اراده ای وجود دارد که اندیشه بهشتی در سکوت بماند
شهید بهشتی دیدگاه خود را نسبت به دکتر شریعتی و در برابر دیدگاه آقای مصباح که شریعتی را منکر ضروریات دین میداند، بیان میکند. و نشان میدهد که آن رویکردی که میخواهد اسلام را به صورت یک حقیقت جهانی عینیت ببخشد با رویکردی که در جهت تخریب و حذف و تکفیر است چه تفاوتهایی در روششناسی با هم دارند.
«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): تا زنده بود «سرمایهدار» و «کاپیتالیست» خوانده میشد و بعد از مرگ «چپ گرا» و دارای گرایشهای سوسیالیستی لقب گرفت. امروز اما، با گذشت سی سال از شهادتش، عدهای اندیشههایش را «التقاطی» و عدهای دیگر وی را منادی «اسلام لیبرالی» میدانند. و آنچه که پس از شنیدن این همه قصه پر غصه در ذهن تداعی میشود، مگر میتواند چیزی جز مظلومیت «سید محمد حسینی بهشتی» باشد. اما آنچه داغ بزرگتری است از چپ و راست خواندنش، متروک و مطرود ماندن اندیشههای پویای، منش و روش بهشتی است. زمانی که اعلامیه اعلام موجودیت «حزب جمهوری اسلامی» منتشر شد، بسیاری از جوانان انقلابی از سر در گمی نجات یافتند. «فرشاد مومنی» جزء اولین دسته از این افراد بود که در ۲۳ سالگی به حزب پیوست و عضویت در دفتر سیاسی، مسؤولیت واحد دانش آموزی و سردبیری «عروه الوثقی» را تجربه کرد. گفتوگوی ما با وی در دفتر کارش در موسسه مطالعات دین و اقتصاد با پرسش از راز نهفته در ناشناخته ماندن دکتر بهشتی آغاز شد. هم چنین این گفتوگو به این محور محدود نماند و از عملکرد اقتصادی دهه اول انقلاب و اندیشه توسعه در افکار شهید بهشتی نیز حرف به میان آمد. آنچه امروز از روایتها و حکایت های صحبتمان بر خاطر نگارنده این سطور به یادگار مانده است، خاطراتی از مشی و قاموس بهشتی است که هر شنوندهای را به وجد میآورد. تا آنجا که «دکتر مومنی» در اثنای گفتوگو و با بیان برخوردهایی که خود با «معلمش» داشته، بغض گلویش را فشرد و اشک در چشمانش حلقه زد. این اشکها و بغضهای فرو خورده، همان نشانی است که به ما میگوید امروز اندیشههای بهشتی حلقه مفقوده چاره اندیشی در باره مشکلات هویتی نسل ماست. دکتر فرشاد مومنی هم اکنون عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و عضو موسسه مطالعات دین و اقتصاد است. متن گفتگو با دکتر مومنی درباره شهید بهشتی را در ادامه می خوانید:
از اینکه وقتتان را در اختیارما قرار دادید، متشکریم. مسلما یکی از مهمترین نیازهای امروز جامعه، مسئله بازخوانی اندیشهها و آرا بزرگان انقلاب، همچون شهید بهشتی است. هنگامی که در خصوص ایشان تامل میکنیم، یک نکته شاخص ایشان را از تمامی بزرگان انقلاب تمییز میدهد. آنچه مسلم است، امروز شخصیت ایشان ساخته عشقها و نفرتهاست. تقریبا میتوان گفت که نسل امروز جامعه ما هیچ گونه آگاهی و شناختی نسبت به شهید بهشتی ندارد. تا آنجا که اینگونه به ذهن میرسد که یک ارادهای در پی فراموش شدن ایشان وجود دارد. به عنوان مدخل بحث، شما راز این ناشناخته ماندن را در چه میبینید؟
خاطرهای را، در جهت تایید نکتهای که اشاره کردید، نقل میکنم، در سال ۱۳۸۵ که ربع قرنی از شهادت آیتالله شهید دکتر بهشتی گذشته بود، دوستی به واسطه آگاهی از ارادت بنده به ایشان، اطلاع دادند که واحد فرهنگی بنیاد شهید به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شهادت دکتر بهشتی یک فیلم مستند راجع به ایشان تهیه کردهاند، هر طور میتوانی آن را تهیه و نگاه کن. فیلم سادهای بود. بدین سیاق که یک مصاحبه گر و یک فیلمبردار در سه نقطه از تهران وجه تسمیه آن مکان را می پرسیدند. این سه محل خیابان شهید بهشتی، میدان هفتم تیر و دانشگاه شهید بهشتی بود. تقریبا سه چهارم افراد مورد سوال جوانان ۲۰ تا ۳۰ ساله بودند که بیش از ۷۰ درصد آنها یا به طور کلی شهید بهشتی را نمیشناختند یا آدرسهای پرت میدادند.
بنده فکر میکنم این فیلم دقیقا تایید کننده نکتهای است که میفرمایید. صرف نظر از ارادهای که وجود داشته یا نداشته اثر عملی این نحوه ای که در طی این ۳۰ سال شهید بهشتی را معرفی کرده است، بازخوردی است که در فیلم مذکور مشاهده میشود. در کنار اینکه ازاین نتیجه حاصل، با وجود هزینههایی که به اسم معرفی شهید بهشتی نهادها و رسانههای رسمی انجام دادهاند، باید بسیار متاسف بود.
رویکرد دیگر این است که از خود بپرسیم در این میان ما چه نقشی میخواهیم ایفا کنیم تا این نقش در آینده کشور بسیار مهم و راهگشا باشد. تا قبل از دیدن آن فیلم خود ما هم هیچ اقدام جدی در راستای شناساندن آیتالله شهید دکتر بهشتی انجام نمیدادیم. اما پس از آن، هر سال به مناسبت سالروز شهادت ایشان طی برگزاری جلساتی، با اشاره به وجوه مختلف اندیشه ایشان، پیشگامیها و راهگشاییهای آن اندیشه، هم برای فهم چرایی وضعیت موجود کشور، و هم برای جستجوی راهکارهایی برای خروج از بن بستها برگزار کرده و هرچند اندک، قدمهایی برداشتیم، که بعضا بخشهایی از محتوای آن جلسات در رسانههای غیر دولتی بازتاب داده شده است. اگر بخواهیم توضیح بدهیم که چرا فرم معرفی ایشان در تبلیغات رسمی اینگونه است که فقط شبحی تقطیع شده با گزینشهای بسیار بد سلیقه از ایشان مطرح میشود، اما در مورد چرایی و چگونگی بزرگ شدن او و مبانی اندیشه او که او را بزرگ کرده بحثی نمیشود؛ شاید یکی از ریشههای مهم این قضیه در این باشد که ایشان هم در تاسیس نظام جمهوری اسلامی نقش ممتاز و برجستهای داشتند، و هم پس از شهید مطهری ریاست شورای انقلاب را بر عهده داشتند، و از همه مهمتر اینکه نقش منحصر به فردی در به سرانجام رساندن قانون اساسی ایفا کردند. آن مظلومیتی که اشاره کردید سبب میشود چنین به نظر میرسد که گویی اراده ای وجود دارد که در مورد اندیشههای شهید بهشتی و صلاحیتهایش نوعی سکوت برنامهریزی شده رقم بخورد. هرچند میتوان درک کرد که بخشهایی از حاکمیت به اعتبار اینکه بخشهای قابل توجهی از آنچه در دستور کار قرار داده با آموزههایی که انقلاب مدعی آن بود و در اندیشه شهید بهشتی و مطهری به آشکاری بروز داشت، فاصله پیدا کرده، نمیخواهد شاهد دامن زدن به تعارض بین قول و فعل و وعده ها و عملکردها باشد. اما قائله به اینجا ختم نمیشود، بلکه همه کسانی که به نحوی از اصل پدیده انقلاب اسلامی جریحهدارند به اعتبار نقشهای تعیین کنندهای که شهید بهشتی داشتهاند، بخشی از حسابهای خود را همچنان با ایشان تسویه می کنند. بنابراین وقتی چنین گستردگی غیرمتعارفی در اهتمام بر مطرح نکردن آرا شهید بهشتی وجود دارد، میتوان گفت گروه اخیر اگر نقششان بیشتر از حکومتیها نباشد، کمتر نیست.
شهید بهشتی از خیلی جهات چهرهای استثنایی و منحصر به فرد بودند. برای مثال، بنده کرارا از خودشان و بستگانشان میشنیدم که ایشان از بدو ورود به حوزه علمیه مقید بودند که از راه دین ارتزاق نکنند و این برای یک طلبه تازه کار مسئله بسیار مهمی است. بخش بزرگی از نوآوریهایی که به انتخاب ایشان به عنوان عضو شورای انقلاب منجر میشد، مربوط به فعالیتهای قبل از انقلاب ایشان است. به طور مثال؛ ایشان اولین کسی بودند که مدرسهای مدرن به نام دین و دانش در قم تاسیس کردند و جالب اینجاست که در آن مدرسه، زبان انگلیسی تدریس می کردند. چرا که به زعم ایشان تدریس تعلیمات دینی نیز همان حکم ارتزاق از دین را داشت. حد ایشان به گونهای بود که در سنین جوانی وقتی که قرار شد کسی برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ انتخاب شود، تقریبا همه مراجع مهم تقلید که در این انتخاب دخیل بودند، شایستهترین فرد را که مثل اعلای انسان مسلمان مدرن باشد و بتواند از عهده دفاع خردورزانه و منصفانه از اندیشه اسلامی در اروپا بربیاید، متفق القول روی ایشان به اجماع نظر رسیدند. با مراجعه به آثار ایشان که در سالهای اخیر به وفور منتشر شده، نظم فکری منحصر به فرد و قدرت اقناعی قوی و حلاوت خارق العاده اندیشههای ایشان به وضوح آشکار میشود.
با اطمینان می گویم که در ماجرای کودتای ۵۴ که در سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد، شاید هیچ دوره تاریخی را که بزرگی یک بحران عقیدتی در میان دانشجویان مسلمان به وجود آمد را نتوانیم با آن دوره مقایسه کنیم و هیچ کس را به صلابت و قدرت پاسخگویی به شبهاتی که مرتدین سازمان مجاهدین مطرح میکردند، در اندازه شهید بهشتی مشاهده نکردیم. و هیچ کدام از افراد شناخته شده آن دوران «زمان آگاهی» شهید بهشتی و هم چنین «روشمندی» ایشان در پاسخ به سوالات را نداشتند.
این را هم باید عرض کنم که طیف این کودتاچیها در سازمان، که دست به تصفیه درونی اعضای خود میزدند، شهید بهشتی را در زمره نام کسانی قرار داده بودند که در بیرون از سازمان به جمع بندی برای ترور وی رسیده بودند. و من فکر میکنم ذکر این مسئله پیام خیلی جالبی است برای کسانی که آگاهانه یا نا آگاهانه سعی در حذف شخصیت شهید بهشتی دارند. تا ببینند و بفهمند که با چه کسانی هم راستا شدهاند. در کتاب جالبی که چند سال پیش وزارت اطلاعات در خصوص سازمان مجاهدین به چاپ رساند که به گمانم جامع ترین کتاب در این خصوص است در آنجا چند دست نویس از وحید افراخته و بهرام آرام آمده که آنها به برنامهریزی برای به ترور شهید بهشتی تصریح میکنند.
در حقیقت میخواهم عرض کنم که ما امروز از میراث نظری و عملی شهید بهشتی در دو حوزه به طور جدی میتوانیم استفاده کنیم. در حوزه اسلامشناسی که ایشان با تکیه بر «منطق فطرت» مبانی اسلام را مطرح میکنند و بررسیهای موجود نشان میدهد کمتر کسی از منظر الگوی تبیینی به اندازه شهید بهشتی در میان اسلام شناسان معاصر قدرت اقناعی دارد. به طور مثال در اوایل پیروزی انقلاب من مسئولیت واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی را داشتم. در خاطرم هست که بعد از استعفای دولت مرحوم مهندس بازرگان، امام(س) دیگر رییس دولت جدیدی را معرفی نکردند و بار مسئولیت اداره دولت را بر عهده شورای انقلاب گذاشتند و طبیعتا شهید بهشتی به عنوان رییس شورای انقلاب مسئولیتشان خیلی سنگینتر شد. به طوری که تقریبا بیش از دو ماه، ایشان حتی یک بار هم به دفتر مرکزی حزب تشریف نیاوردند و طبیعتا چون مستقیما زیر نظر ایشان کار میکردم، هر از گاهی از ایشان وقت میگرفتم و خدمت ایشان در محل سابق مجلس شورای اسلامی می رسیدم. به خاطر دارم که یک بار من به خدمت ایشان رسیدم و به خاطر عدم حضورشان گله کردم، چرا که در کیفیت کار ما تاثیر گذاشته بود. من به ایشان عرض کردم که اگر در قیامت بخواهم در قبال مسئولیتم پاسخگو باشم آن قسمت از بار مسئولیت را که به خاطر نداشتن دسترسی کامل به شما هست در قیامت نخواهم پذیرفت. ایشان به من گفتند که فلانی دعا کن که خداوند به من وقت بدهد که اگر من فرصت کافی داشته باشم حتی رجوی را هم اصلاح خواهم کرد. بعد در ادامه گفتند این را از سر رجز خوانی نمیگویم، بلکه بر اساس تجربه عملی میگویم که من بزرگانی از افراد بالا رتبههای حزب توده را اصلاح کردم که رجوی در برابر آنها چیزی به حساب نمی آید. و من میدیدم افرادی که به دنبال فرصت میگشتند تا عناد خود را نسبت به شهید بهشتی بروز دهند، در صورت ملاقات و مواجهه با ایشان به طور کلی جهت گیری شان نسبت به آقای بهشتی تغییر میکرد و شیفته وی میشدند.
شاید یکی از بهترین خاطرات من در این خصوص که به جنبش دانشجویی مربوط میشود، به زمانی برمیگردد که چند ماه قبل از شهادت ایشان، دانشجویان هوادار مجاهدین خلق در دانشگاه صنعتی شریف ایشان را دعوت کردند تا با برخی از اعضای کادر مرکزی سازمان مناظره کنند. آقای بهشتی از آنجایی که شدیدا به کار جمعی و تشکیلاتی مقید بودند این دعوت را در حزب مطرح کردند. بعد از آنکه اکثر کسانی که در آن جلسه بودند به دلیل عدم صداقت و سلامت اعضا مجاهدین خلق و احتمال تخریب و لطمه به شخصیت ایشان نظر منفی دادند، ایشان در پاسخ فرمودند که من نظرم خلاف شماست و استدلال خود را مبنی بر حضور در مناظره مطرح کردند. یکی از موارد این بود که وقتی یک سری جوان که به گمان ما گمراه شدهاند خودشان خواستند که سخن حق را بشنوند، باید این فرصت را برای آنها ایجاد کنیم. ایشان می گفت که من در قیامت مطمئن نیستم که بتوانم جواب خدا را بدهم که در مقابل دعوت آنها سکوت کرده باشم. و چون اصل بر برائت است من به نیت کار آنها کاری ندارم و در نهایت ایشان همه را متقاعد کردند و همه اعلام موافقت کردند.
زمانی که ایشان وارد سالن شدند، دانشجویان به ایشان گفتند که برای آن دو نفر از اعضای کادر سازمان کاری پیش آمده و شما باید با ما مناظره کنید. عدهای که همراه شهید بهشتی بودند گفتند که پیش بینی ما درست بود و هدف اینها تخریب شخصیت شماست و میخواهند قدر شما را پایین بیاورند که با عدهای دانشجو هم کلام شوید.
اما ایشان فرمودند که در قرآن آمده «من احیا نفس فکانما احیا الناس جمیعا». برای ما چه فرقی میکند که اسم و رسم اینها چیست؟ و ما اصلا به اینکه چه کسانی در برابر ما حضور دارند اهمیتی نمیدهیم. وقتی که جلسه شروع شد حدود سه چهارم سالن را کسانی تشکیل میدادند که بر علیه شهید بهشتی شعار میدادند، شاید برای شما قابل تصور نباشد؛ اما بعد از آنکه جلسه تمام شد یک صف طولانی تشکیل شد تا این افراد بیایند و از شهید بهشتی حلالیت بطلبند و شاید اگر اغراق نکرده باشم بیش از سه چهارم افراد در همان جلسه حامی صحبتهای ایشان شدند و از این که توانستند در افراد تغییری ایجاد کنند راضی بودند و متن این سخنرانی اخیرا در کتاب مجموعه سخنرانیها به چاپ رسیده است.
اما حوزه دوم مراجعه به آثار شهید بهشتی، به گمان من به بنیانهای روش شناختی ایشان برمیگردد، که البته چون مفصل در جای دیگری در این خصوص توضیح دادم، فقط اجمالا این را مطرح میکنم که از نظر مبانی روش شناختی؛ وظیفه مسلمانان در زمینه نشر و تبلیغ اسلام، تکیه بر منطق و فطرت همه انسانها اعم از مسلمان و غیر مسلمان را تجویز میکردند و پس از آن تصریح میکنند که این شیوه تبلیغ یک مجموعهای از استلزامات و پیش نیازها دارد که در آن عقل محوری، قرآن محوری، ترکیب خردمندانه ایمان و عمل صالح، توجه به نقص اطلاعات انسانها در توجه به اهمیت «دانش چگونی» در زمره مهمترین مولفههاست.
با اغتنام فرصت، اینجا یک بار دیگر این ادعا را مطرح میکنم که اگر اسلوب روششناختی شهید بهشتی را در فهم و عرضه اسلام بپذیریم و به کار بگیریم، شاهد تغییرات بنیادین در نظام آموزشی حوزههای علمیه و نظام تبلیغات دینی خواهیم بود. به طور مثال ایشان از طریق همین روششناسی، نظریه اسلام در خصوص مالکیت، حرمت ربا و شناخت را صورتبندی و عرضه میکنند. نظر شما را به این نکته جلب میکنم؛ زمانیکه ایشان نظریه «حرمت ربا» را صورتبندی میکردند، چند جلسه به دعوت انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسین، در حضور شهید مطهری مسائلی را در این خصوص مطرح کردند که مجموعه این بحثها در کتاب «ربا، بانک، بیمه» شهید مطهری چاپ شده است. شهید بهشتی در پی آن بودند تا با تکیه بر قرآن تفاسیر عقلانی، و علمی از حرمت ربا ارائه دهند. ادعای ایشان اینگونه است که اگر اسلام بخواهد به عنوان دین جهانی موضوعیت پیدا کند فقط با این الگو میتوان روی داعیه جهانی شدن اسلام کار جدی انجام دهیم و انتظار پذیرش عمومی اسلام را داشته باشیم. با توجه به این ملاحظات مشخص میشود که فراتر از فهم نگاه ایشان در هر زمینه معین، آنچه به عنوان میراث اندیشهای شهید بهشتی برای ما به یادگار مانده است، همین مبانی روششناختی ایشان است که بویژه مبتنی بر دو رکن رجوع به عقل و دانش چگونگی پاسخگویی به مسائل مختلف است. آقای بهشتی بسیار انسان دموکراتی بود و به کار جمعی اهمیت میداد. همه اینها پس از شناخت مبانی روش شناختی ایشان به خوبی قابل درک است.
در صحبتهای شما دو محور اصلی بیان شد. یکی تشریح محورهای روش شناختی شهید بهشتی و دیگری نحوه برخورد ایشان با مخالفان و جریان هایی که سعی در تخریب ایشان داشتند. اما مسئله قابل تامل اینجاست که حتی پس از گذشت سه دهه از شهادت ایشان، امروز هم شاهد هستیم دو جریان که در ظاهر هم با یکدیگر سنخیتی ندارند، با اتهام زدن به شهید بهشتی ماهیت خود را برملا میسازند. از طرفی برخی ایشان را نماینده اسلام لیبرالی می خوانند و از طرفی پرویز ثابتی شهید بهشتی را پس از سی سال متهم به همکاری با ساواک میکند! آنچه مطرح است این پرسش است که چه مولفه هایی در شخصیت شهید بهشتی این دو جریان را بر علیه کسی که امام وی را تکیه ملت می خواند هم صدا می کند؟
راجع به ویژگیهای شخصیتی، سوابق، اخلاقیات و نقاط ضعف و قوت افرادی که با آقای بهشتی چنین برخوردی دارند اصلا صحبتی نمیکنم. ولی سعی میکنم تا مبانی و مبادی فکری را اصالت دهم، تا بتواند منشا رشد شود. چون کسانی که داعیه مسلمانی دارند و به شهید بهشتی اهانت میکنند طیف وسیعی هستند. وقتی که ما صلاحیتها و سوابق آنها را ردگیری میکنیم به مسائل خیلی جالبی میرسیم. اما چون مشی شهید بهشتی یک مشی پیامبرانه است و در صدد ارتقا و اعتلای شخصیت افراد بودند، من از همین مشی استفاده میکنم و به همه کسانی که این صحبتها در اختیارشان قرار میگیرد توصیه میکنم که کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن» را با دقت مطالعه کنند. چرا که شما میتوانید در این کتاب دو رویکرد کاملا متفاوت نسبت به اسلام را به وضوح در ارزیابی جایگاه و نقش استاد فقید دکتر علی شریعتی ملاحظه کنید. چرا که شهید بهشتی دیدگاه خود را نسبت به دکتر شریعتی و در برابر دیدگاه آقای مصباح که شریعتی را منکر ضروریات دین میداند، بیان میکند. و نشان میدهد که آن رویکردی که میخواهد اسلام را به صورت یک حقیقت جهانی عینیت ببخشد با رویکردی که در جهت تخریب و حذف و تکفیر است چه تفاوتهایی در روششناسی با هم دارند. هم چنین میتوان در این کتاب، ادب نقد و آداب پژوهش را هم به وضوح مشاهده کنیم. میتوانید به صورت نظام وار برای این سوال که مطرح کردید در آن کتاب پاسخهایی پیدا کنید.
آنچه که همهی افراد در طیفهای مختلف در مورد شهید بهشتی اتفاق نظر دارند شجاعت، صراحت و قدرت اقناعی کم نظیر شهید بهشتی است که موجب میشود تا مورد بغض و نفرت این جریانات که ذکر کردید قرار بگیرد.
من یاد دارم در سال ۵۴ موج گرایش به مارکسیسم در میان دانشجویان مذهبی گسترش پیدا شده بود. شهید بهشتی هم در آن دوران در جلسات هفتگی در منزلشان، به نقد بیانیه تغییر مواضع سازمان مجاهدین خلق میپرداختند. میخواهم با اطمینان به شما بگویم که شاید هیچ جلسهای مانند جلساتی که ایشان برگزار میکردند در پا بر جا ماندن دانشجویان مذهبی بر موازین دینی اثر گذار نبود. واقعا منحصر به فرد بود. بنابراین اگر بخواهیم در پاسخ به این سوال مشی و منش همین افراد را در نظر بگیریم که بدون مبنا فقط به تخطئه میپردازند و یا حتی در مواقعی ژست و لباس دوستی و طرفداری هم بعضا به تن میکنند و حرفهای نامربوط می زنند، آمیزهای از حسادت و احساس حقارت و ضربه خوردن از اندیشه و عمل شهید بهشتی در این واکنشها قابل رویت است. و همانطور که شما اشاره کردید طیف گستردهای از افراد را در این موضعگیریهای خلاف اخلاق و علم در بر میگیرد.
باتوجه به بنیانهای روششناختی که مطرح کردید آیا میتوان گفت اگر بنیانهای روششناختی را به عنوان زیر بنا بگیریم میتوان روبنای اندیشه های ایشان را با تجربه سالهای پس از انقلاب که دیگر آقای بهشتی حضور نداشتند به گونهای دیگر خواند؟ یعنی شاید آرا در حوزههایی کارکرد خود را نشان داده باشد و ناگزیر به تغییر دادن برخی آرا شویم که این به معنای ناکارامد شدن آنها است.
شاید یکی از شانسهای نظام جمهوری اسلامی در این است که مشکلات و بنبستهایی که نظام اجرایی و فکری کشور با آن برخورد داشته، پس از مشکلاتی است که برای بلوک شرق سابق پدید آمده و این باعث شده که ما الان یک ادبیات خیلی وسیعی داشته باشیم که بتوانیم از آن تجربهها در این خصوص استفاده کنیم. یکی از مولفههای تجربه مزبور این بود که وقتی یک سیستم با داعیههای ایدئولوژیک دچار سرنگونی میشود؛ باید به این پرسش پاسخ دهد که این مشکلات به خاطر مشکلات ذاتی آن ایدئولوژی است و یا اینکه این مشکلات به خاطر عدول از رهنمونهای آن ایدئولوژی است. خوشبختانه حال و روز جمهوری اسلامی هنوز چندان شباهتی با حال و روز شوروی سابق ندارد و از آنجا که سه دهه یک دوره طولانی است که ما در طول آن نتوانستیم هنوز همه اصول قانون اساسی را در جامعه پیاده کنیم و بسیاری از وعدهها را نتوانستیم محقق کنیم؛ این پرسش به ذهن میرسد که آیا نظام اندیشهای و اصول ما مشکل داشته و یا اینکه بخش عمدهای از مسائل به این بر میگردد که ما هر بار با مصلحت اندیشیهای گاه و بیگاه سعی کردهایم تا از این آموزهها عبور کنیم؟ به طور مثال؛ در حوزه اقتصاد با اطمینان به شما میگویم بخش اعظم مشکلات امروز در اقتصاد جمهوری اسلامی نه به دلیل پایبندی عملی تمام عیار به قانون اساسی بلکه اتفاقا به خاطر عدول از آن اتفاق افتاده است.
نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم این است که شهید بهشتی را در طول حیات خودشان کاپیتالیست میخواندند اما پس از زمانی که ایشان شهید شدند متهم به گرایشات سوسیالیستی شدند! مقایسه تجربه دهه اول انقلاب با دهه دوم و سوم پس از پیروزی میتواند خیلی جالب باشد. در نهایت اختصار عرض کنم، در پاسخ آنهایی که ادعا میکنند به اعتبار جهت گیریهای قانون اساسی آقای بهشتی تمایلات سوسیالیستی داشت؛ ما در اقتصاد شاخصی به نام دخالت دولت در اقتصاد داریم که اینگونه سنجیده میشود که مجموع هزینههای حاکمیتی و تصدیگری دولت را به تولید ناخالص ملی داخلی تقسیم میکنند که این نسبت میزان مداخله دولت در اقتصاد را نشان میدهد. برای پی بردن به عظمت شهید بهشتی و راه گشایی اندیشههای ایشان باید گفت که گزارشهای رسمی در این خصوص میزان این شاخص را در سال ۱۳۵۶ معادل۶۳ درصد نشان میدهد. با پیروزی انقلاب یک طیف متنوعی از مسائل به طور طبیعی سبب میشود که مداخله دولت در اقتصاد فوق العاده افزایش یابد. عواملی از قبیل گسترش مسئولیتهای اجتماعی دولت، مصادره اموال سرمایهداران فراری، جنگ تحمیلی از مهمترین عوامل در این خصوص است. اما وقتی گزارش اقتصادی سال ۶۷ نشان میدهد این شاخص ۴۰ درصد شده است. یعنی علیرغم این مولفهها که دخالت دولت را به سمت گستردگی میکشاند، اما چون پایبندی نسبی به قانون اساسی از دو دهه بعد خیلی بیشتر است، میبینیم تن دادن به اصول اقتصادی قانون اساسی باعث شده تا بخش خصوصی مولد علیرغم شرایط جنگی و تغییرات نهادی بزرگ فربهتر شود. در پایان دوره پهلوی مداخله دولت در اقتصاد ۶۳ درصد است، اما در دهه اول انقلاب ۴۰ درصد میشود. به این دلیل است که میگویم با دور زدن قانون اساسی به بحران برمیخوریم نه به واسطه عمل صادقانه به اصول آن. به طور مثال در سال ۶۸ که یک تیم مدیریتی جدید ادعایشان بر این بود که میزان مداخله دولت در اقتصاد بسیار زیاد است و البته میپذیرفتند که این به خاطر شرایط جنگ است. اینها میگفتند ما به گونهای برنامه ریزی میکنیم که مداخله دولت در اقتصاد را کاهش دهد که معروف به برنامه تعدیل ساختاری است که پس از جنگ اجرا شد. ملاحظه میکنید که از همه ابزارهای شناخته شده در این جا استفاده شده مانند آزاد سازی تجاری، خصوصیسازی، تعدیل نیروی انسانی و… اما نتیجه عمل این شد که از سال ۷۱ تا امروز شاخص دخالت دولت در اقتصاد هرگز از ۶۰ درصد کمتر نشده است. یعنی در فاصله سالهای ۷۱-۶۸ در شرایط صلح مداخله دولت را از ۴۰ به ۶۰ درصد رساندهاند و در حال حاضر از ۸۰ درصد هم عبور کرده است! آنچه که ژرفا و عمق اندیشه شهید بهشتی را نشان میدهد همین بحث پایبندی به قانون اساسی و ثمرات عمل به آن است.
منبع: جماران
:::