۰۸:۲۲ - ۱۳۹۲/۰۶/۱۲ رضا نساجی:

سوریه: پیش به سوی جنگ برای چرخش چرخ سرمایه

بخشی از طبقه صنعتی امریکا - یعنی صنایع تسلیحاتی- امروز در کشورهای مختلف به میدان آمده تا شکست بخش های مالی را فرافکنی کند و حتی درمان نماید. مگر جز این است که در آستانه آغاز بحران مالی امریکا (از ابتدای سال ۲۰۰۰ میلادی) محافظه کاران که همپیمانان اصلی صنایع تسلیحاتی امریکا اند، حمله به افغانستان و سپس عراق را رقم زدند؟

syriaمبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام)- رضا نساجی: وضع مسخره ای است. در گذشته، سربازان کشته می شدند چون شیوه جنگ ها ساده و سلاح ها از آن ساده تر بودند. دولت های جنگجو تلاش کردند سلاح هایی بسازند که در ازای کمترین هزینه انسانی از خودشان، بیشترین هزینه انسانی و مالی را به طرف مقابل وارد کنند. این رمز پیشرفت تکنولوژی نظامی بشر در طول هزاران سال بوده که از کشف مفرغ و ساخت سلاح های مفرغین تا ساخت موشک های بالستیک و کروز و… را رقم زده است. از زمانی که که اولین سلاح های آهنی در آسیای صغیر ساخته شدند تا سال ۱۹۴۵ که امریکا دو بمب اتمی را در ژاپن به کار گرفت؛ هماره، دارنده تکنولوژی برتر، در جنگ موفق تر بوده است: کشنده کمتر، کشته بیشتر!

پس سلاح ها، جای آدم ها را می گیرند؛ این قانون اختراغ صاحب کارخانجات فورد[۲] است: کاری که ماشین ها می توانند انجام دهند، چرا به کسانی بسپاریم که در ازای کار حقوق می خواهند؟ چرا کاری را که تنها به یک چشم سالم نیاز دارد، کسی انجام دهد که پول دو چشم را از کارفرما می خواهد؟ چرا یک انسان ناقص را استخدام نکنیم یا یک کودک یا زن، که حقوق کمتری می خواهند؟

و چرا ماشین و ابزار جانشین انسان نشود؟

و البته اینگونه هم شده است. از اختراع ماشین نساجی تاکنون، ابزارها و ماشین ها جانشین انسان شده اند. انسانها ابتدا نفس راحتی کشیده اند که کارهای سخت را به ماشین محول کرده اند، اما بعد به خود آمده و فهمیدند که نه! ماشین جای آنها را تنگ خواهد کرد و کارشان را از دست خواهند داد. پس شورش شد و اعتصاب و انقلاب های ناکام و کامیاب.

پس یهودیان و مسیحیان یهودی صفت که به قول مارکس[۳] خدایشان اسکناس است[۴]، به کار مشغول شده اند و هدف همچنان که او گفته بود: «جمع کنید، انباشته کنید، این است قانون آسمانی و پیامبران هم همین را سفارش کرده‏اند». ماشین ها و ابزارها و محصولاتشان روی هم تلمبار می شدند، و بازارها اشباع ناپذیر بود. هرجا بازاری جدید در دنیایی سنتی کشف می شد، درهایش را به روی کارخانه هایشان باز می کردند، اگر به ضربِ زر نشد، به زورِ جنگ. ایران، چین و هندوچین، فرق چندانی نمی کند، هر کدام را با یک روش می توان گشود.

اما حالا مسئله به گونه دیگری است، به شکلی بسیار مضحک تر. اگر آن زمان قرار بود ماشین ها پیشرفت کنند و افزایش یابند تا بشر راحت باشد، حالا که ماشین ها زیاد شده اند و پیشرفته، بشر چه باید بکند؟ مسئله بر سر بیکار بودن یا نبودن آدم ها یا اینکه ماشین جای آنها و شغلشان را گرفته، نیست، مسئله اینست که ماشین ها و ابزارها روی دست کارفرماها باد کرده اند و کسی نیست از آنها استفاده کند. بازارها اشباع شده اند و کارفرماها عزا گرفته اند. ماشین ها دوباره بلای جان انسان شده اند، نحات دهنده مقدسی که دست علیل بشر را به آن زنجیر کرده بودند تا شفا دهد، اما شفا نداده و ول کن دست هم نیست. او حالا کور می کند که شفا نمی بخشد.

نکته اینجاست که حالا هم ماشین، هم ابزار و هم محصول، غیر انسانی اند و از جنس فلز. از جنس روابط عادی و نیازهای اولیه انسان نیستند و حتی نیازهای ثانویه او را تامین نمی کنند. اینها براورنده نیازهایی هستند که کاذب اند، نیازهایی که نیازی به آنها نیست. به ویژه؛ مسئله زمانی حاد می شود که آن ماشین و آن ابزار و آن محصول؛ ماشین و ابزار و محصول آدم کشی باشد! باید جنگی دربگیرد تا این ماشین ها و ابزارها؛ درگیر و و محصولات؛ مصرف شوند.

*******************

هربرت اسپنسر[۵] که نگرشی تکاملی به جوامع داشت علاوه بر طبقه بندی معروف مبتنی بر درجه پیچیدگی خود از انواع جوامع ساده، ترکیبی، ترکیبی مضاعف و ترکیبی شدید، مبنای دیگری را نیز برای تفکیک انواع جوامع پیشنهاد کرده بود که در آن، بر نوع تنظیم داخلی جوامع تأکید می شود. اسپنسر برای تفکیک جوامعی که آنها را «جامعه جنگجو» و «جامعه صنعتی» نامیده بود، تفاوت در سازمان اجتماعی ناشی از تنظیم اجتماعی مبنای کار قرار داده بود.. این طبقه بندی بر پایه یک نظریه اجتماعی استوار است که می گوید انواع ساختارهای اجتماعی به رابطه همسایگی یک جامعه با جوامع دیگر بستگی دارند صلح آمیز یا ستیز آمیز بودن این رابطه ، بر ساختارهای داخلی یک جامعه و نظام تنظیم اجتماعی آن اثر می گذارد. (کوزر، ص ۱۴۰)

صفت ویژه جوامع جنگجو، اجبار است: «صفت شاخص ساختار جنگجو، این است که واحدهای ترکیب کننده آن به زور وادار به اتخاذ اعمال مشترک می شوند. همچنان که اراده یک سرباز تکلیف عمل او را تعیین نمی کند و او در هر امری کارگزار اراده افسرش است، اراده هر شهروندی در اینگونه جوامع نیز از اموزر شخصی گرفته تا عتمومی، تابع اراده حکومت است. همکاری که زندگی یک جامعه جنتگجو را ابقاء می کند، یک همکاری اجباری است…».

برخلاف جامعه جنگجو، سنخ صنعتی جامعه، بر پایه یک همکاری داوطلبانه و خویشتنداری فردی استوار است. (همان، ۱۴۱)

بدین ترتیب برخی از ویژگی های جامعه جنگجو را می توان چنین بر شمرد:

ویزگی های ارزشمند اجتماعی و فردی: میهن پرستی، دلیری احترام به مافوق، وفاداری، فرمانبری، اعتقاد به اقتدار و انضباط

کارکرد یا فعالیت غالب: فعالیت دفاعی و تهاجمی مشترک برای ابقاء و شکوه جامعه

رابطه فرد با دولت: افراد برای منافع دولت وجود دارند، اعمال محدودیت بر آزادی، دارایی و تحرک افراد جامعه

نوع فعالیت اقتصادی: اقتصاد قایم به ذات و خودکفایی؛ بازرگانی اندک و حمایت از محصولات داخلی (همان، ص ۱۴۲)

تورستین وبلن[۶] هم یک نظریه چهار مرحله ای را در تکامل انسان بر می شمرد: نخست، اقتصاد مسالمت آمیز عصر توحش و دوران نوسنگی؛ دوم، اقتصاد تهاجمی عصر بربریت که در آن نهادهای جنگی، مالکیت و برتری جنس مذکر و طبقه مرفه پیدار می شوند، سوم، اقتصاد مبتنی بر کار دستی و ماقبل مدرن و سرانجام، عصر جدید که تحت سلطه ماشین است. (همان، ص ۳۵۹) وبلن از تمایزی که اسپنسر میان جامعه جنگجو و جامعه صنعتی قایل شده بود، برای کار خویش استفاده کرد. اسپنسر گفته بود بازرگانان برخلاف جنگجویان، راه مسالمت آمیزی را در زندگی شان تعقیب می کنند، اما وبلن تأکید کرد که «صاحبان صنایع»، همان راه غارتگرانه اسلاف جنگجویشان را تحت شرایط دیگری دنبال می کنند. (همان، ص ۳۶۰)

طبقه بندی جوامع برحسب پیچیدگی فراینده تکاملی بر نظام اسپنسر یک وجهه خوشبینانه بخشیده بود- او در آغاز از واژه پیشرفت استفاده می کرد ولی بعدها اصطلاح تکامل را به کار گرفت- اما طبقه بندی جنگجو-صنعتی، خوشبینی او را به آینده بشریت تخفیف داده بود. اسپنسر در آغاز سده بیستم نوشته بود: «اگر در دوره سالهای میان ۱۸۱۵ تا ۱۸۵۰ را در مقابل دوره سالهای میان ۱۸۵۰ تا این زمان قرار دهیم، نمی توانیم انکار کنیم که این دوره سرشار بوده است از تسلیحات روزافزون، ستیزه های پی در پی، احیای احساسات جنگ طلبانه  گسترش دامنه تنظیم های اجباری… آزادی افراد به شیوه های گوناگون عملا کاسته شده است… و نمی توان انکار کرد که این در واقع بازگشت به اصل اجباری است، اصلی که در سراسر زندگی اجتماعی یک جنگجو حاکم است. (همان، صص ۳-۱۴۰)

از همان مورد آخر ویژگی های اقتصادی جامعه جنگجو در مقایسه با جوامع صنعتی معلوم است که این دسته بندی حتی در زمان حیات اسپنسر (تا آغاز سده بیستم)  چندان درست نبوده است. چراکه این دوران، اوج استعمار و جنگ افروزی کشورهای به اصطلاح صنعتی اروپایی در افریقا و آسیا بود. جنگ های استعماری اتفاقا به منظور تسخیر منابع خام این کشورها بود و ادامه آن برای تحمیل کالاهای تولید شده صنعتی به بازارهای جدید. از جنگ تریاک بریتانیا علیه چین گرفته تا جنگ در هندوستان.

اما جنگ های امروزی با جنگ های استعماری یک تفاوت عمده دارد و آن اینکه جنگ دیگر «ابزار»ی برای کسب مواد خام یا بازار کلای صنعتی نیست، بلکه امروزه خودِ جنگ «هدف» است و همینکه جنگ دربگیرد، بازارِ هدف – مصرف سلاح – تأمین شده است. پس جنگ هرچه بیشتر به طول بینجامد، بهتر است!

وبلن معتقد بود در آخرین تحلیل، «وضعیت فنون صنعتی» یعنی همان تکنولوژی که در دسترس یک جامعه قرار دارد، خصلت فرهنگ آن جامعه را مشخص می سازد. اختراع، مادر ضرورت است. (همان، ص ۳۶۶) همین طور است، فرهنگ این جامعه صنعتی نوین – که باید آن را صنعتِ تولید جنگ نامید- هم با اختراع و به کار گیری سلاح های جدید و مخرب تر از گذشته، آغشته است.

وبلن برخلاف مارکس، نبرد طبقاتی را موتور تاریخ نمی دانست. بلکه برخورد میان تکنولوژی پیشرفته و نهادهای تأخیرانداز را نیروی تعیین کننده تاریخ به شمار می آورد. تنها در دورانی که این برخورد جنبه ای حاد پیدا می کند، میان افرادی که اشتغالات مالی دارند و ابقای وضع موجود را به سود خودشان می بینند، با کسانی که اشتغالات صنعتی دارند و با درخواست های تکنولوژی روز سازگارند، تنازع های طبقاتی صورت می گیرد. (همان، ص ۳۶۷) اما آیا واقعا چنین است؟ طبقه مالی امریکا (بورس بازان وال استریت) با صاحبان صنایع این کشور در جنگ اند؟ آیا منلافع این دو گروه – البته اگر بتوان آنها را دو گروه مجزا دانست- در تضاد است؟ آشکار است که نه. حتی می توان گفت که بخشی از طبقه صنعتی امریکا – یعنی صنایع تسلیحاتی- امروز در کشورهای مختلف به میدان آمده تا شکست بخش های مالی را فرافکنی کند و حتی درمان نماید. مگر جز این است که در آستانه آغاز بحران مالی امریکا (از ابتدای سال ۲۰۰۰ میلادی) محافظه کاران که همپیمانان اصلی صنایع تسلیحاتی امریکا اند، حمله به افغانستان و سپس عراق را رقم زدند؟ و مگر امروز بجران مالی امریکا و جنبش اعتراضی وال استریت در خاک سوریه فرافکنی نمی شود؟

پس تا اینجای کار معلوم شد که جامعه صنعتی و تکنولوژیک اخیر، خود نوعی جامعه جنگجوست. در میان اندیشمندان جدیدتر، مکتب انتقادی (نئومارکسست های موسوم به دبستان فرانکفورت) و در رآس آن هربرت مارکوزه[۷] هم با نگاه انتقادی به تکنولوژی مبتنی بر «عقلانیت صوری» و پیشرفت سرکوبگرانه آن می نگرند. به نظر هربرت مارکوزه، هرچند که جامعه نوین تجسم عقلانیت به نظر می رسد، اما «این جامعه، در کل غیرعقلانی است». این غیرعقلانی است که جهان عقلانی نابودکننده افرادو نیازها و توانایی هایشان است؛ صلح تنها از طریق تهدید همیشگی جنگ حفظ می شود و با وجود فراوانی امکانات، مردم فقیر، سرکوب شده، استثمار شده و ناتوان در بروز استعدادهایشان باقی مانده اند. (ریتزر، ص ۲۰۳)

همچنین باید به جامعه شناسان مارکسیستی همچون پل باران[۸] و پل سوئیزی[۹] اشاره کرد که به اقتصاد توجه ویژه دارند. از نظر آنها که مفهوم «مازاد اقتصادی»[۱۰] را برای تبین رفتار «سرمایه داری انحصاری»[۱۱] تبیین کرده اند، تنها راهی که برای حل مشکل سرمایه داران با این مازاد وجود دارد، «اتلاف مازاد» است. برابر این شیوه، مازاد اقتصادی را باید هدر داد و دو راه بیشتر برای این کار وجود ندارد. یک راه، مصرف مازاد در مخارج غیرنظامی دولت همچون نگهداشتن میلیونها کارگر در مشاغل دولتی و تأمین هزینه انواع برنامه های دولتی است. راه دیگر، خرج کردن مازاد در هزینه های نظامی دولت، از جمله تآمین اعتبار حقوق کارکنان بخش نظامی و بودجه چندین میلیارد دلاری ارتش برای خرید جنگ افزارهای گرانقیمتی است که به سرعت از رده خارج می شوند. (همان، ص ۲۳۸)

*******************

بدین ترتیب می توان گفت که این بار مسئله عکس شده است: اگر در جنگ های پیشین هدف از تولید ابزار جنگی، تلاش برای کاهش تلفات خودی و افزایش تلفات دشمن بود، حالا جنگ ها به گونه ای ترتیب یافته اند که ماشین ها به کار آیند، اما مهم نیست که تلفات خودی و دشمن چقدر باشد. هدف جنگ است و مصرف ابزار جنگی؛ «جنگ برای جنگ»! چیزی شبیه «هنر برای هنر»! و به همان اندازه مسخره! اگر «هنر برای هنر» به کار سرمایه داران و زرپرستان می آمد که می خواستند فلسفه «هنر برای مردم» و «هنر برای عقیده»را زیر سوال برند، حالا «جنگ برای جنگ» هم هدف سرمایه داری نوین است که از فلسفه جنگ برای ناسیونالیسم، جنگ برای سوسیالیسم و حتی جنگ برای دموکراسی، عبور کرده است. البته همچنان ادعا آنست که این جنگ برای دموکراسی ترتیب یافته(اما در واقع جنگ برای نظام سلطه و سرمایه است)، همچنان که ادعا می شد، هنر برای هنر است(اما در واقع؛ هنر برای ثروت و قدرت بود)!

حالا آدم ها را کرور کرور به سربازی می برند تا سلاح هایی را که باد کرده اند به مصرف برسانند. دولتِ بالاسرِ کارفرمایان، نگران خروج ارز از کشور نیست، چون که سلاح های مصرفی در داخل خاک کشور تولید شده و کارگران همه از همان کشورند. شاید فشنگ و پوکه از کشور خارج شود(چه باک! به جایش نفت می برند، نفت در مقابل فولاد و سرب؛ معامله پرسودی است!)، اما ارز نه. چرخ صنعت و اقتصاد می چرخد و کارگران شاغل در کارخانجات صنایع نظامی هر روز صبح کرور کرور سر کار می روند، همچنان که افراد بیکار در ارتش استخدام می شوند و کرور کرور به سربازی می برند تا سلاح هایی را که باد کرده اند در افغانستان به مصرف برسانند. شاید بازار عراق به اتمام رسیده باشد، اما خدا – که به تعبیر مارکس، برای آنان از جنس اسکناس است- روزی رسان است و می توان چشم به بازارهای جدید داشت؛ عراق نشد، سوریه. سوریه نشد ایران، ایران نشد پاکستان، پاکستان نشد سودان…

خدای یهود؛ روزی رسان است. خدای یهود؛ عینِ روزی شان است.

اما اگرچه چرخ اقتصاد می چرخد و یهودی ها خدایگانشان را دسته دسته در بانک های سوئیس، لیختن اشتاین و بهشت های مالیاتی[۱۲]، ذخیره می کنند، اما باز هم مشکلی وجود دارد. مشکل اینجاست که کارفرمای تولیدکننده سلاح به دوگانگی رسیده و فلسفه تولیدش در معرض یک تناقض منطقی قرار گرفته است. نمی داند سلاحی بسازد که خوب کار کند و مصرف کننده کمتری بخواهد یا سلاح یک بار مصرف که مصرف کننده بیشتری بطلبد؟ او نمی داند کارکرد جدید سلاح چیست؟ اینکه بیشتر بکشد؟ اگر بیشتر بکشد و جنگ زود تمام شود که بازار مصرف تخته می شود. پس چه باید کرد؟

این را کارفرما نمی داند. ما هم نمی دانیم. کارفرما بنا به آن قانون آسمانی، فقط تولید می کند، انبار می کند و عرضه می کند. کارفرما همچنین تلاش می کند جنگ های جدید شروع شوند تا بازارهای جدید مصرف کالایش تامین شوند. کارفرما کم کم به این فکر می کند که در سوی مقابل جنگ هم بازار پیدا کند و به هر دو طرف سلاح بفروشد. چه بهتر از این؟ کارفرما بی طرف است. کارفرما تولید کننده است و تنها موظف است کالای استاندارد بسازد و بفروشد و خدمات پس از فروش هم عرضه دهد. در هیچ کجای وظایف او ننوشته اند که کالایش را به چه کسی بفروشد و به چه نفروشد. همچنین هیچ قانونی برای ممانعت از فروش کالا به دو طرف جنگ وجود ندارد. پس کارفرما با خیال راحت به کتاب مقدس سرمایه دار ها قسم می خورد، در فلسفه لیبرالیسم غسل تعمید می کند و قول می دهد مثل یک یهودی واقعی یا پروتستانِ وظیفه شناسِ معتقدِ به زُهدِ مولدِ کالونیستی[۱۳]، به تولیدش ادامه می دهد تا چرخ جهان بچرخد.

چرخ جهان می چرخد و کاری از دست مارکس هم بر نمی آید. مارکس خود فرزندانی پرورش داده که به فلسفه تولید سلاح، ایمان محکمی دارند. آنها پیش از این برنامه های مشترکی از این دست را با همراه دشمن خونی خود – امریکا – به انجام رسانده اند، جایی که شوروی ۸۵ درصد سلاح های عراق را در جنگ با ایران، تولید می کرد و تنها ۱۵ درصد به کل رقبایش می رسید. چه چرب سفره ای است و چه فراخ بازاری! و چقدر خوب چرخ جهان می چرخد، وقتی هماره کسی با کسی، قومی با قومی و دولتی با دولتی می جنگد.

منابع:

ریتزر- جورج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی، چاپ دوازدهم، تهران ۱۳۸۶٫

کوزر- لیوئیس، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی، چاپ سیزدهم، تهران ۱۳۸۶٫

مارکس- کارل، درباره مسئله یهود و گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه دکتر مرتضی محیط، نشر اختران، چاپ اول، تهران ۱۳۸۱٫


[۱]- هنری فورد/ Henry Ford بنیانگذار صنایع اتومبیلسازی فوردموتورز امریکا (۱۹۴۷- ۱۸۶۳).

[۲]-  کارل هاینریش مارکس/ Karl Heinrich Marx فیلسوف و اقتصاددان انقلابی چپ آلمانی (۱۸۸۳-۱۸۱۸).

[۳]- «خداوند یهودیان، دنیوی گشته و به خدای جهان تبدیل شده است. خداوند واقعی یهودیان، اسکناس است. خدای او چیزی نیست جز پنداری از اسکناس.» (مارکس، ص ۴۹)

[۴]- هربرت اسپنسر/ Herbert Spencer فیلسوف اجتماعی فردگرا و تکامل گرای انگلیسی (۱۹۰۳-۱۸۲۰).

[۵]- تورستاین وبلن/ Thorstein Bunde Veblen تاریخدان و اقتصادان نروژی الاصل امریکایی (۱۹۲۹- ۱۸۵۷).

[۶]- هربرت مارکوزه/ Herbert Marcuse فیلسوف و جامعه‌شناس مارکسیست آلمانی و از اعضایِ اصلیِ مکتب فرانکفورت (۱۹۷۹-۱۸۹۸).

[۷]- پل. ام. باران/ Paul A. Baran جامعه شناس نئو مارکسیست اقتصادی (۱۹۶۴-۱۹۰۹).

[۸]- پل سوئیزی/ Paul Sweezy جامعه شناس نئو مارکسیست اقتصادی (۲۰۰۴-۱۹۱۰).

[۹]-  Economic Surpluses

[۱۰]- Monopoly Capital

[11]- Tax haven/ مناطق خاصی که فرد می تواند هر مقدار پول به این مناطق وارد کند بدون اینکه مواخذه شود یا مالیات چندانی بپردازد.

[۱۲]- Kalvinism فلسفه و مکتب سیاسی و مذهبی پروتستانی منسوب به ژان کالون.

منبع: علوم اجتماعی اسلامی ایرانی

:::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 61 = 67