کفن پوشان در خم اولین کوچه تحلیل مانده اند
چه تفکری معتقد است که نظام هیچ نقصی ندارد و نیازی هم به اصلاح ندارد؟ همان جریانی که بحث عصمت استراتژیک را تدوین و ترویج میکند و سپس آن را به مابقی ساختارهای قانونی نظام تسری میدهد و در عمل نیز با هر نوع امر به معروف و نهی از منکر از جانب مردم و دلسوزان مبارزه میکند. اشتباه ما این است که انحرافات را با مبانی فکر امام نمیسنجیم و بر اساس ظاهر حکم میکنیم.
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): دکتر فروز رجایی فر از دانشجویان سابق پیرو خط امام و استاد دانشگاه است. گفتگویی که در ادامه می خوانید، یکی از خبرگزاری های اصولگرا به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی با ایشان انجام داده اما به علت مواضع انتقادی ایشان منتشر نشده است:
حضرت امام خمینی در طول حیات سیاسیشان توانستند چهارچوبهای نظری مکتب خود را تبیین و ارائه کنند. در عرصه عمل نیز راهی جز راه برگرفته از همین مکتب را نرفتند. پس از ایشان اما تدریجاً زمزمههایی به گوش رسید که با بزرگنمایی و یا کوچکنمایی، برداشتهای متفاوتی را از این مکتب بهوجود آوردند که اثرات خود را در عرصه عمل گذاشت. چه تحلیلی میتوان در باب این مسأله ارائه داد؟
من با قسمت اول توضیح شما موافقم و معتقدم حضرت امام در حوزهی نظری خطوط اصلی اندیشهی اسلامی و سیاسی خود را ترسیم کردند که منشأ تأسیس جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت و محکمات آن در متن قانون اساسی که خود حضرت امام هم به آن رأی مثبت داده اند، تثبیت شده است.
از طرف دیگر، تردید دارم که بخش دیگر بحث شما صحیح باشد؛ چرا که قطعاً فرد ایشان از نظام تأسیس شده توسط ایشان متمایز است. پس اگر توفیقات حضرت امام بعنوان شخص ایشان مورد نظر باشد، آنگاه در صداقت، خلوص نیت و توانمندی ایشان در تملک نفس خود و جهات اعتقادی و عملی یک فقیه عالم و عارف وارسته، کوچکترین شکی نیست. اما اگر عملکرد امام در رابطه با اندیشه سیاسی ایشان که بنیانگذاری و رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران است مد نظر باشد، در واقع اهداف و مطالبات ایشان، در توان نیروهای عمل کننده در نظام محدود و حتی متوقف شده است. بر این اساس عملکرد نظام تأسیس شده، فاقد وحدت و انسجام ساحت نظری امام و همانطور که معظم له به چند مورد مثل انتساب مرحوم بازرگان اشاره کرده اند، متأثر از عوامل بیرونی بوده است. با گذشت زمان و بدون روشن بودن تشخیص و موضع اولیه امام در یک موضوع و آنچه در نظام اتفاق افتاده، ابهاماتی در زمینه تفکیک بعد نظری از بعد عملی ایجاد می شود و مباحثاتی در می گیرد که منشاء بروز اختلافات می شود. امروز در مجموعه روحانیان مفتخر به شاگردی حضرت امام که در پیروزی انقلاب نقش مؤثر داشته اند، در بسیاری از حوزهها، اختلافنظر وجود دارد. چنین اختلافاتی حتی در میان نیروهای ولایی و مطیع رهبری معظم هم دیده میشود؛ در حالی که ایشان خود ناظر چنین اختلافات مبنایی هستند که آثارش در نتایج انتخابات مجلس نهم و ریاست جمهوری اخیر منعکس شده است. پیداست که در خصوص حضرت امام، به دلیل بعد زمانی از دوران حیات مطهر ایشان، این ابهامات و اختلاف برداشت ها چندچندان باشد.
به هر صورت اختلافات در بعد نظری، در شعارها و عملکرد افراد متجلی می شود؛ پس در جایی که قطعاً همهی رفتارهای رجال و جریانهای سیاسی مورد تأیید امام و رهبری نبوده و نیست، سکوت مقام ولایت و سعه صدر در تحمل کنشهای مختلف جناحهای سیاسی و اعتقادی سبب می شود که هر یک به طور گزینشی، کلامی از امام و رهبری را تقطیع کرده و با تفسیر آن به نفع خود، خود را بر حق و دیگران را بر باطل بداند و دیدگاه خود را به مقام ولایت نسبت دهد. این گونه مناقشات تداوم دارد و مردم فقط در موارد محدودی از نهی یا عتاب و موضع راستین رهبری مطلع میشوند. در نهایت بنده قصد دارم توجه شما را به این نکته جلب کنم که ما در حیطه عمل با اندیشه و هدف حضرت امام و مقام معظم رهبری فاصلهی زیادی داریم.
منظور بنده راهی بود که خود ایشان در عمل اجرا کردند؛ اما پیروانشان در عمل به آن دچار اختلاف شدند.
راهی که ایشان در «عمل» اجرا کردند، همان تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ده ساله نخست جمهوری اسلامی است. همان طور که مطلعلید، نظریهای به نام «مرگ مؤلف» وجود دارد؛ به این معنا که هر اثر ادبی، هنری و یا هر فعل فرهنگی و اجتماعی پس از صدور از مؤلف و عرضه به مخاطبین، در یک رابطه یکسویه، تأثیری در ذهن مخاطب ایجاد می کند و این امکان وجود ندارد که مخاطب برداشت خود را با منشاء فعل در میان بگذارد و از صحت آن مطمئن شود و یا مؤلف به شکل دائم برای توضیح دقیق معنای اثر خود حضور داشته باشد. پس برداشت مخاطبان در ادوار مختلف و به صورت پیوسته، جریانی واقعی است که ادامه دارد و انکارشدنی نیست.
جدا کردن حضرت امام از عملکرد جمهوری اسلامی، در بعد ذهنی ممکن است؛ اما در بعد عمل اینطور نیست. اشکال چنین تحلیلی این است که عدهای برای نجات تفکر حضرت امام از ضعف در عملکرد نظام، بین جمهوری اسلامی و ایدهی انقلاب اسلامی حضرت امام تفاوت قائل میشوند. متأسفانه جمعی که این نظر را اختیار کرده اند، به تدریج جمهوری اسلامی ایران را متهم به عدول از انقلاب اسلامی کرده و در نتیجه از امام و رهبری انقلابیتر شده و از آن عبور می کنند. از سوی دیگر اگر ادعا کنیم آنچه در عمل با همه نقصها و کاستیها اتفاق افتاده، مطلوب امام بوده است، این هم درست نیست؛ چون نقطهضعفهای بزرگی وجود دارد که نباید آنها را به امام نسبت دهیم. نگاه دیگر این است که بگوییم امام شخصاً به اندیشه اسلامی خود باور داشتند؛ اما در عمل نتوانستند آن را در جمهوری اسلامی پیاده کنند، که باز این هم نادرست است چون اعتقاد دارد حضرت امام سیستمی را تأسیس کردند که نمیتوانسته مطابق آراء خودشان عمل کند؛ که این قبول شکست اندیشه امام در عرصه عمل است.
علی ایحال این مشکل به این صورت قابل رفع و جمع است که بگوییم آراء حضرت امام در چارچوب اسلام فقاهتی کاملاً مدون، سنجیده و به لحاظ ابتناء بر موازین فقه شیعه دارای انعطاف لازم برای عبور از بحرانها بوده و ایشان به امکان اجرای آن در درازمدت اعتماد واثق داشتند؛ اما وسعت و قدرت بالفعل نهاد جمهوری اسلامی به عنوان نظامی جدیدالتأسیس و در حال آزمون و خطا و محدود بودن نیروی انسانی عملیاتی و مجرب در اختیار، طبعاً این کفایت و کیفیت را نداشت که در کوتاه مدت بتواند به چنین ایدههای متعالی و آرمانهای بزرگ نائل آید. اما به لحاظ داشتن قوه و استعداد اصلاح، ترمیم و توسعه نهادهای سیاسی، جمهوری اسلامی در حال تلاش است تا سختافزارهای عملیاتی و اجرایی خود را به ضرورتهای نرمافزار انقلاب یعنی آرمانها و افکار حضرت امام (ره) نزدیک و منطبق کند. مطابق آنچه مقام معظم رهبری فرمودند که ما با همت و تلاش خود باید خانههای جدول امام را پر کنیم. البته ملزومات راندن این سخت افزار، عامل انسانی و تربیت نیروهای متعهد و مسلمانان پاکدست و دارای سلامت نفس است.
پس بنا بر تحلیل شما، قالب جمهوری اسلامی ظرفیت رسیدن به آرمانها و اهداف امام راحل را دارد؛ ولی هنوز از آن فاصله دارد و این امری طبیعی است…
البته در مواردی جهتگیری صحیح است و برای رسیدن به نتیجه مطلوب، زمان بیشتری نیاز است. اما در موارد دیگری، در جهتگیری به سوی ارزشهای متعددی که در مبانی اندیشه امام و قانون اساسی منبعث از آن وجود دارد هنوز مرددیم و یا جهت مقابل را گرفتهایم. مثلاً در قانون اساسی، موضوعی به نام «جرم سیاسی» وجود دارد و در عین حال شاهد آن هستیم که مورد مرحوم ستار بهشتی اتفاق میافتد و افراد موجهی در داخل حاکمیت هم از این واقعه دفاع و منتقدین را سرزنش می کنند! این مثال مورد خوبی است که نشان میدهد چطور ایدههای درست در مقام عمل متوقف و یا منحرف میشوند. برای روشن شدن این موضوع چند سؤال قابل طرح است.
آیا نفس آوردن عبارت «جرم سیاسی» در قانون، دال بر این نیست که قانون اساسی ما، اقدام سیاسی ـ نه نظامی و مسلحانه ـ علیه نظام جمهوری اسلامی را بعنوان یک واقعیت به رسمیت شناخته است؟ و آیا حقوقی که برای مجرم سیاسی تعیین شده، از دید قانونگذار معطوف به همان فردی نیست که علیه نظام جمهوری اسلامی فعالیت سیاسی انجام داده است؟ آیا دور شدن از مبانی فکری و فقهی حضرت امام و یا تحریف افکار امام نیست که بعضی این اصل را نادیده بگیرند و یا این طور تفسیر کنند که از نظر قانونی و فقهی، کسی حق ندارد علیه حکومتی که اسلامی است تلاش فکری و عمل سیاسی انجام دهد و بنویسند که «مفهوم مرسوم جرم سیاسی در فقه اسلامی محاربه، بغی و فساد فیالارض» است؟! آیا حضرت امام، آیتالله شهید بهشتی و دیگر فقهای مجلس خبرگان قانون اساسی همگی بدون توجه به رابطه دال و مدلول و موازین فقهی اسلام، بر اصل ۱۶۸ قانون اساسی صحه گذاشته اند؟ آیا طرح مفهوم جرم سیاسی در قانون اساسی، نوعی پز روشنفکری و برای فریب افکار عمومی وقت بوده یا جرم سیاسی به این دلیل مطرح شده که احتمال وقوع آن وجود داشته و قانونگذار خواسته است با ملاحظه حقوق مردم در فقه شیعه برای این موضوع پیشبینی و در درازمدت حتی پشتیبانی داشته باشد؟ بدیهی است که این اصل در هر مقطع زمانی به شدت مورد نیاز حاکمیت حین تعامل با جامعه است و میتوان بسیاری از مسائل امروز را به کمک آن حل و رفع کرد؛ لکن در عمل معطل مانده و حتی برخی از ولایتمداران ادعایی، تقدیم لایحه جرم سیاسی به مجلس را «قانونی کردن فتنه» نام میگذارند! این نگرش تند و انحرافی در واقع امکانات و ظرفیتهای قانون اساسی برای تحقق جمهوری اسلامی مد نظر امام را تخریب میکند.
به نظر شما، چرا پس از رحلت امام افکاری مغایر با مکتب ایشان مطرح شد و رشد کرد؟ به عبارت دیگر، علت داغ شدن سناریوی مخالفخوانی با اندیشههای امام از سوی برخی داعیهداران خط امام چیست؟
همان طور که عرض شد این اتفاق ـ که معمولاً تبعات نامطلوبی هم دارد ـ طبیعی است و برای هر صاحب تفکری رخ میدهد که افکار و برنامههای او در معرض تقسیر و تأویل و حتی نقد قرار میگیرد. حتی بعد از رحلت پیامبر(ص)، کسانی که پیرو ایشان و تابع آیهی «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» بودند و با این وجود گاهی در محضر پیامبر اکرم، مناقشاتی را مطرح میکردند و از سوی رحمه للعالمین تحمل میشدند و جواب هم میگرفتند، با انگیزههای مختلف ناگهان در مقابل نص غدیر دست به اقدامات شخصی و اجتهادی زدند که در تفرقه و پراکندگی جامعه مسلمین تأثیری عمیق گذاشت و از آنجا که خود پیامبر نیز در قید حیات نبودند، دیگر امکان تصحیح مسیر وجود نداشت.
چنین آسیبی امروز هم در عین حضور رهبری دیده میشود. یعنی در جریان رقابت سیاسی جناحها، گاه و بیگاه قولی و یا فعلی به ایشان نسبت داده میشود که بعدها متوجه میشویم که آن ادعا صحت نداشته است. مثلاً در زمان حسنی مبارک که مقامات کشورمان برای دیدار با او صف کشیده بودند، یک مقام مسؤول وزارت خارجه در پاسخ به اعتراضات مخالفان، به بنده با نوعی استفهام تأکیدی گفت آیا تصور میکنید این ملاقاتها بدون اجازه رهبری انجام می شود؟! اما پس از سقوط مبارک بود که رهبری به یکی از کسانی که چنین ادعایی را باور و نقل کرده بود، به تندی اعتراض کرده و بدین مضمون فرمودند که چرا از قول من گفتید که اجازه ملاقات با مبارک را داده ام؟ آیا چنین سخنی را از خود من شنیدید؟ اگر از من سؤال میشد، من اعلام نارضایتی میکردم.
بنابراین، برداشتهای متفاوت، انتساب نادرست و حتی تحریف در زمان حیات رهبران هم اتفاق میافتد. به هر حال، انسانها با بهره گیری از دستگاه اعتقادی خود که برساخته از علم و تجربه، سوابق، امیال، منافع و وسعتدید آنهاست دست به انتخاب و عمل میزنند. با توجه به کثرت عوامل در این مجموعه پیچیده و اختلاف آن نزد افراد مختلف، نمیتوان انتظار داشت و دستور داد که این اختلافات نظری ایجاد نشود.
اما این نکته مهم است که برای حفاظت از سرمنشاء اندیشه، باید مبانی آن را استخراج کرد و برداشتهای مختلف را با معیار نزدیک بودن و یا دور بودن از آن مبانی به بوته سنجش گذاشت. اگر به مبانی نزدیک است، بدیهی است که میتوان با انطباق مبانی بر زمان و مکان، حکم جدیدی را استنباط کرد. این راه همان طور که در ابواب مختلف فقه باز است، در سیاست و مسائل اجتماعی و اقتصادی ذیل مبحث فقه سیاسی نیز گشوده است. چنانچه حتی یک رهبر اسلامی، ممکن است در دو زمان متفاوت، یا در زمان واحد برای دو مکان متفاوت، بر مبنای اصول واحد، احکام متفاوتی صادر کند. مثل اصرار و اعتقاد حضرت امام به ادامه جنگ در مقطعی و پذیرش قطعنامه از سوی ایشان در مقطعی دیگر.
بنا بر این اگر مبانی برداشتهای افراد منطبق بر و یا نزدیک به بنیانهای تفکر امام باشد، آنگاه این اجازه هم هست که موضوع روز را بر اساس اجتهاد در زمان و مکان تحلیل کنند و نتیجه تحلیل آنها حتی اگر مغایر با نظر یا عملکرد امام در آن دوره هم باشد، محکوم به صحت است. بر این اساس میتوان در مواردی که سابقهای از رأی و عمل صادر شده از حضرت امام موجود نیست ـ مثل موضوع هستهای که در زمان حیات امام مطرح نبود و در این خصوص از ایشان هیچ رأی مضبوطی وجود ندارد ـ حکمی منطبق بر منظومه فکری و آرای امام صادر کرد. به این ترتیب که با کاربرد اصول نظری حضرت امام درباره لزوم استقلال کشور از بیگانگان و اصل نفی سبیل و نیز ضرورت رشد علمی و صنعتی و توسعه کشور اسلامی، امروز نظر رهبری بر این قرار دارد که کشور ما باید مجهز به دانش و فناوری هستهای باشد. در عین حال چنانچه احساس شود عاملی ممکن است کیان جمهوری اسلامی را به خطر بیندازد، بر طبق مبانی فقهی اسلام، حفظ کیان جمهوری اسلامی و نظام اهم است. پس اگر رهبری لازم دیدند که راه دیگری هم آزمایش شود، نظر جدید برخلاف مبانی حضرت امام و یا خود ایشان نیست.
پس چگونه می شود در معرکه رقابتهای سیاسی و هجمه تحریفهای عمدی یا سهوی، خط امام را شناخت و دنبال کرد؟
قدر مسلم این است که اصول حکومتی در اندیشهی امام برخاسته از اصول فقه است و منظور از «ولایت فقیه» در مکتب ایشان، «حاکمیت فقه» از طریق عالمی است که به آن تسلط دارد. در نتیجه، باید برداشتهای گوناگون افراد و جبهه های سیاسی را با ترازوی فقه سیاسی خود حضرت امام سنجید و درباره آنها داوری کرد؛ چرا که نزد فقیهان شیعه دیدگاه های متعارض درباره رابطه دین و سیاست وجود دارد. برای روشن شدن مطلب، چند مثال از برداشتهای غیرموجه ذکر میکنم.
چند سال پیش بخشی از جریان موسوم به اصلاحات که خود را وابسته به جریان موسوم به «خط امام» میدانست تلویحاً بحث جدایی دین از سیاست و ادبیات سیاسی سکولار را مطرح کرد؛ به سهولت میتوان گفت که چنین رویکردی در تناقض با ریشه اندیشه سیاسی حضرت امام است که اسلام را در ذات خود قائل به لزوم تشکیل حکومت برای عملی کردن اهداف و اجرای احکام آن در طول تاریخ میداند. یا در مثالی دیگر اصل ولایت فقیه بعنوان ستون فقه سیاسی حضرت امام مورد تردید قرار گرفت و یا بعضی ضمن تأیید نظری اصل ولایت فقیه، در سطح عمل تمرد کردند و این کار چنین توجیه میشد که اصل را قبول داریم؛ ولی با مصداق مشکل داریم. در حالی که مصداق برآمده از یک روش قانونی است که در چارچوب اصول همان قانون اساسی که امام تأیید فرمودند طراحی شده و اختیاراتی را به ولی فقیه انتخابی داده است.
اما مشکل اینجاست که این مخالفتها از سوی کسانی مطرح میشود که ادعا میکنند خط امامی هستند.
بدیهی است که ما این ادعا را نمیپذیریم؛ چون خیلی روشن و واضح است که امام حکومتی اسلامی را با محوریت ولی فقیه تأسیس کرده و اگر کسی خود را خط امامی میداند، نمیتواند چنین سند بزرگی را انکار نماید. اما باید اقرار کرد که افراد این آزادی را دارند و بسیار طبیعی است که اتفاق بیفتد که مخالف یک دیدگاه خاص، ولو دیدگاه امام باشند. حتی کسانی که پیرو دوآتشه امام بودند مختارند که از خط امام فاصله و کناره بگیرند؛ ولی نمیتوانند و نباید نظر معارض خود را به منظومه فکری امام نسبت دهند و در همان حال ادعا کنند که خط امامی هستند. به نظر می رسد چنین ادعایی با انگیزههای صرفاً سیاسی صورت میگیرد و در مقاطعی کارکرد انتخاباتی دارد.
اما ادبیات سؤال شما به نحوی نشان از یک مشکل بزرگ نزد تحلیلگران اصطلاحاً حزب اللهی دارد که به سر دیگر طیف تحریف توجه ندارند و عنایت نمیکنند که گروهی در جمع مدعیان ولایتمداری و تبعیت از امام و رهبری، اصول دیگری از قانون اساسی مترقی ما را نادرست تفسیر میکنند و منکر بعضی از حقوق مردم که در قانون اساسی به آن تصریح شده است می شوند؛ لکن به خاطر اشتهار آنها به نیروی حزبالله، ما این افراد را دارای انحراف از فکر امام و رهبری نمی دانیم و به آنها انتقاد هم وارد نمیکنیم!
یعنی شما قبول ندارید که یک جناح سیاسی در جریان تحریف و تهدید افکار بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران تحرک و سابقه بیشتری داشته؟
در این جا مقدار تحرک و سابقه مهم نیست؛ بلکه میزان تأثیر حرکت اهمیت دارد. اتفاقاً به نظر میرسد خطر دسته اول که آشکارا مبانی اندیشه امام را انکار میکنند، کمتر از حرکت موریانهای گروه دوم است؛ چون تشخیص انحراف نوع اول بسیار سهل و نوع دوم بسیار دشوار است. اگر کسی لزوم جدایی دین از سیاست را به صراحت مطرح کند، کفنپوشان میتوانند بدون نیاز به جلسات بحث و تحلیل، به سرعت به خیابانها بریزند؛ ولی تشخیص این امر که فردی با تظاهر به حفاظت از آرای امام و زیر پرچم ولایت فقیه، در حال تیشه زدن به ریشهی مبانی فکری حضرت امام است، هشت سال و بیشتر طول میکشد؛ در حالی که کفن پوشان دلسوز نظام اندر خم یکی دو کوچه اول تحلیل و تشخیص مانده و هیچگاه به مرحله عمل نمیرسند.
شما از اصل ۱۶۸ و جرم سیاسی مثال آوردید که ممکن است در خصوص آن اختلاف نظر وجود داشته باشد؛ پس این مثال قانع کننده نیست. آیا می شود مثال دیگری طرح کنید؟
خوب اگر با من موافقید که سابقه خصومت فیمابین ایران و آمریکا و اصولاً بحث مبارزه با شیطان بزرگ در منظومه افکار حضرت امام و رهبری از مواردی است که ـ حداقل نزد جناح معروف به حزباللهی ـ در آن مناقشه نیست، این مورد را طرح میکنم. متأسفانه بنده از آبان سال ۸۴ و بطور مداوم در دوره هشت ساله دولت نهم و دهم، به عنوان یک دانشجوی مسلمان پیرو خط امام سابق و کارشناس علوم سیاسی حساس در مورد مسائل ایران و آمریکا، بارها هشدار دادهام که این دولت که به ظاهر آراسته به ادبیاتی انقلابی است، در عمل دارد به سمت رابطه با آمریکا حرکت میکند؛ اما بسیاری از همین رسانههای منسوب به جریان حزبالله از انعکاس اسناد و سخنانم در دانشگاهها و مجامع دیگر و حتی مصاحبههایی که خودشان دعوتکننده بودند، خودداری و جلوگیری میکردند. همان کسی که مورد تلخ مرحوم ستار بهشتی را درس خوبی برای منتقدان میداند، در عین وجود و حضور رهبری، احمدینژاد را در جایگاه امام قرار داده و نامهاش به بوش را مثل نامه امام به گورباچف میدانست. در سال ۸۷ که رسماً خطر گشایش لانه جاسوسی آمریکا در ایران از بیخ گوشمان پرید و در دو سال پایانی دولت دهم نیز مکرر هشدار دادم که رئیسجمهور قصد دارد مشکلات اقتصادی کشور را ناشی از تداوم عدم رابطه با آمریکا قلمداد کرده و آنها را به عهده رهبری قرار دهد. اگر به خاطر داشته باشید، احمدینژاد بدون هیچ ملاحظه، ترس و حتی حفظ ظاهر، ضمن نامهنگاریهای علنی، باعزیمت از نقطه «مناظره»، بتدریج اعلام کرد که حاضر است با مقامات رسمی آمریکا مذاکره کند. در آن دوره این تلقی در افکار عمومی جهانی ایجاد شد که وقتی رئیسجمهور تندرو و انقلابی ایران حاضر به مذاکره با آمریکاست و آمریکا نیز موافق و مشتاق است، پس چه کسی است که لجاجت میکند و حاضر نیست مشکلات فیمابین حل شود؟ این سؤال یک جواب بیشتر نداشت: رهبری جمهوری اسلامی ایران!
من در آن زمان مصرانه هشدار میدادم که عزم جزم رییس جمهور قبلی در برقراری نوعی ارتباط با سران آمریکا و تکرار مکرر و علنی چنین موضعی، رهبری را تحت فشار قرار داده است تا مذاکره را بپذیرند. چون رهبری در مظان این قرار میگیرند که حاضر نیستند مشکلات مردم و کشور و حتی منطقه و جهان حل و فصل شود. متأسفانه بسیاری از حزباللهیها نه تنها این مهم را تشخیص ندادند و به میدان نیامدند؛ بلکه حتی اصل واقعه اشغال لانهی جاسوسی هم زیر سؤال رفت؛ تا حدی که گفته شد اگر احمدی نژاد (دانشجوی بیست ساله آن زمان) مخالف اشغال بوده، پس نباید این کار انجام می شده! حتی دیدگاه خود را این طور تئوریزه می کردند که خاتمی میخواست از موضع ضعف با آمریکا مذاکره کند، اما احمدینژاد قصد دارد از موضع قدرت دست به این کار بزند و در واقع، نه تنها اصل موضوع مذاکره و رابطه با آمریکا را پذیرفته بودند؛ بلکه برخی شروطی را که باید حین مذاکره مطرح شود، پیشنهاد میکردند و فردی که در مخالفت با نص و نظر صریح رهبری حی و حاضر حرکت میکرد، تمجید هم میشد. از چهره های ظاهراً موجه هم فرضیه هایی ساخته و پرداخته و در سایتهای خبری اصولگرایان مدعی رهپویی در مسیر انقلاب اسلامی منتشر شد که اشغال سفارت آمریکا در سال ۵۸ کار خود آمریکا بوده که اسنادش بعدها منتشر میشود و ضمن انتساب برخی موارد کذب به امام و تحریف تاریخ انقلاب، به امام هم بیشرمانه اتهام موجسواری وارد کردند.
به هر تقدیر در طول این هشت سال، نه فعالین رسانهای جبهه حزب الله نگران شدند و نه همایش تقدیر از دانشجویان خط امام و حفاظت از شعار مرگ بر آمریکا برگزار شد و نه تابلوهای دلواپسی درباره صداقت آمریکایی بالا رفت! تا جایی که رییسجمهور سابق در آخرین سفرش به خوزستان در خرداد ۹۲ در سخنرانی عمومی اعلام کرد که با چند مقام رسمی آمریکا مذاکره داشته است و باز هم آب از آب تکان نخورد! دبیر شورایعالی امنیت ملی وقت هم که با یک مقام درجه چندم وزارت خارجه آمریکا ملاقات و مذاکره کرد، باز هم کسی معترض نشد! تا کار به جایی رسید که در اول سال ۹۲ که هنوز خبری از انتخابات ریاست جمهوری و کاندیداها و پیروزی آقای روحانی و وزارت آقای ظریف نبود، رهبری فرمودند که با مذاکره مخالفتی ندارند. همه ما اشاره رهبری به افرادی که در دولت قبلی و فعلی حضور داشتهاند را شنیدیم و خود وزیر خارجه قبل هم اعلام کرد که اشاره رهبری به من است که درخواست مذاکره با آمریکا را مکرر با رهبری مطرح و اصرار کردم. با این حال به دلیل صیغه برادری نانوشته در یک جناح، کسی حتی در سطح سؤال و تحلیل هم متعرض آقای صالحی نمیشود؛ چه رسد که با شمشیر و سپر به میدان بریزد و هتک حرمت و حیثیت او را کند و جالب این که برای قبول قول و قسم مقامات عالی دولت فعلی، فقط به شهادت ایشان اعتماد و استناد میشود!
به طور خلاصه عرض ک