم به زبان ایشان آمد که الحمدالله من هیچکدام را در خاطر ندارم- ایشان خیلی عصبانی رفتند و آن ماشینی هم که برای فیلمبرداری و پخش آمده بود، رفت. حضرت امام فرمودند بهنظر شما این مصاحبه خدایی بود یا مصاحبه با بیبیسی!
میبینیم که حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه) در رابطه با رسانههای آمریکایی که سر دربیاورد که حضرت امام چرا مهاجرت کردهاند، چه دقتی میکند. اما از آن طرف، میدیدیم که خبرنگارهای کشورهای مختلف با چهار پنج جعبه شیرینی که اصلا بهایی نمیتوان در مقایسه با رویدادهای انقلاب برای آن در نظر گرفت، حرکتی ایجاد کردند که بعد از آن دولت فرانسه اصلا نتوانست جلو خبرنگارها را بگیرد تا کسی با حضرت امام ملاقات نکند.
در جریان مصاحبههای حضرت امام در دیماه و بهمنماه، مسئولیت مصاحبههایی که با خبرنگارهای زن هم انجام میشد با شما بود؟
تنظیمکردن مستقیم مصاحبهها با سه چهار برادری بود که در آن ساختمان بودند، زیرا اکثر مصاحبهها به زبان فرانسه بود. آنها این برنامهها را تحویل میگرفتند، چک میکردند و صبح زود ترجمهشده به بنده میدادند تا خدمت حضرت امام ارائه کنم. حضرت امام نگاه میکردند؛ اگر قبول داشتند که با آنها مصاحبه کنند، میفرمودند که بگویید بیایند؛ کسانی هم که نباید میآمدند، زیر نامههایشان را خط میزدند تا برادرها بدانند که کدام گروه از خبرنگارها میتوانند با امام مصاحبه کنند و کدام گروه نمیتوانند. مصاحبههایی که خبرنگارانشان زن بودند. هم همینطور بود و فرقی نمیکرد. آنها را هم کسانی که در آن ساختمان بودند و زبان انگلیسی و فرانسه بلد بودند باید تنظیم میکردند.
در برخی از مصاحبههای حضرت امام در فرانسه، بهخصوص مصاحبههایی که با خبرنگاران زن در سوم و هفتم بهمن داشتند، سؤالاتی درباره مسئله حجاب مطرح میشود. شما این مصاحبهها را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا چنان که عدهای بهدنبال طرح آن هستند، در این باره تناقضی بین نظر و عمل حضرت امام در آن مصاحبهها و بعد از اینکه به ایران آمدند وجود دارد؟
من واقعا متأسفم برای کسانی که اینطور از کلمات حضرت امام یا رهبر انقلاب میخواهند سوءاستفاده کنند. اولا طبیعی بود که ما اصراری به رعایت حجاب خبرنگارانی که در نوفل لوشاتو میخواستند با امام مصاحبه کنند نداشته باشیم، چون خبرنگاران اکثرا خارجی بودند. دوما بنده بارها در مصاحبهها و همینطور در کتاب خاطراتم، دیدگاه حضرت امام درباره حجاب را بیان کردهام. اتفاقا زمانی که خود خانمها برای سؤال درباره حجاب میآمدند، حضرت امام سعی میکردند ریزهکاریها را هم توضیح دهند تا کسی نتواند سوءاستفاده کند. برای مثال یکی از خانمهایی که به آنجا آمده بود و چون زمستان بود، جوراب طوسی زخیمی به پا داشت، به حضرت امام گفت آیا این نوع جوراب که به پای من هست، از نظر شما حجاب است یا خیر؟ حضرت امام فرمودند بله؛ چون زخیم است و بدن پیدا نیست حجاب است. اما درباره برجستگیهای بدن، دیدگاه حضرت امام فرق میکند. در اینباره امام میفرمایند که پوشش باید طوری باشد که باعث تحریک جنس مخالف نشود. بهنظر من این یک مسئله طبیعی است و اصلا لازم نیست روی آن بحث شود.
خود بنده هم لباسی که در این مدت به تن داشتم، یک مانتوی گشاد و یک روسری بود که تقریبا شبیه مقنعه بود اما بلند بود. من با همان لباس برای امام ناهار و شام میبردم و به آن طرف ساختمان میرفتم و میآمدم. اوائل جنگ هم که فرماندهی سپاه همدان را داشتم، لباسم همین بود. منتها بعد از اینکه پایم در جبهه کمی مشکل پیدا کرد و مدتی در بیمارستان مصطفی خمینی بستری بودم، روزی که از آنجا مرخص شدم با همان عصاهای زیر بغلم به منزل حضرت امام رفتم، زیرا واقعا کمطاقت شده بودم از اینکه مدتی بود حضرت را زیارت نکرده بودم. به اتاقی در پشت دفتر رفتم که حضرت امام برای ملاقاتهای خصوصی خود در آن مینشستند. کنار در نشستم و حضرت امام روی مخده نشسته بودند. وقتی ملاقاتکنندههای ایشان که چند خانواده شهید بودند رفتند، حضرت امام فرمودند که شما چرا چادر ندارید، بگویم احمد برای شما چادر بیاورد؟ عرض کردم خیر چادر دارم منتها با این پا نمیشود. فرمودند حال که پای شما اینطوری شده که نمیتوانید از کوه و تپه بالا بروید؛ چادر برای زن زیباتر است؛ قشنگتر است. ایشان نگفتند واجب است.
از میان سخنرانیها و مصاحبههایی که حضرت امام در ۱۱۶ روز اقامتشان در نوفل لوشاتو داشتهاند؛ بهنظر شما مهمترین سخنرانی یا پیام یا مصاحبه کدام است؟
فکر میکنم مهمترین سخن ایشان، همان جمله تهدید آمیز بود که فرمودند من به هر شکل که شده است، وارد ایران خواهم شد و در ایران همراه مردم انقلاب را به پیروزی خواهم رساند ولو اینکه حتی یک نفر مثل بنده زنده باشد. حضرت امام اعتقاد کامل داشتند که اولا این انقلاب پیروز میشود و ثانیا هر کسی در انقلاب به شهادت برسد، جزء یاران حسینبنعلی (علیه الصلاه و السلام) در کربلا قلمداد میشود؛ به همین دلیل هم واقعا باکی نداشتند. روزی که شاه فرار کرده بود، بنده به آن ساختمان رفتم و صحبتی با برادرها کردم، زمانی که برگشتم با شوق و ذوق به حضرت امام گفتم: آقا از ایران خبر دادند که شاه رفت. فرمودند: خیلی خوب!
واقعا برای من سؤال ایجاد شد که امام چرا اینقدر خونسرد عکسالعمل نشان داد؛ انگار قرار بوده که اتفاق بیفتد. مثل این است که یک چایی جلوی شما بگذارند و بنده بگویم آقا برای شما چایی آوردم و ایشان بفرمایند خیلی ممنون. دیگر خبرنگارها از آنجا تکان نخوردند و گفتند ما آنقدر اینجا میمانیم که آقا نظر خود را درباره با رفتن شاه اعلام کنند. امام نزدیک چهار بعد از ظهر مطلبی نوشتند و گفتند که حاج احمدآقا بروند و برای خبرنگارها بخوانند؛ خودشان هم نیامدند که بخواهند نظر بدهند یکی دو روز بعد از آن آمدند و صحبت کردند.
گروهی از افرادی که در حلقه نزدیک به امام در نوفل لوشاتو بودند و در مراحل قبلی مبارزه بودند، بعدها راه خود را از حضرت امام جدا کردند و ادعا کردند که تأثیر مهمی بر نهضت و تصمیمات حضرت امام داشتهاند. پاسخ شما به این افراد چیست؟
اگر منظورتان نهضت آزادی و جبهه ملی است، آنها امتحان خود را پس دادند. خیلی از آنها را مشاهده کردیم که بعد از پیروزی انقلاب با انقلاب به مبارزه برخاستند و مشاهده کردیم که خیلی از آنها در جبهه ملی چه خیانتی کردند؛ مخصوصا آقای قطبزاده که در رأس آنها بود با جنایتی که در حق پروندههای وزارت امور خارجه کرد، باطن خود را نشان داد.
اما اگر برادرهای روحانی و طلبهای را میگویید که با امام بودند، من در میان آنها مشاهده نکردم که کسی مدعی باشد که کار خارقالعادهای در انقلاب انجام داده باشد. یکی از آنها آقای دعایی است. از روز اولی که حضرت امام وارد عراق میشوند، ایشان با یک شکل خاصی خودشان را به آنجا میرسانند و تا لحظه آخر هم واقعا یکی از مخلصترین یاران حضرت امام بودند امروز هم که مشاهده میکنیم بعد از پیروزی انقلاب، با گذشت سالها کسی نتوانسته است به ایشان ایرادی بگیرد؛ بااینکه روزنامهای به آن معظمی در اختیار ایشان است، ایشان دیدگاههای حضرت امام را دارند پیش میبرند. یا دیگرانی که الان اسامیشان چندان در ذهنم نیست.
این نکته را هم بگویم که واقعا در این قضایا متأسفم و خیلی اذیت میشوم وقتی میبینم بعضی از جوانان ما گرفتار سؤالات درباره گذشته چهرههای انقلاب میشوند و خدایی ناخواسته ممکن است بهجاهای بدی هم کشیده شوند. بعضیها تحقیق میکنند و به نتیجه لازم میرسند، اما بعضیها متأسفانه در این قضایا گم میشوند.
اگر نکتهای در نظر دارید که ما در سؤالات خود مطرح نکرده باشیم یا اگر خاطره خاصی دارید بفرمایید.
چون واقعا نظرم این است که شاید بعضی از مسائل به گوش نسل عزیز سوم انقلاب نرسیده باشد، لذا میخواهم به نکتهای اشاره کنم. امامشناسی یکی از وظایف و تکالیف اساسی امروز جوانان ماست؛ یعنی به همان مقداری که میخواهند وقت بگذارند و فرمایشات رهبر معظم انقلاب را به هر شکلی پیاده کنند یا خود را به او نزدیک کنند، باید از ریشه شروع کنند. یعنی اول امام را خوب بشناسند، رفتار و کردار و گفتار حضرت امام را برای خود ملکه کنند، سپس دنبال این قضایا و مسئله امروز و مسائل دیگر از طریق دیدگاههای رهبر معظم انقلاب بیایند.
بگذارید خاطرهای تعریف کنم. من هر روز صبح به ساختمان محل استقرار برادران میرفتم و برای صبحانه حضرت امام نان میآوردم. یکبار در را که باز کردم، دیدم که خانم خیلی فربه و سیاه پوستی که فقط تخم چشم او سفیدی داشت، پشت در ساختمان نشسته است. من زبان بلد نبودم و هرچه خواستم با زبان بینالمللی – اشارات چشم و ابرو و دست- از او بپرسم «که هستی؟»، دیدم نمیتوانم چیزی بفهمم. به آن ساختمان رفتم و نان را گرفتم و به یکی از برادرها گفتم چنین کسی آمده است و گفتم بهنظرم میرسد او از آفریقاییهاست؛ خوب است شما که زبان میدانید، بیایید و از او سؤالی بپرسید یا اگر کاری داشته باشد انجام دهید. زمانی که آمدند، ایشان گفتند که من شصت سال در آفریقا داشتم زندگی میکردم و تازه بازنشسته شده بودم که این قضیه سفر امام را در روزنامهها دیدم. با پولی که بعد از بازنشستگی به من دادند یک بلیط رفت و برگشت هواپیما برای یک روز گرفتم، آن یک روز هم بهدلیل این است که دیگر پولی برای من نمیماند که بخواهم یکی دو روز اینجا بمانم و بتوانم هتلی بگیرم. به اینجا آمدم تا ببینم که آیا میتوانم مسیح زمان را با چشمهای خود ببینم یا خیر.
زمانی که بنده خدمت حضرت امام عرض کردم، اصلا یک حال عجیبی به حضرت دست داد. ایشان فرمودند به احمد بگویید که آقایان یا اگر خانمی هست و زبان میداند، درد دل این خانم را بشنود و به او بگویید که ایشان دو سه روز میهمان ما هستند؛ بلیطشان را درست کنید تا بتوانند با همان بلیط دو سه روز دیگر برگردند؛ یکی دو روز ایشان را میهمان کنید. به داخل بیایند تا ببینیم چه میخواهند، شاید واقعا محتاج هستند و شاید واقعا چیزی میخواهند که این همه راه را با وجود این هزینه هنگفت آمدهاند. زمانی که آقایان با این خانم به اتاق حضرت امام آمدند تا امام با آنها صحبت کند، حضرت امام به ایشان گفتند که چه میخواستی. چه دیدی که سرمایه شصت سال خدمت خود را خرج کردی تا من را ببینی! گفت: «میدانم، اگر کسی راست راستی مسیح را میدید، راستی راستی هم اهل بهشت میشد. من آمدم مسیح زمان را ببینم که خدا هم به من بهشت روزی کند.» حقیقتا همه ما گریه میکردیم که چقدر خداوند انسان را مورد لطف قرار داده است که چنین کسی که سوادی ندارد و در رختشویخانه کار میکرده و پولی به دست آورده است، و همه را سرمایهگذاری میکند تا یک لحظه، حضرت امام را ببیند.
منبع: پنجره (شماره ۱۶۱)
::::