۱۰:۵۵ - ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ نگاهي به تاريخچه تحزب در ايران بين دو انقلاب

نمایندگان نخبگان و نه مردم

در دهه ١٣٢٠ همچنین شمار فراوانی از احزاب متکی بر افراد نیز تشکیل شد مثل حزب دموکرات ایران به رهبری قوام‌السلطنه و حزب زحمتکشان به رهبری مظفر بقایی که به دلیل فقدان سازماندهی و برنامه روشن و فردمدار بودن نتوانستند دوام و بقایی داشته باشند. همچنین در این دوره احزاب فراوان دیگری چون حزب ایران (احمد زیرک‌زاده)، حزب استقلال (عبدالقدیر آزاد)، پیکار (به رهبری محمد پورسرتیپ، شجاع‌الدین شفا)، حزب میهن و حزب میهن‌پرستان (کریم سنجابی) و... تشکیل شد که هیچ کدام با توجه به فقدان تجربه تحزب و نامساعد بودن شرایط و فقدان پایگاه اجتماعی مشخص و رابطه ارگانیک با...

مبارزه(رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):

 ایران بین دو انقلاب از سال ١٢٨۵ تا ١٣۵٧ تجربه تحزب موفقی را تجربه نمی‌کند. این به معنای آن نیست که گروه‌ها و نیروهای سیاسی در ایران گامی
در راستای ایجاد حزب برنداشتند بلکه سخن در آنجاست که ساختار و ترتیبات سیاسی حاکم در تلفیق با فرهنگ سیاسی به ارث رسیده از تاریخی استبدادزده مانع از آن شد که حتی احزابی که تا حدودی برآمده از سلیقه‌ها و گرایش‌های سیاسی و طبقاتی و اقتصادی مشخص بودند، بتوانند کاری از پیش ببرند. به عبارت دیگر احزاب سیاسی در ایران بیش از آنکه پایی در میان گروه‌ها و اقشار و طبقات اجتماعی داشته باشند، ناشی از پویش‌ها و کوشش‌های نخبگان سیاسی حاکم برای حفظ و ارتقای قدرت سیاسی‌شان بودند و به همین خاطر با کنار رفتن محتوم این نخبگان، بنای‌شان فرو می‌ریخت و نقشی از خود به یادگار نمی‌گذاشتند

بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و با قدرت گرفتن واقعی محمدرضا شاه پهلوی، تحزب در ایران به امری بلاموضوع بدل شد. در این دوره تا سال ١٣۵٣ احزابی در ایران شروع به کار کردند که تا حدودی می‌کوشیدند در چارچوب سلطنت علایق و سلایق سیاسی برخی را دنبال کنند
مشکل اساسی دیگر احزاب در مشروطه انشعاب‌های متعدد و مختلفی بود که اساس حزب را با چالش مواجه می‌کرد. برای نمونه در مجلس سوم علمای مجلس حزب هیات علمیه را تشکیل دادند که متشکل از ١۶ نفر از نمایندگان روحانی مجلس بود، اگرچه تمام روحانیان مجلس عضو این حزب نبودند

محسن آزموده/ ضرب‌المثلی معروف و تکراری در مورد ایرانیان می‌گوید که ایشان وقتی دو نفر می‌شوند، حزبی تاسیس می‌کنند و چون سه نفر می‌شوند، انشعاب می‌کنند. درباره ضعف تحزب در ایران البته بحث و حدیث بسیار گفته و شنیده شده و بیش و پیش از هر چیز بر نقش فرهنگ سیاسی تاکید شده است. خلاصه این دیدگاه را محققی به شکل کامل و دقیق در فهرست پیش رو بیان کرده است: «ضعف فرهنگ سیاسی مشارکتی و مدنی، قوت فرهنگ سیاسی تبعی- احساسی و توده‌یی، تاثیر‌پذیری از فرهنگ سیاسی عشیره‌یی، تبارگمانی و خویشاوندسالاری، ضعف روحیه کار جمعی، عزلت‌جویی و سیاست‌گریزی و جمع‌گریزی، عوام‌زدگی، وجود روحیه فردگرایی صوفیانه، بینش مطلق‌گرایی، ضعف روحیه اعتمادورزی و مسوولیت‌پذیری، عدم تساهل و سعه صدر، شخصیت پرستی، رابطه‌ورزی به جای ضابطه‌گرایی، تعصب و افراط‌گویی، تملق‌گویی  و…»
بستر تاریخی فرهنگ
با این همه اگر بخواهیم این پدیدارهای فرهنگ سیاسی به مثابه علل ضعف تحزب در ایران را مرور کنیم، باز ممکن است این پرسش پیش‌ آید که خود این فرهنگ سیاسی با این مولفه‌ها محصول و نتیجه چیست؟ یعنی به طریق اولی می‌توان پرسید چرا فرهنگ سیاسی مشارکتی ایرانیان ضعیف است، چرا خویشاوند سالارند، چرا سیاست‌گریزند، چرا جمع‌گریزند و… به نظر می‌رسد تاکید مدام بر فرهنگ سیاسی به عنوان علت‌العلل ضعف تحزب مغالطه جانشینی معلول به جای علت به تعبیر نیچه باشد که احتمالا با نظر به بحث فعلی می‌گفت این پدیدارهای فرهنگ سیاسی خودشان معلول یک شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی خاص هستند و از یک بستر فرهنگی خاص سر برمی‌آورند.
به همین دلیل است که احتمالا برای یافتن ریشه‌های ضعف تحزب در ایران و علاقه اندک ایرانیان به شرکت در احزاب باید از سابقه تحزب در ایران پرسید و این سوال را مطرح کرد که سرنوشت احزاب در ایران از آغاز تاکنون به چه صورت بوده و سرنوشت گروه‌هایی که تحت عنوان احزاب سیاسی سربرآورده‌اند، چه بوده است؟
چنان که موریس دو ورژه در مقدمه کتاب احزاب سیاسی می‌نویسد که سابقه احزاب سیاسی در معنای مدرن آن در خود غرب نیز چندان قدیمی نیست و به میانه سده نوزدهم میلادی بازمی‌گردد. این البته به معنای فقدان گروه‌ها و تشکل‌هایی نیست که در بسیاری از کشورها برای نمایندگی و پیشبرد منافع سیاسی گروه‌های مختلف اجتماعی وجود داشتند. سخن دو ورژه آن است که هیچ یک از این گروه‌های حزب سیاسی به معنای جدید کلمه نبودند. حزب سیاسی (political party) در معنای مدرن، سازمانی متشکل از افرادی است که برای دستیابی به اهدافی جمعی از طریق اکتساب قدرت سیاسی و سیاست‌ورزی
گرد هم آمده‌اند. روشن است که برای سازماندهی این افراد نیازمند و نیل به آن اهداف جمعی نیازمند برنامه‌ریزی دقیق است. به همین دلیل هر حزبی دارای یک مرامنامه یا اساسنامه است که در آن ضمن تشریح اهداف و آرمان‌های سیاسی حزب، ساختار آن و وظایف هر یک از اعضا مشخص شده‌اند. البته ممکن است در شرایط خفقان و انسداد سیاسی در برخی جوامع احزابی مخفی و زیرزمینی به امید تغییر شرایط موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب پدید آیند اما در هر صورت تاسیس حزب و فعالیت حزبی نیازمند نظام سیاسی مشروطه و تا حدودی دموکراتیک است تا در آن گروه‌ها با افکار و گرایش‌های سیاسی متنوع تحت عنوان احزاب اجازه فعالیت و عضو‌گیری داشته باشند.
مشروطه ایرانی و احزاب
با این مقدمات روشن می‌شود که تا پیش از انقلاب مشروطه که در ایران نظام سلطنتی حاکم بوده، سخن گفتن از تحزب در ایران سالبه به انتفاء موضوع بوده است، اگرچه نمی‌توان انکار کرد که رد نظام‌های سنتی سلطنتی نیز در هر حال گروه‌های ذی‌نفوذ تحت عناوین انجمن‌ها و مجمع‌های مختلف و متنوع می‌کوشیدند در سهم‌خواهی از قدرت ایفای نقش کنند.
با انقلاب مشروطه در سال ١٢٨۵ و تاسیس پارلمان در ایران اما فعالیت سیاسی در ایران معنایی غیر از لابی‌گری و تلاش برای نزدیک شدن به دربار با هزار ترفند و حیله و سعایت دیگران یافت. با تشکیل مجلس اول شورای ملی نخبگان ایران دریافتند که می‌توانند و لازم است با تشکیل گروه‌هایی با منافع و ایده‌های سیاسی مشترک بهتر در فرآیند دستیابی و حفظ و گسترش قدرت عمل کنند. محمدتقی بهار، ملک‌الشعرای نامدار عصر مشروطه و از وکلای مجلس دوم شورای ملی خود در کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران نشان می‌دهد که چگونه در دوره دوم مجلس وکلای ملت بر اساس گرایش‌های سیاسی و خاستگاه‌های طبقاتی به دو گروه عمده اعتدالی و دموکرات تقسیم شدند. البته اگر بخواهیم دقیق‌تر به شکل‌گیری احزاب در ایران نوین بپردازیم باید از حزب اجتماعیون عامیون به عنوان نخستین حزب سیاسی مدرن در ایران یاد کنیم که خود شاخه حزب سوسیال دموکرات یا حزب همت قفقاز بود و برنامه سوسیالیستی داشت. به عبارت دیگر اجتماعیون عامیون حزبی رادیکال (تندرو) بود که اعضای آن را عمدتا متجددین و تحصیلکردگان فرنگ تشکیل می‌دادند و افرادی چون سیدحسن تقی‌زاده، حیدرخان عمواوغلی، سلیمان میرزا و سیدرضا مساوات در آن حضور داشتند و نشریاتی مثل ایران نو در تهران، شفق در تبریز و نوبهار در خراسان را منتشر می‌کردند. بهار در کتابش درباره ایشان می‌نویسد: «دموکرات‌ها که یک بند مرام‌شان «انفکاک کامل قوه سیاسی از قوه روحانی» و بند دیگر «ایجاد نظام اجباری»، «تقسیم املاک بین رعایا»، «قانون منع احتکار»، «تعلیم اجباری»، «بانک فلاحتی»، «ترجیح مالیات غیرمستقیم بر مستقیم» و «مخالفت با مجلس اعیان»… بود، مورد هجوم علما و گروه انبوهی از رعایا و توده قرار گرفتند. اکثر افراد دموکرات افراد روشنفکر و صاحب‌قلم بودند. دموکرات‌ها خواستار تغییر در ساختار قدرت و اعلام جمهوری بودند.»
در برابر دموکرات‌ها اما اعتدالیون بودند. ایشان البته در واقع در برابر دموکرات‌ها تشکیل شده بودند. اعتدالیون البته مدافع تغییرات آرام و اصلاحات معتدل بودند و از چهره‌های نامدارشان می‌توان از مرتضی قلی نایینی، محمد صادق طباطبایی و علی‌محمد دولت‌آبادی یاد کرد. اهالی کسبه و اصناف و وابستگان به بازار و به طور کلی جناح‌های سنتی عمدتا طرفدار این دسته بودند.
شکل‌گیری احزاب سیاسی و حضور آنها در مجالس مشروطه اما به معنای فعالیت حزبی و تاثیرگذاری ایشان نبود. در واقع هیچ دولتی انتخاب واقعی یک حزب نبود و «احزاب از کابینه جدا بودند» به عبارت دیگر به دلیل تشتت اوضاع، نقش موثر روس‌ها و انگلیس‌ها در سیاست داخلی ایران، ناکارآمدی پارلمان، کارشکنی‌ها و سهم‌خواهی دربار و در نهایت فرهنگ سیاسی موروثی و سنتی، احزاب سیاسی نمی‌توانستند در انتخاب کابینه به شکل حزبی و با برنامه نقش‌آفرینی کنند و کسانی که به کابینه‌ها وارد می‌شدند، عضو هیچ حزبی نبود. ضمن آنکه خود احزاب نیز اعضای پایداری نداشتند و از آنجا که برآمده از گروه‌ها و اقشار اجتماعی نبودند، فاقد پایگاه اجتماعی بودند. به عبارت دیگر از منظر ارتباط این احزاب با اجتماع باید گفت که این احزاب سیاسی بیشتر به فراکسیون‌هایی در پارلمان شباهت داشتند که افرادی که به هر طریقی (و نه از طریق لیست احزاب و به شکل حزبی) وارد مجلس می‌شدند، آنها را تشکیل می‌دادند. مشکل اساسی دیگر این احزاب، انشعاب‌های متعدد و مختلفی بود که اساس حزب را با چالش مواجه می‌کرد. برای نمونه در مجلس سوم علمای مجلس حزب هیات علمیه را تشکیل دادند که متشکل از ١۶ نفر از نمایندگان روحانی مجلس بود، اگرچه تمام روحانیان مجلس عضو این حزب نبودند. با شروع جنگ جهانی اول و انحلال مجلس
نه فقط احزاب که نظام مشروطه در ایران به محاق رفت و کشور را یک دهه اغما و آشوب فرا گرفت.
تجدد آمرانه و تعطیلی احزاب
سده چهاردهم خورشیدی اما با کودتای ١٢٩٩ آغاز شد و در ادامه با تغییر سلطنت و بر تخت نشستن رضاشاه (١٣٠۴) طلیعه‌های دولت مدرن در ایران درخشیدن گرفت؛ دولتی که با توجه به سال‌ها هرج و مرج و ناامنی، انتظار نخبگانش از دولت بیش از آنکه آزادی باشد، امنیت بود، به همین دلیل نیز در نوع حکومتداری که بین سال‌های ١٣٠۴ تا ١٣٢٠ در ایران حرف اول را می‌زد، جایی برای فعالیت احزاب سیاسی و خواست‌های متنوع نبود، این وضعیت به ویژه بین سال‌های ١٣١٠ تا ١٣٢٠ که به تعبیر محمد علی همایون کاتوزیان دورانی استبدادی بود، چشمگیرتر بود.
تکثر سرطانی احزاب
بعد از شهریور ١٣٢٠ و با باز شدن نسبی فضا و بر سر کار آمدن شاهی جوان و بی‌تجربه و قدرت گرفتن دوباره پارلمان اما نیروهای سیاسی در ایران بار دیگر این امکان را یافتند که با تشکیل احزاب سیاسی بار دیگر منافع سیاسی خود درخواست قدرت را از طریق احزاب سیاسی دنبال کنند. مهم‌ترین حزبی که شاید تا به امروز بتوان گفت به لحاظ تجربه تحزب سازمان‌یافته‌ترین و قدرتمندترین و پرتوان‌ترین حزب سیاسی ایران بوده است یعنی حزب توده در دهم مهرماه سال ١٣٢٠ تشکیل شد. حزبی که در طول دهه پیش رو یکی از قدرتمندترین نیروهای سیاسی کشور بود و حتی پس از آنکه از سال ١٣٢٧ فعالیتش غیرقانونی اعلام شد، تا کودتای ١٣٣٢ آشکار و پنهان در صحنه حضور داشت. درباره دلایل شکست حزب توده و ناکامی آن بسیاری از متخصصان و صاحبنظران سخن گفته‌اند (رک: ایران بین دو انقلاب یرواند آبراهامیان و شورشیان آرمانخواه مازیار بهروز و نگاهی به چپ در ایران از درون حمید شوکت و…) و دلایلی متنوعی چون روشن نبودن مواضع، وابستگی به شوروی، ضعف سازماندهی، خیانت اعضا، فشار سایر گروه‌های سیاسی و در راس همه شاه و سلطنت‌طلبان و… را به عنوان علل ناکامی آن برشمرده‌اند. در دهه ١٣٢٠ همچنین شمار فراوانی از احزاب متکی بر افراد نیز تشکیل شد مثل حزب دموکرات ایران به رهبری قوام‌السلطنه و حزب زحمتکشان به رهبری مظفر بقایی که به دلیل فقدان سازماندهی و برنامه روشن و فردمدار بودن نتوانستند دوام و بقایی داشته باشند. همچنین در این دوره احزاب فراوان دیگری چون حزب ایران (احمد زیرک‌زاده)، حزب استقلال (عبدالقدیر آزاد)، پیکار (به رهبری محمد پورسرتیپ، شجاع‌الدین شفا)، حزب میهن و حزب میهن‌پرستان (کریم سنجابی) و… تشکیل شد که هیچ کدام با توجه به فقدان تجربه تحزب و نامساعد بودن شرایط و فقدان پایگاه اجتماعی مشخص و رابطه ارگانیک با جامعه دوام نیاوردند.
احزاب بی رنگ و بو
بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ و با قدرت گرفتن واقعی محمدرضا شاه پهلوی اما تحزب در ایران بار دیگر به امری بلاموضوع بدل شد. البته در این دوره به خصوص تا سال ١٣۵٣ احزابی در ایران شروع به کار کردند که
تا حدودی می‌کوشیدند در چارچوب سلطنت علایق و سلایق سیاسی برخی را دنبال کنند. حزب مردم ایران به رهبری اسدالله اعلم (١٣٣۶)، حزب ملیون به رهبری منوچهر اقبال (١٣٣٧)، حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور (١٣۴٢ با تغییر نام کانون مترقی) و… برخی از این احزاب هستند. اعضای این احزاب عمدتا رجال نامدار حکومتی و نخبگان سیاسی، اقتصادی و دانشگاهی بودند و این احزاب کمتر شباهتی با احزاب سیاسی مدرن به معنایی که در بدو سخن تعریف کردیم، داشتند و بنابراین انتظار کارویژه‌های حزب از آنها خیال خام است.
در آغاز دهه ١٣۵٠ با تحولات اساسی که در سیاست و اقتصاد ایران پدید آمد، شاه تصمیم گرفت که کلیه احزاب اعم از حزب مردم، حزب پان ایرانیست، حزب ایرانیان، حزب ایران نوین و… را در یک حزب با نام حزب رستاخیز تلفیق کند. او در کتاب پاسخ به تاریخ د ر این‌باره می‌نویسد: « ما معتقد هستیم همه مردم ایران باید برای رسیدن به هدف‌های ملی که سعادت و آسایش فرد فرد ما را تامین خواهد کرد متحد باشند و در یک جهت حرکت کنند، همه کوشش‌ها باید در راه پیشرفت کشور باشد، نه خنثی کردن تلاش‌های یکدیگر. در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که در حزبی هستند با دیگران بر سر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه می‌خواهد حرف‌های خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات
به وجود می‏آید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست». این اقدام از بالا و پدرسالارانه اما بیش از آنکه به مشارکت مردم و اتحاد ایشان (به ویژه در میان طبقه متوسط شکل گرفته در دهه ١٣۴٠) کمک کند، بر جدایی ملت از دولت می‌افزاید، تا جایی که بسیاری در تحلیل علل و عوامل انقلاب، این اقدام رژیم شاهنشاهی را یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات او و ناشی از کژخوانی ایده‌های ساموئل هانتینگتون در کتاب مشهور سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی توسط نخبگان سیاسی ایرانی آن عصر قلمداد    می‌کنند.
به طور کلی ایران بین دو انقلاب از سال ١٢٨۵ تا ١٣۵٧ تجربه تحزب موفقی را تجربه نمی‌کند. این به معنای آن نیست که گروه‌ها و نیروهای سیاسی در ایران گامی
در راستای ایجاد حزب برنداشتند بلکه سخن در آنجاست که ساختار و ترتیبات سیاسی حاکم در تلفیق با فرهنگ سیاسی به ارث رسیده از تاریخی استبدادزده مانع از آن شد که حتی احزابی که تا حدودی برآمده از سلیقه‌ها و گرایش‌های سیاسی و طبقاتی و اقتصادی مشخص بودند، بتوانند کاری از پیش ببرند. به عبارت دیگر احزاب سیاسی در ایران بیش از آنکه پایی در میان گروه‌ها و اقشار و طبقات اجتماعی داشته باشند، ناشی از پویش‌ها و کوشش‌های نخبگان سیاسی حاکم برای حفظ و ارتقای قدرت سیاسی‌شان بودند و به همین خاطر با کنار رفتن محتوم این نخبگان، بنایشان فرو می‌ریخت و نقشی از خود به یادگار نمی‌گذاشتند.

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

2 + 1 =