۱۴:۲۹ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۱

منتخب ده قطعه شعر عاشورایی از شاعران معاصر

اشعاری عاشورایی از: علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، علی اکبر لطیفیان، فاضل نظری، علیرضا بدیع، نادر بختیاری، محمدعلی بهمنی، قیصر امین پور، سیدحسن حسینی، ساعد باقری

مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): واقعه عاشورا و قیام تاریخی امام حسین‌(ع) علاوه بر این‌که یک رویداد عظیم در تاریخ تشیع بود، یک فرهنگ غنی را به صورت مستقل در همه ابعاد فرهنگی و هنری شکل داد که سال‌ها است در بدنه‌ی فکر و فرهنگی جامعه شیعه به جا مانده و گرامیداشت یاد آن واقعه عظیم در آثار هنرمندان شیعه در قالب شعر، نقاشی، عکاسی، موسیقی، خطاطی و… به شکل های مختلف خودش را نشان داده است. شعر و ادبیات از مهم‌ترین شاخه‌های هنری تشیع است که واقعه عظیم عاشورا را از زوایای مختلف به خصوص ابعاد احساسی آن بازتاب داده است، به طوری که اغلب شاعران ما در این زمینه اشعاری را نگارش کرده‌اند. در اینجا ده قطعه شعر منتخب از شاعران معاصر را با مضمون واقعه عظیم عاشورا می‌خوانید.

اشعاری از: علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، علی اکبر لطیفیان، فاضل نظری، علیرضا بدیع، نادر بختیاری، محمدعلی بهمنی، قیصر امین پور، سیدحسن حسینی، ساعد باقری

علیرضا قزوه:گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنها‌تر از مسیح، کسی بر صلیب بود

سر‌ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

مولا نوشته بود: بیا‌ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود

مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود

اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش
اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

***

عبدالجبار کاکایی:

با سینه‌ای که تنگ بلور است، یا حسین

ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین

چون آب ِچاه از لب تو هر که دور شد

تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین

چندین ستاره سوخته در آفتاب ِتو

نور است این معامله، نور است، یا حسین

نان پاره های سوخته مان را گواه باش

فردا که رستخیز تنور است، یا حسین

چون دودمان ِآتش زرتشت، تا ابد

خاموشی از تبار تو دور است، یا حسین

ما را چه جای شکوه وشیون ، که گفته اند :

«هر جا که قصه، قصه ی زور است، یا حسین*»

***

علی اکبر لطیفیان:

ته گودال پیکری مانده ؟!
که بگویم برادری مانده ؟!

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

چقدر نامرتبت کردند

پیکری نیست پیکری مانده

چقدر غارت تو طول کشید

یک نفر رفته دیگری مانده

تازه این نیز سهم تا کوفه است

از تن تو اگر سری مانده

گرچه بیرون کشیدم از بدنت

ولی این تیر آخری مانده

فرضم این است پیرهن داری

با همین فرض ! معجری مانده

نه عقیق برادری … حتی

نه طلاهای خواهری مانده

***

فاضل نظری:

نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش

به روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند

که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می‌آورَد بــــــویش

کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می گرید

کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش

هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست

که این غریب، نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است

کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش

نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش

عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری

به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

***

علیرضا بدیع:

همین که نیزه جدا کرد تار و پود تنت را

کبوتران همه خواندند شعر پر زدندنت را

کمند و نیزه و شمشیر تا دخیل ببندند
نشانه رفته ز هر چار سو ضریح تنت را

چنان به سینه‌ات از زخم‌ها شکوفه شکوفید
که دجله غرق تماشاست باغ پیرهنت را

دهان خشک تو جایی برای آب ندارد
زنام و یاد خدا پر نموده‌ای دهنت را

تو سیدالشهدایی، تویی که خون خدایی
خدا ز شاهرگ خویش دوخته کفنت را

 

***

نادر بختیاری:

گفت محمد که ز دشت بلا

بی‌سر آیند حسین مرا

ای لب تو تشنه‌ترین غنچه‌ها

کرده غمت با دل خونم چه‌ها

دل خوشی و عشق نگردند جمع

شاهد من آتش و اشک است و شمع

طوطی اگر در قفس آئینه داشت
چلچلة ما غم دیرینه داشت

غصه حریف دل مشتاق نیسته
هرکه کند شکوه ز عشاق نیست

***

محمدعلی بهمنی:

نتوان گفت که این قافله وا می‌ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می‌ماند
این رهی نیست که از خاطره‌اش یاد کنی
این سفر همراه تاریخ به جا می‌ماند
دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغ دل سیر ز هر دام رها می‌ماند
می رسیم آخر و افسانه وا ماندن ما
همچو داغی به دل حادثه‌ها می ماند
بی صداتر ز سکوتیم‌، ولی گاه خروش
نعره ماست که در گوش شما می ماند
بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ما
مرد در هر چه ستم هرچه بلا می ماند

***

قیصر امین پور:

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین‌زبانی!
عجب نبود ز نی شکرفشانی
اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند
سزد گر چشم‌ها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی‌سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه‌ها زیر سر اوست

***

سیدحسن حسینی:

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
آز نای زمانه نعره ی “لا” جوشید
تنها ز گلوی اصغر شش ماهه
خون بود، که در جواب بابا جوشید

***

ساعد باقری:

آن سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ پلید می شکستی ای کاش
آن حنجره بوسه گاه پیغمبر بود

 

 

منبع: جماران
::::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

5 + 2 =