۰۹:۵۱ - ۱۳۹۵/۰۲/۸ نشست «اجتهاد، هست‌ها و بايدها» با سخنراني محقق داماد، فيرحي و عليدوست

چیســتی اجتـهاد

ما از ١٣۵٨ بعد از انقلاب اسلامی با یک پرسش بسیار انحرافی مواجه شدیم اینکه مدیریت اصلا باید فقهی باشد یا علمی باشد. این پرسش عجیبی است که هنوز پس از سی سال مطرح است. گفته می‌شود گاه یک پرسش غلط زندگی اجتماعی را ویران می‌کند. جالب است که به این پرسش عجیب نیز خیلی پرداخته شد مثل یک گردنه توفانی شد که همه در آن داخل شده و اعلام موضع کردند قبل از اینکه اصلا ببیند این پرسش درست است یا خیر.

مبارزه(رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام)-حوزه:

عصر دیروز نشستی در رابطه با یکی از مهم‌ترین مباحث فقهی به نام اجتهاد در دانشکده حقوق دانشگاه بهشتی برگزار شد. اجتهاد اصطلاحی است در فقه اسلامی به معنای استنباط احکام شرعی با شروطی خاص از منابع فقه. کسی را که به توانایی اجتهاد رسیده است، مجتهد می‌گویند. این مفهوم که پیچیدگی‌های خاص خود را دارد در تمام شؤون زندگی مسلمانان تاثیرگذار است. در نشست مذکور که هست و‌ها و بایدهای اجتهاد نام داشت آیت‌الله سیدمصطفی محقق‌داماد، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی، حجت‌الاسلام داود فیرحی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و آیت‌الله ابوالقاسم علیدوست، عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ در رابطه با اجتهاد و مسائل پیرامون آن سخنانی ارایه دادند. گزارش این نشست را در ادامه می‌توانید مطالعه کنید.

اجتهاد مکمل خاتمیت است
آیت‌الله مصطفی محقق داماد اولین سخنران این برنامه در ابتدای نشست بیان کرد که استفاده از واژه اجتهاد از زمان خود پیامبر اکرم(ص) آغاز شده است. کشور یمن که امروز مورد تاخت و تاز عربستان سعودی است و مسلمان زیادی در آن کشته می‌شوند، خیلی زود مسلمان شدند. یمن یک جای بسیار عجیبی است. توصیه می‌کنم که حتما تاریخ این کشور را مطالعه کنید. این ادبیات عربی که امروزه می‌بینیم، این صرف و نحو بسیار مرتبی که امروزه جهان عرب دارد، متعلق به عربستان نیست. عربستانی‌ها چادرنشین بودند و تمدنی نداشتند. بعد از اینکه جامعه یمن مسلمان می‌شود، به اولین چیزی که نیاز پیدا می‌کنند، یک قاضی خوب بر اساس ضوابط اسلامی است. پیامبر فردی به نام معاذ بن جبل را انتخاب می‌کنند که برای این کار به یمن بفرستند. قبل از اعزام پیامبر با وی یک مصاحبه بسیار جالب انجام می‌دهد. پیامبر از او می‌پرسند که چگونه و با چه متدی می‌خواهی قضاوت کنی؟ جبل در پاسخ می‌گوید که من به وسیله کتاب خدا و سنت پیامبر که منبع تشریع است، قضاوت خواهم کرد. بر اساس این روایت پیامبر می‌گویند اگر حکمی را در قرآن و سنت نیافتی چه می‌کنی؟ جبل در پاسخ این سوال پیامبر می‌گوید که در این صورت من به رای خودم اجتهاد می‌کنم. پیغمبر با این فرمایش که «خداوند را شکر می‌کنم که دوستان من را به گونه‌ای تربیت کرد که خدا و پیغمبرش می‌خواستند» اما در قرآن مجید کلمه اجتهاد به این معنا نداریم. اما یک آیه شریف داریم که قرآن در آن اشاره به یک واژه می‌کند و‌ ای کاش آن واژه بیشتر در تمدن اسلامی رواج پیدا می‌کرد. قرآن مجید در سوره مبارکه نساء در ابتدا از مسلمانان گله‌ای می‌کند و می‌فرماید که این چه عادت بدی است که هرچه می‌شنوید، خودتان پخش می‌کنید و در ادامه می‌فرماید که اخبار را باید به افراد اهل نظر بدهید تا به قول امروز خبر را دروازه‌بانی کنند. بعد از آن در این سوره مبارک به واژه استنباط اشاره می‌شود. استنباط از «نبط» می‌آید و نبط یعنی آب کشیدن از چاه بسیار عمیق. منظور چاه‌های سطحی و یکی دو متری نیستند، بلکه کشیدن آب قراح از چاه‌های عمیق است و نه آب‌های گل‌آلود. از این لغت وام گرفته شده است برای هر دانشی که اینچنین به دست بیاید.  من در اینجا نظری بیان می‌کنم و نمی‌دانم دیگر بزرگان تا چه اندازه با نظر من موافق هستند. واقعیت این است که ما می‌گوییم دین پیامبر اسلام، خاتم است. معنای خاتم‌الانبیا این است که پیامبر اکرم نبوت را قطع کرده است و یا دین را؟ اگر دین را ختم کرده باشد، دیگر دوران دینی تمام شده است و دوران عقل است. اما در واقع این نبوت است که ختم شده است و نه دین. به این معنا که دیگر قرار نیست انسان دیگری از طرف خدا مبعوث شود. پس اگر قرار است دین اسلام همیشگی باشد چگونه این امر تحقق پیدا می‌کند؟ قانون در درونش توقیت نیست. ماهیت و جنس قانون به گونه‌ای است که مربوط به زمانی خاص باشد. پس اگر ما بخواهیم که دین احمدی همیشگی و جاودان باشد باید چه کنیم؟ به نظر می‌رسد که اجتهاد مکمل ختم نبوت است. اگر اجتهاد نباشد ختم نبوت معنایی ندارد. این یکی از معضلاتی است که اهل سنت در انسداد اجتهاد با آن روبه‌رو شدند و بعد از قرن‌ها با آن در آن را باز کردند. نهاد اجتهاد در کنار نهاد خاتمیت نبوت می‌نشیند و جاودانگی شریعت رقم می‌خورد. به هر کدام از این دو دست بزنیم آن دیگری دچار لرزش می‌شود.
اجتهاد به مثابه عملیات کشف
آیت‌الله علیدوست دیگر سخنران، سخنان خود را چنین آغاز کرد: من صحبت‌هایم را به دو محور ماهیت اجتهاد و گستره اجتهاد اختصاص می‌دهم. ما در مجموعه معارف دین اصلی به نام «توحید درتشریع» دین داریم. قرآن کریم این اصل را بارها مورد یادآوری قرار داده است. در روایت هم زیاد دیده می‌شود. عقل انسانی ادراک می‌کند که هیچ شخص و نهادی بر دیگری حکومت ندارد تا بخواهد برای او قانون جعل کند. قانونی که الزام آور باشد تنها باید از اراده الهی نشأت بگیرد. ما توحید در ذات، صفات و توحید در قانونگذاری داریم. اگر به این نکته توجه شود ما به یک سری اصول و لوازم می‌رسیم. اصل اول این است که ما در دین (به معنای وسیع آن و تمامی مذاهب اسلام) فقط یک منبع برای تشریع داریم که نامش اراده الهی است. مگر اینکه خداوند نهادی را برای قانونگذاری تعیین کند. مانند اینکه ولایت تشریعی به پیامبر و امام داده است. در غیر این صورت بالذات تنها خداوند است که جعل قانون می‌کند. عرف، اراده شهریار، توافق مردمان، تاسیس خردمندان، اراده پیامبران و در کل هیچ کس دیگر نمی‌تواند قانون جعل کند. بر همین اساس ما در واقع کلمه و قوه‌ای به نام قوه مقننه نداریم. بر همین اساس است که یکی از موارد اختلاف مشروعه‌خواهان و مشروطه‌خواهان هنگامی که مشروطه مطرح شد همین قوه مقننه بود. مشروطه طلبان دفاع می‌کردند که این قوه مقننه نیست و در واقع برنامه‌ریز است و تشخیص مصادیق می‌دهد. در هر حال این گفتمان و گفت‌وگو حاکی از همان اصل مسلم توحید در تشریع بود. نکته دوم دیگری که از الزامات پذیرش توحید در تشریع است، این است که ما قرآن، سنت پیامبر، عقل و اجماع را منابع تشریع نمی‌دانیم. اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم این‌ها اسناد و ادله کاشف از اراده الهی است. نهادی وجود دارد به نام اراده الهی، بعد از آن نهادی به نام اسناد که شامل قرآن، سنت و عقل است، درست می‌شود. یعنی حتی فرمایش پیامبر به عنوان اینکه سندی است کاشف از اراده الهی معتبر است. در واقع سند همین اراده‌هایی است که بتواند اراده الهی را مکشوف کند.
اجتهادی که به آن اشاره می‌کنند عملیات قانونگذاری نیست، عملیات کشف شریعت است. یعنی همان اراده الهی یا گزاره‌هایی که اراده الهی جعل کند. مجتهد تلاش می‌کند که در فرآیند استنباط به اسناد مراجعه کند تا از طریق این اسناد اراده الهی را بفهمد و در واقع اجتهاد می‌شود عملیات کشف.
طبیعتا خیلی از باورها تعدیل می‌شود و خیلی از باورها اصلاح می‌شود. مانند اینکه تصور شود فقیه قانونگذار است و یا اینکه تصور شود فقیه دستش باز است. مثل اینکه فقیه بگوید من الان مصلحت می‌بینم که این حکم باید باشد. یا فقهایی به شکل شورایی جمع شوند و رای‌گیری کنند و برآیند آن شورا اجتهاد شود. خیر. این‌ها نیست. مجتهد از یک جهت دستش باز است که در روش‌شناسی اجتهاد مطرح می‌شود. اما از اینکه با اسنادی مواجه است و از طریق این اسناد شریعتی که خدای متعال جعل کرده است، کشف کند از این جهت دستش بسته است. مثلا بگوید که یک مسافر از این به بعد نماز را تمام می‌خواند. یا فلان معامله که تا به الان درست نبوده است، از این به بعد درست باشد. البته صحبت‌های من به این معنا نیست که مجتهد در این فرآیند مانند ماشین عمل می‌کند و هیچ نقشی ندارد.  اتفاقا گفتمان، مطالعات، فضایی که بزرگ شده است، حساسیت‌هایی که داشته و درگیری‌هایی که داشته تاثیرگذار است، اما هیچ کدام سند استنباط نمی‌شود. در واقع در گفتمانش تاثیرگذار است و گفتمانش در خروجی استنباط هایش. لذا اختلاف فقها هم از اینجا ناشی می‌شود. اما اینکه دست فقیه در انتخاب اسناد باز باشد و از اسنادی استفاده کند و اسناد دیگر را به کنار بگذارد، نیست.
گستره اجتهاد
یکی از مهم‌ترین مساله‌ها در فلسفه فقه بحث گستره اجتهاد است. بحث گستره اجتهاد یک بحثی است که پیش انگاره و مبنای بنیانش در دو مساله مهم و کلان است. به عبارتی ابر مساله است. اولین مساله گستره شریعت است. یعنی کسی که سوال می‌کند یا می‌خواهد راجع به گستره اجتهاد بحث کند باید به او گفت که شما چه گزینه‌ای را در گستره شریعت انتخاب کردید که می‌خواهید از گستره اجتهاد صحبت کنید. اگر طبق توضیحات بخش اول شریعت مکشوف است، طبیعتا ما تا موضعی را در ارتباط با شریعت مشخص نکنیم، نمی‌توانیم از گستره اجتهاد صحبت با مبنا داشته باشیم.
تا ما گستره شریعت را روشن نکنیم طبیعتا نمی‌توانیم راجع به گستره اجتهاد صحبت کنیم. اگر می‌بینید برخی گستره اجتهاد را در هر مساله‌ای ورود می‌دهند پشت ذهن آنها اندیشه حداکثری در گستره شریعت است و مقابل آن اندیشه‌ای که حداقلی می‌اندیشد و دو اندیشه‌ای که در وسط آنها قرار دارد.  مطلب دومی که در بحث از گستره اجتهاد دخالت دارد این سوال است که آیا اجتهاد حکم‌شناسی است و موضوع‌شناسی در ساحت فقاهت نمی‌آید، ممکن است به کارگزاران نظام، مدیران جامعه و به خود مردم واگذار شود یا اجتهاد دو ساحتی است هم حکم‌شناسی و هم موضوع‌شناسی؟ البته من تعبیر به موضوع‌شناسی می‌کنم برای این است که با ادبیات کشور همراهی کنم وگرنه کلمه موضوع در اینجا اشتباه است و دقیق آن، مصداق‌شناسی است. یعنی اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم باید بگوییم؛ اجتهاد، حکم‌شناسی و موضوع‌شناسی بدون مصداق‌شناسی یا حکم‌شناسی، موضوع‌شناسی و مصداق‌شناسی. زیرا حکم بدون موضوع‌شناسی نمی‌شود و عقیده من این است که موضوع‌شناسی و هر اندیشه‌ای که دارید را باید جزو اجتهاد ببریم زیرا مجتهد تا بخواهد بگوید واجب، حرام یا باطل است آن موضوع می‌شود بنابراین گزاره فقهی بدون حکم و موضوع تمام نمی‌شود آنچه مهم است مصداق‌شناسی است. آیا ورود به مصدایق جزو عرصه اجتهاد است یا خیر؟ ممکن است بسیاری بگویند که این مشخص است و مصداق شناسی جزو عرصه اجتهاد نیست. ما به گفته‌ها کاری نداریم، بلکه به عملکردها و رویه‌ها کار داریم. اجتهاد در بسیاری از مواقع وارد تعیین مصادیق می‌شود.
اما در عموم موارد مصداق‌شناسی‌ها جزو حوزه اجتهاد نیست. اما گاهی فقیهانی را می‌بینیم که وارد این مصادیق می‌شوند. بنابراین گستره اجتهاد تابع دو مبنای گستره شریعت و تعریف و تعیین ساحت‌های اجتهاد است.
‌ اجتهاد هنر مومنانه زندگی کردن است
فیرحی عنوان بحث خود را «اجتهاد و تجدد» قرار داد و اینکه چه اتفاقی برای اجتهاد در یکصد سال اخیر افتاده و با چه مسائلی مواجه است. وی ذیل همین عنوان، سه بحث را مطرح کرد که نخستین آن ضرورت اجتهاد بود و گفت در یک جامعه دینی نمی‌توان از اجتهاد چشم‌پوشی کرد. در واقع اجتهاد هنر مومنانه زندگی کردن و به تعریفی دیگر، نوعی جریان نص در تاریخ است. به عبارتی هیچگاه نمی‌توان جامعه‌ای مسلمان داشت اما از اجتهاد سخنی به میان نیاورد. او در ادامه بحث «گستره شریعت» را بحث جدیدی دانست و افزود این بحث به تازگی مطرح شده و اهمیت زیادی نیز ندارد. به این دلیل که اصلا اجماع مسلمانان است که دین اسلام، دین جامع و دین خاتم است. وقتی که چنین اجماعی وجود دارد به این معناست که در همه حوزه‌ها سخنی دارد منتها در هر حوزه‌ای یک جور سخن می‌گوید. این بحث در واقع کمی از ادبیات مسیحی به جامعه ما سرریز شده است به دلیل مشکلاتی که ما بعد از مشروطه و به ویژه در اوایل انقلاب اسلامی یعنی از ٣٠ سال پیش پیدا کرده‌ایم. قبل از آن اصلا چنین واژه‌ای وجود نداشت و هیچ یک از فقهای ما چنین بحثی را مطرح نمی‌کردند و این پیش فرضی بود که همه پذیرفته بودند و مهم است. وقتی که ما به ادبیات مسلمانی نگاه می‌کنیم هیچ عملی نیست که به نص ارجاع داده نشده باشد و بنابراین ما دو نوع عمل داریم؛ بعضی اعمال که منصوص هستند و برخی از فقها از آنها تحت عنوان شرع یاد می‌کنند و اما درباره بعضی اعمال حکم مستقیمی وجود ندارد و اجتهاد نیز در همین حوزه عمل می‌کند. به همین دلیل نیز وقتی از اجتهاد صحبت می‌کنیم طرح بسیاری از پرسش‌هایی است که برای آنها حکم مستقیم نداریم یعنی نمی‌توانیم بطور مستقیم از شریعت یک دلیل خاص برای آن پیدا کنیم و مجبور هستیم که فرآیند استنباط را طی کنیم.
‌ ‌ اجتهاد با دنیای جدید مواجه شده است
‌‌ اجتهاد؛ هنر تنظیم زندگی ملی است به‌گونه‌ای که مخالف شرع نباشد
فیرحی، بحث دوم خود را وضع کنونی اجتهاد عنوان کرد و افزود بیشترین حوزه‌ای که من کار کرده‌ام حوزه سیاست و دولت است اما راجع به اینکه یک اتفاق جدید رخ داده و باید به آن بحث توجه کرد مثال‌های دیگری بیرون از حوزه دولت نیز می‌توان پیدا کرد. استاد ما به درستی فرمودند که اجتهاد از اول بوده و دوستان نیز اشاره کردند که هر حکم اجتهادی لاجرم یک موضوعی دارد، همه اینها درست هستند اما آنچه که بسیار اهمیت دارد –اگر از تفکیک مصداق بگذریم و آنچه مصطلح است را در نظر بگیریم- این است که ایران ما از ١٢٨۵ شمسی تاکنون با مسائلی مواجه شده که قبلا وجود نداشته‌اند. به عنوان مثال چیزی پیدا شده به نام «دولت ملی مدرن» دولتی که به یک سرزمین گره خورده است. ما در حوزه دولت در دوره مشروطه نگاه دیگری داشتیم و فرض بر این بود که ایده آل جهان اسلام یک جامعه مسلمان و یک حکومت است و بیشتر از این نبود اما از ١٢٨۵ به بعد تفکر اسلامی و ضرورت زندگی مسلمانی ما را به سمت دولت ملی کشاند. دولت ملی، دولتی است که در درون چارچوب سرزمینی شکل می‌گیرد در عین حال که با سایر مسلمانان هم دین و هم مذهب است اما تعهدات سیاسی او جداست. اتفاقا قانون نیز وضع می‌کند که برخاسته از حقوق ملی است و هیچ ربطی هم به احکام شرعی ندارد. اگر به ویژگی‌های دولت ملی نگاه کنیم تنها شرط آن، این است که مخالف شریعت نباشد. به تعبیر شهید مدرس، دو چیز خیلی عظیم است؛ یکی اینکه بگویید چیزی باید موافق شرع باشد یا بگویید چیزی نباید مخالف باشد. اتفاقا اجتهاد عبارت است از هنر تنظیم زندگی ملی به‌گونه‌ای که مخالف شرع نباشد. نه اینکه همه‌جا حکم شرعی کشف بشود، این‌طور نیست اتفاقا بحث اجتهاد به همین سمت حرکت می‌کند. وقتی بحث دولت ملی مطرح می‌شود لاجرم حاکمیت ملی و مجلس ملی مطرح می‌شود. اتفاقا در مشروطه از مجلس قانونگذاری صحبت می‌کنند و بعد در زمان امام خمینی(ره) در سال ١٣٢۴ است که در کتاب «کشف الاسرار» از مجلس برنامه‌ریزی صحبت می‌شود در حالی که پیش از آن، عبارت مجلس شورای ملی و مجلس قانونگذاری به کار می‌رفت. طبیعتا مجلس قانونگذاری به انتخابات، نمایندگی، وکالت، حزب، رای دادن و مالیات نیاز دارد و بسیاری از مسائل دیگر مطرح شد و این موضوعات، موضوعاتی بودند که با وجود اینکه اجتهاد تاریخی، به تاریخ ظهور اسلام دارد اما اجتهاد از ١٢٨۵ شمسی با معمایی به نام موضوعات و مسائل جدید و سبک زیستن جدید مواجه شده که این بحث را با دشواری مواجه کرده است. کسی که به ادبیات فقه ما آشنا باشد می‌تواند به راحتی تقریب، ابواب و کتاب‌های فقهی ما را ببیند. این کتاب‌ها همه بر اساس ادبیات قدیم چیده شده است اما وقتی به این بحث نگاه نکنید در مواجهه با مسائل جدید به معمایی برمی‌خورید که خیلی مهم است و عبارت است از مواجهه جهان اسلام با اجتهادی که از یک طرف ادله دارد اما موضوعات آن دیگر موضوعات شسته و رفته‌ای نیستند بلکه موضوعات تازه‌ای هستند که هنوز بطور دقیق موضوع‌شناسی نشده‌اند، هنوز به اجماع نرسیده و به همین دلیل نیز ما شاهد یک نوع تزلزل و اختلاف‌نظرهای بسیار گسترده هستیم. یعنی جنس اختلاف نظرهای بین فقهای ما از بعد از ١٢٨۵ انصافا با اختلاف نظرهای قبل از آن متفاوت است زیرا در اختلاف نظرهای قبل از آن موضوعات هزار سال جا افتاده‌اند، مسائلی مانند انواع معاملات سنتی اما بحثی به نام بانک و مالیات جدید که اصلا جنس آن چیست، چه کسی باید پرداخت کند و چه کسی پرداخت نکند، چه کسی حق دارد مصرف کند، چه کسی حق دارد الزام کند، چه کسی حق دارد برای تخلف از الزام جریمه بزند و مجازات بنویسد یا بحث دیرکرد، اینها بحث‌های جدیدی است که در همه جا مطرح است و بحث اجتهاد را با دنیای جدیدی مواجه کرده و کار کردن بر روی این دنیا مساله بسیار مهمی است.
بعد از انقلاب اسلامی با یک پرسش بسیار انحرافی مواجه شدیم
فیرحی، در قسمت سوم بحث خود ادامه داد ما از ١٣۵٨ بعد از انقلاب اسلامی با یک پرسش بسیار انحرافی مواجه شدیم اینکه مدیریت اصلا باید فقهی باشد یا علمی باشد. این پرسش عجیبی است که هنوز پس از سی سال مطرح است. گفته می‌شود گاه یک پرسش غلط زندگی اجتماعی را ویران می‌کند. جالب است که به این پرسش عجیب نیز خیلی پرداخته شد مثل یک گردنه توفانی شد که همه در آن داخل شده و اعلام موضع کردند قبل از اینکه اصلا ببیند این پرسش درست است یا خیر. وی با بیان اینکه در این قسمت از بحث خود، موضوع و مصداق را یکی می‌گیرد افزود عملیات اجتهاد روی دو بحث است؛ یکی تلاش برای شناخت موضوع و دیگری تلاش برای استنباط حکم است. وقتی که به قضیه نگاه می‌کنیم دو مکتب پیدا شده است؛ یکی مکتب سنتی ما است که اتفاقا درست است و می‌فرماید اصلا موضوع‌شناسی را در جاهایی که موضوعات از جنس موضوعات استنباطی نیست آن را بر عهده حکم و حضرت امام می‌فرمودند بر عهده حکم دقیق بگذارید. اگر این بحث را مطرح کنید آن گاه تمام علوم انسانی چشم و چراغ فقه می‌شوند، یعنی آنها هستند که تمام موضوعات را پالایش می‌کنند و بداعت و تازگی آنها را نشان می‌دهند و ماهیت آنها را برملا می‌کنند. بطور مثال مساله حزب چیست. اینها چشم و چراغ فقیه می‌شوند تا او بتواند یک حکم بدهد. این یک نظر است، یک نظر نسبتا رادیکال نیز پیدا شده که فقیه برای اینکه حکم دقیق بدهد باید موضوع را بشناسد و اگر همین‌طور بزرگواران فقیه به موضوع‌شناسی هم برسند آن وقت مصیبت چند برابر می‌شود. موضوعات زندگی آن‌قدر زیاد هستند، از اقتصاد گرفته تا سیاست خارجی تا حکومت و مسائل اجتماعی که همگی تازه هستند که جمع و جور کردن آن کار بسیار دشواری است. اگر بگوییم مجتهد باید همه این موضوعات را بشناسد یعنی هیچ چیزی را نباید بشناسد زیرا در هر چیزی مطالعه دو دقیقه‌ای کردن عمری ٧٠-۶٠ ساله می‌طلبد. سخن من این است که بحثی پیدا شده که برخی می‌گویند مجتهد باید موضوع را نیز بشناسد. برداشت من این است که شاید از اینجاست که یک مشکل پیدا شده و بحث مدیریت علمی یا فقهی مطرح شد. در حالی که این دو اصلا هم سطح نیستند یکی هنجاری است و دیگری رئال یا واقعی است. یعنی علوم انسانی از واقعیت موضوع صحبت می‌کند و بطور مثال می‌گوید حزب چیست و بعد می‌گوید حزب صحیح، باطل و ناقص کدام است یا قانونگذاری صحیح چگونه است. در واقع علوم جدید یا حقوق عمومی می‌توانند توضیح دهند که قانونگذاری اصلا چیست، تشریفات و معیار و ملاک آن چیست و فقیه می‌تواند استنباط خود را روی این قرار دهد که کدام قانونگذاری صحیح و سالم و کامل است و کدام یک ناقص است و کدام قانونگذاری شرعا قانونگذاری فاسد است. یعنی فقیه می‌تواند یک قانون فاسد را از قانون غیرفاسد تشخیص دهد. قصد من از طرح این مباحث این بود که بگویم شاید بحث‌هایی مثل بحث از اجتهاد، امروز کلیدی‌ترین بحث ما است که ما را دوباره به آن ریل‌های جا افتاده‌ای که در ادبیات‌مان وجود داشت برگرداند و آن تنظیم مجدد رابطه علوم انسانی با اجتهاد فقه و شریعت است.

منبع:اعتماد

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

- 4 = 6