۲۱:۲۸ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۳ سخنرانی شهید آیت‌الله بهشتی درباره عزاداری برای امام حسین (ع)

حسین حسینت را با صمیمت بگو!

توبه ی حُر توبه‌ای است که در آخرین لحظات زندگی او روی داده است، اما توبه‌ای صحیح است چون ‏واقعاً عوض شده است. واقعاً راهش را عوض کرده است. می‌آید سراغ امام حسین(ع)، امام به او اطمینان ‏می‌دهد که‌ای حُر! توبه ی تو قبول است. حالا ما در برابر تربت پاک حرّ بن یزید ریاحی با تمام خلوص و صفا ‏می‌ایستیم و می‌گوییم: «السّلام علی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین» و با کمال ‏صمیمیت به این یاران پاک باز می‌گوییم: «یا لیتنا کنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً عظیما».‏

ashura4مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): بازنشر سخنرانی شهید آیت‌الله بهشتی درباره عزاداری برای امام حسین (ع):

با تمام محبت، با تمام دلسوزی به سراغ آن گروهی که از صمیم دل عربده می‌زنند و یا حسین یا حسین ‏می‌گویند، می‌رویم و می‌گوییم: برادر و خواهر باصفا، حسین حسینت را با صمیمت بگو، اما زمینه انسانیت ‏این کار، آگاهی است، کمی هوشیاری است، مبادا حسین حسین گفتنت در راه ضدّ حسین مورد استثمار و ‏بهره کشی قرار گیرد.‏

می‌گویند: شما «یا حسین یا حسین»ِ این مردم را که از صمیم قلب در این ایام حسین حسین می‌گویند، این را ‏بی ارزش می‌دانید؟ می‌گویم هرگز، باارزش است. دروغ می‌دانید؟ هرگز، بیشتر کسانی را که من می‌شناسم که ‏در آن ایام با سوز جگر یا حسین یا حسین می‌گویند، راستی یا حسین می‌گویند. من شکی در این ندارم. اما ‏می‌گویم به این اکتفا نکنیم. این را حدّ نصاب ندانید، این را غیر قابل انتقاد ندانیم. درست مثل عاطفه ی پاک آن ‏مادری که بچه‌ها را لوس و ننر بار می‌آورد. عاطفه است، راستی هم عاطفه است. اما در حدّ نصاب نیست! ‏قابل انتقاد هست! زیان بخش هست! هیچ منافاتی ندارد.‏

من تعجب می‌کنم از دسته‌ای که یک بامشان دو هوا دارد، سؤال است که چرا تعجب می‌کنی؟ چون بام‌های ما ‏عموماً دو هوا و چند هوا دارد! زمانی که من در برابر آینه ی تمام نمای حقیقت قرار می‌گیرم، تعجب می‌کنم. ‏ولی وقتی سراغ واقعیت‌ها می‌آیم حق با شماست، تعجبی ندارم. وقتی کسانی را که علی علی می‌گویند و دهان ‏آن‌ها کف می‌کند و بی حال می‌شوند را می‌بینند از آن‌ها انتقاد می‌کنند. می‌گویند: آقا اگر تو راستی علی دوست ‏هستی، چرا چنین و چرا چنان می‌کنی؟! اما همان‌ها وقتی به یا حسین یا حسین برخورد می‌کنند اصلاً یادشان ‏می‌رود. این جا دیگر از ضابطه‌های انتقادی خبری نیست و حال آن که ضابطه‌های حق و حقیقت عام و کلّی ‏است، شامل همه است. همه ی آن‌هایی که با صمیمیت یا حسین یا حسین می‌گویند و همه ی آن‌هایی که با ‏صمیمیت یا علی یا علی می‌گویند، در این صمیمیت شکی نیست و بر این که از این نظر و مطلب باید حقّش ‏شناخته شود تردیدی نیست. در این هم شکی نیست که ولایت علی(ع) و اهل بیت پیغمبر، ممکن است درست ‏مثل مهرِ آن مادرِ دلسوزِ، بچه را لوس و نُنُر تربیت کند، در این حالت با همه پاکی‌اش مضرّ است. و ممکن ‏است مثل عاطفه و مهر مادرِ هوشمندِ روشن بین درآید، در آن موقع است که هم سخت و هم مفید است و هم ‏پرارزش.‏
سؤال می‌کنند: آیا واقعاً همه ی افرادی که در کشورهای بودایی پای مجسمه ی بودا نیایش می‌کنند، گریه و ‏زاری و کرنش می‌کنند، این عمل‌ها و نیایشش‌ها مگر از صمیم قلب آن‌ها نیست؟ مگر از صمیم جان‌شان ریشه ‏نگرفته است؟ ولی آیا طبق منطق اسلام، صِرف این که این نیایش از صمیم قلب برمی خیزد، کافی است که ‏بگویید پس بودایی را هم به راه خود بگذار؟ از بودایی پایین‌تر را فرض کنید، مگر آن‌ها که پای بت‌ها در ‏عصر پیغمبر(ص) به گریه و زاری و نیایش می‌نشستند و برمی خاستند، مگر همه دروغ بوده است؟ آیا بیشتر ‏آن‌ها از صمیم قلب نیایش نمی‌کردند؟ طلب حاجت نمی‌کردند؟ آیا به دروغ بت می‌پرستیدند؟ پس صرف این که ‏کاری از روی اخلاص انجام شود، کافی نیست؛ بلکه ارزش یابی با ضابطه‌های اسلام، قرآن، با ضابطه‌هایی ‏که خود پیغمبر، خود مولا امیرالمؤمنین و سیّد الشهدا در اختیار ما قرار گذاشته‌اند، باید صورت بگیرد.‏
با تمام محبت، با تمام دلسوزی به سراغ آن گروهی که از صمیم دل عربده می‌زنند و یا حسین یا حسین ‏می‌گویند، می‌رویم و می‌گوییم: برادر و خواهر باصفا، حسین حسینت را با صمیمت بگو، اما زمینه انسانیت ‏این کار، آگاهی است، کمی هوشیاری است، مبادا حسین حسین گفتنت در راه ضدّ حسین مورد استثمار و ‏بهره کشی قرار گیرد. ببینیم حسینی که به عشقش می‌گرییم و به راستی می‌گرییم، به عشقش ضجّه می‌کنیم و به ‏راستی ضجّه می‌کنیم. به عشقش پول خرج می‌کنیم و به راستی خرج می‌کنیم. آن‌هایی که برای خودنمایی خرج ‏می‌کنند، انسان با آن‌ها طرف بشود ارزش ندارد، آن‌ها منافق‌اند. ما فعلاً آن‌ها را می‌گوییم که در آن‌ها خلوص و ‏صفایی است. بگو این حسین چرا کربلا آمد؟ و چرا کشته شد؟
از گذشته به زمان حال بیا، آینده را هم نگاه کن، سرگذشت زنده ی مولای مان حسین(ع) را به دقت مطالعه ‏کن، ببین چه شد که حسین(ع) مدینه را پشت سر گذاشت و به مکه آمد؟ در آن روزهایی که همه مسلمان‌ها به ‏سمت مکه، برای مراسم حج هجوم آوردند، در روز هفتم به جای این که به سمت عرفات کوچ کند، به سمت ‏کوفه حرکت می‌کند، چرا؟ این چراها را مطالعه کن، از زبان چه کسی؟ از زبان دین، یا از زبان تاریخ نقادی ‏شده، تصدیق شده یا اگر زبان تاریخ تصدیق شده در اختیارت نیست، یک کتاب این طور می‌گوید و کتاب دیگر ‏چیز دیگری می‌گوید، هر دو هم اثر محققان عالی قدر است، هر دو را مطالعه کن. اگر حقیقت برای تو روشن ‏نشد، سراغ قرآن برو.‏
مگر بی خود بود که پیغمبر و جانشین به حقّش علی(ع) فرمودند و تأکید کردند: هر وقت فتنه‌های گمراه ‏کننده، راه حق و حقیقت را بر شما همچون تاریکی شب، مشتبه کرد «علیکم بالقرآن»، سراغ قرآن بروید و ‏ببینید قرآن چه می‌گوید؟ این قرآن هدایت است و در چنین مواردی اصل است و حق را از باطل جدا می‌کند.‏
بیا حسین(ع) را با محک قرآن، با ملاک‌ها و ضابطه‌های قرآن مطالعه کن. ببین چگونه می‌تواند باشد! بعد ‏هر جای این تاریخ که هماهنگ با قرآن بود، برایت روشنگر خواهد بود. و هر جا را که دیدی پشتوانه قرآنی ‏ندارد، از اعتبار ساقط کن. حالا ببینید یک بحث از نهضت حسینی را که با قرآن هماهنگ است و از قرآن ‏پشتوانه دارد نقل می‌کنم، حضرت همواره اثبات می‌فرمود: عده ای، اگر که با زبان‌شان نپرسند، با نگاه‌هایشان ‏می‌پرسند که چه منظوری از این حرکت داشتید؟ خود امام در پاسخ این سؤال توضیحاتی می‌دهد، بعضی جاها ‏به صورت خصوصی برای یک نفر بیان می‌کند، بعضی جاها به چند نفر از نزدیکان، بعضی جاها عمومی ‏است. من از جواب‌های خصوصی صرف نظر می‌کنم و سراغ توضیحات عمومی می‌روم.‏
در سیره ی امام(ع) ، نویسندگان مکرّر و متعدد نقل کرده‌اند که امام در توضیح حرکتش فرمود: ‏
ای مردم با ایمان! امروز می‌بینم حق پایمال می‌شود، باطل حکومت می‌کند. با معروف مبارزه می‌شود، از ‏منکر حمایت می‌شود، طرفداران حق پایمال می‌شوند، خودفروختگان به باطل تشویق می‌شوند، در چنین ‏شرایطی یک انسان باایمانِ متعهّد نمی‌تواند آرام بگیرد و به جهاد، تلاش و کوشش در راه خدا کشیده می‌شود، ‏چون باایمان و متعصّب است. این ایمان برایش دلخوش کن نیست؛ بلکه ایمان برایش راه زندگی است. مگر نه ‏این است که پیغمبر فرموده است: در چنین شرایطی بیکار نشستن و دست روی دست گذاشتن گناهی بس بزرگ ‏است. مگر نه این است که قرآن کریم در صدها آیه، بی تفاوت ماندن در چنین شرایطی را گناهی بزرگ ‏می‌شمارد؟
ای مردم! من خود دیدم و ما خود دیدیم مردان پاک و مجاهد، انسان‌های باایمانی را که ایمان برایشان سخت ‏تعهدآور بود. دستگاه پلید معاویه از خانه و کاشانه بیرون‌شان کشید، به سوی شام برد، در آن‌جا تهدیدشان کرد ‏که از حق گویی و حمایت از حق دست بردارید. آن‌ها تحت تأثیر این تهدید قرار نگرفتند، دستگاه پلید معاویه ‏این‌ها را نابود کرد و به نابود کردنشان اکتفا نکرد، در افکار عمومی آن‌ها را لگدمال کرد، مردان پاکی چون ‏حجر بن عدی و عمرو بن حر، سیدان و شیعیان خالص مولا(ع) به دست عمّال معاویه در کنار پایتخت ‏حکومت اسلامی آن روز، سر به نیست شدند. آیا نمی‌نگرید در چنین شرایطی این سعادتمندان چگونه شهید ‏شدند.‏
جالب این است که درست آن طور که سید الشهدا(ع) در چند جمله بیان فرموده بود، دستگاه معاویه کسانی ‏را که پیرامون این حکومت پلید به نام مسلمان و با شعارهای اسلامی دین و دنیای‌شان را می‌فروختند، در افکار ‏عمومی، مسلمان ممتاز و درجه یک معرفی می‌کرد و مردان و زنان مسلمانی را که دین تا اعماق جان‌شان نفوذ ‏کرده بود، نه از مرگ، نه از شکنجه، نه از زندان، و نه از هیچ رنج و محرومیت دیگر می‌ترسیدند، آن‌ها را به ‏عنوان کسانی که گرایش‌های ضد اسلامی و مذهبی دارند معرفی می‌کرد!‏
آیا امام می‌توانست در چنین شرایطی که مؤمنان خالص (که ایمان و اسلام برایشان مکتب است) به صورت ‏کسانی که گرایش‌های ضد اسلام دارند، معرفی می‌شدند و با چنین مرزبندی، انحراف افکار عمومی مسلمانان ‏از حقیقت تابناک ایمانی صورت می‌گرفت و در مقابل، یک مُشت تجلیات توخالی و درون تُهی به نام مذهب ‏مورد تجلیل قرار می‌گرفت، در چنین شرایطی امام حسین فرزند دلبند پیغمبر، فرزند علی و فاطمه ‏ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ چگونه می‌توانست بی تفاوت بماند؟
نه امام حسن بی تفاوت می‌ماند، نه امام حسین، نه موسی بن جعفر، نه امام رضا، نه حضرت جواد، نه ‏حضرت عسکری، نه حضرت صادق ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ همه ی این‌ها می‌کوشیدند با در نظر گرفتن ‏حدود و امکانات زمان‌شان در برابر این کج روی‌ها بی تفاوت نمانند. چرا؟ برای این که این‌ها دین و ایمان‌شان ‏برایشان مکتب سعادت آور بود نه دلخوش کننده.‏
وقتی علی(ع) در دل شب در مناجاتش با خدا ضجّه می‌زند، خطاب می‌کند، خداوندا! این بنده ی تو اگر از ‏او خطا و گناهی سر زده است، با چه رویی در روز رستاخیز به سوی تو آید! ای شیعه ی علی از این مناجات ‏علی(ع) چه می‌فهمی؟ از این می‌فهمیم که با ذکر یا علی و یا حسین گفتن، حساب تمام تعهدها واریز می‌شود؟ از ‏این می‌فهمی که با همین محبت خالص و مخلصانه اما بدون عمل، بدون این که توام با عمل به واجبات و ‏اجتناب از محرمات، توبه از گناه و توبه از مسامحه و سهل انگاری در ادای وظیفه باشد، بدون این که همراه ‏با این‌ها باشد، آیا می‌توانی در راه نجات قرار گیری؟
حسین(ع) سفینه ی نجات است، بله که سفینه ی نجات است. اما کدام حسین؟ هر کس بر این سفینه سوار ‏شود، به سوی نجات می‌رود، اما باید سوار شود، مَثَل اهل بیت و پیشوایان پاک از اهل بیت پیغمبر، مَثَل کشتی ‏نوح است. هر کس در آن سوار شود نجات می‌یابد، و هر کس از آن دوری جوید، غرق می‌شود. اما سوار شدن ‏چیست؟ دوری گزیدن چیست؟
خدمت شما عرض کنم اگر در آن زمان هم آژانس مسافرتی وجود داشت و بلیط مسافرت با کشتی نوح را ‏می‌فروختند و بعضی روی عشق و علاقه به سوار شدن این کشتی می‌رفتند با قیمت‌های گزاف، این بلیط را ‏می‌خریدند، اما نمی‌رفتند و سوار نمی‌شدند، آیا باز هم نجات پیدا می‌کردند؟ معلوم است که صرف علاقه و پول ‏خرج کردنِ تنها و بلیط خریدن برای نجات کافی نیست؛ بلکه باید سوار شد، شیعه ی علی بودن یک وقت به ‏معنای فقط بلیط خریدن است، با بلیط خریدن گمان نمی‌کنم کسی برنده باشد. اما گاهی به معنای دنبال علی رفتن ‏است.‏
ما فقط می‌خواهیم این کلمه ی تشیّع (که کلمه‌ای عربی و به معنای دنباله روی است)، توخالی نشود، در ‏مورد ولایت هم چنین است. یکی از عیب‌های این کلمات عربی برای ما مردمی که عرب زبان نیستیم همین ‏است که به آسانی می‌شود آن را توخالی کرد. چون ریشه ی کلمه را غالباً نمی‌دانیم. ولی این که علاجش آسان ‏است، لازم نیست ما فوری کلمات عربی را عوض کنیم بلکه روشنگری می‌کنیم، به همه ی کسانی که نَفَس مان ‏به آن‌ها می‌رسد، معنای دقیق این کلمات را بگوییم، آقا تشیّع یعنی پیروی، دنباله روی.‏
اکنون من با صراحت و قاطعیت می‌گویم هر کس دنباله رو علی(ع) است، نجات پیدا می‌کند، هیچ شکی هم ‏در این ندارم. هم چنین کلمه ی ولایت یعنی هم پیمانی، هر کس هم پیمان علی و حسین است نجات پیدا می‌کند، ‏من شکی در این ندارم.‏
عاشورای حسین(ع) را زنده نگه دارید، زنده‌ای که تحریف نشده باشد، در برخوردمان با مردمی که با ‏خلوص نیت اما بدون هوشیاری کارهایی می‌کنند، (شبیه کارهای آن مرد پرمهر کوته اندیش) با محبت برخورد ‏کنیم، بیدارشان کنیم، بگوییم، برادر و خواهر مسلمان! ای برادرِ حسین دوست! ای خواهرِ حسین دوست! اگر ‏دوست حسین هستی درست دوستی کن، این دوستی را با هم پیمانی با ولایت همراه کن، با دنباله روی و تشیّع ‏همراه کن تا برای خودت و جامعه‌ات سرچشمه ی سعادت شود.‏
این‌ها را با محبت روشن کنیم، پرخاش نکنیم. لااقل در این دوره از حرکتشان هیچ لازم نیست پرخاش کنیم، ‏با چهره‌ای گشاده، زبانی آرام و منطق روشن با آن‌ها روبه رو شوید، تماس بگیرید، از آن‌ها بخواهید این ‏محبت باصفا، این… این کوشش‌ها، این مغزها را در مسیری صحیح به کار اندازند. آن‌هایی هم که حسین ‏برایشان یکسان است، عزاداری حسین برایشان دکّان است. یا دکّانِ روزی است، یا دکّان جاه و جلال و شکوه ‏و جبروت، کاری کنید، تا اول روشن شوند و اگر باز به کارهای‌شان ادامه دادند، آن وقت باید دید چه باید کرد.‏
ولی به هرحال در شرایط کنونی وظیفه ی برادران و خواهرانی که به راستی عشق حسین(ع) در دل آن‌ها ‏موج می‌زند. به راستی ولایت علی(ع) در جان آن‌ها خانه گرفته، عشق ولایتی که با ایمان به حسین و ایمان به ‏خدا به هم پیوسته است و از هم جدا نیست و همه در یک راه قرار دارد، یکی از وظایف آن‌ها این است که یک ‏نفر، ولو دو نفر، ولو یک گروه کوچک را با منطقی روشن با اهداف عاشورا آشنا کنند.‏
عصر ما عصر روشن گری است، نمی‌گویم عصر کارهای دیگر و تلاش‌های دیگر نیست، ولی روشنگری ‏در مراحل نخستین و اساسی کوشش‌های یک مسلمان قرار دارد. من گاهی حتی از بعضی رفقای خیلی ‏دوست داشتنی خودم دیده‌ام که کیفیت برخوردشان با کسانی که با آن‌ها هم عقیده نیستند، در همان مرحله اول ‏آن‌ها را زده کرده است، اشتباه نکنید! شما باید در برخورد اولیه شما منطقی باشید تا آن‌ها را به حسین، به ‏مولا(ع) نزدیک‌تر کنید. آن‌ها را به خدا نزدیک‌تر کنید. نزدیکی به حسین واقعی و علی واقعی، خود به خود ‏نزدیکی به خدا است. چون این‌ها راهی جز راه خدا ندارند. بکوشید تا اسلام، دین، تشیّع، ولایت، حسین دوستی، ‏عزاداری، همه ی این‌ها، به راستی راه باشد، تعهّد بیاورد، مسیر مشخّص کند تا دیگر از آن‌ها به عنوان افیون ‏جامعه نام برده نشود. ‏
من امشب چه بگویم درباره امام حسین(ع) و چه بگویم درباره ی آن مردان برجسته‌ای که در رکابش ‏بودند؟! ‏
در سفری که توفیق داشتم به تربت پاک حسین(ع) و شهدای دیگر تشرّف پیدا کنم، در برابر آن جایی که به ‏عنوان قبور شهدا در حرم حسین است، ایستاده بودم، در زیارت آن‌ها به خصوص در گفتن یک جمله خیلی تکان ‏خوردم، آن جمله این است: «یا لیتنا کُنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً عظیماً»؛ (ای پاک‌بازان راه خدا، ای کاش ما هم با ‏شما بودیم تا به سعادت بزرگ می‌رسیدیم.) می‌دانید چرا؟ موقع خواندن این جمله تکان می‌خوردم، حالا هم تکان ‏می‌خورم، چون من خودم را در شرایط آن زمان می‌گذارم، می‌بینم یاران حسین از بزرگ‌ترین نعمت خدا ‏برخوردار بودند، می‌دانید بزرگ‌ترین نعمت برای آدمی که در دلش احساس تعهّد و وظیفه کند، چیست؟ نعمت ‏دستیابی بر رهبر قابل اعتماد است. یاران حسین چه نعمتی از این بالاتر می‌توانستند داشته باشند که می‌فهمیدند ‏دنباله رو پیشوایی چون امام حسین(ع) هستند که به خودش، به راهش، به رهبری‌اش هیچ شک و تردیدی ‏نداشتند.‏
اما پذیرش چنین امام و پیشوایی در آن شرایط بحرانی، نصیب همه کس نمی‌شود. آن‌ها که نامه‌های پی در ‏پی به مکه فرستادند، امام حسین(ع) را به کوفه دعوت کردند، آن‌ها هم در نامه‌های‌شان نوشتند: ای فرزند ‏رسول خدا! بیا، ما همه چیز داریم، شهری آباد، باغ‌هایی پر میوه، باصفا، زندگی پر رونق؛ اما یک چیز کم ‏داریم، امام و پیشوا و رهبر نداریم. بیا امام و پیشوا و رهبر ما باش. آن‌ها پیشوا و امام را می‌خواستند. اما وقتی ‏حسین(ع) آمد و اوضاع دگرگون شد و نماینده ی حکومت جبّار یزید تمام راه‌ها را بر نهضت حسینی بست، ‏وسوسه‌ها آمد و آن‌ها را از چنین امامی دور کرد.‏
اکنون می‌دانید چرا وقتی در برابر تربت پاک شهدا می‌ایستیم عرض می‌کنیم: «یا لیتنا کنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً ‏عظیما»؟ چون از یک طرف به نعمت بزرگ، یعنی وجود امام و پیشوا و رهبری که تا پیوستگی به خدا و مقام ‏و منزلت بیت وحی خدا قابل اعتماد است، دسترسی داشتند. و همین طور این لیاقت را می‌بینیم که چطور این ‏انسان‌های پاک لیاقت داشتند به دنبال چنین امامی بروند؟! همان طور که مکرّر شنیده اید این لیاقت به صورت ‏خاص در یک انسان موفق دیگر در روز عاشورا و در آن شرایط سهمگین روی آورد و او، حرّ بن یزید ‏ریاحی است.‏
انسان در شرایط حُر باشد و از آن توفیق بهره‌مند شود، خیلی است. او یک سرباز ساده نیست، یک افسر و ‏فرمانده است، اوّلین مأموریت برای جلوگیری از آمدن امام(ع) به کوفه به او داده شده است. این مأموریت که با ‏نجابت هم همراه است، انجام گرفت. کاروان حسینی را به سرزمین کربلا آورده است. از این به بعد هم دیگر ‏مسؤولیت فرماندهی بر دوش او نیست، کار دست دیگری است. این بار رهبری جنگ یا بر دوش عمربن سعد ‏است یا بر دوش شمر بن ذی الجوشن، اما او افسر است، در آن صحنه ی کارزار ایستاده و می‌اندیشد، ببینید ‏این جاست که عاطفه با اندیشه همراه می‌شود. به این صحنه می‌نگرد، در این میدان چه چیزهایی مقابل هم ‏ایستاده‌اند، چه کسانی رو در روی هم ایستاده اند؟ چه کسانی با هم پیکار می‌کنند؟ من که حرّ بن یزید ریاحی ‏هستم به چه نام به این میدان آمده ام؟ به این کارزار آمده ام؟ با خود فکر می‌کند به چه حساب آمده ام؟ با خود ‏فکر می‌کند و به نتیجه می‌رسد.‏
این فکرها برای عمر بن سعد هم هست، حتی در برخی از مراحلی که در تاریخ از قول او نقل می‌شود، این ‏فکرها بر عمربن سعد به صورتی بارزتر هم آمده است، باید هم این طور باشد، چون عمربن سعد بن ابیوقاص ‏است، پدر او از سرداران سپاهیان اسلام است، اگرچه در زمان مولا(ع) بی طرفی را انتخاب کرد، که آن هم ‏در جای خودش گناهی بود. ولی بالاخره از خانواده‌ای است که در تاریخ اسلام نقش دارند. اما او به کدام سو ‏کشیده شد؟ حرّ به کدام سو می‌اندیشد و به یک نتیجه ی روشن می‌رسد. که باید به صف حسین(ع) بپیوندد؟ چه ‏موقع؟ در لحظاتی که امید پیروزی برای یک افسر آشنا به فنون جنگ و مبارزه، امری موهوم نمی‌تواند باشد و ‏پیوستن به حسین(ع) یعنی کشته شدن و شهادت با افتخار چیست؟ افتخار یعنی با روسفیدی در درگاه خدا ‏حاضر شدن. حساب خدا که بیاید، دیگر افتخارات زیر پا می‌رود. پس هر دو یکی است.‏
از امام نقل می‌کنند، در این لحظه ی حساس فرمود:‏
‏«اِن لم یَکُنْ لکم دینٌ، فَکُونوا أحراراً فی دُنیاکم.»‏
اگر دین ندارید لااقل در دنیای تان آزادمرد باشید.‏
حُرّ به این نتیجه می‌رسد که باید به سوی امام حسین(ع) بیاید، حالا همه ی ما در ذهن خودمان آمدن حُر را ‏تصوّر کنیم، هیچ شائبه و نکته ی تاریکی در فکر و قلب و جان حُر باقی نمانده است، به جز یک نکته که ‏می‌گوید: ای کاش من پیش از این که راه را بر حسین می‌بستم به این فکر می‌افتادم. این گناه بزرگ که مانع شد ‏حسین(ع) به راه سومی که خودش انتخاب کرده بود برود، در نظرش به صورت یک نقطه ی شک باقی مانده ‏است. با خودش می‌گوید: این مشکل را هم پیش امام و پیشوایم می‌برم. ببینم امامم درباره ی این شک چه ‏می‌گوید؟!‏
به سوی خیمه‌های حسین(ع) می‌تازد، اطرافیان خیال می‌کنند او افسر مهاجم است، اما او علامت می‌دهد که ‏من به سوی شما آمده‌ام و قصد جنگ ندارم، می‌آید در برابر امام حسین(ع) می‌ایستد، چون یک شیعه ی مخلص، ‏به عنوان یک موالی مخلص، کسی که ولایت تشیّع در او زنده ی تابناک است. از امام و پیشوایش سؤال می‌کند: ‏ای حسین بن علی! من آمده‌ام اما سؤالی دارم: آیا این آمدن من، این توبه ی من از راه باطل به حق، قبول است؟ ‏آیا دیر نشده است؟ آن امام و پیشوای بزرگ حرّ را نوازش می‌کند، به او اطمینان می‌دهد که دیر نشده! باز هم ‏به وقت آمدی، باز هم به موقع توبه کرده ای.‏
توبه ی صحیح حتی در آخرین لحظات زندگی از نظر اسلام قبول است. اما توبه ی صحیح فقط این‌گونه ‏است. توبه ی حُر توبه‌ای است که در آخرین لحظات زندگی او روی داده است، اما توبه‌ای صحیح است چون ‏واقعاً عوض شده است. واقعاً راهش را عوض کرده است. می‌آید سراغ امام حسین(ع)، امام به او اطمینان ‏می‌دهد که‌ای حُر! توبه ی تو قبول است. حالا ما در برابر تربت پاک حرّ بن یزید ریاحی با تمام خلوص و صفا ‏می‌ایستیم و می‌گوییم: «السّلام علی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین» و با کمال ‏صمیمیت به این یاران پاک باز می‌گوییم: «یا لیتنا کنّا معکم فَنَفُوزَ فوزاً عظیما».‏

منبع: پایگاه نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی

:::::

برچسب‌ها:

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 76 = 79