امام خمینی، فاتح بابِ تأسّی
مطرح ساختن و ارائه نهضت حسینی، به عنوان «الگو» و «اسوه» و فراخوانی شیعیان به «تأسی» و «تبعیت»، از سوی حضرت امام خمینی سلام الله علیه، ریشه در بینش فکری ـ اعتقادی این شخصیت بزرگ در مسئله امامت، دارد... هم چنین، این بینش، برخاسته از نوعی تحلیل از واقعه عاشورا است، تحلیلی که قبل از هر چیز، به متن کلمات حضرت سید الشهدا، مستند بوده، و بر اساس آن شکل میگیرد.
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): «فقه پویا» و تحول مبانی استنباط در فقه و دیگر علوم اسلامی یکی از ابعاد میراث مکتب امام خمینی(ره) است که ایشان علاوه بر تبیین علمی در آثار مختلف خود، در پیام مشهور به «منشور روحانیت» نیز به آن اشاره فرموده اند. حجت الاسلام و المسلمین محمد سروش محلاتی، از اساتید حوزه علمیه در یادداشتی به یکی از ابعاد تحول نظری امام(ره) در علوم اسلامی که به تبیین متفاوتی از علل قیام امام حسین(ع) می انجامد، پرداخته که متن این یادداشت به نقل از سایت ایشان می آید:
در تفکر شیعه، امامت هم یک اصل اعتقادی است و هم یک اصل اجتماعی، که از یک سو جنبه فکری و نظری دارد، و از سوی دیگر جنبة عملی و کاربردی.
شیعیان، امام(ع) را هم «حجت الله» و «واسطه فیض الهی» میدانند، و هم «هادی و پیشوا»، که از یک طرف، اراده او در گردش «نظام تکوین» ـ باذن الله ـ نقش دارد، و از طرف دیگر، چرخش نظام اجتماعی، باید به ارادة او باشد.
تعبیرات فراوانی که در زمینه امامت وارد شده، و عناوین متعددی که برای امام(ع) در متون اسلامی دیده میشود، هر کدام به یکی از دو بعد اشاره دارد، و بعضی از آنها، جامع هر دو معنایند: مانند «نور الله» ائمه(علیهم الاسلام):
ـ فروغ حق در نظام آفرینشاند. امام باقر(ع): هم ـ والله ـ نور الله فی السموات و الارض.[۱]
ـ و فروغ حق فرا راه بشریتند، که به دنبال آنها باید حرکت کرده، و در پرتوی آنها باید قدم برداشت. امام باقر(ع): )وَیَجْعَل لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ([۲] یعنی اماماً تأتّمون به.[۳] و امام صادق: )وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ([۴] النور فی هذا الموضع امیرالمؤمنین و الائمة(علیهم الاسلام).[۵]
هم چنین واژههایی چون: صراط، سبیل، میزان، علامة و نجم که در قرآن کریم آمده، و در تفاسیر اهل بیت، از باب جری و یا تأویل، به امامان معصوم تطبیق شده است ناظر به جنبة عملی امامت، و تأثیر امام(ع) در جهت گیری و راهیابی انسانهاست.
چنین تعبیراتی در متون مذهبی ـ که به فراوانی دیده میشود ـ نشان میدهد که شیوه معرفی ائمه به گونهای انجام گرفته که نقش مستقیم این اصل «امامت» در ابعاد گوناگون زندگی برای همه، ملموس و مشهود باشد و «اسوه و الگو» بودن امام(ع)، در فرهنگ عمومی جامعه حاکمیت یابد.
امام صادق(ع) در پاسخ مفضل ـ که از «صراط» سؤال کرد ـ فرمود:
… صراط، دوتاست: یکی در دنیا و دیگری در آخرت امّا در دنیا، امامی است که اطاعت از او لازم است، هر که او را بشناسد و به راهنمائیاش «اقتدا» کند، از صراطی که بر جهنم است عبور میکند …[۶]
در بیان دیگری، امام صادق(ع) فرمود:
به خدا سوگند، آن «راه» که خداوند شما را به پیروی و اتباع آن فرمان داده، مائیم.[۷]
اساساً واژه امام با «مأموم» متضایف است، و لذا امام، مأموم میطلبد. و جوهرة «ماموم بودن» به «اقتدا» است، و به تعبیر مولا امیرالمؤمنین(ع):
الا، و ان لکل مأموم، اماماً یقتدی به.[۸]
از اینرو، مأموم نمیتواند خودرأی باشد و مطابق سلیقة خویش عمل کند. به علاوه مأموم، تنها مجاز به پیروی از کسی است که او را به عنوان امام، پذیرفته است و بدون اقتدا، دعوی امام داشتن و مأموم بودن، عاری از حقیقت است.
پیامبر خد(ص) فرمود: «هر که میخواهد مانند انبیاء زندگی کند، و مانند شهداء بمیرد، و در بهشتی که خداوند با رحمانیّت خود آباد ساخته، جای گیرد، باید ولایت علی(ع) را داشته باشد و دوستانش را دوست دارد، و به امامان پس از وی اقتداء نماید «و لیقتد بالائمة من بعده».[۹]
البته «اقتداء» دو چهره دارد، چهرة باطنیاش، به معرفت، نیّت و قصد بر میگردد. و چهرة ظاهریاش به «معیّت، هماهنگی و پیروی»، که در تفاسیر اهل بیت (کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ) [۱۰] به «همراهی» با ائمه(علیهم الاسلام)، تفسیر شده است.[۱۱]
اقتدا به سرور شهیدان
دوران ۲۵۰ ساله امامت، از آغاز، تا دوران غیبت، فراز و نشیبهای فراوانی را به خود دیده و به تناسب هر عصر و زمان، موضعگیری خاصی از طرف پیشوایان معصوم، انجام گرفته است.
در میان همه این موضعگیریها، یک موضعگیری، و در میان همه این ادوار، یک دوره کوتاه چند ماهه، از چنان ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که هیچ حادثه دیگری در تاریخ اسلام، به مانند آن تاثیر نداشته است.
قیام سرور شهیدان، امام حسین(ع)، آن جریان جوشانی است که نه تنها بسیاری از غوّاصان دریای حکمت و دانش از دستیابی به عمق آن اظهار عجز نمودهاند، بلکه حتی از عبور در ساحل آن وحشت داشتهاند.
اگر در حوادث دیگر فقط عوام، برای «بزرگ کردن» یک واقعه، سعی در «استثنائی» جلوه دادن آن دارند و پیوسته میکوشند تا برای عظمت یک رویداد، پردههای رمز و راز بر آن پوشانده و با اسرار فاش نشده توأم بدانند. در اینجا، خواص نیز، حادثه کربلا را به عنوان یک واقعه استثنائی قلمداد نمودهاند و چه بسا از اینکه بدین وسیله «اسوه بودن» آن را از خاطرهها محو کرده و بر «اساس تأسّی» به آن، صدمه میزنند، غافل بودهاند.
با صرف نظر از رهبران انقلابی که در طول تاریخ تشیع با الهام از عاشورا و کربلا، حماسههای بزرگ و جاودانهای آفریده و در پرتو آن، در بسیج انسانهای ایثارگر و فداکار توفیق بزرگی یافتهاند، تحلیلگران و پژوهشگران مسائل اسلامی، در ارائه این قیام، در قالب «قاعده» کم سخن گفتهاند، مثلاً فقیهان که مسئولیت بیان احکام الهی را به عهده دارند، پاسخ یکسانی به این سؤال ندادهاند:
آیا از قیام سرور شهیدان، یک قاعده فقهی میتوان استنتاج کرد؟
و به تعبیر دیگر، آیا این قیام، بر اساس قوانین کلی اسلام، قابل تحلیل و بررسی است؟
عدهای از دانشمندان اسلامی، از عاشورا، به عنوان «یک دستور خاص و یک تکلیف اختصاصی» یاد کردهاند، و عدهای دیگر، برای ارائه یک «تصویر کلی» از آن که بتواند مبنای حرکتهای اجتماعی قرار گرفته، و در قالب مسائل و قواعد موجود فقهی، گنجیده شود، تلاش کردهاند.
دسته اوّل، این نهضت را از حریم بحثهای فقهی خارج دانسته، و استناد به آن را برای عمل دیگر مکلّفین غیر مجاز شمرده، از «سیرة قابل تأسی» بیرون قرار دادهاند، چه اینکه در فقه از احکام اختصاصی پیامبر اکرم(ص) بحث نمیشود، و اگر استطراداً مطرح شود، به مکلّفین دیگر سرایت داده نمیشود و در استنباط احکام عامة مردم، مورد استناد، قرار نمیدهند.
سؤال اساسی در این زمینه آن است که قیام بدون عِدّه و عُدّه، به خصوص با علم به سرانجام آن، چه توجیهی میتواند داشته باشد و آیا اینگونه فداکاری و ایثار، یک تکلیف شرعی است و عقل به آن دعوت میکند؟
برخی نویسندگان طرح این سؤال را بر اساس مبانی اعتقادی شیعه، بی جا و غلط، دانستهاند، چون با اعتقاد به عصمت امام(ع) جائی برای شک و شبهه و اعتراض نیست. چرا که او بهتر از دیگران به وظیفه خویش آگاه بوده و در اقدام معصوم، جای سؤال و چون و چرا نیست. ولی اینان توجه نداشتهاند، که این سؤال برای یک شیعه معتقد به عصمت امام(ع) نیز میتواند مطرح باشد، زیرا پاسخ به این سؤال، نوع تکلیف دیگران را مشخص کرده، و وظیفه آنان را در برخورد با دشمن به ویژه در شرایط بحرانی، معلوم مینماید. از این رو، هر فقیه صاحب نظر، باید پاسخی روشن و قانع کنندهای در این باره داشته باشد.
«تأسی» از دو دیدگاه
از آنجا که بررسی ماهیت قیام امام حسین(ع)، از حوصله این مختصر بیرون است، لذا تنها به دو دیدگاه رائج در این زمینه، آن هم، از نقطه نظر «تاسی»، اشاره میکنیم، تا روشن شود که هر یک چه تصویری از «الگو و اسوه بودن» این نهضت ارائه میدهند.
دیدگاه اوّل: قیام به اتّکاء حمایتهای مردمی
در این نظریه، نهضت حسینی، «قیامی بدون عِدّه و عُدّه در برابر یک قدرت بزرگ طاغوتی»، نیست. بلکه حرکتی است که اساس آن، بر محاسب، حمایتهای مردمی استوار است، حمایتی که با هزاران دعوتنامه از کوفه ابراز شده و میتوانست اطمینان بخش باشد.
فقیه و متکلّم بزرگ شیعه، شیخ مفید، در پاسخ این سؤال که «چرا امام حسین(ع) با آگاهی از اینکه مردم کوفه او را یاری نخواهند کرد و در این راه کشته میشود، بدانجا رهسپار گردید؟» مینویسد:
نه از راه عقل، و نه از راه نقل، دلیلی نداریم که امام(ع) از یاری نکردن کوفیان، آگاه بوده است.
فاما علم الحسین(ع) بان اهل الکوفة خاذلوه فلسنا نقطع ذلک، اذ لاحجة علیه من عقل او سمع.[۱۲]
شاگرد ممتاز وی ـ سید مرتضی ـ نیز همین دیدگاه را در برخی از آثار خود مطرح کرده است:
سیّدنا ابو عبدالله لم یسر طالباً لکوفه الا بعد توثق من القوم و عهود و عقود و بعد ان کاتبوه(ع) طایعین غیر مکرهین و مبتدئین غیر مجیبین … و لم یکن فی حسابه ان القوم یغدر بعضهم و یضعف اهل الحق عن نصرته و یتفق ما اتفقق من الامور الغریبة.[۱۳]
با قبول این تحلیل، و پذیرفتن مقدمات آن، به ناچار باید، واقعة کربلا را از دائره تأسی، خارج بدانیم، زیرا آنچه قابل الگوگیری و سرمشق قرار گرفتن است، برنامة از پیش تنظیم شدة امام(ع) است، یعنی قیام پس از آمادگی مردم و با نیرو و توان کافی، چنین حرکتی از نظر حضرت، مطلوب و امام(ع) به دنبال آن بود. ولی آنچه عملاً تحقق یافت، اقدامی بود که در شرایط اضطراری بر حضرت تحمیل گردید، نه آنکه امام به دنبال ایجاد چنین صحنهای باشد. پس «ما وقع لم یقصد ما قصد لم یقع».
از این رو، در شرایطی که به پیروزی ظاهری یک نهضت، اطمینان وجود ندارد، و همة امکانات مردمی و تجهیزات مادّیِ نبرد، در اختیار دشمن قرار دارد، و سرانجام روشنی برای قیام پیشبینی نمیشود، وظیفه و تکلیفی وجود نداشته، و قیام به استناد عمل امام حسین(ع)، موردی ندارد.
در بیانات رهبر فقید انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی، نکاتی به چشم میخورد که با چنین تصوّری از نهضت حسینی، ناسازگار است؛ زیرا هر چند به نظر ایشان، قیام برای تشکیل حکومت اسلامی، یک وظیفه الهی است و امام حسین(ع) نیز: «مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را به بیعت دعوت کند، تا حکومت اسلامی تشکیل دهد»[۱۴] ولی در عین حال، حضرت میدانست و توجه داشت، که این هدف، با توجه به شرایط آن روزگار، دست یافتنی نیست، و قیام به شهادت و اسارت منتهی خواهد شد.
جملات زیر، به خوبی مبنای فکری امام خمینی را در این زمینه، روشن میسازد:
سید الشهداء بر حسب روایات ما و بر حسب عقاید ما، از آن وقتی که از مدینه حرکت میکرد، میدانست که چه دارد میکند، میدانست شهید میشود.[۱۵]
سید الشهداء میدانست که قضیه اینطور میشود، کسی که فرمایشات ایشان را از وقتی که از مدینه بیرون آمدند و به مکّه آمدند، و از مکّه بیرون آمدند، همه را میشنود، میبیند که ایشان متوجه بوده است که چه دارد میکند.[۱۶]
حضرت سید الشهداء از اول میدانست که در این راه که میرود راهی است که باید همه اصحاب خودش و خانواده خودش را فدا کند و این عزیزان اسلام را برای اسلام قربانی کند، لکن عاقبتش را هم میدانست.[۱۷]
روحانیونی که در کشور هستند مکلفند به اینکه … بفهمانند به همه که مسئله مجاهده در راه اسلام آن است که او «امام حسین(ع)» کرد، میدانست که با یک عدّه قلیل کمتر از صد نفر نمیشود مقابله با یک همچو ظالمی دارای همه چیز کرد.[۱۸]
بر این اساس، قیام امام(ع) صرفاً بر مبنای «اعتماد بر مردم کوفه و حمایت آنها» تحلیل نمیشود.
دیدگاه دوّم: قیام به استناد یک دستور خصوصی
در این دیدگاه، نهضت حسینی، «قیامی بدون عِدّه و عُدّه در برابر یک قدرت طاغوتی بزرگ» معرفی میشود که امام(ع) در همان شرایط نامساعد، بر اساس یک «مأموریت ویژة» الهی وظیفه داشت که به پا خیزد و قیام کند. فلسفة این قیام، با توجه به نداشتن یاور، میتواند آنگونه که شیخ مفید ـ در فرض علم به شهادت ـ تصویر کرده، «کسب یک ثواب بزرگ» در برابر تحمّل مصائب و شداید باشد:
لا یمتنع ان یتعبده الله بالصبر علی الشهادة و الاستسلام للقتل، لیبلّغه الله بذلک من علو الدرجه ما لا یبلغه الا به.[۱۹]
چه اینکه ممکن است، فلسفة آن، آثار و برکات فراوان این نهضت در طول تاریخ باشد. تحلیل نهضت امام حسین(ع) بر اساس «یک دستور خصوصی» معمولاً از آنجا ناشی میشود که دستورات کلی اسلام برای وقوع چنین قیامی، به خصوص با آگاهی از سرانجام آن، ناسازگار دیده میشود.
از این رو، به جای استناد به اصول کلی، عمومی و دائمی اسلام که در قرآن و سنت وجود دارد و راه مبارزه با سلطه ظالمان را نشان میدهد، به یک دستور خصوصی، برای شخص امام(ع) در پدید آوردن یک قیام استثنائی، پناه آورده میشود تا در سایة آن پاسخ همة سؤالات، با این جمله گفته شود:
ما چه میدانیم؟! امام حسین(ع) تکلیف خاص، جدای از دیگران داشته است.
نگارنده نمیداند که این تفکر از چه زمانی پدید آمده، و بانیان اصلی آن چه کسانی بودهاند، ولی حداقل در آثار فقهی، کلامی و تاریخی دو قرن قبل تاکنون، به وضوح این خط فکری دیده میشود. فقیهانی مانند صاحب جواهر، و پس از وی دانشمندانی مانند شیخ جعفر شوشتری، و بسیاری از نویسندگان به تبع آنان، این نظریه را مطرح ساخته و از آن دفاع کردهاند. به ویژه که چون بین نفی دیدگاه اوّل و قبول دیدگاه دوّم، تلازم پنداشته نشده و از سوئی بطلان دیدگاه اوّل را مسلم دانستهاند، لذا به ناچار نظریة دوّم را قبول و ترویج کردهاند.
به هر حال صاحب جواهر، در بحث از «مهادنه» از قیام سرور شهیدان بحث نموده و از سؤال «چرا امام حسین(ع) سازش نکرد؟» با این وجوه پاسخ گفته است:
۱ـ عمل امام حسین(ع) از اسرار الهی است که در علم مخزون حق قرار دارد و ما برای گشودن این رمز و راز و آگاهی از نهان آن، راهی نداریم.
۲ـ ممکن است حضرت راهی جز آن نداشته، چرا که میدانسته، آنان به هر حال تصمیم به قتل او گرفتهاند، هر چند او قصد جنگ و معارضه هم نداشته باشد.
۳ـ امام حسین(ع) بدین وسیله، دین جدّ خود را حفظ، و کفر دشمنان خویش را بر همه آشکار ساخت.
۴ـ امام حسین(ع) دارای «تکلیف خاصی» بود که به انجام آن مبادرت ورزیده و آنکه در گفتار و کردار معصوم است مورد اعتراض قرار نمیگیرد. از این رو، کسی که باید بر طبق ظاهر ادلّه عمل کند، اجازه ندارد که عمل آن حضرت را مقیاس برای خود قرار دهد.
ما وقع من الحسین(ع): ـ مع انه من الاسرار و العلم المخزون، ـ یمکن ان یکون لانحصار الطریق فی ذلک علماً منه(ع) انهم عازمون علی قتله علی کل حال کما هو الظاهر من افعالهم و احوالهم و کفرهم، ـ مضافاً الی ما ترتّب علیه من حفظ دین جدّه(ص) و شریعته و بیان کفرهم لدی المخالف و المؤالف. ـ علی انه له تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الی اجابته و معصوم من الخطاء لا یعترض علی فعله و لا قوله فلا یقاس علیه من کان تکلیفه ظاهر الادلّة و الاخذ بعمومها و اطلاقها … [۲۰]
مرحوم شیخ جعفر شوشتری نیز که مقام بلند علمی و فقهی را با بیان بلیغ و گیرا در موعظه و منبر، جمع کرده بود، در آثار مختلف خویش، مانند «فوائد المشاهد» و «خصائص الحسینیه» اختصاصی بودن تکلیف امام حسین(ع) را مطرح ساخته است.
رجالی معروف، مرحوم مامقانی، در ترجمة عمرو بن جناده (از شهداء کربلا) مینویسد:
ان قضیّة کربلا تحت تشریع خاص من الله و رسوله، لا یعتبر فیه الانطباق علی القواعد العامة.[۲۱]
ـ داستان کربلا، قانون ویژهای از سوی خداوند و پیامبرش داشته، و بر دستورات کلی و عمومی اسلام، قابل انطباق نیست.
همچنین علامه، شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در پاسخ این سؤال که چرا امام حسین(ع) در شب عاشورا اجازه فرمود تا اصحابش کربلا را ترک نمایند، مگر حفظ جان امام، بر آنان واجب نبود و مگر جهاد به همراه امام لازم نبود؟ ابتداء این مقدمه را مطرح میسازد که واقعة بینظیر کربلا، از همة مقررّات و قوانین، اعمّ از دینی و بشری، خارج است، و چون و چرا در آن راه ندارد.
ان فاجعة الطف قضیّة هی الوحیدة من نوعها و الیتمیة فی بابها، خرجت عن جمیع القوامیس و النوامیس و لا ینطبق علیها حکم من احکام الشرائع السماویه و لا الارضیة، لا الدینیة و لا المدنیّه و لا ینفذ فی فولادها الحدیدی «لماذا و لان» … .[۲۲]
متأسفانه نه تنها قیام امام حسین(ع)، در فقه و نیز در سطح جامعه، به عنوان یک «قضیّة شخصیّه» مطرح گردید، نه در قالب یک «قضیّة حقیقیّه»، بلکه به علاوه، صحنههای دیگر فداکاری و ایثار در تاریخ تشیّع نیز با همین توجیه و تحلیل مواجه گشت، و هر کجا که اثری از درگیری، مقاومت، استقبال از شهادت و تحمل رنج مبارزه بود، به عنوان یک «قضیّه شخصی» معرفی گردید و در نتیجه، پیوند و ارتباط تودة مردم با چنین حماسهها و قهرمانیهایی قطع گردید.
اگر قرآن، داستان مؤمن آل فرعون را نقل میکند و فریاد او را در تنهایی میستاید و اگر ابوذر با حاکمیت جوّ و فشار و اختناق، و در غربت، دست از اعتراض بر نمیدارد، و اگر … همه قضیّه شخصی است! و دیگران نباید خود را با آنها مقایسه کنند، زیرا آنگونه برخوردها مربوط به شرایط خاصی بوده است!! :
ما وقع من خصوص مؤمن آل فرعون و ابیذر و غیرهما فی بعض المقامات فلأمور خاصة لا یقاس عنیها غیرها. [۲۳]
ای کاش این «امور خاصه» و «شرایط اختصاصی» مورد تحلیل قرار میگرفت و در تاریخ و فقه روشن و برای مردم بازگو میشد، تا دیگران هم بفهمند که بزرگانشان در چه شرایطی، چگونه موضعگیری میکردند و در اثر این ابهام گوئیها، تاثیر شگرف این اسوههای مقاومت و ایثار، محو نمیشد.
در کتاب «معجم رجال الحدیث» نیز، گاه چنین تعابیری دربارة برخی از اصحاب ائمه که زبانشان در برابر دشمنان حقیقت، از شمشیر کاریتر بود و یاد و نامشان، لرزه بر اندام ظالمان میافکند، به چشم میخورد.
امام خمینی و احیاء مکتب تأسّی
جامه تکلیف شخصی بر قیام پر شکوه عاشورا پوشاندن، آن را از افق فکر انسانها برتر معرفی کردن و با کلماتی چون رمز، راز، سروغیب هالهای از ابهام برگرد او پیچیدن، مسئلهای بود که حتی عالمان روشنفکر هم به عواقب و آثار آن توجه کافی نداشتند. تنها متفکران ژرفنگر و هشیار، چنین برداشتی را یک «تحریف معنوی» که به «عقیم شدن حادثه کربلا از آثار مفید و زنده» میانجامد، تلقی میکردند.
شهید مطهری در این باره میگوید:
«تحریف معنوی دیگری که از نظر توجیه و تفسیر حادثه کربلا رخ داده، این است که میگویند: میدانید چرا امام حسین(ع) نهضت کرد و کشته شد؟ یک دستور خصوصی فقط برای او بود به او گفتند برو و خودت را به کشتن بده، پس به ما و شما ارتباط پیدا نمیکند، یعنی قابل پیروی نیست! به دستورات اسلام که دستورات کلی و عمومی است، مربوط نیست. تفاوت سخن امام، با سخن ما چقدر است؟ امام حسین در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بی تفاوت بماند امام حسین، مکتب به وجود آورد، ولی مکتب عملی اسلامی. مکتب اسلام بیان کرد، حسین، عمل کرد. ما این حادثه را از «مکتب بودن» خارج کردیم. وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست. وقتی که قابل پیروی نبود، پس دیگر نمیشود از حسین استفاده کرد. از اینجا ما حادثة کربلا را از نظر اثر مفید داشتن عقیم کردیم. آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟» [۲۴]
هم چنین در یادداشتهای به جای مانده از این شهید بزرگوار میخوانیم:
یکی از اموری که موجب میشود داستان کربلا از مسیر خود منحرف گردد و از حیّز استفاده و بهرهبرداری عامة مردم خارج شود و بالأخره آن هدف کلی از امر به عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد این است که میگویند حرکت سید الشهداء معلول یک دستور خصوصی و محرمانه به نحو قضیّه شخصیّه بوده است. زیرا اگر بنا شود آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمیتوانند او را مقتدا و امام خود در نظیر این عمل قرار دهند و نمیتوان برای حسین(ع) «مکتب» قائل شد. بر خلاف اینکه بگوئیم قائل شد. بر خلاف اینکه بگوئیم حرکت امام حسین از دستورهای کلی اسلام استنباط و استنتاج شد و امام حسین تطبیق کرد با رأی روشن و صائب خودش که هم حکم و دستور اسلام را خوب میدانست و هم به وضع زمان و طبقة حاکمه زمان خود آگاهی کامل داشت. تطبیق کرد آن احکام را بر زمان خودش و وظیفة خودش را قیام و حرکت دانست. لهذا در آن خطبة معروف استناد کرد به حدیث معروف رسول خدا: من رأی سلطاناً جائراً … ولی معمولاً گویندگان برای اینکه به خیال خودشان مقام امام را بالا ببرند، میگویند دستور خصوصی برای شخص امام برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود، و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز میگویند. در نتیجه قیام امام حسین را از حوزة عمل بشری قابل اقتدا خارج میکنند و به اصطلاح از زمین به آسمان میبرند، و حساب «کار پاکان را قیاس از خود مگیر» به میان میآید و امثال اینها هر اندازه در این زمینه خیالبافی بیشتر بشود، از جنّ و ملک و خواب و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بی مصرفتر میکند … .[۲۵]
ولی اینگونه تحلیلها، به صورت نادر، گاه در آثار مربوط به قیام امام حسین(ع) دیده میشود و همین موارد نادر هم، با بی اعتنایی عوام و خواص مواجه بود.
در بررسی نهضت حسینی و تحلیل ماهیت قیام، یا پاسخ این بود که «امام(ع) قیام نکرد، بلکه حرکت حضرت، از مدینه به مکه، و سپس به سوی کوفه برای حفظ جان خود بود»[۲۶]
ـ و یا اینکه: «غرض امام(ع) «فقط» عمل به «وظیفة شخصی خود» بود که تقویت شوکت جبارین نکند»[۲۷] و «وظیفة فردی» دینی اقتضای این استقامت تا سر حد کشته شدن را نمود.»[۲۸]
ـ و یا اینکه: «ما کوچکتر از آنیم که بتوانیم، مقصد عالی ملکوتی امام حسین(ع) را تشخیص دهیم، ما را چه رسد که بدان پی بریم.»[۲۹]
هم چنین، در برخی از آثار دیگر، آورده بودند:
تکلیف این بزرگواران (ائمه(علیهم الاسلام)) علی التحقیق، غیر از روش و تکلیف مردم عادی است، اینها حجج و بیّنات و صنائع پروردگارند و کسی از این امت به ایشان قیاس نمیشود.[۳۰]
به علاوه در خصوص جریان کربلا با استناد به تفاوتهای آن با قیامهای دینی دیگر، نتیجهگیری میشد که:
نمیتوان آن را مانند یک قیام عادی تشریح و توصیف کرد، زیرا اگر آن را یک قیام عادی بشماریم، باید تمام تفصیلات آن را نیز عادی بدانیم، در حالی که به طور قطع نمیتوانیم قسمت مهمی از جریانهای این قیام مقدس را به طور غیر عادی تفسیر و تعبیر کنیم.[۳۱]
و بالاخره به استناد اینکه نونهالان در این قیام، اذن جهاد یافتند، رهبر قیام، با یقین به شهادت خانوادهاش را به میدان بلا برد، پیروان امام با اینکه میدانستند که در دفاعشان از حضرت، جز اتلاف نفوس خودشان، ثمری ندارد(!) نوشتند:
این امتیازات هر کدام حکایت از این دارد که این قیام یک مأموریت الهی و دارای سر و رمز ملکوتی بوده است که امام به آن تن داده و آن را پذیرفته است.[۳۲]
این جملة مرحوم حاج شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، تکرار میشد که:
نهضت حسینی از باب وظیفة جهادی خاص برای امام(ع) بود، نه از باب وظیفه عمومی جهاد برای مسلمانان:
ان جهاد الحسین(ع) من باب «الجهاد الخاص» علی «الامام»، لا الجهاد العام علی عموم اهل الاسلام، یعنی انه من باب المفادات و التضحیه و التسلیم لامر الله سبحانه فی بذل النفس لحیاة الدین …[۳۳]
و از اینگونه تحلیلها، به عنوان «پاسخ قانعکننده»[۳۴] یاد میشد.
در چنین فضائی که نغمة تکلیف خصوصی امام(ع) همه جا را پر کرده و از قم تا نجف، حوزههای علمیه را تسخیر نموده و قلمها و قدمها در ترویج آن در تلاش بودند، و در مساجد و تکایا، به عنوان اصل مسلم و غیر قابل تردید القا میگردید و در نتیجه «باب تأسی» با «انسداد» مواجه و قائلین به انسداد با اکثریت قاطع، این باب را غیر گشودنی میدانستند، قلم و زبان فقیهی بزرگ، متفکری عظیم و مصلحی درد آشنا به کار گرفته میشود تا اولاً: قفلها و زنجیرهایی که بر این در زده شده، باز شود، و این در گشوده گردد. و ثانیاً: مردم شیفتة نهضت حسینی که در اثر وجود چنین جوّی، ورود از باب تأسی را برخود، لازم و یا مباح نمیشمردند، و لذا از حریم آن فاصله گرفته بودند، به این مسیر بازگردند و حسینی زیستن و حسینی مردن را شعار خود قرار دهند، هر روز خود را در کربلا و عاشورا، ببینند و خود را موظف به پیمودن آن راه بدانند.
بیجهت نیست که اساسیترین محور بیانات حضرت امام خمینی پیرامون نهضت حسینی، این است که «امام حسین(ع) در قیام خود، چه چیزی به ما آموخت؟»، تا با تکرار و تأکید، رسوبات فکری گذشته زدوده شود:
به همه آموخت:
حضرت سید الشهداء ـ سلام الله علیه ـ به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه باید کرد.[۳۵]
در طول تاریخ آموخت:
حضرت سید الشهداء، در طول تاریخ آموخت به همه که راه همین است، از قلت عدد نترسید، عدد کار پیش نمیبرد، کیفیت جهاد مقابل اعداد آن است که کار را پیش میبرد.[۳۶]
به ما آموخت:
امام مسلمین به ما آموخت که در حالی که ستمگر زمان به مسلمین، حکومت جابرانه میکند، در مقابل او اگر چه قوای شما ناهماهنگ باشد بپاخیزید و استنکار کنید. اگر کیان اسلام را در خطر دیدید، فداکاری کنید و خون نثار کنید.[۳۷]
به ما تعلیم داد:
حضرت سید الشهداء از کار خودش به ما تعلیم کرد که در میدان وضع باید چه جور باشد و در خارج میدان وضع چه جور باشد و باید آنهایی که اهل مبارزه مسلحانه هستند، چه جور مبارزه بکنند و باید آنهایی که در پشت جبهه هستند، چطور تبلیغ بکنند. کیفیّت مبارزه را، کیفیّت اینکه مبارزه بین یک جمعیت کم یا جمعیت زیاد باید چطور باشد، کیفیت اینکه قیام در مقابل یک حکومت قلدری که همه جا را در دست دارد با یک عدّه معدود باید چطور باشد، اینها چیزهایی است که حضرت سیدالشهداء به ملت آموخته است.[۳۸]
به ما فهماند:
سید الشهداء و اصحاب و اهل بیت او آموختند تکلیف را، فداکاری در میدان، تبلیغ در خارج میدان، آنها به ما فهماندند که در مقابل جائر، در مقابل حکومت جور نباید زنها بترسند، و نباید مردها بترسند.[۳۹]
این تأکیدها و اصرارها، برای آن بود که قیام امام حسین(ع) بار دیگر، به شکل «مکتب» مطرح شود و خاصیّت الهام بخشی و سازندگی خود را بازیابد. و چون نهضت حسینی، به عنوان «مقیاس» ارائه گردید، همه موظف شدند که خود را با آن بسنجند، و همان «قیاس» و سنجش که دیروز «خطاء» شمرده میشد، امروز عنوان «وظیفه» به خود گرفت:
تکلیف ماها را حضرت سید الشهداء معلوم کرده است، در میدان جنگ از قلّت عدد نترسید، از شهادت نترسید.[۴۰]
ما هم باید روی آن فداکاریها حساب کنیم که سید الشهداء چه کرد، و چه بساط ظلمی را به هم زد و ما هم چه کردهایم![۴۱]
عمل امام حسین ـ سلام الله علیه ـ ، دستور است برای همه.[۴۲]
اگر دیروز برای تشخیص وظیفه، استناد به کربلا و عاشورا جائز نبود، و آن فداکاری و ایثار، وظیفهای برای شخص امام حسین تلقی میشد، امروز در پیش گرفتن این روش مخاطره آمیز در مبارزه، «بالفحوی» برای دیگران لازم بود، زیرا آنجا که سرور شهیدان و بهتر خلق خدا، جان در طبق اخلاص میگذارد، و خون نثار میکند، خون دیگران چه ارزشی میتواند داشته باشد؟! و اگر «حفظ جان» امام(ع)، مجوّزی برای سکوت و سازش نباشد، حفظ جان دیگران، «به طریق اولی» مجوز سکوت و سازش نیست:
مگر خون ما رنگینتر از خون سید الشهداء است، ما چرا بترسیم از اینکه خون بدهیم؟! [۴۳]
ما که از سید الشهداء بالاتر نیستیم، آن وظیفهاش را عمل کرد، کشته هم شد! [۴۴]
اگر تا دیروز، حادثة کربلا، به عنوان یک «حادثه مقطعی» شناخته میشد که در چهارده قرن قبل در سرزمین کربلا رخ داد، و به منزله برقی معرفی میگشت که پس از جهیدن، قابل دوام و بقاء نیست، امروز به عنوان سیل پرخروشی که باید در طول تاریخ، پایههای ظلم و استبداد را از بیخ و بن براندازد به آن نگریسته میشود. جریانی که باید تداوم یابد و هر لحظه تجلیات جدیدی، از آن ظهور نموده، و در پرتو آن «تجدد امثال» ادامه پیدا کند:
واقعة عظیم عاشورا از ۶۱ هجری تا خرداد ۴۲ و از آن تا قیام عالمی بقیة الله ـ ارواحنا لمقدمه الفداء ـ در هر مقطعی انقلاب ساز است. [۴۵]
عاشورا قیام عدالتخواهان با عددی قلیل و ایمانی و عشقی بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود، و دستور آن است که این برنامه سرلوحة زندگی امت در هر روز و در هر سرزمین باشد. [۴۶]
همه روز باید ملت ما این معنا را داشته باشد که امروز، روز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم. انحصار به یک سرزمین ندارد. انحصار به یک افراد نمیشود قضیّه کربلا منحصر به یک جمعیت هفتاد و چند نفری و یک زمین کربلا نبوده، همه زمینها، باید این نقش را ایفا کنند و همه روزها.[۴۷]
امام حسین با عدّه کم همه چیزش را فدای اسلام کرد، مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد و نه گفت، هر روز باید در هر جا این «نه» محفوظ بماند.[۴۸]
مطرح ساختن و ارائه نهضت حسینی، به عنوان «الگو» و «اسوه» و فراخوانی شیعیان به «تأسی» و «تبعیت»، از سوی حضرت امام خمینی سلام الله علیه، ریشه در بینش فکری ـ اعتقادی این شخصیت بزرگ در مسئله امامت، دارد، که در آغاز این مقاله، به برخی مبانی این تفکر اشاره نمودیم.
هم چنین، این بینش، برخاسته از نوعی تحلیل از واقعه عاشورا است، تحلیلی که قبل از هر چیز، به متن کلمات حضرت سید الشهدا، مستند بوده، و بر اساس آن شکل میگیرد.
مروری بر آنچه که از سرور شهیدان، از آغاز این حرکت، تا روز عاشورا، نقل شده است، خود بهترین دلیل، و شاهد گویائی است، که این قیام، نه به اتکاء یک دستور خصوصی، بلکه بر اساس یک وظیفة اسلامی عام، انجام گرفته است.
امام حسین(ع)، حتی در شرایطی که به محاصره سپاهیان حرّ در آمده بود، در خطبة خویش سخن پیامبر اسلام(ع) را یادآور گردید، و فرمود:
ایها الناس، ان رسول الله(ص) قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله.[۴۹]
در اینجا، امام(ع) از وظیفه مسلمانان در برابر سلطان جائر سخن میگوید، و این وظیفه را به سنت پیامبر مستند مینماید.
امام خمینی، با اشاره، به این خطبه سید الشهدا، از برنامة حضرت، به عنوان یک «تکلیف عمومی» یاد میکند:
ایشان در یک وقتی این مطلب را فرمودهاند که قیام کردهاند در مقابل یزید، با یک عدد کمی، که عذر را از ما ساقط کند که بگوئیم که مثلاً ما عددمان کم بود، ما زورمان کم بود … حضرت سید الشهداء مطلبی را که فرمودهاند، این مال همه است، یک مطلبی است «عمومی»، «من رأی»: هر که ببیند، هر کسی که ببیند یک سلطان جائری اینطور اتصاف به این امور دارد و در مقابلش ساکت بنشیند، نه حرف بزند، و نه عملی انجام دهد، این آدم جایش جای همان سلطان جائر است. [۵۰]
همچنین، امام حسین(ع)، قیام و حرکت خود را در راستای انجام وظیفة امر به معروف و نهی از منکر، و در تداوم سیرة پیامبر اکرم و حضرت علی(ع) معرفی نمود:
ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر، و اسیر بسیره جدّی و ابی علی بن ابیطالب.[۵۱]
و پر واضح است که سیرة پیامبر اکرم، برای همة مسلمانان اسوه و الگو است:
(لَکُمْ فِی رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.) [۵۲]
به علاوه، خود حضرت نیز، به صراحت، برنامه خویش را «اسوه» دانست و فرمود: «لکم فیّ اسوة»[۵۳].
بر این اساس است که در فقه، ـ هر چند به صورت نادر ـ به حادثه کربلا تمسک شده است.[۵۴]
احیاناً برخی از علماء اسلامی، برای ارائه آن در قالب فقهی هم تلاش کردهاند. یکی از اساتید معظم، از مرحوم آیت الله سید ابوالحسن قزوینی، نقل کردند که ایشان در این رابطه، مسئلهای فقهی، به این شکل مطرح میکردند:
اگر کار مظلومی در حکومت ظالمی، به جایی کشیده شده است، که یقین دارد او را خواهند کشت، و علاوه بر قتل، ظالمانه میخواهند نحوة قتل طوری باشد که هم جمیع آثار و مکارم و فضائل انسانی او را محو کنند و هم حقانیت او را و ظلم خودشان را پوشیده بدارند. حال اگر آن مظلوم عاقل حازم در میان انحاء طرق قتل و امحاء و اخفاء طریقی را اختیار کند که مظلومیت او بر ملا شود و حقانیت او احیا گردد و ظالم را به فضیحت بکشاند، هیچگاه عقل و شرع نمیفرمایند که وی به دست خود، خویشتن را به تهلکه انداخته بلکه او را در اختیار آن طریق کذائی، مدح و تحسین هم میکنند.
البته تطبیق این کبرای کلی، بر قیام امام حسین(ع) جای تأمل و درنگ دارد، چه اینکه این گونه تحلیل، حادثه کربلا را از جنبة اصل شهادت حضرت، اضطراری غیر اختیاری، معرفی میکند، و در غیر چنین شرایط تحمیلی، آن را از اسوه بودن ساقط مینماید. و بالأخره، این سخن، بخشی از همان کلام صاحب جواهر است که:
ما وقع من الحسین(ع) یمکن ان یکون لانحصار الطریق فی ذلک علماً منه(ع) انهم عازمون علی قتله علی کل حال.
به هر حال آنانکه شبهه اختصاصی بودن تکلیف حضرت را مطرح کردهاند، به یکی از این دو مشکل برخورد کردهاند در حالیکه، بر اساس مبانی حضرت امام خمینی هر دو محذور منتفی است: یکی از محذورات اقدام به قیام با آگاهی از خطر قطعی و همین مشکل است که باعث میشود شخصیّتی مانند علامه حلّی بفرماید:
تکلیفه فی هذا الباب غیر تکلیف الرعیّه.[۵۵]
ولی با قبول مبنای تأسی در پاسخ این شبهه، سخن علامة طباطبائی تام و تمام است که:
«اقدام اختیاری به خطر قطعی، از آن جهت، غیر عقلائی، تلقی میشود که: غالباً انسان، برای بهرهبرداری خود، دست به اقدام میزند، و لذا کاری را که مستلزم از بین رفتن و نابودی خویش باشد، انجام نمیدهد، ولی اگر انجام گرفتن کار را مهمتر از بقای زندگی خود تشخیص دهد، حتماً دست به کار شده، و از نابودی خویش باک نخواهد داشت.»[۵۶]
در بیانات رهبر فقید انقلاب اسلامی، این نکته به خوبی تبیین شده است:
سید الشهداء چون دید، اینها دارند، مکتب اسلام را آلوده میکنند. به اسم خلافت اسلام خلافکاری میکنند و ظلم میکنند و این منعکس میشود در دنیا که خلیفة رسول دارد این کارها را میکند، حضرت تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. [۵۷]
آن حضرت در فکر آیندة اسلام و مسلمین بود، به خاطر اینکه اسلام در آینده و در نتیجة جهاد مقدس و فداکاری او در میان انسانها نشر پیدا کند و نظامی سیاسی ـ اجتماعی آن در جامعه ما برقرار شود مخالفت نمود، مبارزه کرد و فداکاری کرد. [۵۸]
برای سید الشهداء تکلیف بود که قیام بکند و خونش را بدهد تا اینکه این ملت را اصلاح کند، تا اینکه این علم یزید را بخواباند و همین طور هم کرد و تمام شد. [۵۹]
امام حسین(ع) با فداکاری بینظیر و نهضت الهی خود، واقعه بزرگی را بوجود آورد که کاخ ستمکاران را فرو ریخت و مکتب اسلام را نجات بخشید. [۶۰]
محذر دوّمی که چه بسا فکر اختصاصی بودن تکلیف را القا و تقویت میکند، شبهاتی است که از انطباق قواعد مربوط به جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، با قیام امام حسین(ع) پدید آمده است، مثل اینکه تعداد نیروهای حضرت به مراتب کمتر از نصف سپاه دشمن بود، و یا حضرت به نهی از منکری قیام کرد که ایمن از ضرر نبود و مانند آن، و البته با مراجعه به بحثهای تحقیقی فقه، و مبانی روشن حضرت امام، جائی برای چنین شبهاتی وجود ندارد.
متأسفانه اینگونه القاءات در آثار شیخ جعفر شوشتری که در میان اهل منبر دارای برد وسیعی در قرن اخیر، بوده است فراوان به چشم میخورد، و از همین طریق، اینگونه مطالب، در اذهان عامه مردم، جا گرفته است. گذشته از تحلیلات شیخ در این موضوع، که جای نقد فراوان دارد، نقلیات شیخ نیز در این باره خالی از خلل نیست.
مثل اینکه میگوید:
امام حسین در روز ورود به کربلا اصحاب خود را جمع فرمود و به ایشان فرمود تکلیف جهاد در کربلا مخصوص من است، برای شماها نیست.[۶۱]
نگارنده تاکنون مأخذی برای این سخن نیافته است و نه تنها در آثار موجود نتوانسته، آن را بیابد، بلکه با مراجعه به برخی از محققان و متتبّعان، آنان نیز از چنین نقلی اظهار بیاطلاعی کردهاند. و البته بعید نیست که این جمله درایتی از شیخ باشد که به شکل روایت نقل شده است.
در ادامه این بحث لازم است به بررسی آثار و برکات فتح باب تأسی در اندیشه و عمل امت اسلامی، بپردازیم. به ویژه تأثیر آن را در فقه و احکام اسلامی مورد مداقّه قرار دهیم. و بنگریم که حضرت امام خمینی بر اساس این مبنا چه تحوّلی در مسائل فقهی پدید آوردند.
—————————————————-
۱). وافی، ج۳، ص۵۰۸٫
۲). سوره حدید، آیه ۲۸٫
۳). وافی، ج۳، ص۵۰۸٫
۴). سوره اعراف، آیه ۱۵۷٫
۵). وافی، ج۳، ص ۵۰۸٫
۶). بحار الانوار، ج۲۴، ص۱۱٫
۷). همان، ص۱۴٫
۸). نهج البلاغه، نامه ۴۵٫
۹). وافی، ج۲، ص۱۰۴٫
۱۰). سوره توبه، آیه ۱۱۹٫
۱۱). تفسیر صافی، ج۱، ص۷۳۹٫
۱۲). المسائل العکبریه، ص۶۹ و ۷۱٫
۱۳). تنزیه الانبیاء، ص۱۷۷٫
۱۴). صحیفه نور، ج۱، ص۱۷۴٫
۱۵). همان، ص۱۸، ص۱۴۰٫
۱۶). همان.
۱۷). همان، ج۱۷، ص۵۸٫
۱۸). همان، ص۶۰٫
۱۹). المسائل العکبریه، ص۷۰ و ۷۱٫
۲۰). جواهر الکلام، ج۲۱، ص۲۹۵ و ۲۵۶٫
۲۱). تنقیح المقال، ج۲، ص۳۲۷٫
۲۲). الجنة المأوی، ص۱۵۸٫
۲۳). جواهر الکلام، ج۲۱، ص۳۷۳٫
۲۴). حماسه حسینی، ج۱، ص۷۷٫
۲۵). همان، ج۳، ص۸۴٫
۲۶). کتاب هفت ساله، ص۱۵۳٫
۲۷). همان، ص۳۷۹٫
۲۸). همان، ص۳۸۳٫
۲۹). همان، ص۳۸۵٫
۳۰). شهید آگاه، ص۲۶٫
۳۱). همان، ص۳۲٫
۳۲). همان، ص۳۳٫
۳۳). بررسی قسمتی از …، ص۹۹٫
۳۴). همان، ص۹۱٫
۳۵). صحیفه نور، ج۱۷، ص۵۸٫
۳۶). همان.
۳۷). همان، ج۳، ص۲۲۵٫
۳۸). همان، ج۱۷، ص۶۰٫
۳۹). همان، ص۵۹٫
۴۰). همان.
۴۱). همان، ج۱۷، ص۵۴٫
۴۲). همان، ج۱۰، ص۳۱٫
::::