توطئه آمریکایی، مذاکره ایرانی
به راستی کدام منفعت بزرگ است که مقامات آمریکایی را تا این حد نسبت به مذاکره با ما مشتاق کرده است؟ در چنین مذاکره ای مگر بناست ما نفت را چند دلار ارزانتر بفروشیم و یا گندم را چند دلار گرانتر بخریم؟ یا کدام استان از خاک خود را قرارست از دست بدهیم؟ این سوالات صد البته که کودکانه است. زیرا به وضعیت سیاست خارجی آمریکا و نوع منافعی که در آن مورد توجه است عنایت ندارد.
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): صادق زیباکلام چهره شناخته شده ای است: استاد اصلاحطلب علم سیاسی دانشگاه تهران و مدافع پرشور هاشمی رفسنجانی. کسی که از اقدامات رضاخان در ایران دفاع میکند و البته اصرار دارد که تک تک سلول هایش لیبرالاند. کسی که نه تنها مخالفان رابطه با آمریکا که مورخین معتقد به نقش استعمار در تاریخ معاصر ایران را متهم به تئوری «تئوهم توطئه» و نظریات «دایی جان ناپلئونی» میکند اما در عین حال رابطه با آمریکا را به شکل مسئلهای ساده و سهل الوصول تحلیل مینماید.
ایشان یا ردپای آراء ایشان را در بسیاری از مناظرههای که درباره تاریخ معاصر ایران و یا رابطه سیاسی با آمریکا پس از انقلاب باشد میتوان دید. اما اوج آن در کتاب «سنت و مدرنیته» ایشان است که به بررسی اصلاحات و نوسازی سیاسی در عصر قاجار می پردازد اما طعنههایی به تفکر ضدآمریکایی انقلاب اسلامی نیز دارد. تا جایی که ناشر کتاب مقدمهای بر آن نوشته و برخی ادعاهای نویسنده را پاسخ داده است. این مقدمه که در چاپهای اخیر، به عنوان موخره (صص ۸۱-۴۳۳) منتشر شده[۱] دفاع یک فعال سیاسی با گرایش چپ مکتبی در دهه شصت و هفتاد است از سیاستهای ضدآمریکایی انقلاب اسلامی از تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشویان مسلمان پیرو خط امام تاکنون. آنچه که میخوانید برداشتی آزاد از این متن است که پیشتر بخشی از آن که در پاسخ به دفاع تمام عیار آقای زیباکلام از اقتصاد لیبرال و نقد سیاستهای اقتصادی دهه شصت بود را منتشر کردیم.
این نوشته آقای علیرضا بهشتی شیرازی – فارغ از وضعیت فکری کنونی وی که متأثر از قهر و جدال طرفداران آقای موسوی با حاکمیت است – که به بررسی موضوع مذاکره با آمریکا» نیز پرداخته، در شرایط فعلی که بحث مذاکره بار دیگر جدی شده است، میتواند پاسخگوی برخی از پرسشهای نسل جوان انقلاب باشد. نسلی که میپرسد آیا انقلابیون سالهای نخست انقلاب و از جمله دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، تندرو و غیرمنطقی بودهاند که امروز باید خسارات اقدامات آنها با مذاکره مستقیم برطرف گردد؟[۲] و آیا آمریکاستیزی انقلاب، نوعی توهم توطئه جوانان انقلابی بوده که امام خمینی نیز تحت تآثیر روحیات آن جوانان، اقدامشان در تسخیر لانه جاسوسی را تأیید کردهاند؟
اشغال لانه جاسوسی و ماجرای آمریکاستیزی
سرایت دادن روحیه موجود در این قشر به همه و به ویژه به رهبری انقلاب که در تأسیس جهتگیری ضدآمریکایی کشور نقش اصلی را داشتند زیادهروی در فرافکنی است. مرحوم امام در کدام یک از سیاستهای خود تحت تاثیر تبلیغات و جوسازیها قرار گرفتند تا این دومین مورد باشد؟ کدام شاهد و دلیل بر چنین ادعایی ارائه شده است به جز حدس و گمان. البته دکتر زیباکلام در گزارش خود نامی از امام نمیبرد. منتهی اینچنین هم نیست که تصور کند بنیانگذار روحیه غربستیزی یا شعار مرگ بر آمریکا در انقلاب ما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بودهاند. مشابه اتفاق لانه جاسوسی در ابتدای انقلاب نیز رخ داد،[۳] اما ظرف چند ساعت مسئله خاتمه یافت. آنچه حادثه ۱۳ آبان را تا این حد اهمیت بخشید حمایت و استفاده حضرت امام از این رویداد برای افزودن جهت جدیدی به انقلاب بود.
اما انگیزه مرحوم امام از دمیدن روحیه غرب ستیزی در کالبد انقلاب چه بود؟ ما تا جواب این سوال را به درستی نیابیم نه قادریم به دفاع از این اقدام بپردازیم و نه میتوانیم آن را نقد کنیم. زیرا در این صوت تصورات خود را نقد کردهایم.
نویسنده کتاب حاضر به جز آنچه در فصل اول این کتاب به عنوان پیشزمینههای شکل گیری روحیه غرب ستیزی در ایران امروز مطرح کرده است، در نوشتهها و مصاحبههای دیگر خود علل و انگیزههای بیشتری نیز برای این پدیده ذکر میکند که مهمترین آنها دو مورد زیر است:
۱- نیروهای اسلامی با اشغال لانه جاسوسی و بدست آوردن دست بالاتر در انقلابیگری، شعارهای غربستیزانه را به وسیلهای برای خارج کردن سایر گروهها از صحنه تبدیل کردند و به یک دست کردن فضای سیاسی کشور که لازمه آن روز انقلاب بود پرداختند.
۲- بسیج نیروها، ایجاد وفاق ملی و ایجاد هماهنگی و انسجام میان جریانهای مختلف از جمله مهمترین کاربردهای اجرای سیاست آمریکاستیزی در سالهای نخست انقلاب بود: «جنگ بود. کمبودها بودند، گروهها و تشکیلات سازمان یافتهای با اسلحه رودرروی نظام ایبستاده بودند، محاصره بود و مسئله بقای نظام. شاید در آن شرایط اگر آمریکایی هم وجود نمیداشت ما چیز دیگری شبیه آن اختراع میکردیم که یکپارچگی، وحدت و انسجام انقلاب را حفظ و تداوم بخشیم. عامل دشمن خارجی در جامعهشناسی سیاسی و فرهنگ توده ای-پوپولیستی همواره یکی از ابزارهای نیرومند در بسیج تودهها در جوامع در حال انقلاب و بحران بوده است.»[۴]
به نظر ما بخشی از تحلیل ایشان در این مورد ناصحیح و بخشی دیگر ناقص است. زیرا اولاً یک امر نمیتواند در آن واحد هم موجب جمع و هم موجب تفریق شود. چگونه میشود که شعار مرگ بر آمریکا هم موجب تسویه و یکدست شدن نیروهای سیاسی شود (مسئلهای که از تابستان ۱۳۶۰ به بعد روی داد) و هم موجب کنار گذاشتن اختلافات میان جریانات مختلف سیاسی و اتحاد آنها گردد. در عمل هم که نگاه کنیم میبینیم که ماجرای لانه جاسوسی جز در مورد نهضت آزادی، منجر به کنار رفتن هیچ گروهی از صحنه نشد. در مورد نهضت نیز این خود دولت موقت بود که روز پس از ۱۳ آبان استعفا کرد. علیرغم این استعفا، باز هم نیروهای این گروه در شورای انقلاب عضویت داشتند.
و اما در مورد نقش شعارهای غربستیزانه در ایجاد وحدت و انسجام داخلی باید توجه کرد که تهدید آمریکا برای ما یک امر موهوم و ساختگی نبود. همانقدر که آمریکاییها در جریان انقلاب دچار بیتصمیمی و گنگی بودند پس از سقوط شاه نیروهای خود را بر علیه انقلاب بسیج کردند. این امری نبود که حتی دست اندرکاران دولت موقت تکذیب کنند یا آن را نادیده بگیرند. بلکه در مقابل این تحرکات، دو سیاست و دو نظر وجود داشت. نظر اول مربوط به دولت موقت بود که میگفت آمریکا چون از جانب ما احساس تهدید کرده است به چنین رفتارهایی دست میزند. پس لازم است که این احساس را از او دور کنیم. آمریکا که به هیچ وجه حاضر به تحویل سلاحهای پیش خریداری شده ایران نخواهد شد. چه بهتر که خودمان دست پیش را بگیریم و با ژستی صلحطلبانه قرارداد را یکطرفه لغو کنیم. ما که تا سالها گرفتار سر و سامان دادن به مشکلات داخلی خود خواهیم بود و به صدور انقلاب نخواهیم رسید. چه بهتر که خودمان آن را نفی کنیم. شعارهای تند ما که برای کسی مرگ و زیستی به همراه نخواهد آورد. چه بهتر که آنها را کنار بگذاریم و قس علیهذا.
اعضای دولت موقت منکر خصومتورزی آمریکاییها با انقلاب نبودند. از بیتفاوتی و بی عملی در مقابل تحرکات آمریکا نیز حمایت نمیکردند. اما جدا اعتقاد داشتند که به جز آنها در دستگاه انقلاب کسی نیست که از هزارتوی سیاست بینالملل سر دربیاورد و اگر آنها نباشند (قاعدتاً بر مبنای تحلیلهایی مشابه آنچه دکتر زیباکلام به ما ارائه میکند) یک عده جوان تند احساساتی و یک تعداد روحانیون جلیلالقدر ولی بسیط الرأی کشور را به کام اژدها خواهند برد. لذا پس از ملاقات مرحوم بازرگان با برژینسکی که سر و صدای زیادی در کشور ایجاد کرد، آنها حتی از ارائه گزارش مذاکرات به شورای انقلاب طفره میرفتند و در جریان استعفای روز ۱۴آبان آنها جداً تلقیشان این بود که امام تحت فشار قرار میگیرند و آن استعفا را نمیپذیرند.
در مقابل استراتژی امنیت ملیِ مورد نظر دولت موقت، وجهه نظر دومی وجود داشت که میگفت آمریکا براساس احساس اقدامات خود را بر علیه ما آغاز نکرده است. بلکه این کارها را دارد بر مبنای تصمیم انجام میدهد. آمریکا حتی اگر احساس کند که ما تهدیدی برای منافع او نیستیم باز بختیار را بر بازرگان و شاه را بر بختیار ترجیح میدهد و اینگونه سست آمدن در مقابل او تنها ما را به یک خوردنی اشتهاآور تبدیل خواهد کرد و به سمت آن سرنوشتی خواهد برد که نهضت ملی رفت. آمریکاییها کسانی نیستند که اگر به صد دسترسی داشته باشند به نود قناعت کنند چه برسد به نظامی که اگر منافعشان را تهدید نمیکند تأمین هم نمیکند. آمریکاییها تا وقتی که در غلظت و استواری نبینند موجودیت ما را قبول نمیکنند.
امام استراتژی دوم را قبول کردند. بدین ترتیب بود که شعارهایی چون «امروز آمریکا شیطان بزرگ است»، «اگر ما را محاصره کنند روزه میگیریم»، «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید»، «آمریبکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر»، «ما انقلاب خود را به همه جهان صادر میکنیم»، «ملتی که بیست میلیون جوان دارد باید بیست میلیون ارتشی داشته باشد»، «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، «امروز در ایران انقابی در کار است، انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» و مشابه آن مطرح گردید.
درباره اینکه آیا چنین استراتژی موفق بوده است یا نه بسیار میتوان سخن گفت. به نظر ما همین که نظام اسلامی پس از بیست سال و علیرغم محاصره و جنگ و بلواهای منطقهای همچنان موجودیت خود را حفظ کرده است در این زمینه میتواند شاهدی قابل اعتنا باشد. به علاوه این سیاستی نیست که تنها ما از آن استفاده کرده باشیم. همانطور که دکتر زیباکلام نیز با لحنی دیگر تأیید میکند «عامل دشمن خارجی در جامعهشناسی سیاسی و فرهنگ توده ای-پوپولیستی همواره یکی از ابزارهای نیرومند در بسیج تودهها در جوامع در حال انقلاب و بحران بوده است.»[۵]
جنگ تمام شد، وقت مذاکره است؟
منتهی در ادامه این مطلب ایشان میگویند علت غربستیزی هرچه بود گذشت و زمان مصرفش سپری شد. اینک دیگر ما دلیلی برای ادامه این سیاست نداریم. اینکه وضعیت جمهوری اسلامی از بسیاری جهات قابل مقایسه با سالهای نخست نیست امری صحیح است. اینکه ما برای شکلدهی سیاست خارجی خود باید بتوانیم فارغ از سیاست داخلی تصمیمگیری کنیم، اینکه ما باید برای هر کدام از اقدامات خود در صحنه خارجی انگیزهای قوی داشته باشیم، اینکه موتور سیاست خارجی ما باید منافع کشور باشد و نه محظورات، اینکه صیانت از جمهوری اسلامی وقتی از نماز مهمتر باشد قطعا از خوش آمد و یا خوش نیامد چند دوست خوب انقلاب هم مهمتر است، اینکه امنیت ملی کشوز از اهمیت درجه اول برخوردار است و چندین اینکه دیگر مطالبی است که میان ما و دکتر زیباکلام بر سر آن اختلاف نیست. اینک ما میخواهیم بر اساس همین نکات مورد توافق به پیشنهاد آقای دکتر زیباکلام با مقامات آمریکایی مذاکره مستقیم داشته باشیم.
آیا این کار خود یک اقدام نیست و به انگیزه منطقی نیاز ندارد؟ ما فرض را بر این گذاشتهایم که این کار هیچ ضرری برای ما ندارد. اما آیا همین مقدار برای دست زدن به اقدامی تا این حد جنجالی که توهمش میتواند دو هفته تمام کلیه رسانههای خبری جهان را به خود مشغول کند کافی است؟ آیا صرف ضرر نداشتن یک اقدام (اگر این فرض صحیح باشد) انجام آن را ضروری میکند؟ یا این کار را باید منافع هم داشته باشد؟ این اقدام ما برای آمریکایی که قطعا منافع دارد، یا تصور میکنید آنها نیز چون این کار برایشان بیضرر است اینقدر نسبت به انجام آن اصرار دارند؟
سواال دوم اینست که منافع این کار چقدر باید باشد تا ما را نسبت به انجام آن متقاعد کند؟ آیا بیست میلیون دلار منافع کافیست؟ آیا بیست میلیارد دلار منافع کافیست؟ البته که هیچکدام. زیرا این زهد و یا حرص ما نیست که این مقدار را تعیین میکند. باید دید که طرف مقابل ما چه منافعی در این اقدام دارد تا قدرت چانهزنی خود را بدانیم و بتوانیم حد متعادلی برای انتظارت خود تعیین کنیم. ما حتی اگر تصمیم به مذاکره با آمریکا داشته باشیم نمیتوانیم با این کار به صورت منطقی (آنگونه که مورد نظر دکتر زیباکلام نیز هست) برخورد کنیم مگر آنکه از پیش گمانهای قابل اعتنایی در مورد انگیزههای طرف مقابل در این مذاکره مستقیم داشته باشیم. لذا به نظر ما حتی اگر هیچکدام از ایراداتی که تاکنون بر نظرات آقای دکتر زیباکلام گرفتهایم وارد نباشد باز آنچه ایشان گفتهاند برای متقاعد کردن کسی به مذاکره با آمریکا کافی نخواهد بود. زیرا ما به دنبال رفتار منطقی هستیم و بنا نیست انگ و ننگ ریزهخواری از مارکسیستها ما را به کاری وادار کند.[۶]
به راستی کدام منفعت بزرگ است که مقامات آمریکایی را تا این حد نسبت به مذاکره با ما مشتاق کرده است؟ در چنین مذاکره ای مگر بناست ما نفت را چند دلار ارزانتر بفروشیم و یا گندم را چند دلار گرانتر بخریم؟ یا کدام استان از خاک خود را قرارست از دست بدهیم؟ این سوالات صد البته که کودکانه است. زیرا به وضعیت سیاست خارجی آمریکا و نوع منافعی که در آن مورد توجه است عنایت ندارد.
ابرقدرت آمریکا و کانونهای تغییر جهان
همانگونه که در جو زمین جبهههای هوا مرتبا شکل میگیرند و موجب آبسالی و یا طوفان در مناطق مختلف میشوند، جوامع بشری نیز متناوباً شاهد تولید و توسعه کانونهای دگرگونی هستند. آمریکا به عنوان یک ابرقدرت نمی تواند موقعیت خود را در جهان حفظ کند اگر نتواند بر تحولات این کانونها تأثیر بگذارد و آنها را اداره کند. به وجود آمدن «میل به تغییر» در جوامع یکی از مهمترین این کانون هاست. میل به تغییر با نارضایی تفاوت دارد، ممکن است مردم یک کشور به خاطر گرانی بیش از حد شورش کنند و یا بر اثر قحطی و بیکاری دولتهایی سرنگون شوند، اما اینها هیچکدام ناشی از شکلگیری میل به تغییر در آن جوامع نباشد. چنین شورشهایی را با چند صد میلیون دلار کمک اقتصادی و یا چند باران متوالی میتوان پایان یافته تلقی کرد. اما میل به تغییر تنها با وقوع تغییر است که آرام میگیرد و چه بسا بهبود شرایط اقتصادی تنها موجب تشدید آن شود. میل به تغییر وضع موجود که معمولا پش از بلوغ به میل به تغییر نظام حاکم متحول میشود موتوریب بسیار نیرومند برای تغییرات یسیاسی است. تا جایی که میتوان گفت در جهان امروز پس از تولد هر گونه میل به تغییر، خودِ تغییر امری اجتنابناپذیر است و ابزارهایی چون کشتار و سرکوب و اختناق تنها مسکن هایی موقتی هستند. پس از این تولد، وقوع تغییر در حکم یک تیر شلیک شده است. دیگر نمیتوان تیر را به خشاب برگرداند حتی اگر بتوان هدف را عقب برد یا جابجا کرد. اینها نکاتی است که آمریکاییها به عنوان تنها مدعیان ابرقدرتی در جهان باید بیشتر از همه بدان توجه داشته باشند، و توجه هم دارند.
اگر بنا باشد به نمونههایی از کانونهای میل به تغییر در وضعیت کنونی جهان اشاره شود میتوان به میل مردم تبت نسبت به جدایی از چین و یا وضعیت مردم میانمار اشاره کرد و در هر دو مورد به تلاش آمریکا برای اداره این میل توجه نمود. همچنین به میل مردم ایرلند شمالی به استقلال از انگلستان توجه کرد و ملاحظه نمود علیرغم اینکه انگلستان نزدیکترین و مهمترین متحد آمریکا در سطح جهانی است، اما این باعث نمیشود که در اوج درگیریهای «شین فن»[۷] و دولت لندن، «جری آدامز»[۸] با رئیسجمهور آمریکا دیدار نکند. به همین ترتیب اگر بخواهیم به نمونههای مهمتری از شکلگیری این میل به تغییر در دهههای گذشته اشاره کنیم میتوانیم از نهضت ملیگرایی عرب که ناصر در خاورمیانه به راه انداخت نام ببریم… اگر آمریکا به این کانونهای میل به تغییر توجه نکند، حکومتهای محلی مرتکب چنین بی توجهی نمیشوند و سعی در ایمن کردن خود نسبت به افسارگسیختگیهای این موتور نیرومند و سپس بهرهبرداری از آن به نفع خود خواهند کرد. این نکتهایست که اهمیت توجه به کانونهای میل به تغییر را در سیاست خارجی پرتجریه آمریکا دوچندان میکند.
در حال حاضر از جمله مهمترین این کانونها «نهضت احیاء فکر اسلامی» است. دکتر زیباکلام در جایی گفتهاند این توهم و خودبزرگ بینی ماست که تصور میکنیم در دنیای انقلابیگری حرف اول را میزنیم، حال آنکه انقلابیون صدر اول جهان در حال حاضر کسانی چون نلسون ماندلا و یا… هستند که ایشان کتاب حاضر را به آنها تقدیم کرده است. خوب! با ناچیز شمردن نهضت اسلامی توسط ایشان نیز به نظر ما خیلی خودفروبینانه است. از نهضت جهانی احیای فکر اسلامی میتواند جمهوری اسلامی زاده شود و میتوان گروه طالبان زاده گردد. همچنین میتواند نتایجی متفاوت از این هر دو بدست آید. آنچه برای آمریکاییها اهمیت دارد این نتایج است. از جمله برای آمریکاییها اهمیت دارد که صبغه ضدآمریکایی جزء مختصات اصلی این نهضت نباشد. چنین طمعی را اسرائیلیها نیز در منطقه دارند، کمااینکه در سال ۱۳۷۳ در پاسخ به درخواست استمهال ایران برای بازپرداخت وامهای خارجی خود تنها شرط بانکهای بستانکار عدم مخالفت جمهوری اسلامی با روند صلح خاورمیانه بود.
و اینک مذاکره!
غرض از ذکر این مقدمات آن است که تصوری از انگیزههای آمریکا برای برقراری رابطه با ایران ایجاد شود:
نکته اول اینکه؛ با توجه به این مقدمات به نظر ما صورت مسئله بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که معمولاً تصور میشود. مذاکره میان دو طرف برای رسیدن به اهداف و نتایجی انجام میگیرد. حال اگر نفس انجام مذاکره برای یکی از طرفین دارای مطلوبیت و منافع باشد آن مذاکره احتمالاً به نتیجهای نخواهد رسید، زیرا یکی از طرفین پیش از آنکه بازی شروع شود آن را یک هیچ برده است.
نکته دوم اینست که تنها یک انگیزه در میان صاحبان دیدگاههای مختلف سیاسی مذاکره با آمریکا را توجیه میکند و آن موضوع امنیت ملی است. دیگر منافعی که برای چنین مذاکره یا روابطی شمرده میشود هیچ کدام در خور این همه بحث یا اصرار نیست و شاید به این خاطر مطرح میشود که گوینده دوست ندارد متهم به بزدلی شود و یا احساس میکند که مخاطب اهمیت امنیت ملی کشور را درک نمیکند. افکار عمومی کشورهای غربی بر علیه کشور و ملت ما به صورت غیرقابل باوری تهییج شده است. گروههای افراطی گاهی در شهرهای آمریکا راه میافتند و از دولت میخواهند شهرهای ایران را با سلاح اتمی هدف قرار دهد. مهتر و بانفوذتر از آنها لابیهای صهیونیستی در آمریکا هستند. آنها پس از پنجاه سال مبارزه اینک کار تمام دشمنان تاریخی اسرائیل را تقریبا پایان یافته میبینند برای یکسره کردن مسئله حاضر به انجام هر اقدام سیاسی یا نظامی غیرمتعارفی بر علیه ایران هستد. از طرف دیگر آمریکاییها با دهها ناو هواپیمابر در چند ده کیلومتری سواحل ما هستند. آنها در حمله به عراق نشان دادند که تا چه حد میتوانند خطرناک باشند. تمام اینها واقعیت هایی است که اگر یک سیاستمدار به آنها بی توجهی کند به امنیت ملی کشور بیتوجهی کرده است. منتهی مسئله اینست که در موقعیت ما و در مواجهه با تمام تهدیدها آیا وضعیت ایستاده برای کشور امنتر است یا نشسته؟ این همان سوالی است که در سالهای اول انقلاب نیز وجود داشت و پیشتر درباره آن گفتیم.
[۱]- زیباکلام- صادق، سنت و مدرنیته، نشر روزنه، چاپ هفتم، تهران ۱۳۸۹، یادداشت ناشر، صص ۶۸-۴۵۸٫
[۲]- آقای زیباکلام در مصاحبهای با عنوان «مذاکره با آمریکا خیانت نیست» در نشریه آبان می گوید: «پس از انقلاب اسلامی در مسابقهای برای کسب وجهه انقلابیتر، نیروهای اسلامی که از سوی چپی ها به عنوان عوامل بورژوازی و بازار و… تحقیر میشدند با اشغال سفارت امریکا سعی در بدست آوردن بالاترین دست کردند، در حالیکه در آنچه انجام داده بودند مأخوذ تبلیغات نیروهای چپ بودند. و الا انقلاب اسلامی تا پیش از پیروزی نشانهای از غربستیزی از خود بروز نداده بود. سپس به دلایل سیاست خارجی بر شدت این شعارها همچنان افزوده شد، تا جایی که امروز مذاکره با آمریکا به صورت یک «تابو» درآمده است. در عین حال که زمان مصرف تمامی علل موجده آن سپری شده است.»
[۳]- اشاره به اشغال سفارت آمریکا در ۲۵ بهمن ۵۷ توسط چریک های فدایی خلق که به دستور امام(ره) بلافاصله پایان یافت. (مبارزه)
[۴]- دکتر صادق زیباکلام، مقاله «جناح راست تحول جامعه را درک نمی کند»، نشریه آبان، شماره ۱۰، ۲۷ دی ماه ۱۳۷۶٫
[۵]- نکتهای که معمولا در این فراز از چنین بحثی مطرح میشود این است که اگر تندرویهای ما در مسئله لانه جاسوسی نبود رژیم عراق فرصت تحمیل یک جنگ هشت ساله را بر ما نمییافت و آیا این خلاف امنیت ملی ما نبود؟ در زمان دولت موقت بنده مسئول گروه سیاسی یکی از جراید بودم و با توجه به جو انقلابی آن روزگار و توهینهای مقامات عراقی و تجاوزهای گاه و بیگاهشان به مناطق مرزی ما نیز انتشار مقالات تندی را آغاز کرده بودیم که وزیر خارجه دولت موقت با سردبیری ما تماس گرفت و گفت دولت عراق دنبال بهانهجویی برای برای آغاز جنگ است و ما آمادگی مقابله با او را نداریم و انتشارات اینگونه مقالات تنها کار او را در این بهانهجویی ساده میکند. به عبارت دیگر رژیم عراق پیش از آنکه مسئله لانه جاسوسی پیش بیاید تصمیم خود را برای جنگ با ایران گرفته و کار را با تشکیل گروه های خلق عرب و عربستان نامیدن خوزستان آغاز کرده بود.
[۶]- چنین استدلالهایی در دهه شصت که اتحاد جماهیر شوروی به عوان قدرت بینالمللی وجود داشت و مارکسیستهای ایرانی هم در داخل و خارج همسو با آن حرکاتی را انجام میدادند ، مطرح میشد. این گروهها هرگونه هر حرکت خلاف میل شوروی را تعبیر به گرایش جمهوری اسلامی به امپریالیسم امریکا میکردند و متقابلا گروههای راستگرای مکتبی و غیرمکتبی هم وجود داشتند که امریکاستیزی را تعبیر به مارکسیسمزدگی مینمودند. امروزه هم اگرجه نه شوروی و نه گروهکهای کمونیستی باقی ماندهاند و نه جناح سیاسی برجستهای با گرایشات چپ در میان نیروهای انقلابی وجود دارد که متهم به مارکسیسمزدگی شود، اما استدلالهایی از قبیل اینکه “چرا با روسیه و چین رابطه داشته باشیم اما با امریکا نه” و یا اینکه “بواسطه عدم رابطه با امریکا عملا به مستعمره روسیه و چین بدل شده ایم”! همچنان در حاشیه مذاکره با امریکا مطرح میشود. (مبارزه)
[۷]- حزب شین فن (Sinn Féin) حزب ملی گرای ایرلند شمالی که شاخه سیاسی ارتش جمهوریخواه ایرلند به شمار میآید. (مبارزه)
[۸]- جری آدامز (Gerry Adams) رهبر حزب شینفن. (مبارزه)
::::