۰۷:۱۴ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۶ دلنوشته شهید رجب‌بیگی برای 16 آذر:

دانشگاه، شاهدی به مظلومیت‌مان

و تو دانشگاه خوب به یاد داری آن‌روزها را که حرف‌مان را هم‌چون گردن‌بندی بر سینه‌ات می‌آویختی تا رسالت‌مان را بر جباران بنمایی. و آن‌روزها را که مشت‌مان را برافراشته نگاه داشتی تا دژخیمان را به هراس اندازی... شاهد مظلومیت‌‌مان بودی که هرگاه در شب سرد روزگارمان هیمه‌ای یافتیم تا آتشی بیافروزیم و مشعل قیام‌مان سازیم، قداره‌بندان دون صفت چگونه «آذر»مان را فسردند تا لختی دیگر بر تن لخت‌مان تازیانه کشند.

مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): ۱۶ آذر؛ روز دانشجو و و سالگرد شهادت سه تن از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران است. آنچه می خوانید یادداشتی با عنوان «دانشگاه، شاهدی به مظلومیت‌مان» به قلم شهید مهدی رجب بیگی، از اعضای انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشجویان پیرو خط امام است:

uniای دانشگاه:

بر رنج همیشه‌ی عمرمان و بر مظلومیت‌ سرتاسر زندگی‌مان و بر شهادت هر عصرمان می‌توانی گواهی داد؟

بر خروش همواره امت‌مان و بر فریاد دیوارشکن اندیشه‌یمان می‌توانی شهادت داد؟

بر دست‌های افتاده از پیکر‌مان بر تن خونین‌مان، بر پای خردمان و بر شکنجه‌ی زندان‌مان می‌توان گواهی داد؟ و سرگذشت روزگار پررنج دیرین‌مان را که بر پشت تاریخ آوار گشته است، می‌توانی شنید؟

ما ملتی قوی بودیم که زورداران قبیله‌ی غارت بر ضعف‌مان کشانیده‌ بودند تا مس و تاس‌مان را ببرند هر روزمان شام بود و هر شام‌مان تیره‌تر از ابرهای آسمان.

استخوان‌هایمان در زیر پتک ظلم جلادان خرد گشته بود و درخت اندیشه‌یمان از طوفان نیرنگ دشمنان خشک و خون‌مان را مکیده بودند تا نمانیم. پایمان را شکسته بودند تا نرویم. زبان‌مان را بریده‌ بودند تا نگوییم.

و هرگاه که در نیمه‌های این شب تار نوری از جایی تابیدن گرفت چشم‌مان کور کردند تا نبینیم و هر بار که وضوی قیام گرفتیم و برخاستیم، بر زمین‌مان کوفتند تا شاید خیال رسیدن به خورشید را از سرمان به‌ در کنند.

و تو دانشگاه خوب به یاد داری آن‌روزها را که تن تب‌دارمان از ضربه‌ی تازیانه‌ی اهریمنان می‌سوخت، در لابه‌لای درختانت پنهان می‌ساختی و آن‌روزها را که حرف‌مان را هم‌چون گردن‌بندی بر سینه‌ات می‌آویختی تا رسالت‌مان را بر جباران بنمایی.

و آن‌روزها را که مشت‌مان را برافراشته نگاه داشتی تا دژخیمان را به هراس اندازی و تو دانشگاه شاهد مظلومیت‌‌مان بودی که هرگاه در شب سرد روزگارمان هیمه‌ای یافتیم تا آتشی بیافروزیم و مشعل قیام‌مان سازیم، قداره‌بندان دون صفت چه‌گونه «آذر»مان را فسردند تا لختی دیگر بر تن لخت‌مان تازیانه کشند.

و نیک می‌دانی که در این طوفان ظلم، هیچ‌گاه از پای نیافتادیم و بر جای ننشستیم که امت ابراهیم را فقط رفتن می‌باید و بت شکستن نه ماندن و برجای نشستن.

سوگند خورده بودیم که دشت‌های ایمان را درنوردیم و تا قله‌ی توحید برویم و بت‌های دروغین زمانه را در دره‌های پست زبونی بپنداریم.

سوگند خورده بودیم که پرده‌ی ظلمت را بدریم و نور خورشید را بر همگان عیان سازیم و دشمنان خلق را براندازیم.

و دیدی که چه‌گونه بر سر پیمان‌مان ایستادیم؟ دیدی که چه‌گونه سلاح‌مان را بر دوش آویختیم و از امامت امام توش ساختیم و به نبرد با ظالمان پرداختیم؟

دیدی که چه‌گونه مشت آنان که فریب‌مان می‌دادند باز شد و نیرنگ‌شان بر ملا شد؟ که می‌دانستیم: ان کید الشیطان کان ضعیفاً

دیدی که چه‌گونه آن‌روز، سرافرازتر از همیشه از امتحان پای‌داری بیرون آمدیم و خود دری شدیم بر همه‌ی عاشقان رهایی. و اینک که بر دروازه‌های شهر محرم آوای کفن‌پوشان شهادت جوی خفته به خون‌مان را می‌شنویم، اینک که قابیلیان زمان قامت‌شان از قیامت امت‌مان شکسته و بر سوگ زمستان‌شان نشسته‌اند و بهار قیام‌مان آغاز گشته است.

اینک که جان برکفان قبیله‌ی هجرت در جشن پیروزی فریاد حسین را تکرار می‌کنند تو باز هم ای دانشگاه، شاهد باش که با صدای بلند می‌گوییم:

آنان که از سلاح‌شان ما را می‌ترسانند، بر کویر اندیشه‌ی باطل‌شان، چیزی نخواهد رویید، که ما در مکتب حسین درس شهادت آموخته‌ایم و در شریعت علی علم جهاد.

آنان که می‌پندارند که از پای افتاده‌ایم یا بر جای نشسته‌ایم، بر گور خیال خام‌شان بگریند که ما امت حسین‌ایم و مرد کارزار.

و آنان که می‌خواهند با دهان‌شان نور خدای را خاموش کنند نیز بدانند که از آتش خشم مردمان در امان نخواهند بود که آذر این قیام همیشه برافروخته خواهد بود.

:::

 

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

99 - = 91