۰۹:۱۸ - ۱۳۹۲/۰۵/۶ روایت شهید مطهری از ضربت خوردن علی(ع)

على(ع)، قربانى جمودها

درست است که «وَ قُتِلَ فى مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف‏ناپذیرى در امر عدالت برایش دشمنها درست کرد، جنگ جمل و جنگ صفّین بپا کرد، اما در نهایت، دست جهالت و جمود و رکود فکرى از آستین مردمى که به نام خوارج نامیده مى‏شدند بیرون آمد و على علیه السلام را شهید کرد.

aliiمبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): استاد شهید مرتضی مطهری در آثار متعدد خود به داستان امامت حضرت علی(ع) پرداخته اند تا جایی که دو اثر مهم ایشان، به نام های «جاذبه و دافعه على (ع)» و نیز «سیرى در نهج البلاغه‏» و نیز بخش های مهمی از کتاب «سیرى در سیره ی ائمه اطهار علیهم السلام» (که به صورت جلد شانزدهم مجموغه آثار تنظیم شده) به همین موضوع اختصاص دارد.

در میان این کتابها، روایت های شهات علی(ع) را روایت کرده اند. مشهورترین روایت آنست که در کتاب «داستان راستان (۱) و (۲)» (جلد هجدهم مجموعه آثار) آمده تا نسل های نوجوان و جوان با نثر داستانی روان استاد جذب معارف وجودی امیرالمومنین شوند.

استاد شهید که خود قربانی خوارج عصر خویش بود، در جلد چهارم مجموعه آثار، على(ع) را “قربانى جمودها” می خوانند و می فرمایند: «داستان شهادت‏ على‏ علیه السلام و امورى که موجب شد آن حضرت شهید شود از نظر انفکاک تعقل از تدین، داستان عبرت‏انگیزى است. على علیه السلام در مسجد در حالى که مشغول نماز بود یا آماده نماز مى‏شد، ضربت خورد و در اثر همان ضربت شهید شد. درست است که «وَ قُتِلَ فى مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف‏ناپذیرى در امر عدالت برایش دشمنها درست کرد، جنگ جمل و جنگ صفّین بپا کرد، اما در نهایت، دست جهالت و جمود و رکود فکرى از آستین مردمى که به نام خوارج نامیده مى‏شدند بیرون آمد و على علیه السلام را شهید کرد.» (مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى، ج‏۴، ص ۸۱۹)

پیشتر بخشی از این روایت را که مربوط به آخرین شب ۱۳ رمضان امیرالمومنین(ع) بود، را منتشر کردیم. آنچه می خوانید، روایت شب ۱۹ ماه رمضان ۴۱ هجری و ضربت خوردن حضرت امیر در محراب است:

«ابن ملجم یکى از آن نه نفر زُهّاد و خشکه مقدس‏هاست که مى‏روند در مکه و آن پیمان معروف را مى‏بندند و مى‏گویند همه فتنه‏ها در دنیاى اسلام معلول سه نفر است: على، معاویه و عمرو عاص. ابن ملجم نامزد مى‏شود که بیاید على علیه السلام را بکشد. قرارشان کِى است؟ شب نوزدهم ماه رمضان. چرا این شب را قرار گذاشته بودند؟ ابن ابى الحدید مى‏گوید: نادانى را ببین! اینها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار گذاشتند، گفتند چون این عمل ما یک عبادت بزرگ است، آن را در شب قدر انجام بدهیم که ثوابش بیشتر باشد.
ابن ملجم آمد به کوفه و مدتها در کوفه منتظر شب موعود بود. در این خلالهاست که با دخترى به نام «قُطام» که او هم خارجى و هم مسلک خودش است آشنا مى‏شود، عاشق و شیفته او مى‏گردد. شاید تا اندازه‏اى مى‏خواهد این فکرها را فراموش کند. وقتى که مى‏رود با او مسأله ازدواج را در میان مى‏گذارد، او مى‏گوید من حاضرم ولى مهر من خیلى سنگین است. این هم از بس شیفته اوست مى‏گوید هرچه بگویى حاضرم. مى‏گوید سه هزار درهم. مى‏گوید مانعى ندارد. یک برده.
مانعى ندارد. یک کنیز. مانعى ندارد. چهارم: کشتن على بن ابیطالب. اول که خیال مى‏کرد در مسیر دیگرى غیر از مسیر کشتن على علیه السلام قرار گرفته است تکان خورد، گفت ما مى‏خواهیم ازدواج کنیم که خوش زندگى کنیم، کشتن على که مجالى براى ازدواج و زندگى ما نمى‏گذارد. گفت: مطلب همین است. اگر مى‏خواهى به وصال من برسى باید على را بکشى. زنده ماندى که مى‏رسى، نماندى هم که هیچ. مدتها در شش و پنج این فکر بود. خودش شعرهایى دارد که دو شعر آن چنین است:

ثلاثة آلاف و عبد و قینة / و قتل على بالحسام المسمّم‏)
و لا مهر اعلى من على و ان علا /  و لا فتک الّا دون فتک ابن ملجم‏)

مى‏گوید این چند چیز را به عنوان مهر از من خواست. بعد خودش مى‏گوید: در دنیا مهرى به این سنگینى پیدا نشده و راست هم مى‏گوید. مى‏گوید: هر مهرى در دنیا هر اندازه بالا باشد، این قدر نیست که به حد على برسد. مهر زن من خون على است.
بعد مى‏گوید: و هیچ ترورى در عالم نیست و تا دامنه قیامت واقع نخواهد شد مگر اینکه از ترور ابن ملجم کوچکتر خواهد بود، و راست هم گفت.
آنوقت ببینید على چه وصیت مى‏کند؟ على در بستر مرگ که افتاده است، دو جریان را در کشورى که پشت سر خود مى‏گذارد مى‏بیند: یکى جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین، منافقینى که معاویه در رأس آنهاست، و یکى هم جریان خشکه مقدس‏ها، که خود اینها با یکدیگر تضاد دارند. حالا اصحاب على بعد از او چگونه رفتار کنند؟ فرمود: بعد از من دیگر اینها را نکشید: «لا تَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدى» درست است که اینها مرا کشتند ولى بعد از من اینها را نکشید، چون بعد از من شما هرچه که اینها را بکشید به نفع معاویه کار کرده‏اید نه به نفع حق و حقیقت، و معاویه خطرش خطر دیگرى است. فرمود: «لا تَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدى فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَادْرَکَهُ» « نهج البلاغه، خطبه ۶۰٫»: خوارج را بعد از من نکشید که آن که حق را مى‏خواهد و اشتباه کرده مانند آن که از ابتدا باطل را مى‏خواسته و به آن رسیده است نیست. اینها احمق و نادان‏اند، ولى او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید.
على با کسى کینه ندارد، همیشه روى حساب حرف مى‏زند. همین ابن ملجم را که گرفتند و اسیر کردند، آوردند خدمت مولى‏ على علیه السلام. حضرت با یک صداى نحیفى (در اثر ضربت خوردن) چند کلمه با او صحبت کرد، فرمود: چرا این کار را کردى؟ آیا من بد امامى براى تو بودم؟ (من نمى‏دانم یک نوبت بوده است یا دو نوبت یا بیشتر، ولى همه اینها را که عرض مى‏کنم نوشته‏اند). یک بار مثل اینکه تحت تأثیر روحانیت على قرار گرفت، گفت: «افَانْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِى النّار» « زمر/ ۱۹٫»
آیا یک آدم شقى و جهنمى را تو مى‏توانى نجات دهى؟ منِ بدبخت بودم که چنین کارى کردم؟ و هم نوشته‏اند که یک بار که على علیه السلام با او صحبت کرد، با على با خشونت سخن گفت، گفت: على! من آن شمشیر را که خریدم با خداى خودم پیمان بستم که با این شمشیر بدترین خلق خدا کشته شود، و همیشه از خدا خواسته‏ام و دعا کرده‏ام که خدا با این شمشیر بدترین خلق خودش را بکشد. فرمود: اتفاقاً این دعاى تو مستجاب شده است، چون خودت را با همین شمشیر خواهند کشت.
على علیه السلام از دنیا رفت. او در شهر بزرگى مانند کوفه است. غیر از آن عده خوارج نهروانى، باقى مردم همه آرزو مى‏کنند که در تشییع جنازه على شرکت کنند، بر على بگریند و زارى کنند. شب بیست و یکم، مردم هنوز نمى‏دانند که بر على چه دارد مى‏گذرد و على بعد از نیمه شب از دنیا رفته است. تا على از دنیا مى‏رود فوراً همان شبانه، فرزندان على (امام حسن، امام حسین، محمد بن حنفیّه، جناب ابوالفضل العباس) و عده‏اى از شیعیان خاص- که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمى‏کردند- محرمانه على را غسل دادند و کفن کردند و در نقطه‏اى که ظاهراً خود على علیه السلام قبلًا معین فرموده بود- که همین مدفن شریف آن حضرت است وطبق روایات، بعضى از انبیاى عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند- در همان تاریکى شب دفن کردند و احدى نفهمید. بعد محل قبر را هم مخفى کردند و به کسى نگفتند. فردا مردم فهمیدند که دیشب على دفن شده. محل دفن على کجاست؟ گفتند لازم نیست کسى بداند؛ و حتى بعضى نوشته‏اند امام حسن علیه السلام صورت جنازه‏اى را تشکیل دادند و به مدینه فرستادند که مردم خیال کنند که على علیه السلام را بردند مدینه دفن کنند، چرا؟ به خاطر همین خوارج. براى اینکه اگر اینها مى‏دانستند على را کجا دفن کرده‏اند، به مدفن على جسارت مى‏کردند، مى‏رفتند نبش قبر مى‏کردند و جنازه على را از قبرش بیرون مى‏کشیدند. تا خوارج در دنیا بودند و حکومت مى‏کردند، غیر از فرزندان على و فرزندانِ فرزندان على (ائمه اطهار) کسى نمى‏دانست على کجا دفن شده است. تا اینکه آنها بعد از حدود صدسال منقرض شدند، بنى امیّه هم رفتند، دوره بنى العباس رسید؛ دیگر مزاحم این جریان نمى‏شدند. امام صادق علیه السلام براى اولین بار [محل قبر على علیه السلام را] آشکار فرمود. همین صفوان معروفى که شما در زیارت عاشورا دعایى مى‏خوانید که در سند آن نام او آمده است، مى‏گوید من خدمت امام صادق در کوفه بودم، ایشان ما را آورد سر قبر على علیه السلام و فرمود قبر على اینجاست و دستور داد- ظاهراً براى اولین بار- سایبانى براى قبر على علیه السلام تهیه کنیم، و از آن وقت قبر على علیه السلام آشکار شد.
پس این مشکل بزرگ براى على علیه السلام منحصر به زمان حیاتش نبود؛ تا صدسال بعد از وفات على هم قبر على از ترس اینها مخفى بود.
«السَّلامُ عَلَیْکَ یا ابَاالْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا امیرَالْمُؤمِنینَ» تو و اولاد تو چقدر مظلوم بودید! من نمى‏دانم آقا امیرالمؤمنین مظلومتر است یا فرزند بزرگوارش اباعبد اللَّه الحسین؟ همان طورى که پیکر على از شر دشمن راحتى ندارد، بدن فرزند عزیزش حسین هم از شر دشمن آسایش ندارد، و شاید به همین جهت است که فرمودند: «لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یا ابا عَبْدِاللَّهِ» هیچ روزى مانند روز فرزند من حسین نیست.
امام حسن بدن على علیه السلام را مخفى کرد، چرا؟ براى اینکه به بدن على جسارت نشود، اما وضع کربلاطور دیگرى بود. امام زین العابدین علیه السلام قدرت پیدا نکرد که بدن حسین را بعد از شهادت فوراً مخفى کند؛ نتیجه‏اش همان شد که نمى‏خواهم نام ببرم.
آن شخص گفت: لباس کهنه چه حاجت که زیر سُمّ ستور / تنى نماند که پوشند جامه بر بدنش‏)» (مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى، ج‏۱۶، صص ۱۵-۶۱۳)

:::

 

۱ دیدگاه

  1. محمد :

    بسیار زیبا بود ، لطفا به کارتون ادامه بدبن. ممنون

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 71 = 76