۱۱:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۵ گفتگوی تفصیلی با دکتر عماد افروغ:

مرحوم نائینی بذری کاشت که ثمره آن در اندیشه امام می بینیم

مرحوم نائینی به درستی متوجه شد که حکومت مطلوب، همان حکومت مشروط است. اما در تشخیص جریان منحرف غالب، که حداقل ناتوان از درک آزادی و دموکراسی و مناقشات آن است، حق با شیخ فضل الله است. پاسخ اجمالی بنده، هم در مورد ایشان و هم در مورد مرحوم نائینی، منفی است. اما به هرحال، نگاه نائینی نوگراتر بود و شما جمع میان سنت و مدرنیته را در نائینی بیشتر مشاهده می کنید.

afrough4«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام) – مرتضی روحانی: رک و بی پرده سخن می گوید. گرچه در تقسیم بندی های رسانه ای در اردوگاه اصولگرایی قرار می گیرد. اما عدالت و انصاف او سبب شده است که برخی از اصلاح طلبان وی را یک سیاستمدار منتقد و با انصاف بپندارند. دکتر عماد افروغ نماینده سابق مجلس شورای اسلامی است اما در سال های اخیر مسئولیت های کشور را نپذیرفته تا به رویکرد روشنفکرانه و منتقدانه خود ادامه دهد. معتقد است که شکست مشروطه به دلیل عدم توجه به گفتمان جامع نظری و حذف سنت گرایان اتفاق افتاده است.  در سالروز نهضت مشروطه به سراغ وی رفتیم و آنچه می خوانید حاصل گفتگوی ما با اوست:

نقش روشنفکران و یا منورالفکران در صدور فرمان مشروطیت چقدر است؟

این سوال قدری تو در تو و پیچیده است. زیرا پاسخ به این سوال هم به تعریف ما از روشنفکر و هم به اشتراکات مواضع روشنفکران و روحانیون بر می گردد. از سویی باید پرسید که نقش را چه تعریف کنیم؟ یک نقش، نقش سلبی است و یک نقش، نقش ایجابی است. یک نقش، نقش سلبی منفی است و یک نقش، نقش سلبی مثبت است. در اینجا نقش سلبی منفی یعنی نقش بازدارنده و نقش سلبی مثبت یعنی ممکن است دیدگاه مخالفی داشته باشد اما محرکی باشد برای یک حرکت تاریخی تر و مثبت تر. در آن طرف هم همین است، شما ممکن است یک موضع را مثبت ارزیابی کنید اما متوجه شوید که بازتاب منفی دارد. حالا این پیچیدگی ها از یک سو و سیر تاریخی مواضع روحانیون و روشنفکران از سویی دیگر مؤید آن است که ما یک موضع ثابتی از منورالفکران و روحانیون سراغ نداشته باشیم. بنابراین پاسخ به این سوال کار آسانی نیست.

اما بایستی بپذیریم که واقعه مشروطه هرچه بوده، یک پدیده مثبتی در فرایند تاریخی آگاهی بخشی های ما محسوب می شود. اصولاً مفهوم مشروطه، یک مفهوم ضروری برای حکومت داری های بشری است. به اعتقاد بنده هر حکومتی، حکومت مشروطی است. حتی حکومت پیامبر(ص)، علی(ع) و ائمه معصومین هم یک حکومت مشروط است. یعنی ما نمی توانیم یک حکومت بلاشرطی برای بشر قائل باشیم. حتی حکومت صدر اسلام هم یک حکومت مشروط به ضوابط و قواعد است. این تفسیرهای غلطی که از مطلقه بودن، به معنای مطلق العنان بودن حکمران می شود یک تفسیر و دیدگاه نادرستی است. در کتاب ولایت فقیه امام، نقل به مضمون داریم که حتی رای شخصی پیامبر(ص) هم در حکومت نافذ نیست.

بنابراین قطع نظر از اینکه مشروط بودن چه لوازم، مؤلفه ها و ملزوماتی دارد، نهضت مشروطه یک واقعه مبارکی است که در کشور اتفاق افتاد. بالاخص در تاریخ ما که سلاطین یا خدا، یا سایه خدا بودند وبه هر حال خدایی می کردند. لازم به ذکر است که برای سلاطین هم یک سری قیودات و شروطی، ولو منقبض وجود داشته است. تفاوتی که میان نظام سلطنتی و استبدادی وجود دارد این است که، در نظام سلطنتی یک سری قیوداتی که به سنت بر می گردد وجود دارد. اما در نظام استبدادی از همان قیودات هم خبری نیست.

معتقدم حتی آنهایی که در جریان مشروطه، نه فهم دقیقی از مشروطه غرب و ملزومات و پیامدهای آن و نه فهم دقیقی از شرایط تاریخی و قابلیت های فرهنگی ما داشتند و  گفتمانی را در کشور نفوذ دادند که با دین، فرهنگ و تاریخ ما ناسازگار بود، محرکی شدند برای اینکه عده ای به خود بیایند و پاسخ های فرهنگی و تاریخی تر در ارتباط با مفاهیم نوظهور و ضروری برای اداره کشوربدهند. بنابراین نبایستی به نوعی عینک بدبینی به چشم بزنیم که هر تفکری که به ذائقه مان سازگاری نداشت را از هر حیث منفی ارزیابی کنیم. ممکن است بسیاری از پدیده ها محرکی برای یک اتفاق مثبت قرار بگیرند. در فرایند تاریخی، منورالفکران مسائلی را مطرح کردند که دیگران را به فکر واداشتند. مسائلی از قبیل عقب ماندگی جهان اسلام واستعمار و استبداد و ناکامی های سخت افزاری و مواجهه با دنیای غرب سبب شد که عده ای به فکر فرو روند و به فکر چاره بیفتند. در اینجا انواع و اقسام محرک ها را می توان بر شمرد و درباره آنها قضاوت کرد.

به هر حال عده ای تحت تاثیر دوران روشنگری غرب و مؤلفه های آن بودند. منورالفکران نسل اول تا حدودی بیگانه با فرهنگ ما بودند. بیگانه با قابلیت های درون زاد مشروط شدن حکومت و متأثر از فردگرایی و اصالت تجربه روشنگری بودند. حال با وجود اینکه منور الفکران متأثر از نهضت روشنگری بر تاریخ و فرهنگ ما خط بطلان کشیدند که من آن را مثبت ارزیابی نمی کنم، مع الوصف طرح پرسش ها یی می کنند که  در نهایت ما را به تأمل واداشته و می دارد و بعضاً نیز به  پاسخ های آشناتر با فرهنگ ایرانی – اسلامی می انجامد. به نظر می رسد اگر منورالفکران آن حرکات افراطی را که باعث غلبه نوگرایی فلسفی و نوگرایان اجتماعی و طرد سنت گرایی فلسفی و سنت گرایان اجتماعی از صحنه سیاست  شد، را از خود بروز نمی دادند شاهد واکنش های تاحدودی طبیعی شیخ فضل الله، شهادت وی، عواقب این شهادت و در نهایت کودتای ۱۲۹۹ رضاخان نمی بودیم.

با این تفاسیر که فرمودید و با توجه به مطالبی که در مقاله ” ربط دو گفتمان مشروطه و انقلاب اسلامی “  آورده اید، می توانیم علت شکست مشروطه را عدم توجه به  مشروعیت استنباط کنیم؟

خیر من این را نگفتم. در آنجا گفتم شکست مشروطه دلایل گوناگونی دارد. اولاً در نهضت مشروطه گفتمان جامعی وجود نداشت. از لحاظ نظری افراد سرشار از اختلاف بودند. آن ها تنها به لحاظ انضمامی و عینی در اینکه چه چیزی را نمی خواهند مشترک بودند، اما هیچ مبنا و دیدگاه تئوریک واحدی نداشتند. شما به اشخاص آن زمان نگاه کنید متوجه می شوید، منورالفکران و جریان منتسب به مرحوم نائینی از لحاظ نظری و نه عملی با هم در اختلاف اند. عده ای فکر می کنند که اشتراک مرحوم نائینی با منورالفکران از اختلاف مرحوم نائینی با شیخ فضل الله بیشتر است که این یک تصور خام و ابتدایی و ناشی از تسری هم موضع بودن عملی به هم موضع بودن نظری است.

ولی اهداف منورالفکران و مرحوم نائینی متحد تر از شیخ فضل الله با مرحوم نائینی است.

بله. اینجا به لحاظ عینی هم هدف می شوند، اما در مبانی نظری اختلاف سرجای خودش قرار دارد. یعنی در نهضت مشروطه به لحاظ عینی نظر مرحوم نائینی با منورالفکران بیشتر از مرحوم شیخ فضل الله با منور الفکران است. اما به لحاظ  نظری، اشتراک آراء مرحوم شیخ فضل الله با مرحوم نائینی زیاد است. به هر حال معتقدم ابعاد نظری را نبایستی دست کم گرفت. در نهضت مشروطه به محض اینکه پیروزی بدست آمد، واگرایی ناشی از پیامدهای عینی، نظرهای متفاوت و حتی متعارض سر برآورد.

 گفتمان واحدی در مشروطه حاکم نیست، بنابراین اختلافات آغاز می شود. اما خوشبختانه این مسئله را تاحدودی در انقلاب اسلامی به دلیل جمع نسبی سنت گرایی و نوگرایی فلسفی، در قالب نظریه مردم سالاری دینی، کمتر شاهدش هستیم، هرچند صبغه پررنگ تر سنت گرایی فلسفی آن می تواند در اثر عدم توجه، ما را با خطر پیامد مشروطه و البته به صورت معکوس آن مواجه نماید. به هرحال، وجود همین اختلاف نظری از یک سو و تمایل منور الفکران به نوگرایی فلسفی از سویی دیگر سبب شد، نیروهای اجتماعی سنت گرا حذف شوند و همین امر بستری را برای پیروزی یک کودتا فراهم کرد. کودتایی که در راس آن فردی قرار داشت که استبداد و مطلقه بودنش به مراتب بیشتر از قاجار بود.

با این عوامل شکستی که از آن یاد کردید، سؤالی که در اذهان عمومی نقش می بندد این است، چرا مفاهیمی مانند انتخابات، پارلمان، دموکراسی که همگی از غرب برای ما به ارث رسید، سبب شکست کشورهای غربی نشد ولی در کشور خودمان مشروطه سر از استبداد در آورد؟

آن اتفاقاتی که در غرب پدید آمد، قطع نظر از ارزیابی نهایی ما عقبه معرفتی تر، تاریخی تر و نظری تری داشت.  از باب نمونه می توان به  تلاش های فیلسوفان در سده ۱۷ و مسبوق به آن، جریان اصلاحات دینی و پیشرفت های علوم طبیعی از جمله علم فیزیک و سلطه اسکولاستیک کلیسایی و به تعبیری نارسایی های مفاهیم کلیسایی اشاره کرد که نقطه عطفی برای بروز تحولات اجتماعی و سیاسی تر می شوند.

اما در مشروطه ایران، نه آن عقبه در اختیار است، نه واقعیت تاریخی ما قابلیت شبیه سازی با واقعیات غرب دارد و نه فهم دقیقی از ابعاد نظری مشروطه درغرب وجود دارد. بسیاری از هواداران مشروطه در ایران بیشتر شیفته نتایج قابل مشاهده این نهضت هستند تا مدرِک مبانی نظری و سیر تاریخی آن باشند. بدون اینکه توجه کنیم که میان فرهنگ و تاریخ جامعه ما با جامعه غرب تفاوت هایی وجود دارد، با یک شبیه سازی خواستیم ره صد ساله غرب را یک شبه طی کنیم. نبایستی از صحبت من داوری شود که من در بست خواهان آن اتفاقی هستم که در غرب رخ داد. شاید به نظر بیاید که مشروطه در غرب با شکست روبرو نشد اما باید اذعان نمود که با واکنش ها و پیامدهای بسیاری روبرو شد، توجه به جامعه و حقوق اجتماعی، ظهور نهیلیسم و پیامد آن و پست مدرنیسم در دوران جدید از جمله این واکنش هاست.

قطع نظر از این عقبه و این پیامد؛ نکته قابل توجه در دوران جدید غرب و تاحدودی مشروطه در ایران توجه به این نکته است  که انسان “حق” دارد. حال اینکه حق چیست، فردی، گروهی یا اجتماعی یا هر سه است و چه مبانی و الزاماتی دارد بحثی دیگر است. لیکن توجه غرب به موضوعاتی مانند حقوق انسان، وظایف دولت ها و حدود اختیارات حکام یک امر مبارکی است. یعنی در مواجهه با سلطه قرون وسطایی که  از منظر تکلیف به انسان می نگریستند، عده ای واکنش نشان دادند و انسان را موجودی واجد حق دانستند. بنابراین آن نارسایی های مفاهیم کلیسایی آنها را به واکنش واداشت و ما این را نداشتیم. به مفهوم حقوق انسان ها توجهی نمی کردیم. لیکن محرک هایی ایجاد شد که به ما تلنگری زد که به حقوق انسان ها توجه کنیم. دقت داشته باشید که حکومت ها وقتی مشروط می شوند که برای انسان ها حق قائل باشیم. مشروطه یک میراث مثبت برای مان به یادگار گذاشت. صرف نظر از مؤلفه ها، اهداف و ملزومات که بحثی جداگانه را می طلبد، مشروطه توانست به ما بفهماند که انسان حق دارد. حکومت های پیامبر(ص) و علی(ع) سرشار از این قابلیت بود، لیکن این قابلیت ها به سوال خوب نیاز داشت. بنابراین مشروطه حداقل این پرسش را مطرح کرد که آیا اسلام به حق توجه دارد؟ آیا اسلام به حکومت مشروط عنایت دارد؟

یعنی فضای ناشی از توده های عام و متکثر روحانیت آن زمان به این مسئله توجهی نداشتند؟

ظاهراً تا قبل از مشروطه، توجه صریح، و نه ضمنی، نداشته اند، اما از قابلیت آن برخوردار بوده اند. خیلی از اتفاقات تاریخی بدون اینکه نام دفاع از حقوق مردم بر روی آنها بگذاریم، به گونه ای دفاع از حقوق مردم است. ما نبایستی چشم خود را بر حقایق ببندیم. حوزه های علمیه آن زمان توجهی مفهومی و صریح به حقوق مردم نداشتند ولی این توجه در عمل پدید آمده است. تمام این حوادثی که در برابر سلاطین مستبد به وقوع پیوسته است یک پیام مهم دارد و آن اینکه انسان حق دارد. اما بایستی به بحث فلسفی و مفهومی آن بپردازیم تا اسیرعواقب سوء آن در غرب نشویم.

اگر به همین قضیه در نهج البلاغه نگاه کنید متوجه می شوید چقدر از کلمه حق استفاده شده است. اتفاقاً من معتقدم یکی از عواملی که مارا در این راه کمک می کند، رویکرد عقلی اصولیون در برابر رویکرد بسته و ضد عقلی اخباریون است. یعنی تفکر اصولیون حلقه واسطی برای پدید آمدن اتفاقات مبارک و خجسته است.

اندیشمندان بیشتر شیخ فضل لله را مخالف مشروطه می دانند و مرحوم نائینی از حامیان مشروطه. حال علت این اختلاف تنها به رویکردی عینی بر می گردد و یا به مباحث نظری آنان معطوف می شود؟ این مباحث نظری منظور مسائلی از قبیل آزادی، عدالت اجتماعی و یا فلسفه سیاسی در عصر غیبت کبری است.

منکر اختلاف نظری این دو نیستم، اما به نظر می رسد در مورد اختلافات مرحوم نائینی با شیخ فضل الله غلو شده است. درتشخیص آن مشروطه ای که در زمان قاجار اتفاق افتاد و سپس منحرف شد، شیخ فضل الله دقیق تر از نائینی عمل کرد. اما در تشخیص لزوم مشروط بودن حکومت و مشروطۀ ایده آل و مطلوب، مرحوم نائینی بهتر از شیخ فضل الله ارزیابی می شود. یعنی شیخ فضل الله متوجه شد که عده ای به نام دموکراسی و آزادی، هم سر دین و سنت را می برند و هم در حق آزادی و دموکراسی جفا می کنند.  یک پدیده ای به نام مشروطه اتفاق افتاده است و عده ای مدام می گویند آزادی و دموکراسی. شیخ فضل الله تشخیص می دهد که این ها دین و خدا را نشانه گرفته اند. اما به نظر می رسد شیخ فضل الله بیش از آنکه درد آزادی و دموکراسی داشته باشد درد دین و خدا، با تفسیر خودش را دارد. از نظر بنده ایشان متوجه رابطه متقارن خدا و انسان در ساحت معرفت شناسی و فلسفه سیاسی نبود، اما مرحوم نائینی درک جامع تری در این خصوص داشت. یعنی اگر از مرحوم نائینی سوال می شد که حکومت مطلوب از نظر شما چیست؟ می گفت یک حکومت مشروط، شاید عطف به همین نکته باشد که ایشان در کل مشروطه آن زمان را از باب دفع افسد به فاسد مثبت ارزیابی می کند. البته هنوز جا برای تحقیق بیشتر وجود دارد که در کل قضاوت ما در مورد ایشان- اینکه در کل حکومت از نظر ایشان قطع نظر از داوری در مورد مشروطه خاص، باید مشروط باشد- صحیح است یا خیر؟ به هرحال، قرائنی دال بر صحت ارزیابی ما وجود دارد که در مجالی دیگر باید به آن پرداخت. اما شیخ فضل الله در جواب این سوال از حکومت مشروط دفاع نمی کرد. از این رو نائینی بذری کاشت که ثمره آن را در اندیشه های حضرت امام می بینیم. و بدرستی که امام آن ایده آل مرحوم نائینی را در نظریه خودش هضم و تکامل بخشید و نسبت به تحقق آن در قالب مردم سالاری دینی اقدام عملی کرد.

یعنی اگر خسارات ناشی از جریان مشروطه مورد ارزیابی قرار دهیم، به زعم شما خسارت تفکر مرحوم نائینی از شیخ فضل الله بیشتر است؟

خسارتی وجود ندارد. عرض من این است که مرحوم نائینی به درستی متوجه شد که حکومت مطلوب، همان حکومت مشروط است. اما در تشخیص جریان منحرف غالب، که حداقل ناتوان از درک آزادی و دموکراسی و مناقشات آن است،  حق با شیخ فضل الله است. البته ممکن است این موضع از سر گرایش به مطلق خواهی و مطلق مداری در امر حکومت نیز باشد که داوری در این مورد را باید به بعد و تحقیقات دیگر موکول کرد، هرچند پاسخ اجمالی بنده، هم در مورد ایشان و هم در مورد مرحوم نائینی، منفی است. اما به هرحال، نگاه نائینی نوگراتر بود و شما جمع میان سنت و مدرنیته را در نائینی بیشتر مشاهده می کنید. اما شیخ فضل الله صرف نظر از اینکه از کدام منظر به موضوع نگاه کند، تشخیص می دهد که اهداف اصلی جریان غالب، مقابله با سنت و تاریخ و دین و دین مداری در قالب آزادی خواهی و دموکراسی است.

نکته بسیار مهم، ارتباط جریان روشنگری با خرد خود بنیاد است. خرد خود بنیاد خود ویرانگر است. خرد خود بنیاد به ضد خودش می انجامد. خرد اگر می خواهد به فعلیت برسد بایستی خدا بنیاد شود. بنابراین لازمه حق قائل شدن برای انسان، ذات قائل شدن برای اوست  و لازمه ذات قائل شدن برای او، اصل تکیه گاه و خدا قائل شدن برای اوست. نمی توان به قیمت نفی خدا از حق کسی دفاع کرد. متاسفانه منورالفکران این کار را انجام دادند. به اسم دفاع از انسان، خدا را نادیده گرفتند. در صورتی که صحبت از ذات انسان بدون در نظر داشتن خدای انسان غیر ممکن است. حال شیخ فضل الله از منظر خدا گرایی به نقد رفتار آنها می پرداخت. اما متوجه نبود که این خدا گرایی بایستی با انسان گرایی همخوانی داشته باشد و این موضوع برای مرحوم نائینی جلوه بیشتری داشت.

نائینی به درستی پی برد که رابطه خدا و انسان چگونه است. اما شیخ فضل الله آنقدر غرق در خدا بود که از حقوق انسان غافل شد. بنابراین هرکس درد انسان دارد، درد خدا هم دارد وبالعکس. منورالفکران، در بهترین حالت، درد انسان داشتند اما درد خدا نداشتند. شیخ فضل الله درد خدا داشت اما درد انسان نداشت. اما مرحوم نائینی هم درد خدا و هم درد انسان را داشت. این نگاه متقارن میان خدا و انسان از نگاه مرحوم نائینی منتج به انقلاب اسلامی در چند دهه پس از مشروطه می شود.

یعنی اگر مشروطه ای اتفاق نمی افتاد، انقلابی در سال ۵۷ رخ نمی داد؟

آری. حداقل آن قسمت هایی که مربوط به انضباط حکومت، محدود بودن و مشروط بودن، حقوق انسان، مقبولیت، و مردم سالاری دینی است به چنین شکلی اتفاق نمی افتاد. مشروطه یک عامل بستر ساز برای انقلاب اسلامی است. کما اینکه ما هنوز با مفاهیم مشروطه گریبانگیر هستیم. مشروطه هنوز تمام نشده است. یعنی ما بایستی موضع خودمان را راجع آزادی و دموکراسی مشخص کنیم. بماند که برخی در این سال های اخیر خواستند بر این قضایا ماله بکشند. بنابراین بایستی پذیرفت که به مساله آزادی و دموکراسی پاسخ مناسبی داده نشده است. کماکان آزادی و دموکراسی جز دغدغه های اصلی ما به شمار می رود.

حضور ۷۳ درصدی مردم در پای صندوق های رای مهر تاییدی بر مقبولیت نظام جمهوری اسلامی زد. اما تا چند ماه قبل از انتخابات به سبب یک سری از مسائلی که در سال های اخیر اتفاق افتاد کسی به فکر شور و شوق ناشی از انتخابات نبود. و شاید بخشی از جامعه دچار تردید شده بود. آیا می توان میان عوامل شکست مشروطه و نگرانی هایی که از سوی بسیاری از مردم در سال های اخیر پدید آمد ارتباطی برقرار کرد؟

من یک فرضی را داشتم که مشروطه به سبب آن ناپختگی نظری، به جای اینکه یک گفتمان باشد بیشتر یک اتفاق بود. در مشروطه همگرایی عینی رخ داد اما از همگرایی نظری خبری نبود. سرانجام منحرف شد و از مسیر اصلی خارج شد. به گونه ای که با جریان غرب، آن هم به شکلی بسیار ابتدایی و ناشیانه گره خورد. کاملاً یک سنت زدایی فلسفی و اجتماعی از سوی نوگرایان فلسفی و اجتماعی رخ داد. در اولین اقدام سنت گرایان اجتماعی حذف شدند و بستری برای حذف سنت گرایی فلسفی از جریان فکری مشروطه ایجاد شد،  یعنی به نوعی علاوه بر فرهنگ زدایی و تاریخ زدایی، دین زدایی و خدا زدایی در دستور کار قرار گرفت. وقتی این اتفاق افتاد سنت گرایان عزلت نشین شدند. همین امر سبب شد که به محض آماده شدن بستر برای کودتا، آنها در صحنه حضور نداشته باشند. به دلیل تفوق فردگرایی جریان روشنگری و ورود ناشیانه آن در ایران یا به عبارتی تفوق یک لیبرالیسم فردگرای افراطی، یک میل به جمع گرایی افراطی و ثبات در بسیاری افراد در واکنش به آن پدید آمد. سرانجام کودتایی اتفاق افتاد که در رأس آن شخصی قرار داشت که علاوه بر آنکه هیچ پایبندی به سنت، دین و قواعد نداشت، استبدادی وابسته را برای کشور رقم زد و به گونه ای ما را به عقب برد. به عبارتی ما با رضاخانی سر و کار داریم که از دل یک کودتای بیگانه سر بیرون می آورد. یعنی از دل یک لیبرالیزم فرد گرای مشروطه یک جریان استبداد وابسته به بیگانه ظهور می کند.

نوعاً نیروهای اجتماعی ما وبعضاً برخی از چهره های فکری ما بدون آنکه مبانی لیبرالیزم را بشناسند، بیشتر به سمت دلالت ها و نتایج لیبرالیزم رفتند. به قانون اساسی و آزادی مطبوعات و دموکراسی و احزاب توجه کردند بدون آنکه به پشتوانه نظری آن توجه کنند. در همین راستا تعداد انگشت شماری را می شناسیم که لیبرالیزم را به طور کامل درک کرده اند.

دو میراث گرانبهای مشروطه انضباط و چرخش اصحاب قدرت در کشور است. حال ما در انقلاب اسلامی به دلیل مردم سالاری دینی این نارسایی ها را نداشتیم. مردم سالاری دینی جمع سنت گرایی فلسفی با نو گرایی اجتماعی است. اما آنگونه که مشروطه بیشتر به نو گرایی اجتماعی متمایل شد، ممکن است انقلاب اسلامی به سمت سنت گرایی فلسفی سوق یابد. این تمایل انقلاب به سمت سنت گرایی فلسفی سبب میشود که نو گرایان اجتماعی حذف شوند و در نتیجه وجه جمهوریت نظام تحت الشعاع قرار می گیرد. بایستی مراقب بود میان وجه حقانی و وجه مقبولیت مردم سالاری دینی توازن مناسبی بر قرار کنیم.

 :::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

9 + 1 =