نامدارِ بینام
سردار یارمحمدخان کرمانشاهی، بهگواه تاریخنویسان، خانزادهای از طوایف لک بود که در سال ١٢۵٨ خورشیدی از میرزامحمدخان زردلانی و بلقیسخانم بالاوندی در کرمانشاه زاده شد. نقل است وقتی بلقیسخانم او را باردار بود، رمالی هندی از کوچه آنها گذر میکند و طالع او را چنین میگوید: «تو را در زهدان فرزندی است پسر، با نشانی بر کتف راست، پسری پاکنهاد و دلیر که روزگاری شاه ایران خواهد شد. لیک برای دور ماندنش از چشمزخم بدطینتان، تو را فرض است تا قوچی سیاه بستانی و تا روز به دنیا آمدن پسر، در جایی تاریک بیاندازیاش، پسرت که زاده شد، قوچ را...
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):
اداره بهداشت کرمانشاه… جایی که گفته میشود «سردار کُرد مشروطه» آنجا آرمیده است. نگهبان اداره با مهربانی میگوید: «میتوانید بروید تا دم در انبار، اما در انبار قفل است و برای واردشدن باید از حراست کلید بگیرید. مزار داخل انبار است و انبار هم قفل است. بزرگترین سؤال خود من هم این است که چرا باید اینطور باشد؟ نگهبان خیلی امیدوار نیست که حراست کلید را بدهد. میگوید یکبار شاعری کرمانشاهی برای گرفتن عکس از مزار آمده و هرچه اصرار کرده برای طرح جلد کتابش عکسی از مزار بگیرد، اجازه عکسبرداری به او ندادهاند و ادامه میدهد گاهوبیگاه آدمهایی برای دیدن مزار «یارمحمدخان کرمانشاهی» به آنجا میروند؛ اگرچه چیز زیادی برای دیدن وجود ندارد.
حراست اداره بهداشت اما برخلاف آنچه گفته میشد، به راحتی با انباردار هماهنگ میکند تا در انبار را باز کنند، میگوید: «هرکسی از دوستداران ایشان به ما مراجعه کند، هماهنگ میکنیم تا برود و فاتحهای بر مزارشان بدهد. فقط اجازه عکسبرداری نمیدهیم. هماهنگیهایی هم در حال انجام بود تا بشود از پشت اداره، دری باز شود و مردم بتوانند راحت رفتوآمد کنند که البته امکانش کم است. اینجا قبلترها قبرستان قدیمی کرمانشاه بوده. ایشان هم پس از مرگ در همان قبرستان دفن میشوند. بعدها قبرستان خراب میشود و قبل از انقلاب، زمین آن به اداره بهداری داده میشود که اکنون هم اداره بهداشت است. همینجایی که ایستادهاید تماما زیر پایتان قبرستان است. حالا واقعا هم مشخص نیست دقیقا همان نقطه مزار یارمحمدخان باشد یا خیر…» بهرسم یادبود آن نقطه از گورستان را سنگ مزاری میگذارند و نام یارمحمدخان را بر آن مینگارند. بعدها یا پیگیری نوههایش، گنبدی ساخته میشود تا یادش زنده بماند. مکانش اما همانجاست؛ آخرین نقطه انبار اموال اداره بهداشت شهرستان کرمانشاه. چندصدمتری با در ورودی فاصله دارد. باید حیاط اداره را تا به انتها پشتسر بگذاری، به انبار بزرگ اداره که رسیدی، در ورودی آهنی بزرگ که باز بشود و از میان راه باریک میان تمام وسیلههای تلانبارشده اینسو و آنسوی انبار روباز که گذر کنی، میرسی به اتاقکی آجری و دوار به شعاع کمتر از دو متر و بدون در که دو ورودی کوچک دارد، گنبدی بر فراز آن است با ایزوگام نقرهای براق که در آفتاب ملایم اول پاییز، بازتاب بیرمقاش از دور به آدم میفهماند صاحب آن آرامگاه، در تاریخ و در شهرش از یاد رفته است.
یکی پورش آمد چو تابنده ماه
سردار یارمحمدخان کرمانشاهی، بهگواه تاریخنویسان، خانزادهای از طوایف لک بود که در سال ١٢۵٨ خورشیدی از میرزامحمدخان زردلانی و بلقیسخانم بالاوندی در کرمانشاه زاده شد. نقل است وقتی بلقیسخانم او را باردار بود، رمالی هندی از کوچه آنها گذر میکند و طالع او را چنین میگوید: «تو را در زهدان فرزندی است پسر، با نشانی بر کتف راست، پسری پاکنهاد و دلیر که روزگاری شاه ایران خواهد شد. لیک برای دور ماندنش از چشمزخم بدطینتان، تو را فرض است تا قوچی سیاه بستانی و تا روز به دنیا آمدن پسر، در جایی تاریک بیاندازیاش، پسرت که زاده شد، قوچ را بکشی و گوشتش را بین نیازمندان تقسیم کنی». بلقیسخانم اما چنین نکرد و یارمحمد زاده شد، با نشانی بر کتف راست. پدر و مادر او را به مکتب میفرستند و یارمحمد پس از گذران دوران نوجوانی، با ورزش باستانی زورخانه و پس از مدتی اشتغال در سبزهمیدان کرمانشاه، در آغاز جوانی به استخدام توپخانه تیپ کرمانشاه درمیآید و به درجه نایبی میرسد. بعدها به کمیته غیرت که از سوی عبدالکریم غیرت، شاعر کرمانشاهی، راهاندازی شده بود میپیوندد. کمیتهای مبلغ اندیشههای آزادیخواهانه که در آن، یارمحمدخان دوشادوش آزادیخواهانی مانند احمدخانمعتضدالدوله وزیری، میرزاعلیخان وزیری، ابوالفتحمیرزا دولتشاهی و ابوالحسنخان زنگنه در صف مشروطهخواهان قرار میگیرد. «گُردِ کُرد»، ٢٨ساله بود که پا به میدان اولین نبردش گذاشت؛ نبردی نابرابر که در یک سهشنبه در شیرامین رخ داد. آنجا که سحرگاهان سواران صمدخان در اطراف شیرامین دیده میشوند و جنگجویان تبریز، بهگمان اینکه تمام سپاه همین اندکسوار است، بیمحابا به آنها میتازند و میتارانندشان، سپس به عدهای دیگر از سواران صمدخان هجوم میبرند و جنگ سختی روی میدهد. مجاهدان سخت دلیرانه جنگیدند؛ اما پایان نبرد نابرابر را از شکست گزیر و گریزی نبود. جمعی در دریاچه غرق شدند و جمعی اسیر، سایرین نیز به قتل رسیدند. تنها یارمحمدخان و برادرخواندهاش، حسینخان، از مهلکه جان بهدر بردند و به تبریز رسیدند. نقل است از آن پس هرگاه آن نبرد را به خاطر میآورد، بیاختیار اشک از چشمش فرو میریخت که: «اگر ما را فرمانده آزموده و کاردانی بود، هرگز فرجام را به دشمن وا نمینهادیم». سردار کُرد مشروطه بهسال ١٢٨٧ خورشیدی سردستهجمعی از آزادیخواهانی بود که به اردوگاه شجاعالدوله حمله کردند و تلفاتی به دشمن وارد کردند. او بعدها بهخاطر شجاعت و لیاقت در نبرد «حکمآباد»، از سوی انجمن ایالتی تقدیر شد. در نبرد «آناخاتون» از ناحیه پا زخمی شد؛ اما سرانجام پیروزی به نام آزادیخواهان رقم خورد. از پی تمام کشاکشها و نبردها، مستبدان که مغلوب شدند و مشروطه که مستقر شد، یارمحمدخان ٣٠ساله دوشادوش ستارخان و باقرخان و صد سوار دیگر به تهران رفت.
نامدارِ بینام
در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» درباره یارمحمدخان، این تنها سردار کُردِ بهصف مشروطهخواهان پیوسته، نوشته شده: «تنها کسانی که از شهرهای ایران به یاری تبریز آمدند، یارمحمدخان زردلانی کرمانشاهی و همراهان او بودند؛ در آن روزها که مجلس به همه شهرها تلگراف فرستاده یاوری میطلبید، او با یک برادر و یک برادرخوانده که نامهای هردو حسینخان بود، تفنگ و اسب خریدند و آهنگ تهران کردند که به یاری دارالشورا برسند. ولی چون به قم رسیدند در آنجا از بمباران مجلس آگاه یافته و با سختی از بیراهه خود را به تبریز رساندند».
پس از مشروطه و پیدایش حزب دموکرات و اعتدالیون، یارمحمدخان به دموکراتها پیوست. سال ١٢٩٠ خورشیدی که «سپهدار» رئیسالوزرا شد، به عنوان عضوی از اعتدالیون، کینه خود را از یارمحمدخان دموکرات تاب نیاورد و در اول فروردین دستور بازداشتش را صادر کرد. در روز ۱۳ فروردین همان سال، حکم تبعیدش از ایران صادر شد. میخواستند از راه سرزمین مادریاش، به عراق ببرندش که به هنگام انتقال، مردم به هواداری او برخاستند و با زور او را آزاد کردند. انجمن ولایتی و مردم با تلگرافهای بسیار، لغو تبعید و اقامت یارمحمدخان در کرمانشاه را خواستار شدند و دولت ناچار آن را پذیرفت. سردار دیروز حالا به حکم نوکیسهگان امروز، تبعیدی سرزمین مادری بود.
زندهیاد علیاکبر نقیپور مؤلف کتاب «یارمحمدخان سردار بزرگ مشروطه» پیوستن یارمحمدخان به مشروطهخواهان را حاصل احساسات لحظهای و مرام پهلوانیگری او نمیداند و اندیشه آزادیخواهی را در او نهادینه شده میبیند و در گفتوگوی خود با روزنامه اعتماد ملی میگوید: «یارمحمدخان از آنجا که سابقه توپچیگری هم داشت، وقتی به مشروطهخواهان پیوست میخواست از انرژی و پتانسیل خود در این راه استفاده کند. درواقع یارمحمدخان آدم سیاسی خاص و باتجربه و باسوادی بوده و صرفا به خاطر مسائل احساسی وارد مبارزات دوران مشروطیت نشد. در ضمن یارمحمدخان با مجتهد آزادیخواهی به نام حاج سیدمهدی در کرمانشاه ارتباط داشت و شاید بتوان گفت یارمحمدخان در سالهای قبل از مشروطه جزء مریدان او بود. در واقع نطفه آزادیخواهی در ذهن این انسان به مرور شکل میگیرد». این پژوهشگر و تاریخنگار کُرد، یارمحمدخان را از آخرین سرداران فدایی مشروطیت ایران میداند که اکثر تاریخنویسان او را فراموش کردهاند و کسانی که یادی از او کردهاند، بسیار بهاختصار به او پرداختهاند. نیز جایگاه یارمحمدخان در انقلاب مشروطیت ایران را بایسته و درخور فداکاری و جانبازیهای او در راه آزادی نمیدانند.
یارمحمدخان تا روزی که دشمنی دولت مرکزی با مجاهدین مشروطه را عیان و بیپرده ندیده بود، برای حفظ مشروطه برای یاری دولت میکوشید. اما پس از مدتی با برداشتهشدن پرده از دشمنی دولت با مجاهدینی که مشروطه را به بار نشاندند، دگرباره با قیام شرافتمندانه و بیباکانه به نبرد آزادیستیزان رفت. یارمحمدخان برای دستیابی به فرمانفرما به سمت سنندج لشکر کشید، اما خبرچینان فرمانفرما او را از قصد یار محمدخان آگاه کردند و فرمانفرما از مسیری دیگر بدون برخورد با یارمحمدخان خود را به کرمانشاه رساند. یارمحمدخان دوباره به کرمانشاه بازگشت و پس از محاصره شهر خواهان تسلیم فرمانفرما شد. او و یارانش از پنجم تا ١٢ مهر ١٢٩١ خورشیدی شهر کرمانشاه را در محاصره داشتند.
تهمتن نیامد به لشکر ز دشت
بازار کلوچهپزهای کرمانشاه… با حجرههای فراوان و با سقفهای بلند و گنبدهای پیدرپی که بر هر گنبد روزنی نهادهاند، معبر نور و روشنی است. راهی که منتهایش به ارگ حکومتی فرمانفرما، حاکم کرمانشاه میرسد. شب سیزدهم مهر، یارمحمدخان و یارانش در آستانه همین بازار، دستار و کلاه از سر میگیرند و سوگند میخورند تا پیروزی نهایی هرگز دوباره آن را بر سر نگذارند. جنگی که بعدها تاریخ از آن با نام «جنگ سرپتی» یاد کرد. آنها با دومین ضرباهنگ ساعت بزرگ مناره مسجد عمادالدوله، وارد شهر میشوند و از چندین جهت به قلب سربازان فرمانفرما میزنند. نبرد خونین و سنگربهسنگر تا سپیدهدم ادامه دارد. آنها به دروازههای شهر میرسند و تقریبا تمام شهر را به تسخیر خود درمیآورند. باقیمانده نیروهای فرمانفرما در گرد عمارت دولتی جمع شده تا مانع از سقوط ارگ و فرمانفرما شوند. عمارت دولتی به محاصره نیروهای مجاهدین درمیآید و راهی تا تصرف ارگ نیست. حالا بازار سرپوشیده آخرین سنگری است که با سقوطش، ارگ فتح خواهد شد. اما صبح روز سیزدهم مهر ١٢٩١ خورشیدی، از شکاف یکی از گنبدهای سقف همان بازار، تیری روانه آزادهجانی برپایایستاده و بردبار میشود تا دگرباره سودای آزادی را از سر آزادیخواهان بیندازد. تیری که قلب مشروطه را نشانه میرود و سردار سربلند آن را از تکاپوی آزادیخواهی میاندازد. وقتیکه یارمحمدخان زیر سقف پوشیده بازار مشغول رایزنی برای حمله نهایی است، درحالیکه صدای ساز پیروزی از نهفت جان رزمآوران به گوش میرسد، یکی از مزدوران فرمانفرما به نام «معتضد» این سودای آزادیخواهان را در عمق تاریخ مدفون میکند تا با قتل آخرین سردار مشروطه شرمسار تاریخ شود. معتضد تیری از یکی از سوراخهای سقف بازار به یکی از همراهان یارمحمدخان شلیک میکند و او را بر زمین میاندازد. یارمحمدخان برای ردیابی مسیر گلوله سرش را بالا میآورد و تیر دوم به صورت او شلیک میشود. معتضد بعدها به پاس این خوشخدمتی، املاک اطراف صحنه را پاداش میگیرد. همان املاکی که پیشتر فرمانفرما به یارمحمدخان پیشنهاد کرده بود تا سلاح بر زمین بگذارد و همپیمان حاکم دولتی شهر شود. سردار دلیر مشروطه حالا در نبردی نارویاروی از پا درمیآید و همرزمان نبردِ بُرده را وامیگذارند. فردای همان روز، پیکر سردار را به فرمان فرمانفرما به تخته میبندند و در شهر میگردانند. از یارمحمدخان دو فرزند به نامهای شیرزاد و قمرتاج به یادگار ماند که پس از شهادتش، خواهرش شیرینطلا و مادرش بلقیسخانم آنها را به ثمر رساندند. حالا گُردِ کُرد در انبار اداره بهداشت کرمانشاه در خیابان نقلیه آرمیده است. بیکه مزارش میعادگاه آزادیخواهانی باشد که وامدار اویند. نه قتلگاهش را به یادگار سنگی نهاده نه آرامگاهش را به پاسداشت بارگاهی نهادهاند. دیری نام او در تاریخ ناپیدا مانده بود و حالا دیری است مزارش ناپیداتر. شاید بههمین روست که کاستلیو در کتاب «هنر شک ورزیدن» مینویسد: «آیندگان از خود خواهند پرسید: چه شد پس از آنکه روشنای صبح یکبار بردمیده بود، ما دیگر بار مجبور شدیم در ظلمات روزگار بگذرانیم؟»…
منبع : شرق
::::