۱۴:۵۲ - ۱۳۹۳/۱۰/۹ محمد باقر عباسي سملي:

مروری بر تاریخ اعجاز زر در پناه تزویر

من نمی دانم سخنانم را با تو از کجا شروع کنم و چگونه وضع پریشانی ملّت را در نظرت تجسم دهم؟! توضیح واضح کاری دشوار است، زیرا تو خود از حال فلاکت بار توده بقدر من و شاید هم بیشتر اطلاع داری. مردم پایتخت از دست ستمت آرام ندارند. اصحاب پیغمبر بفشار تو از مدینه بنقاط دور دست تبعید شده اند. و هر روز به یک بهانه بزرگان قوم را به زندان می اندازی و اشخاص بیگناه را بضرب تازیانه سراپا بخون می کشی.

مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام) – محمد باقر عباسی سملی (دبیر انجمن اسلامی مهندسان استان بوشهر): در پایان ایام جانسوز محرم و صفر حسینی بر آن شدیم تا در راستای تبیین ضرورت عبرت از حوادثی که نه تنها مسیر تاریخ ، بلکه مسیر سعادت بشر را دگرگون ساخته اند ، حوادث محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری را در حد بضاعت به تحلیل بنشینیم.

پرده ی اول :

-          امام حسین (ع) زیباترین نقاشی خدا بر پرده ی زمین

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ازیکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتردرسقیفه بنی ساعده پیکر کرخت و نیمه جان جهل عرب با دم شیطانی ابوسفیان دوباره جان می گیرد اما اینبار بجای هبل قرآن بدست گرفته وعصاره قرآن را یک ربع قرن خانه نشین می سازد. کعب الاحبار این یهودی تازه مسلمان شده ، ابوذر را به اتهام اهانت به مقدسات و شورش بر دین رسول الله (ص) به محکمه می کشد. تا در تنهایی و خلوت خویش در صحرای بی آب و علف ربذه رهسپار دیار معبود شود. و اگر نبود عبور تصادفی قافله عبدا… بن مسعود ثفقی از صحرای سوزان ربذه معلوم نبود که بر جسد مبارکش نیز چه بگذرد. صدای آسمانیان را می شنوم که بر سرِ زمینیان فریاد میزنند ، وای بر شما مگر نمی دانید که این همان ابوذری است که پیامبر اکرم (ص) در وصفش فرمود: « آفرین بر ابوذر که تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود. مثل این بود که یکی از عزیزان خانواده ام از من بازمانده و نرسیده است.» همچنین در فضیلتش می فرماید: «آسمان بر سر مردی راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است و زمین راستگوتر از او را برپشت خود حمل نکرده است» پس شما را چه شده است که با یاران پیامبر(ص) خود چنین می کنید؟

آری هبل بدستان دیروز اکنون قداره برقد و قرآن در دست علی را خانه نشین وابوذر را تبعید و مروان ابن حکم تبعیدی زمان رسول الله را والی مدینه ساخته اند.ودر صفین قرآن مکر معاویه بر نیزه می رود تا تحجر و جهل و جمود عرب با پیشانیهای پینه بسته ازسجده های طولانی نماز در دفاع از اندکی جوهر و کاغذ بر قرآن ناطق شمشیر کشند. و تا امروز حق را خانه نشین و باطل را به نام دین بر اریکه قدرت استوار سازند.

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ودر انتها دعا برای سلامتی امیر مومنان معاویه از یکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتر سپاهیان امام حسن مجتبی (ع) را می نگرم که به خاطر کیسه ای زر فوج فوج به سپاه معاویه (لعنت الله علیه) می پیوندند. تا امام (ع) در اوج تنهایی و بی کسی ، تن به صلحی تحمیلی دهد. و گوشه عزلت گزیند. و دختر اشعث کندی آن خارجی منافقِ ظاهر آراسته ی باطن مریض را با سبدی انگور مسموم بدست که میرود تا آفریننده جنایتی ماندگار و جبران ناپذیر در تاریخ بشر باشد.

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ودر انتها دعا برای سلامتی امیر مومنان یزید از یکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتر در شام امیرالمومنین یزیدبن معاویه (لعنت الله علیه) را می نگرم که بوزینه در دست بر منبر رسول الله (ص) سرمست از باده  قدرت و ثروت مکسوب از جانب حاج حیوانات پراکنده در صحرای حجاز به میگساری مشغول است و دستش تا مرفق به خون بی گناهان آلوده، به ناگاه غریبه ای آشنا با جمعیتی اندک از زن و کودک در حالی که این آیه شریفه را تلاوت می نمود(و لَمّا تَوَجّهَ تِلْقاءَ مَدْیَن قالَ عَسی رَبّی اَنْ یَهْدِیَنی سَواءَ السَّبیل) به حجاز وارد می شود. به سرعت خبر ورودش در شهر می پیچد. کیست این مرد که ورودش باعث بهم خوردن آرامش یکجای شهر و حجاج حج عمره گردیده است. مردم دسته دسته به دیدنش می روند و به سرعت از گردش پراکنده می شوند. مرد و زن در کوچه و بازار خطر ملاقات با او را در گوش هم پچ پچ می کنند . میگویند او تحت تعقیب حکومت امیر المومنین یزید است. یکی می گوید تاجر است و برای تجارت در موسم حج به حجاز آمده است.و دیگری می گویند فرزند پیامبر(ص) است و برای زیارت ، چه خوب گفت آن اعرابی که تاجرش خواند. آری حسین(ع) برای تجارت در این راه گام نهاده است آنهم چه تجارت پرمنفعتی ، تجارتی که حد اقل بهره اش “بل احیاء عند ربهم یرزقون” است. و می رود تا کالای خود را بجای کعبه در کرببلا با خدا معاوضه کند. وچه زیباست که شوق وصال معبود ، منفعت این تجارت را به اوج می رساند تا بر تارک تاریخ بنشیند ، نه عشق به بهشت و یا ترس از جهنم .

امام حسین(ع) که سوم شعبان سال ۶۰ هجری قمری پس از پنج روز خروج از مدینه به مکه مکرمه وارد می شود،افزون بر چهار ماه به افشاگری علیه سیستم جهل و جور و فسادی که اکنون به نام دین تیشه به ریشه دین می زند می پردازد. اما بزرگان دین امثال عبدالله ابن عمر وعبدالله ابن زبیردر کنار ساکنان سرزمین وحی که اکنون از ترس عرعر امیر و عو عو سگان بی رحم و تا دندان مسلحش یکپارچه زمین گیر شده اند . سکوت را بر همراهی با صدای خدا ترجیح داده و بر بیهودگی مبارزه پای می فشارند. تا هشتم ذی الحجه روز پوشیدن احرام برای به زعم خود عمل به امر معبود و آغاز چرخیدنی بس بیهوده به به گرد کعبه ای که اکنون روحش در حال جدا شدن است آماده گردند. آری در این روز که حاج حیوانات صحرای حجاز فوج فوج احرام می پوشند تا مناسک حج را آغاز نمایند ، تاجر ما آهنگ سفر می کند. و باز در میان جمعیت انبوه مسلمین ولوله می افتد که این شخص کیست که مقدس ترین آیین دین را نیمه کاره رها میکند؟ فرزند پیامبر را چه شده است که در این ایام مقدس به مقدس ترین مکان زمین پشت می کند. و چه زیبا گفت آن محب اهل بیت که خود نیز قربانی جهل عصر خویش بود : کسی که ولایت اهل بیت را ندارد و حسین را در این سفر همراهی نمی کند خواه به نماز ایستاده باشد خواه به شراب و چرخیدن گرد کعبه با بتکده یکسان است.

آری بت پرستی دوباره باب شده است هرچند بتها شکسته شده اند .

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ازیکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

قافله عشق آهنگ سفر می کند تا با پشت کردن به کعبه خدا را در کرب و بلا زیارت نماید.جاسوسان اموی خبر را به دربار یزید مخابره می کنند . بوقهای تبلیغاتی رژیم اسلامی خبر خروج یک طاغی علیه حکومت اسلامی را در بوق و کرنا می کنند و امت اسلام که از تنهایی حسین مطلعند یکپارچه در دفاع از آیین محمدی لباس ننگ (رزم) بر تن می کنند  و در کرب و بلا کاروان خدا را متوقف می سازند.

حسین لب به سخن می گشاید:

“من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا لعهدالله مخالفا لسنة رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان فلم یعیر علیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله.

 اى مردم ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: کسى که حکمران و فرمانرواى ستمگرى را که حرام خدا را حلال شمرد و عهد خدا را بشکند و خلاف سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتار و به گناه و ستم در میان بندگان خدا عمل کند، ببیند و او را با کردار و گفتار خویش سرزنش ‍ نکند، بر خداست که او را به همان جایگاه حاکم ستمگر داخل کند”

فرماندهان سپاه شیطان از طنین دلنشین و رعد آسای کلام فرزند پیامبر به وحشت می افتند . فرمان هلهله صادر می شود تا کلام امام به گوش این پستان ابن پست نرسد. جنگ آغاز میشود گلهای بوستان محمدی یکی پس از دیگری در معرض دم شیطانی ابوسفیان که از سقیفه وزیدن گرفته بود و اکنون به کربلا رسیده است پرپر می شوند.

امام حسین (ع) حجت را تمام می کند و اصغر شش ماهه را نیز به مسلخ عشق می برد تا تیر جورکه به ضرب زر از ترکش تزویر کشیده شده ، با بازوی جهل عرب بر حلقوم همه زیبا ییهای عالم شلیک شود و خالق این همه زیبایی ، مشتی پر خون از گلوی علی اصغر را به آسمان پرتاب می نماید تا رخسار زمین را به گاه غروب خورشید انسانیت تا انتهای تاریخ از شرم گلگون سازد.و آخرین بخش از نقاشی خدا بر پرده زمین را کامل نماید.

اکنون که امام باتنی مجروح از تیر طغیان جهل و ترکش تزویر بر نیزه تنهایی تکیه زده و با چشمانی نگران خیام حرم رسول خدا را می نگرد. فرمان هجوم به کعبه که به همراه امام به کرب و بلا آمده است و تنها مشتی سنگ و ملات در مکه از خود بجای گذاشته تا حاج حیوانات صحرای حجاز همچنان به عبث بر گرد آن بچرخند صادر می گردد. خیمه ها در آتش جهل و خشم شعله ای که ابو سفیان در سقیفه بنی ساعده بر افروخت و تا قیام قیامت خاموش نخواهد شد می سوزند.اطفال بیگناه و معصوم به اطراف با پاهای برهنه بر شنزار های تفتیده عراق پراکنده می شوند. و امام که اکنون دیگر رمقی برای برخاستن در تن ندارد شاهد همه این جنایات است و فریاد بر می آورد:

“ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم”

( اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید لا اقل مرد باشید)

اگر من به زعم شما مقصرم و بر حکومت اسلامی شوریده ام و به مقدسات شما اهانت کرده ام چرا خیمه را بر سر اطفال بیگناهم آتش می زنید . این از رسم جوانمردی بدوراست. در این هنگام طفلی خرد سال را می بینم که با پاهای برهنه میدود و یکی از حاج جانوران صحرای حجاز در دفاع از دین محمد بر پشت نازنینش تازیانه شرع می نوازد. و او دوان دوان خود را بر پیکر بی دستی می اندازد و با ناله و فغان می گوید عمو چرا خوابیده ای مگر نمی بینی که این نا نجیب با ما چها می کند؟ و در این هنگام فریاد فغان از آسمان بر می خیزد که ای ننگ بر شما زمینیان که از حیوان هم پست ترید. و امام حسین (ع) آخرین درس خود را به انسان می آموزد و با علم به تکرار این مصیبت ها برای شیعیان راستینش خطاب به همه انسانهای تاریخ در آینده فریاد می زند :

 ”هل من ناصر ینصر ذریته الاطهار؟” -”هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟”

پرده ی دوم :

-          زینب (س) پیام آور و دومین علمدار کربلا

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ازیکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتر افواج جماعتی را می بینم که هر چند توفیق زیارت کعبه و انجام مناسک حج نصیبشان نشده ، اما از سعادت سرکوب یک خارجی و شورشی علیه دین رسول الله (ص) و امیر المومنین یزید ( لعنه الله علیه ) بهره مند بودند ، بازماندگان فاجعه ی کربلا را به همراه خود به جانب کوفه می برند ، تا سوای اجر اخروی ، پاداش دنیوی خویش را از فرزند مرجانه ( لعنه الله علیه ) دریافت نمایند.

آزادگان کربلا در میان غل و زنجیر جهل عرب وارد کوفه می شوند. کوفیان اشک ریزان به استقبال مغلوبان نبرد سپاه اسلام اموی می آیند . اما زینب (س) که علم عدالت علی (ع) را که در کربلا از دستان مبارک عباس (ع) بر زمین افتاده بود ، اکنون بر دوش گرفته تا بیرق دین راستین همواره در اهتزاز بماند ، خواه در صدارت و خواه در اسارت. شیون جماعت جاهل کوفی را با طنین کلام رعد آسای علی گون خویش به سکوت می کشاند. و اینگونه آغاز سخن می کند :

« اءَلْحَمْدُ لِلّهِ، وَ الصَّلاةُ عَلى جَدّى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الاخْیارِ. /  ستایش از آن خداست و درود بر پدرم محمد و خاندان پاک و نیکوکارش. …

ءَمّا بَعْدُ: یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ، یا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ، اءَتَبْکُونَ؟! فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ، وَ لا هَدَاءَتِ الرَّنَّةُ، اِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْکاثا، تَتَّخِذونَ اءَیْمانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ. اءَلا وَ هْلْ فیکُمْ الا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ، وَالصَّدْرُ الشَّنِفُ، وَ مَلَقُ الاماءِ، وَ غَمْزُ الاعْداءِ؟! اءَوْ کَمَرْعى عَلى دِمْنَةٍ. اءَوْ کَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ، اءَلا ساءَ ما قَدَّمْتُمْ ِاءَنْفُسِکُمْ اءَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَیْکُمْ وَ فى الْعَذابِ اءَنْتُمْ خالِدوُنَ. اءَتَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبونَ؟! ایْ وَ اللّهِ فَابْکُوا کَثیرا، وَاضْحَکُوا قَلیلا. فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبدا. وَ اءَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَ سَیِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَلاذِ خِیَرَتِکُمْ، وَ مَفْزَعِ نازِلَتِکُمْ، وَ مَنارِ حُجَّتِکُمْ، وَ مِدْرَةِ سُنَّتِکُمْ. اءَلا ساءَ ما تَزِرونَ، وَ بُعْدا لَکُمْ وَ سُحْقا، فَلَقَدْ خَابَ السَّعْیُّ، وَ تَبَّتِ، الایْدی ، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ. وَیْلَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ، اءَتَدْرُونَ اءَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللّه فَرَیْتُمْ؟! وَ اءَیَّ کَریمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ؟! وَ اءَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ؟! وَ اءَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقُماءَ. وَ فى بَعْضِها: خَرْقاءَ شَوْهاءَ، کَطِلاعِ الارْضِ وَ مِلاءِ السَّماءِ. اءَفَعَجِبْتُمْ اءَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما، وَ لَعَذَابُ الاخِرَةِ اءَخْزى وَ اءَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلا یَسْتَخِفَّنَّکُمْ الْمَهْلُ، فَاءنَّهُ لا یَحْفُزُهُ البِدارُ وَ لا یَخافُ فَوْتَ الثّارِ، وَ انَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمَرْصادِ. /

اما بعد :

ای مردم کوفه ، ای مردمان حیله گر و خیانت کار !! گریه می کنید ؟؟ اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد. همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم می گسست ، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله ی فریب و تقلب ساخته اید. آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی ، سینه های آکنده از کینه ، دو رویی و تملق، همچون زبان

پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می شود ؟ یا همچون سبزه هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازه ی دفن شده ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند ؟ چه بد توشه ای برای آخرت فرستاده اید؛ توشه ای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب جاویدان خواهید بود. گریه می کنید ؟ زار می زنید ؟ آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست. و چگونه می توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا (ص) ، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید ؟ کسی که پناه مومنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود. چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید ، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است، خود را به خشم خدا گرفتار نموده و بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است. وای بر شما ای مردم کوفه ! آیا می دانید چه جگری از رسول خدا دریده اید ؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده اید ؟! چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته اید؟! و چه حرمتی از او شکسته اید؟! شما این جنایت فجیع را بی پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه ، تاریک و جبران ناپذیر بوده ، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است. آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می کنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کننده تر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد. پس مهلت هایی که خدای متعال به شما می دهد موجب خوشی شما نگردد، چرا که خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی کند، چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان انتقام ندارد و همانا که خدای شما همیشه در کمین است »

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ازیکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتر امیر مومنان یزید(لعنت الله علیه) را می نگرم که سر مست از باده پیروزی چنین می سراید:

“الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها”

و در این هنگام طنین صوت رعد آسای علی(ع) که ازحلقوم پیام آور کربلا زینب (س) بیرون زده است لرزه بر کاخ ستم و اندام کاخ نشینان می اندازد تا درختی را که حسین(ع) در کربلا غرس نموده در در دارالخلافه شام به ثمر بنشاند. و زینب سلام الله علیه چنین آغاز سخن نمود:

بسم الله الرحمن الرحیم

 « سپاس وستایش برای خدای جهانیان است. درود خدا بر نیایم سالارپیامبران وخاندانش.راست گفت خدای سبحان، آن جا که فرمود:[ثمَّ کانَ عاقبة الّذینَ أساء والسّوی أن کذّبوا بایاتِ اللهِ وَ کانوا بِها یَستَهزئونَ] سپس فرجام آنان که که مرتکب گناه شدند،این بود که آیات خدا رادروغ شمردند وبه تمسخرآن پرداختند.چه گمان کرده ای یزید؟این که راه های زمین وآفاق آسمان را برما بستی وما را بسان اسیران به این سو راندی، گمان می کنی که نشانگرخواری ما نزد خدا وعزت وبزرگی تو نزد اوست؟کبرورزیدی، گردن فرازی کردی وبه خود بالیدی وشادمان گشتی ازاین که دنیا به تو روی آورده،کارها بر وفق مرادت شده وملک ما وحکومت ما به سیطره ات در آمده است؟!کجا با این شتاب ؟!آهسته تر یزید!فراموش کرده ای این فرموده ی خداوند راکه:[وَ لا یَحسبَنَّ الذین کفروا إنَّما نُملی لَهم خَیرٌ لِاَنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادوا اِثماً وَ لهم عَذاب مُهین]آنان که کفر ورزیدند،گمان نکنند که مهلت ما به سود آن هاست. ما به آنان مهلت و فرصت می دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند وعذابی دردناک در انتظارآنان است.ای فرزند آزادشدگان که بر آنان منت گذاشته شد! آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان تو در پرده باشند ودختران رسول خدا، اسیر و آواره؟

 حجاب آنان را بدری، روی آنان را بگشایی، دشمنان، آنان را ازشهری به شهری برند و روستایی وشهری بدانها چشم بدوزند ونزدیک و دور و پست وشریف به تماشایشان بایستند در حالی که نه از مردانشان سرپرستی مانده ونه از یاورانشان، مددکاری.و چه توقع و انتظاری است از فرزندان آن جگرخواری (منظور هند جگرخوار) که جگر پاکان را به دندان کشیده وگوشتش از خون شهیدان روییده است؟!و چگونه در عداوت باما شتاب نکند کسی که به ما به چشم بغض وکینه وخشم و دشمنی می نگرد وبی هیچ حیا و پروایی می گوید:« ای کاش پدرانم بودند واز شادمانی فریاد می زدند: ای یزید! دست مریزاد!» و    بی شرمانه بر لب و دندان ابا عبدالله، سیدجوانان اهل بهشت، چوب می زند!ای یزید! چرا چنان نگویی وچنین نکنی؟!تویی که جراحت را به انتها رساندی و ریشه مان را بریدی و خون فرزندان محمد(ص) وستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب را به خاک ریختی ویاد پدرانت کردی و به گمانت آنان را فرا خواندی.پس به زودی به آنان می پیوندی و به عاقبت آنان دچار می شوی و آرزو می کنی که ای کاش لال بودی و آنچه گفتی، نمی گفتی. و آرزو می کنی ای کاش فلج بودی و آن چه کردی، نمی کردی.بارخدایا! حق ما را بستان واز ستمگران بر ما انتقام بکش وخشم وغضب را برقاتلان ما وقاتلان حامیان ما جاری ساز.قسم به خدا که ای یزید! تو پوست خود را دریدی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد می شوی با بارسنگینی از خون فرزندانش وهتک حرمت خاندان و بستگانش، در آن جا که خداوند آشفتگی آنان را سامان می بخشد،خاطر پریشان آن ها را جمع می کند و حقّشان را می ستاند. [وَ لا تحسَبَنّ الذین قتِلوا فی سبیل الله أمواتاً بَل أحیاءٌ عندَ ربّهم یُرزقونَ]وگمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند،مرده اند، آنان زنده اند و در نزد خداوندشان روزی می خورند.و تو را همین بس که حاکم خداست. محمد(ص) دشمن توست و جبرئیل پشتیبان او.وبه زودی آن که سلطنت را برای تو آراست و تو را برگردن مسلمانان سوارکرد،خواهددیدکه ستمگران را چه عقوبت وجایگاه بدی است وخواهیددیدکه کدام یک از شما جایگاه بدتری دارید ولشکرناتوان تری.و اگر چه روزگار، مرا با تو هم گفتار کرد ولی من همچنان تو را حقیر می بینم و سرزنشت  را لازم می شمرم و توبیخت را واجب می دانم.ولی حیف که چشم هایمان اشکبار است وسینه هایمان آتش دار.در شگفتم! و بسیار در شگفتم از این که بزرگ زادگان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده ی حزب شیطان، کشته شدند؟!و از دست های شماست که خون ما می چکد و با دهان های شماست که گوشت ما کنده می شود.مگر نه این گرگ ها بر گِرد آن بدن های پاک و تابناک حلقه زده اند وکفتارها، آن ها را در خاک می غلتانند. اگر اکنون غنیمت تو هستیم، به زودی غرامت تو خواهیم شد.(در قیامت،در پیشگاه خدا باید جواب بدهی وزیان همه چیز را پرداخت کنی) آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهی داشت و خدایت به بندگان خویش ستم نمی کند. و ملجأ و پناه من خداست و شکوه گاه من خداست.  پس هر مکری که می توانی بساز و هرتلاشی که می توانی بکن.به خدا سوگندکه ریشه ی یاد ما را نمی توانی بخشکانی و وحی ما را نمی توانی بمیرانی و دوره ی ما را نمی توانی به سر برسانی وننگ این حادثه را نیز نمی توانی از خود برانی.عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت کوتاه و معدود و جمعیتت پراکنده و مطرود. روزی خواهد رسید که منادی ندا خواهد کرد:[ اَ لا لَعنة اللهِ عَلَی الظالمین ]پس حمد وسپاس از آن خدای جهانیان است که برای اوّلمان سعادت ومغفرت رقم زد وبرای آخرمان،شهادت و رحمت.  از خدا می خواهیم که ثوابشان را کامل کند و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان شایسته ی آنان قراردهد؛ که او با محبت و مهربان است و او برای ما کافی است و هم او بهترین پشتیبان ماست. »

آری و بدینسان بود که تشت رسوایی یزید به یکباره از بام دار الخلافه شام به زیر افتاد و برای همیشه تاریخ ظلم و بیداد و ستم رسوا و نقاب از چهره تزویر دریده شد. و در این هنگام پیر مردی نا بینا از میان مجلس فریاد زد” خدا خانه ات را خراب کند یزید خانه رسول خدا را خراب کرده ای و می گویی دشمنان پیامبر را کشته ام ؟” و در دم به فرمان یزید به شهادت رسید.

آری آفتاب به زیر ابر نخواهد ماند/ چنین نبود ه و چنین نیز نخواهد ماند

و ظلم است اگر نسراییم :

زینب ای دریای داغ و درد ها  / شیر سرباز خدا در کربلا

ای کلامت زلزله در کاخ ظلم    / زینب ای آموزگار مردها

پرده ی آخر :

- اعجاز زر در پناه تزویر

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ازیکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتر علی (ع) را می نگرم که با قلبی اندوهگین و چشمی اشکبار مشغول غسل و کفن و دفن پیامبر خداست. و امویان کینه جویی را که تا کنون تسلیم کاریزمای محمد(ص) شده بودند ، پیرامون سقیفه به پچ پچ در گوش هم مشغولند. افعی عداوت اموی اکنون در خلاء رسول خدا به تکاپو افتاده است. و بدینسان است که عصر اعجاز زر دوباره آغاز می شود ، تا گرز گرانی که اشتباه مهلک سیاه دلان ریش سپید سقیفه نشین بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم (ص) بر پیکر نحیف دین مبین اسلام فرود آورده اند ، به دملی چرکین بدل شده تا ۵۰ سال بعد در کربلا به گونه ای دهان باز نماید، که اگر عطر خون پاک حسین (ع) و یارانش نبود ، تاریخ باید همواره از تعفن آن رنج می کشید. آری اکنون دیگر آل امیه بجای هبل ، قرآن به کف دارد و شورای سقیفه نیز از ریش سپیدان و یاران دیروز رسول الله تشکیل شده است. عوام امت اسلام هیچ شکی از صحت این انتخاب به دل راه نمی دهد و بخش اعظم خواص نیز که از عدالت علی (ع) در هراس است ، سکوت پیشه می کند تا شاید در عهد جدید به مال و مقام و منسبی دست یابد. در عهد سومین ثمره ی سقیفه ، به تمام و کمال ، فقر و فساد و تبعیض جانشین روح اسلام و انصاف و عدالت می گردد و کار بجایی می رسد که اندک بازماندگان برعهد خود با پیامبر (ص) دست به دامان علی (ع) می شوند ، تا نزد خلیفه وساطت کرده شاید اندکی از ستم منصوبان وی بر خود بکاهند. و امام متقیان در ملاقات با خلیفه چنین می فرماید :

 «  من نمیدانم سخنانم را با تو از کجا شروع کنم وچگونه وضع پریشانی ملّت را در نظرت تجسم دهم ؟!توضیح واضح کاری دشوار است ،زیرا تو خود از حال فلاکت بار توده بقدرمن وشاید هم بیشتر اطلاع داری مردم پایتخت از دست ستمت آرام ندارند .اصحاب پیغمبر بفشار تو از مدینه بنقاط دور دست تبعید شده اند .وهر روز به یک بهانه بزرگان قو م را به زندان می اندازی واشخاص بیگناه را بضرب تازیانه سراپا بخون میکشی .نه بر زنان مستمند ترحم می کنی ونه کودکان معصوم از قساوت کار گزارانت آسوده خاطرند . فرماندارانت در مصر وشام در بصره وخراسان دمار از روزگار مسلمانان بر آورده اند وچیزی نمانده که شیرازه کشور از هر جانب گسیخته شود وجمعیّتی ،که با آنهمه خون دل وفداکاری گرد آمده اند یکباره بدست تو پریشان وپراکنده گردند .کوچکترین آزاری که از دست عمال تو در زوایای کشور بر دیگران وارد آید ، نخستین گناه آن را بر تو نویسند ، زیرا آن عضو های فاسد در حقیقت دست توا ند که به نیروی خلافت در همه جا دراز شده بجای انجام وظیفه آسایش مردم را سلب میکنند.» (نهج البلاغه کلام۱۶۴ ترجمه جواد فاضل)

بر بلندای تاریخ با کوله باری از حسرت و اندوه، حجاج بیت الله الحرام را غرق در عبادت معبود پوشالی ساخته ذهن خویش در حال طواف بر گرد کعبه، به نظاره نشسته ام ، مناره های مساجد مسلمین تا اعماق آسمان سر بر افراشته وامت اسلام در رسیدن به صفوف به هم فشرده نمازهای جمعه و جماعت ازیکدیگر پیشی می گیرند. حکومت اسلام استوار است و حج برقرار و نمازهای جمعه و جماعت بحمد الله بر گذار.

کمی آن سوتر کوفیان را می نگرم که از ستم آل امیه به ستوه آمده اند و اکنون فوج فوج گرد سفیر حسین (ع) جمع می شوند . در همین زمان فرزند مرجانه را نقاب بر چهره و سوار بر اسب می بینم که وارد دارالخلافه ی کوفه می شود تا با کمک زر و در پناه تزویر دست به اعجازی زند که تاریخ را انگشت به دهان نموده و فاجعه ای را بیافریند که تمام آزادگان را تا ابد سیه پوش نماید.

عبیدالله زیاد که در دامان امویان پرورش یافته و از فوت و فن اعجاز زر و تزویر آشناست ، با تهدید و ارعاب یکی از یاران امام علی (ع) به نام شوذب و قاضی القضات امام علی (ع) به نام شریح که اکنون یکی خزانه دار و دیگری قاضی القضات امویان در کوفه است را به مدد می طلبد . شوذب با باز کردن باب خزانه ، رای بخشی از عوام جاهل کوفه را به بهایی اندک به جانب امویان برمی گرداند و شریح با تایید ارتداد حسین ابن علی (ع) به اتهام شورش بر حکومت اسلامی و اهانت به مقدسات ( خروج از مکه هنگام حج ) زمینه ی شهادت مسلم ابن عقیل (ع) را مهیا می نماید. البته تا حدی باید به عوام کوفه حق داد که این خدعه ی پسر مرجانه را بپذیرند . زیرا خود در کوفه بارها شوذب و شریح را در جوار مولای متقیان و امیر مومنان علی (ع) دیده اند. از طرفی شاهد خروج حسین ابن علی (ع) در گرماگرم مراسم حج از مکه نیز بوده اند. در اینجا باید از خواص گلایه نمود که چرا با شناختی که از امویان داشتند ، در مقابل این خدعه لب فرو بستند و پشت امام (ع) را خالی نمودند.

آری ابن زیاد موفق می شود تا به یاری زر و در پناه تزویر سیطره ی سیاه زور اندیشه ی اموی را در طول تاریخ بر امت اسلام مستولی سازد. که لعنت ابدی خدا و رسول خدا بر او و بزرگانش باد.

tazvir

و باید به نگارنده نیز حق داد تا در وصف حال آن روزگار چنین بسراید :

من نمی دانم چرا / در میان کوهساران / چهچه کبکی / نمی آید به گوش / هم تهی از عطر گل / دشت و دمن / هم این دیار / از نوای نی خموش / گزمه ی شب / می رباید لقمه را / وای من / از مردمان ژنده پوش / راهزن اندر پناه محتسب / می ستاند خرقه از / هر سائل خانه به دوش / اشک می ریزد / چسان ابر بهار / زین مصیبت / هم عروس هم ساقدوش / .

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

6 + 3 =