۱۰:۳۳ - ۱۳۹۲/۰۳/۸

عبدالکریم سروش از کاندیداتوری حدادعادل حمایت کرد

ظریفی تعریف می کرد از استاد ادب، میرجلال الدین کزاری پرسیدند غلامعلی حدادعادل به پارسی چه می شود؟ و ایشان بفرمود که: "چاکر سترگ آهنگر دادگر". من امروز شکری بر آن الفاظ شیرین می افزایم و می گویم: "چاکر سترگ آهنگرزاده دادگر نما" ! که او در مسند ریاست قوه مقننه، مجلس را به آلت فعل رئیس قوه مجریه بدل ساخت و در عمل از فعلیت ساقط نمود. پس بیایید قوه مجریه را به او بسپاریم که آن را نیز از فعلیت و هویت و ماهیت ساقط نماید!

dr.sorosh«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام) – سرویس طنز: عبدالکریم سروش با انتشار نامه ای اعلام کرد از حدادعادل حمایت می کند.

دکتر عبدالکریم سروش در نامه ای سرگشاده که در وبسایت خود منتشر کرده، اعلام کرد هرچند در انتخابات شرکت نخواهد کرد، اما از کاندیداتوری غلامعلی حدادعادل در انتخابات ریاست جمهوری حمایت می کند.

سروش در انتخابات سال ۸۴ و ۸۸ به طور رسمی از کاندیداتوری مهدی کروبی حمایت کرده بود.

متن کامل نامه سروش در ادامه می آید:

«نگاری را که می‌جویم به جانش / نمی‌بینم میان حاضرانش

کجا رفت او میان حاضران نیست / در این مجلس نمی‌بینم نشانش

نظر می‌افکنم هر سو و هر جا / نمی‌بینم اثر از گلستانش

انتخابات ریاست جمهوری در پیش است و نه خبری از انتخابات هست و نه جمهوریت. هرچه هست هوای سیاست است و هوس ریاست. دو تن از آنان که چهار سال قبل در مقام حضور بر آمده بودند، محصورند و یارانشان محدود. مملکت را اندوه گرفته و ملت را ناله و آه. گویی که همه ملت خواب باشند، به فرموده ملای روم: چرا ز قافله یک کس نمی​شود بیدار

و به تعبیر حضرت شیراز:

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد / دوستی کِی آخر آمد دوستداران را چه شد؟

اما این ظاهر امر است و البته بسیاری ظاهربینان را فریفته. همانان که چو من از مملکت رانده شده اند و برخلاف من از ملت بریده. بر کنج عزلت نشسته و در اوج ذلت سخن می گویند. چون خران به خلاب:

چشم​ها وا نمی​شود از خواب / چشم بگشا و جمع را دریاب

جمله اندیشه​ها چو برگ بریخت / گرد بنشست بر همه اسباب

بنگی شب نگر که چون دادست / جمله خلق را از این بنگاب

چشم در عین و غین افتادست/ کار بگذشت از سوال و جواب

آن سواران تیزاندیشه / همه ماندند چون خران به خلاب

لیک این حقیر به دور از عداوت چشم گردانیدم که ببینم در مملکت چه می گذرد و سرنوشت ملت چه می شود. نگریستم که موعد انتخابات رسید و جمعیت بسیار مجتمع شد:

اندک اندک جمع مستان می رسند / اندک اندک می پرستان می رسند

دیدم که گَله گَله؛ عامی و گُله گُله؛ نامی، جمله نام نبشته اند که هستیم:

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست / میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست

گویی که همه از هول حلیم حکومت در دیگ شورای نگهبان افتاده باشند، چندان انتظار کشیدند تا مگر نامشان از آن صندوقچه اسرار مگو درآید:

مرا حلوا هوس کرده است حلوا / میفکن وعده حلوا به فردا

دل و جانم بدان حلواست پیوست / که صوفی را صفا آرد نه صفرا

اما چون وقت نام نبشتن تمام شد و فقهای امر، نامه اعمال شان را خواندن آغازیدند، روی دیگر سکه نمود و وقت تصمیم گیری آن مصصم مطلق العنان و آن شیخ دائم الحیات شد:

شب شد و هنگام خلوتگاه شد / قبله عشاق روی ماه شد

گفتگوهای جهان را آب برد / وقت گفتن های شاهنشاه شد

آنگاه معلوم گشت که جمله مواضع و مواعظشان در باب اسلوب احراز صلاحیت و اصول اعمال نظارت، دروغ بوده است. آنچنانکه خواجه شیراز فرمود:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند / چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

اما حال که شعبده فقها و شعبذه وکلای شورای نگهبان به گزینش هشت تن انجامیده که هیچ یک را بر دیگری فضیلت نیست و هر کدام بر دیگری در فضیحت پیشی می گیرد، تکلیف چیست؟ باید سکوت اختیار کرد و چو ماری دم بریده به غاری کس ندیده پناه برد یا آنکه بر اصول ایستاد و در مسیر اصلاح پایمردی کرد؟

این کمترین هماره راه دوم را برگزیده و شجاعانه فریاد کرده است. این بار هم چنین است، هرچند که البته ما در این بازی نبوده و نیستیم، حقه فقه خوانان و فقه حقه بازان در ما اثر ندارد:

من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم / هر چند که بیهوشم در کار تو هشیارم

اما بیرون نشستن از گود و دست روی دست گذاشتن کار مردانِ مرد نیست. پس باید آگاهانه به قضاوت نشست و مهره های این بازی را به بازی گرفت. اما چاره کار کدام است؟ چه باید کرد که مصلحت ملت در آن باشد و منفعت حکومت نه؟ چه کنیم که بازیگر باشیم، اما در بازیِ بازیگردانان نبازیم که این حماسه و همایش چیزی جز بالماسکه و نمایش نیست و به قول ملای روم:

یار مرا چو اشتران باز مهار می کند/ اشتر مست خویش را در چه قطار می کشد

مسلم است که هیچ کدام ازین هشت تن صلاح ملت را ندانسته و نمی توانند. ما نیز چنین امیدی به ایشان نداریم. قرار نیست کشور را آباد کنند، بلکه امیدواریم حکومت را ویران کنند! و در این میان صد البته که غلامعلی حدادعادل استادتر است. به چندین دلیل:

نخست آنکه؛ او نخست رئیس مجلس شورا بود که جامه فقها بر تن نداشت. هرچند که خود در مسلک آنان بود، اما همین ظاهر دیگرگون، خبر از دگرگونی باطن حاکمیت می داد و آنکه میان دیانت و سیاست اختلاف شده است. و این در تاریخ مردمانی که اسیر عبای زاهد و قبای عابد اند، بشارتی بود که از چنگال قوم کاسب دین بگریزند. قومی که پیش تر جز خود را هیچ نمی دید و به هیچ نمی انگاشت. به تعبیر صائب تبریزی:

گنبد مسجد شهر از همه فاضلتر بود / گر به عمامه کسی کوس فضیلت می زد

و نیز:

مخور صائب فریب زهد از عمامه ی زاهد / که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

دوم؛ او در مجلس چنان مدیریت کرد که از ماهیت مجلس هیچ نماند. چنانکه در دو دوره بعد، همانان که او را به عرش برده بودند بر فرش کوبیدند:

چنین است رسم سرای درشت / گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

حال برآنم چنانکه ریاست قوه مجریه را هم چهار سالی در کف او بگذارند، همچون قوه مقننه خالی از قوت گردد و شیرازه امور از اساس در هم ریزد. در این صورت چه کسی بهتر از او؟ برای نابودی جمهوری اسلامی، چه عاملی بهتر بود از چنین رئیس جمهوری:

به هر کجا عدم آید وجود کم گردد/ زهی عدم که چو آمد از او وجود فزود

شاید دوستان دیروز و دشمنان امروز این حقیر این مقال ببینند و زبان به قیل و قال گشایند که چه شد که بازار گرم کن حکومت شدستی و با دشمن دیرو بر یک سفره بنشستی؟ و چه و چه. اما مرا از طعنه زنندگان هیچ ابایی نیست همچنانکه در ایشان هیچ حیایی. پاسخ آنست که حمایت من از آن همکلاسی دیروز در مدرسه علوی، از سر ارادت نیست. از سر ذکاوت است و فراست، و گرنه روشنفکران را چه نسبت با کهنه پرستان:

نوبت کهنه فروشان در گذشت / نوفروشانیم و این بازار ماست

و مرا با این قوم چه کارست که هیچ خیرشان را با هیچ کس نیست:

ای فتنه ی انگیخته، صد جان بهم آمیخته/ ای خون ترکان ریخته، با لولیان بگریخته

و مگر عبدالکریم سروش اهل مداحی و مشاطه گری است که مدح کوران دیانت و کران سیاست را بکند که از باب مثال:

عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی / عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی!

خیر و صد خیر! هدف همچنان همانست که بود. من همچو جماعت روشنفکرنمایان نیستم که جز به طعنه دهان نمی گشایند و زبان نمی گردانند. و عادت ندارم که از ایشان تقلید نمایم:

رو تُرُش کن که همه رو تُرُشانند این جا/ کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا

لَنگ رو چونک در این کوی همه لَنگانند/ لَته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا

باری، اصرار و ابرام دارم و ایضا الزام و اهتمام که باید فعالانه در بازی رژیم وارد شد و بازیشان داد. بایستی کاخ اینان را ویران کرد؛ اما چون مایی که بیرون از آن خاک به غربت پناه برده ایم، دستی چگونه برون تواند آید که ستون کاخشان ویران سازد؟ دست ما از آن نخیل کوتاه است، اما اگر کسانی در کاخ نشینند که خود آب در خانه خویش ریزند و ویرانش کنند، چرا ایشان را در این مسیر نرانیم؟

ظریفی تعریف می کرد از استاد ادب، میرجلال الدین کزاری پرسیدند غلامعلی حدادعادل به پارسی چه می شود؟ و ایشان بفرمود که: “چاکر سترگ آهنگر دادگر”. من امروز شکری بر آن الفاظ شیرین می افزایم و می گویم: “چاکر سترگ آهنگرزاده دادگر نما” ! که او در مسند ریاست قوه مقننه، مجلس را به آلت فعل رئیس قوه مجریه بدل ساخت و در عمل از فعلیت ساقط نمود. پس بیایید قوه مجریه را به او بسپاریم که آن را نیز از فعلیت و هویت و ماهیت ساقط نماید!»

برچسب‌ها:

۱ دیدگاه

  1. . :

    از افعال معکوس استفاده کرده

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

- 7 = 3