۱۸:۴۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۴ متن منتشر نشده تفسیر قرآن شهید دکتر بهشتی از مجموعه «در مکتب قرآن»:

رهبران جاه طلب و محبوبیت طلب، بت های جدید جامعه

مکتب‌هایى که صرفاً روى عامل اقتصاد و خواست‌هاى مادى تکیه مى‏ کنند، خودبه‌خود مردم زبده کارگردان جامعه را به سوى انحطاط مى‏ برند. و اگر این افراد زبده هم فقط به نیازهاى مادى و هوس‌ها و خواست‌هاى قشر خودشان بیندیشند، کار خیلى خراب است. آن‌وقت کدام روشنفکر عاقل داراى قدرت کارگردانى و سازمان‌دهى هست که زندگى مرفهى را که چپاولگران اجتماع در اختیارش مى‏ نهند رها کند و تن به رنج‌ها و شکنج‏ ها و فداکارى‏ ها و حتى بدنامى‏ ها بدهد؟

«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): مباحث تفسیری آیت‌الله شهید دکتر بهشتی با عنوان «در مکتب قرآن» اکنون در حال آماده سازی نهایی و تدوین کل اثر برای انتشار می باشد که انشاءالله در آینده‌ای نزدیک، در مجموعه‌ای چند مجلدی تقدیم محققان و جویندگان راه روشن اسلام شناسی خواهد شد. با اینهمه آماده شدن نسبی اثر برای انتشار، ما را از آن بازنداشت که بخش‌هایی از آن اثر تفسیری را که زبان و هدف و جهت بهشتی را به عنوان یکی از بزرگترین اسلام شناسان و متفکران معاصر این سرزمین در دل خود دارد، برای مطالعه مخاطبان گرانقدر منتشر نکنیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از متن تفسیر قرآن شهید دکتر بهشتی است که ذیل مباحث انسان شناسی ایشان عرضه شده است:

Scan-31

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ. آیاتی را که در جلسه گذشته خواندیم و معنى کردیم و تفسیرش را اجمالاً شروع کردیم، چنین بود:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَ الضَّرّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُاللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ. یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیم».

سه آیه بعد هم بود، اما دوستان در پایان جلسه سؤالاتى طرح کردند. برای همین امروز من سراغ آن سه آیه نمی روم و همان سؤالات دوستان را پاسخ مى‏ دهم. در نظام اجتماعى، عواملى که نقشی تعیین‌کننده در زندگى انسان دارند، چه‌ هستند؟ همان‌طور که مسبوق هستید، درباره معرفى عواملى که نقشی تعیین‌کننده در زندگى بشر و بخصوص نظام اجتماعى او دارند، در این قرن اخیر دو نظریه تازه ابراز شد و روی آنها خیلى بحث و گفت‌وگو به عمل آمد و جزو مسائل اساسى بررسى در دنیا شد. نخست این‌که زیربناى اجتماع، عامل اقتصادى است. این نظریه از طرف گروه‌هاى مختلف با تأکید فراوان عرضه شد و سرانجام در اواسط قرن نوزدهم میلادى به وسیله مارکس مورد بحث مجدد قرار گرفت و بحث‌هاى تحلیلى جالبی درباره‌اش انجام پذیرفت.

نظریه‏ اى که خواستم درباره آن بحث کنیم، در برنامه بحث جلسه‏ مان نیست، اما خودبه‌خود در بحث‌هایى که براى فهم قرآن مى‏ کنیم، به این‌گونه مسائل هم برمى‏ خوریم. روش صحیح براى بحث اساسى درباره این مسائل این است که اول طى سه-چهار جلسه خلاصه مطالب با استناد به نصوص و کتاب‌هاى اصیلى که خود آنها دارند، بخصوص کتاب‌هایى که متنشان اصل باشد و نوشته‏ هایى که خود آنها به زبان انگلیسى و آلمانى یا احیاناً به فرانسه نوشته‏ اند، نقل شود و تنها به ترجمه‏ ها اکتفا نشود. بعد هم انسان آنچه را به نظرش مى‏ رسد، منصفانه و بدون این‌که جَوّى از هیجان احساس موافق یا مخالف به وجود بیاورد، بیان ‏کند. این مى‏ شود روش صحیح بحث درباره آن مطلب. منتهى ما وقتى درباره قرآن بحث مى‏ کنیم، اگر به مسائلى برسیم که در ذهن مردم جایى دارد، خودبه‌خود در حدودى که ارتباط بحث ما با آن مسائل ایجاب مى‏ کند، توضیحى هم در زمینه آنها مى‏ دهیم.

عرض کردم این آیه و آیات دیگر قرآن بیان‌کننده این مطلب است که یک سلسله عوامل‌ مستمر در ساختار تاریخ بشریت هست که اینها در زندگی اقوام گذشته و حال و چه‌بسا آینده نقشی تعیین‌کننده دارند. به این مناسبت بود که بحث درباره این مطلب هم به میان آمد. منتهى سؤالات دوستان سبب شد که من در این جلسه این بحث را قدرى بشکافم که دست کم آنچه من می‌خواستم بگویم، براى دوستان کاملاً مفهوم باشد. آنچه را مى‏ خواستم در آن جلسه عرض کنم این بود که اگر کسى فکر کند نظام اقتصادى، بخصوص نظام تولید و توزیع و ابزارهاى تولید و تکامل و روابطى که از این نظر بین مردمى که در تولید یا توزیع دستى دارند، یک عامل تعیین‌کننده اجتماعى است، توجه‌ا‏ش را به یک مطلب جلب مى‏ کنیم و آن نکته این است که جامعۀ انسانى معمولاً از دو گروهِ به هم مرتبط تشکیل مى‏ شود. یکى گروهى که در ایجاد حرکت‌هاى اجتماعى و سوق دادن مردم به این طرف و آن طرف نقش مؤثرى دارند. گروهى که افکار را مى‏ سازند و به افکار جهت مى‏ دهند و نقش رهبرى فکرى و عملى در جهت‌هاى مختلف دارند. اینها از زمانى که ما با تاریخ سر و کار داریم تا همین امروز معمولاً عده معدودى بوده‌اند.

دسته دیگر مردمى هستند که آنها هم براى خودشان تشخیص و راه‌یابى‏ هایى و بحث و اجتهادهایى دارند، ولى به هر حال وقتى انسان نگاه مى‏ کند مى‏ بیند اینها بیشتر به وسیله آن دسته اول به این طرف و آن طرف کشیده مى‏ شوند. به عبارت دیگر، دسته اول مى‏ آید درباره خواست‌ها و آگاهى‏ ها و کشش‌هایی که روى این دسته مى‏ تواند مؤثر باشد مطالعه مى‏ کند و با استناد و تکیه بر این موارد آنها را به این سو و آن سو مى‏ کشاند. این واقعیتى است که در تاریخ عیان مى‏ بینیم. سخن این بود که در آن گروهى که در دادن جهت فکرى به اجتماع و توده‏ ها نقش تعیین‌کننده دارد، اگر کسى بخواهد عامل اقتصادی و خواست‌ها و نیازهاى اقتصادى را عامل زیرین تلقى کند، آیا خلاف واقع‌بینى نیست؟ این گروه‌ها معمولاً خواست‌ها و نیازهاى دیگرى بر زندگی‌شان حاکم است. کمتر پیش می‌آید که نیازهاى اقتصادى بر این گروهِ رهبر حکومت کند، چون لااقل تأمین نیازهاى اقتصادى برایشان کار مشکلى نیست. کسانى که داراى استعدادهاى برجسته هستند، معمولاً مى‏ توانند از نظر اقتصادى گلیم‌شان را به راحتى از آب بیرون بکشند.

یک سلسله عوامل روحى و معنوى عواملی دیگر غیر از نیازهاى اقتصادى معمولى ممکن است در مزاج آنها مؤثر باشد. گه‌گاه ممکن است عامل جنسى هم مؤثر باشد ولى باز نه‌چندان. عاملى که در تاریخ بسیار خود را نشان مى‏ دهد که روى این افراد اثر دارد، عامل جاه‏ طلبى است. وقتى انسان در زندگی کسانى که مبدأ حرکت‌هاى تاریخى قرار گرفته‏ اند مطالعه مى‏ کند، مى‏ بیند بسیارى از اینها جاه‏ طلب‌اند. جاه‏ طلبى هم یک رنگ و دو رنگ و سه رنگ ندارد، ده‌ها رنگ دارد: جاه‏ طلبى خشن، جاه‏ طلبى آرام، حتى جاه‏ طلبى لطیف. کسانى که از این‌که در جامعه محبوب باشند لذت مى‏ برند. یعنى این احساس که مردم آنها را واقعاً دوست دارند، برایشان یک نوع لذت ایجاد مى‏ کند. این از آن جاه‏ طلبى‏ هاى لطیف و ظریف است. منتها در تاریخ بشریت که نگاه مى‏ کنیم، به جایى مى‏ رسیم که مى‏ بینیم نه نیازهاى اقتصادى و نه مسائل جنسى و نه جاه‏ طلبى ــ حتى آن جاه‏ طلبى‏ هاى لطیف ــ نمى‏ تواند محرک بعضى از گردانندگان تاریخ بشریت باشد. کسانى را مى‏ بینیم که امکانات اقتصادى و بهره‏ مندى جنسى و آزادى شخصى و حتى خوشنامى‏ شان را فداى هدفشان مى‏ کنند. اینها هم یک قماش از مردم‌اند. یعنى از بدنام شدن در راه هدف هم وحشت ندارند. این عوامل که همه‏ اش غیر اقتصادى بود، نقش خلاق و مؤثری در جهت دادن به کوشش و جنبش این‌گونه مردم زبده و با استعداد بِالعَیان در تاریخ انسانیت و در عصر ما دارد که قابل لمس است.

آیا مى‏ شود نقش این عوامل قابل لمس را چه در تاریخ و چه در محیط خودمان نادیده گرفت؟ ممکن است کسى بگوید شما می‌خواهید با توجه به یک عدۀ معدود به حساب جامعه بشری برسید؟ پاسخ ما این است که این عده از نظر کمیّت کم‌اند، ولى نقششان از نظر کیفیت و تأثیر در تاریخ بشریت زیاد است. پس وقتى انسان مى‏ خواهد چگونگى گردش تاریخ و حوادث تاریخى را بررسى کند، نباید بگوید عده اینها معدود است؛ مگر کسانى که در تاریخ نقش رهبرى داشته‏ اند، کلاً چند تن هستند؟ حتى اگر پنجاه تن هم باشند، این پنجاه تن در هدایت حوادث تاریخى و به ثمر رساندن استعدادهاى انفجارآمیز تاریخ نقش داشته‏ اند. در این صورت، اگر نقش اینها در بزنگاه‌هاى تاریخ بوده است، نمى‏ توانیم بگوییم چون عده‏ شان کم است، اهمیتی ندارند. با آن‌که عده‏ شان کم است، نقششان زیاد است.

این مهم نیست که گذشته چطور بوده است. بحث علمى نمى‏ کنیم؛ این بحث عملى است و نتیجه‏ اش در اینجا ظاهر مى‏ شود که ما که الان مى‏ خواهیم در جامعه‏ مان تعلیماتى بدهیم و سازندگى‏ هایى بکنیم و براى آینده برنامه‌ای بریزیم، باید در مورد عوامل برانگیزنده این گروه زبده مطالعه‌ای واقع‏بینانه داشته باشیم و ببینیم این گروه زبده و داراى نقش تعیین‌کننده در رهبرى اجتماع چگونه و با چه ملاک‌ها و معیارها و زیربنایى باید ساخته شود؟ و بعد بحثمان به اینجا رسید که اگر این زبده‏ ها را به تمایلات طبیعى پست یا حیوانى یا شبه‏ حیوانى وابگذاریم و میدانی بدهیم که گروهی روشنفکرِ داراى بینش وسیع و دوربُرد در همه ساعات زندگی‌اش فقط به کامیابى‏ هاى خود و همپالگى‏ هایش بیندیشد و در پی آنان حرکت کند، بدون شک جامعه بشری جهنمى سوزان خواهد شد. تاریخ مى‏ گوید حتى اسکندرها هم ممکن است به بیراهه بروند.

اسکندر در تاریخ قهرمانی از همان گروه زبده‏ هاى برجسته است؛ تربیت شده، درس‌خوانده، برخوردار از فکر پُربار ارسطو، برخوردار از آثار پُرارزش یک دوره درخشنده فکری در تاریخ بشریت یعنی عصر سقراط و افلاطون و ارسطو که بنیان‌گذاران تمدن و تفکر یونانى بودند. مردمى که این‌قدر فکرشان پربار بود که آثار فکرى‌شان قرن‌ها بر همه مکتب‌ها و مسلک‌هاى بشرى اثر گذاشت. مردمى که تا پایان قرون وسطی، حدود بیست قرن بر تفکر اروپا حکومت فکرى کردند. مردمى که آثارشان حتى در قلمرو دین اسلام و بینش اسلامى هم قشرهاى وسیعى از دانشمندان مسلمان را تحت تأثیر قرار داد. اسکندر در زمان خودش از ماحصل آرا و افکار این‌ مردم استفاده کرده بود. جوانى بود بس بااستعداد و متحرک و سازنده و سازمان‌دهنده. لذا این جوان با یک عده مقدونى توانست در مقدونیه که مقر حکومت پدرش بود حاکم شود. بعد توانست آتن و سایر نقاط یونان را بگیرد که تازه از نظر مساحت جاى بسیار کوچکى است. بعد تا اقصا ‌نقاط آسیا و تا آخرین نقطۀ برخوردار از تمدن افریقا پیش رفت؛ یعنى تقریباً حاکم مطلق منطقه‏ هاى آشنا با تمدن زمان خویش شد، غیر از چین و قسمتى از هندوستان. درست است که این مرد از آمادگى‏ هاى زمانه‌اش و امکاناتى که سیر تاریخ در اختیارش نهاده استفاده کرده، اما بالاخره براى به ثمر رساندن این استعدادها و بهره‏ بردارى از این امکانات استعداد سرشارى داشته است و به همین دلیل، بخواهیم یا نخواهیم، در تاریخ نقشى دارد.

یک تن بیشتر نیست، اما نقش دارد. باز هم تکرار مى‏ کنم مبادا کسى گمان کند من مى‏ گویم قهرمانان تاریخ سازنده تاریخ هستند، هرگز چنین نیست. من عرض مى‏ کنم قهرمانان تاریخ نقش قابل ملاحظه‌ای در تاریخ دارند و هر چند سازندۀ تاریخ نیستند، اما سهم مؤثرى دارند. حالا اگر انگیزه این اسکندرها از این همه جوش و خروش صرفاً جاه‏ طلبى باشد، خواه خشن و خواه لطیف، چه می‌شود؟ اگر جاه‏ طلبى‏ خشن باشد که محصول حرکت و تحرک آنها خاک و خون است؛ سوزاندن و کشتن و نابود کردن. مگر خاک و خون و سوزاندن و کشتن و نابود کردن فقط تا وقتى ادامه دارد که اینها به قدرت برسند؟ هرگز، تازه وقتى که به اعلادرجه قدرت رسیدند، موقعى است که بى‏ رقیب خون مى‏ ریزند و مى‏ کشند و نابود مى‏ کنند تا قدرتشان را نگه دارند. براى آن‌که فرمانروایى‏ شان را از آسیب رقیبانى که آنها هم با همین انگیزه به رقابت و هم‌چشمى با آنها برمى‏ خیزند، بتوانند حفظ کنند و بر مسند مقام و قدرت و موقعیت و سلطنت بمانند. اگر انگیزه اینها صرفاً جاه‏ طلبى به صورت خشن باشد، انتظارى از دستگاهشان نیست جز خون‌ریزى و آدم‌کشى و توطئه و جاسوسى و شکنجه و رنج و فشار بر گناهکار و بى‏ گناه. در چنین حالتى عامل و نظام اقتصادى هم نقش و اثر دارد، اما آن انگیزه‏اى که این انسان پرتوان سازمان‌دهنده هشیار را که این‌قدر قدرت داشته که توانسته است بر افکار عمومی اثر بگذارد جهت می دهد، تنها جاه‌طلبی است. اکنون اگر همین شخص جزو آنهایى باشد که نه جاه‏ طلب خشن بلکه جاه‏ طلب لطیف است، دوست دارد محبوب باشد، دوست دارد مردم دوستش داشته باشند، لذت مى‏ برد که مردم قلباً به او احترام بگذارند. این آدم به اندازه اولى خون‌ریز نیست و کم‌کم در تاریخ به عنوان انوشیروان دادگر شناخته می‌شود.

هرچند او تا این حد دادگر نبود، ولی لااقل به این لقب معروف شد. یا حاتم طایى زمان خودش مى ‏شود. اما آیا همین مقدار کافى است؟ نه، چون چنین فردی به دلیل این‌که مى‏ خواهد محبوب زمانه‌اش باشد، ترمزى نیرومند بر سر راه همه حرکت‌هاى تکاملى و انقلابى زمانه‌اش است. حرکت‌هاى تکاملى و انقلابى در مراحل نخستین مورد علاقه عموم نیست. توده‏ ها با یک سلسله افکار و عقاید موهوم و خرافى به دنیا آمده‏ و بزرگ شده‏ اند. آیا چنین رهبرى جرأت مى‏ کند برخلاف عقاید خرافى و موهوم آنها سخنی بگوید؟ آیا هرگز به جنگ بت‌هاى آنها مى‏ رود؟ نه، براى این‌که به جنگ بت رفتن در آغاز، لااقل در ده‌ سال نخستین، بدنامى و ناراحتى و مورد تنفر قرار گرفتن در پی دارد. و لذا مى‏ بینید بسیارى از این شخصیت‌هاى جنت‌مکان که در دوره‏ هاى خودشان دوست داشته‏ اند همه از آنها به نیکى و احترام و محبت یاد کنند، نه‌تنها عوامل مؤثر در پیشرفت و تکامل جامعه بشرى نبوده‌اند، بلکه خود بت‌هایى بوده‌اند که مانع رشد و تکامل جامعه شده‏ اند. البته آنها کمتر به طور مستقیم مایه خون‌ریزى و شدت عمل و ناراحتى‏ هایى از این قبیل مى‏ شدند؛ هر چند گاهى در پیرامون آنها نیز به طور غیرمستقیم افرادى سر به نیست و گروه‌هایى نابود مى‏ شدند. یا جسمشان نابود مى‏ شد یا فکرشان، یا جانشان را از دست مى‏ دادند یا در پرتو این مجسمه‏ هاى نورنماى زمانه که در درونشان ظلمت خودخواهى بود، به خفقان فکرى فرو می‌رفتند. اینان خودخواهانى هستند که دوست دارند تا آخرین لحظه حیات مورد علاقه قلبى مردم باشند و مردم قلباً به آنان احترام بگذارند.

اما افرادى هم هستند که عاشق خیر و صلاح‌اند. ما در زبان دین گاهى از این عشق به خیر تعبیر مى‏ کنیم. عشق به خدا را به عشق به خیر مطلق تعبیر مى‏ کنیم، چرا که خدا خیر مطلق است. کسانى که هیچ خواسته دیگری به اندازه عشق به خیر و کمال، در رفتار و پندار آنها نمى‏ تواند اثر داشته باشد. اینها هم یک عده از مردم هستند. اینها هستند که سرچشمه جوشان خیر و برکت براى جامعه بشری‌اند. اینان مردمى هستند که جان و ثروت و زن و فرزند و خواسته‏ هاى گوناگون و هوا و هوس که هیچ، حتى جاه‏ و موقعیت اجتماعى‏ و خوشنامى‏ شان را هم فدا مى‏ کنند و وفا مى‏ کنند و ملامت مى‏ کشند و خوش باشند که در طریقت آنها کافرى است رنجیدن. اینها در تاریخ بشر و در جهت دادن به نظام‌هاى اجتماعى چه نقشى دارند؟ ما دعوت مى‏ کنیم از دوستان اهل مطالعه و اندیشه که به این‌گونه نقش‌ها که هیچ‌کدامش به صورت مستقیم اقتصادى نیست، توجه کنند.

این نقش‌ها اگر هم ارتباطى با اقتصاد دارند، در حد ارتباط است نه این‌که واقعاً تحت‌الشعاع مسألة اقتصاد باشند. این هم که مى‏ گوییم مطالعه کنید، مانند مطالعه شعر و فلسفه و عرفان نیست، بلکه عبارت است از بررسى عمیق و همه‌جانبه در عوامل سازنده نظام بشرى براى یافتن راهی صحیح به سوى آینده. هدف واقعی آن است. ما مى‏ خواهیم بدانیم اگر نشستیم و فکر کردیم و خواستیم عمل کنیم و کار مؤثرى انجام بدهیم و آینده‏ مان را مدبّرانه بسازیم، آیا به این عوامل هم بیندیشیم؟ آیا نقش آنها را هم به حساب بیاوریم؟ در ساختن آن زبده‏ هایى که کارگردانان جامعه هستند، چه عواملى را به حساب بیاوریم؟ ما مى‏ گوییم مکتب‌هایى که صرفاً روى عامل اقتصاد و خواست‌هاى مادى تکیه مى‏ کنند، خودبه‌خود مردم زبده کارگردان جامعه را به سوى انحطاط مى‏ برند. و اگر این افراد زبده هم فقط به نیازهاى مادى و هوس‌ها و خواست‌هاى قشر خودشان بیندیشند، کار خیلى خراب است. آن‌وقت کدام روشنفکر عاقل داراى قدرت کارگردانى و سازمان‌دهى هست که بیاید و زندگى مرفهى را که چپاولگران اجتماع در اختیارش مى‏ نهند و از او فقط انتظار دارند که کارى به کارشان نداشته باشد، رها کند و تن به رنج‌ها و شکنج‏ ها و فداکارى‏ ها و حتى بدنامى‏ ها بدهد؟ حالا ممکن است کسانى جاه‏ طلب باشند و تن به رنج و شکنج بدهند برای زندگى راحت و خور و خواب. بلندهمت باشند، از این بلند همت‌ها که در اشعار ادبیات فارسى ما هم هست:

گر بزرگى به کام شیر در است/ شو خطر کن ز کام شیر بجوى

یا بزرگى و نام و عزت و جاه/ یا چو مردانت مرد رویاروى

یا این بیت که دیگر به عنوان یک شاهکار ادبى همت‌ساز مطرح است:

همت بلند دار که مردان روزگار/ از همت بلند به جایى رسیده‏ اند

همت بلند این است که «بزرگى اگر به کام شیر در است/ شو خطر کن ز کام شیر بجوى». ولى این باز تا آنجایى است که قدم نهادن در راه مصلحت عالى جامعه بشرى مستوجب آن نباشد که همان‌ها که انسان به خاطر نجاتشان به پا خاسته و تن به رنج و شکنج داده، لعنش کنند. آنجا چطور؟ آیا در آنجا هم آن کسى که تحت تأثیر این فکر است که «گر بزرگى به کام شیر در است/ شو خطر کن ز کام شیر بجوى»، باز هم به میدان حرکت مى‏ آید؟ گمان نمى‏ کنم! دیگر چرا برای کاری که رسیدن به بزرگى هم ندارد تلاش کند؟ مگر برسیم به آن بزرگى‏ هاى اصیل یعنى فضیلت‌ها. آن‌وقت این کلمه بزرگى برایش خیلى کوچک است. مى‏ گوییم «گر فضیلت به کام شیر در است/ شو خطر کن ز کام شیر بجوى». بله، این قشنگ است. اگر ما به این بحث اشاره کردیم، براى این بود که دوستان با جهت صحیح تلاش‌هاى همه مردان و زنانى آشنا شوند که دوست دارند یا همه موجودیشان یا لااقل سهمى از هستى‏ شان را در راه هدف‌هایى که شایسته است هدف انسان قرار گیرد، سرمایه‏ گذارى کنند. خواستیم توجه دوستان را جلب کنیم به این‌که به کدام جهت بیندیشیم.

باز یادآوری می‌کنم که هرگز معنى این بحث این نیست که فقط فضیلت است و عوامل‌ اقتصادى و نیازهاى دیگر نقشی ندارد. جمله‌های معروف «مَنْ لا مَعاشَ‏ لَه لا مَعادَ لَه» و «شکم گرسنه ایمان ندارد» همچنان به قوّت خود باقى است. براى این‌که توده‏ هاى مردم، بخصوص، به مقدار زیادى تحت تأثیر این خواسته‏ ها هستند. یعنى شما براى بیش از ۹۰ درصد از مردم جهان، قبل از این‌که حداقلی از غذا و مسکن و زندگى را تأمین کنید، اصلاً صحبتى از فضیلت و تقوا نمى‏ توانید بکنید. وقتى صحبت از فضیلت و تقوا کنید، مى‏ گویند این بابا دلش خوش است و شکمش سیر است، آمده براى من از فضیلت و تقوا صحبت مى‏ کند. این هم یک واقعیت است. در حدودى که ما مى‏ شناسیم، برای اکثریت مردم اصلاً وقتى مى‏ شود درباره فضیلت سخنى گفت و آنان را به فضیلت دعوت کرد که حداقل زندگى برایشان تأمین باشد. اما زبده‏ ها و کارگردان‌ها چنین نیستند. کارگردان‌هاى درجه یک عموماً کسانى هستند که مى‏ بینید نه به علت نداشتن مادی بلکه به علت نداشتن فراغت کافى غذا هم به اندازه یک آدم معمولى نمى‏ توانند بخورند. یعنى اصلاً توجه به مسائل کارگردانى اشتهاى غذایى آنها را ضعیف مى‏ کند، به طورى که نیاز غذایى‏ شان از یک کارگر معمولى خیلى کمتر است. ما آنها را مى‏ گوییم. مى‏ گوییم آنها چون نقشى پرارزش دارند، تا آنها ساخته نشوند، نهضت‌هاى عمومى پا نمى‏ گیرد و اداره و رهبرى نمى‏ شود.

بنا بر این، باید در رشد دادن ارزش‌هاى برتر در بین آن گروه زبده کوتاهى نکرد و به آنها توجه فراوان کرد و صرفاً تسلیم قضا و قدر و عامل اقتصادى نشد. به عبارت دیگر، آنچه ما هنوز با آن نمی‌توانیم هماهنگ باشیم و با بررسى‏ هایمان نتوانسته‏ ایم آن را بپذیریم، این است که به جاى قضا و قدر الهى، قائل به قضا و قدر اقتصادى باشیم. بگوییم سرنوشت بشر را نظام‏ هاى اقتصادى تعیین مى‏ کنند و ما هیچ‌کاره‌ایم. بالاخره موج این نظام‏هاى اقتصادى جوامع بشرى را به آن سویى که باید ببرد مى‏ برد. ‏خواه شما تحرکى داشته باشید خواه نداشته باشید. این همان قضا و قدر است به شکلی دیگر؛ سرنوشت‏ طلبى است به صورتی دیگر. ما نمى‏ خواهیم این را بپذیریم. این ماحصل توضیحى بود که دادم.

در اینجا نکته‏ اى را اضافه مى‏ کنم به مناسبت این‌که عرض کردم اکثریت مردم کسانى هستند که تا زندگی‌شان را تأمین و شکمشان را سیر نکنى، اصلاً نمى‏ شود درباره مسائل دیگر با ایشان حرف زد. توجه دادن آنها به این‌که بهبود وضع اقتصادیشان در فلان نظام است، البته یک عامل مؤثر و لازم است. توجه شما را به این نکته جلب مى‏ کنم که اصولاً انسان یک سلسله خواست‌هاى اولیه‏ دارد که زندگى را با آن شروع مى‏ کند. کودک زندگى را با چه شروع مى‏ کند؟ نخستین حرکت کودک براى جلب چیست؟ جلب شیر. اولین خواستى که پس از نفس کشیدن در او تجلى مى‏ کند، غذا خواستن است. بعد هم یک میدان آزاد می‌طلبد براى حرکت‏ هاى تفریحى تا بتواند بجنبد و از خود حرکت نشان دهد. بعد آرام‌آرام اسباب بازى و سرگرمى و بعد هم خواسته‏ هاى جنسى. بعد که کمى بزرگ‌تر مى‏ شود، غرور و خودخواهى و جاه‏ طلبى‌اش بیدار می‌شود. اما اگر به حدى که شعورش بیشتر می‌شود، تربیتى سازنده روى او اثر بگذارد، فضیلت‌خواه و فضیلت‌دوست می‌شود.

این وضع طبیعى بشر است. اگر به این وضع طبیعى توجه کنید، می‌بینید تنها دو یا یک درصد از انسان‌هایى که مثلاً به بیست‌ سالگى مى‏ رسند، توجه به آن فضیلت‌هاى عالىْ حاکم بر زندگى آنهاست، بقیه همه تحت‌الشعاع اینها هستند. یعنى اگر در زندگى حساب کنیم، فضیلت‌دوستى تعیین‌کننده سویه اصلى چند درصد از مردم است؟ شاید گاهى یک درصد یا یک در هزار هم کمتر. دیگران همه تحت تأثیر جاه‏ طلبى و محبوبیت‏ طلبى هستند. حالا اول برویم سراغ آن محبوبیت‏ طلبى که باز لطیف‏تر است. گروهی تحت تأثیر محبوبیت‏ طلبى حرکت مى‏ کنند و زندگی‌شان جهت پیدا مى‏ کند. اینها عده‏ اى معدودند. بعد باز مى‏ رسیم به درصد کمى از آنها که جاه‏ طلبى‏ هاى خشن حاکم بر آنهاست. کسانی که در راه رسیدن به جاه، خواب و آسایش و آرامش و همه چیزشان را از دست مى‏ دهند. ممکن است ده ـ پانزده روز هم گرسنه بخوابند تا به جاه برسند. اما اینها هم درصد معدودى هستند. پس مى‏ بینید یک یا دو درصد فضیلت‌دوست هستند، سه یا چهار درصد از خوشنامى خوششان مى‏ آید، پنج یا شش درصد هم جاه‏ طلب‌اند. اما ۷۰ تا۸۰ درصد تحت تأثیر همین خواست‌هاى عادی و زندگى خوب هستند. این خواسته‌ها او را وامی‌دارد که پاى پیاده به هر جایى بدود تا برسد به یک مهمانى پر زرق و برق. حتی زن و فرزند هم برایش ارزش جنسى یا سرگرمى دارد. اینها دچار دنیا هستند به معناى معروف خودش؛ یعنى همان دنیا با لهو و لعب و تفاخر و «تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلاد» حاکم بر زندگى آنهاست. تنها همان دو یا سه درصد گرایش به فضیلت دارند. این یک حالتى است در ساختمان بشر در حدودى که این حساب سرانگشتى پایان بحث من مى‏تواند برایتان مجسم کند. ما فکر مى‏ کنیم در شناسایى راه آینده صحیح آن باشد که به تمام جوانب مطلب نگاه کنیم تا راه را به سوى مقصدِ مطمئن‌تر و درست‏ تر بشناسیم.

منبع: بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید دکتر بهشتی

:::

برچسب‌ها:

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

- 2 = 7