۱۰:۲۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۲۶ گفتگو با دکتر بیوک علیزاده:

نگاهی به اندیشه فلسفی – عرفانی امام خمینی

امام در فلسفه یک جهانشناسی می بیند که در عرفان هم این جهانشاسی وجود دارد. اما از جهانشاسی صرف نمی توان نحوه ی سلوک و زندگی استخراج کرد. در فلسفه هم همین است. ما در فلسفه حکمت عملی داریم و حکمت نظری. حکمت عملی ناظر به اعمال ماست. مانند اخلاق، سیاست مدن، تدبیر منزل که همان اقتصاد امروزی است. در بحث های فلسفی هم امام بحث را از منظر عرفانی مطرح می کند و یا در عرفان بسیاری از مباحث عرفانی را با تئوری ها فلسفی پخته و توجیه می کند.

dr. alizadeمبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): آنچه که در پی می آید، دومین بخش از گفت و گوی سایت جماران با دکتر بیوک علیزاده عضو هیئت علمی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی است که به بررسی جایگاه اندیشه های فلسفی امام خمینی می پردازد. در این بخش مواجهه امام خمینی با مخالفان فلسفه و عرقان در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مورد بررسی می گیرد.

 برخی از شاگردان امام نقل می کنند که از دوره ای به بعد مخصوصا از دوره ای که تحولات سیاسی اوج می گیرد و انقلاب به پیروزی می رسد امام در حوزه های درسی شان در زمینه مباحث فلسفی و عرفانی کاملا سکوت می کردندو حتی در دروس فقهی هم درباره ی مسائلی که پاسخ به آن ها نیاز به ورود به این مباحث داشته و از ایشان می پرسیدند هم پاسخ نمی داده اندآیا شما هم موافقید که این سکوت وجود داشته است؟

بله علی الظاهر این سکوت وجود داشته است و از زمانی به بعد امام(س) نه سراغ فلسفه می رود و نه سراغ عرفان. آقای دکتر حائری یزدی نقل می کنند که یکبار که فتوحات مکیه ابن عربی را مطالعه می کردم سوالی برایم پیش آمد و هر چه فکر کردم نتوانستم حلش کنم. با خودم فکر کردم که اگر در روی زمین یک کس بتواند این مشکل را حل کند آن کس آقای خمینی است! مرحوم حایری می گوید: نامه ای به ایشان فرستادم سوال را پرسیدم. بعد از این که ایشان جواب داد فهمیدم ایشان هم نمی داند و بنابراین فهمیدم در روی زمین کسی نیست که جواب آن را بداند!

ضدیت با فلسفه در جامعه ما این روز ها دوباره دارد مطرح می شودبه نظر شما دلیل اصلی مخالفت با فلسفه که از زمان «تهافت الفلاسفه» وجود داشته چیست؟
اولا فلسفه همیشه بوده و ادامه خواهد داشت و به همین دلیل مخالفت با فلسفه هم کما کان خواهد بود. به نظر من علت اصلی مخالفت ها با فلسفه در درجه اول دشواری خود فلسفه است، فلسفه به گونه ای است که هر ذهنی توانایی بازی با مفاهیم فلسفی را ندارد. بازی فلسفه بازی دشواری است. به همین جهت خود فیلسوفان همیشه توصیه می کردند که افراد استعدادهای ویژه ای باید داشته باشند تا وارد این بازی بشوند. این مشکل زمانی آسان خواهد شد که ما شیوه ی آموزش و تعلیم فلسفه را فرا بگیریم و برای این منظور باید از تجربیات بشری و مخصوصا یونانیان قدیم که دستمایه اصلی فلسفه ی اسلامی از مواریث آنان است در این زمینه استفاده کنیم. من البته قائل به وجود ”فلسفه ی اسلامی” هستم و از مخالفت های سر سختانه ای که با آن وجود دارد بی خبر نیستم.
برخی معتقدند که ما فلسفه ی اسلامی نداریم چون در کتب فلسفی آنچه هست همه قال ارسطو و قال افلاطون است و قال الصادق و قال الباقر (علیهما السلام) نیست. من معتقدم که از قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) هم فلسفه می توان استخراج کرد. به سخن دیگر، افکار و اندیشه های فلسفی با آموزه های دینی ما بسیار سازگارتر است، کافی است که ما جور دیگری به متون و آموزه های دینی خودمان نگاه کنیم تا از آن ها فلسفه استخراج کنیم. مسلمانان هم این جور دیگر را نگاه کرده اند. درست است که فلسفه یونان در دوره معینی به زبان عربی ترجمه شد و از این طریق اندیشه فلسفی به حوزه اندیشه اسلامی وارد شد، اما مسلمانان قبل از این که فلسفه یونان ترجمه شود واجد اندیشه فلسفی بودند. از پیامبر اسلام سوالاتی می پرسیدند که کاملا سوالات فلسفی است و پاسخ هایی هم که پیامبر به آن ها می دادند و یا در قرآن آمده پاسخ های کاملا فلسفی ا ست. در همین قرآن ما برای اثبات یگانگی خداوند استدلال فلسفی داریم آنجا که می فرماید:«لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» این یک استدلال فلسفی است. و این در زمانی است که هنوز فلسفه یونان و منطق ارسطو به زبان عربی ترجمه نشده بود و قرآن نمی توانسته تحت تأثیر آثار ارسطو بوده باشد. حدود دویست سال بعد ،آثار یونانیان به زبان عربی ترجمه شد. ابتدا هم کتاب های پزشکی ترجمه شد و ترجمه کتاب های فلسفی بسیار متأخر است. حدود قرن سوم هجری کتاب های فلسفی به زبان عربی ترجمه شده است، از این رو مسلمانان پیشتر واجد اندیشه فلسفی بوده اند در ترجمه ی این آثار هم به همان دلیل دست به گزینش زده اند. یعنی همه آنچه از یونان گرفته بودند را نپذیرفتند. برای مثال مسلمانان افکار افلاطون را نپذیرفتند. اما افکار ارسطو را پذیرفتند، سبب این امر آن بود که سخنان افلاطون و اصول اندیشه او را با آموزه های دینی خود موافق نمی یافتند بر خلاف ارسطو که به نظر آنان چنین بود.

فرمودید که نحوه ی آموزش فلسفه در ایران دچار مشکل استو زمانی که این مشکل حل شود مشکل فلسفه حل خواهد شدبه نظر شما با توجه به این که امام خمینی یک انقلاب سیاسی با ابعاد جهانی را رهبری کردند آیا نمی تواستند همین انقلاب را در حوزه ی علوم انسانی و در آموزش فلسفه انجام بدهند؟ چرابه رغم علائق فلسفی امام خمینی، این تحول انجام نگرفت؟

مسلما امام چنین توانمندی را داشتند و می توانستند با یک فرمان تحولات زیادی را ایجاد کنند. مثلا زمانی که قرار شده بود امام یک دوره تفسیر عرفان از قرآن کریم را ازطریق تلویزیون مطرح کنند، امام بی محابا داغ ترین بحثهای عرفانی را در چند جلسه اول مطرح کردند بحث وحدت شخصی وجود را علنا مطرح کردند. قدرت و نفوذ امام به حدی بود که اگر برای کسی اخم می کردند آن فرد از چشم جامعه می افتاد! امام امام نمی خواست از قدرت استفاده بکند و روش خودش را که روش فلسفی و عرفانی است، با احکام حکومتی جابیاندازد. من یادم می آید زمانی یکی از نماینده های مجلس سخن نامربوطی درباره ی امام گفته بود که به امام بگویید ۲۷۲ تا (به تعداد نماینده های مجلس درآن روزگار) افسار بفرستند! با این حال امام هرگز او را حذف نکردند.

 شیوه امام این بود یعنی ملاطفت با دیگران و سخت گرفتن بر خویشتن. امام قطعا خیلی کارها می توانستند بکنند اما مصلحت نمی دانستند. روش امام این بود که می گفتند مردم خودشان باید به نتیجه برسند. مثلا به لحاظ سیاسی امام از اول بنی صدر را می شناخت و می دانست بنی صدر چگونه آدمی ست اما با او مخالفت نکردند با این که بسیاری از یاران امام مخالف کاندیداتوری بنی صدر بودند. اعضای اصلی حزب جمهوری اسلامی ایران و در رأسشان آقای دکتر بهشتی به شدت مخالف بودند. حزب جمهوری اسلامی ،خودش آقای جلال الدین فارسی را کاندیدا کرده بود. که بعدا بحث ملیت ایشان پیش آمد و امام گفتند که چون شبهه پیش آمده و بین مردم شایع شده، ما نمی گوییم که ایشان حتما افغانی ست، اما بهتر است قانون اساسی را از همین ابتدا نقض نکنیم. فلذا با کاندیدتوری بنی صدر موافقت کرده بود. امام می دید که مردم چقدر طرفدار بنی صدرند. بنی صدر هم کار را با روش های بسیار شیطنت آمیزی پیش می برد. مثلا تا آخرین روز کاندیدا نشد. بعد درآخرین روز هم از امام وقت ملاقاتی گرفت و وقتی از ملاقات بیرون آمد و خبرنگاران پرسیدند در ملاقات شما با امام چه گذشت گفت قبل از این که من به این سوال شما جواب بدهم از همین جا کاندیداتوری خودم را اعلام می کنم! می خواست این تصور خلاف واقع را جا بیاندازد که من از امام اجازه گرفته ام و با توصیه امام کاندیدا می شوم جا هم افتاد همه گمان کردند بنی صدر کاندیدای امام است.

بعد هم که نمایندگان مجلس پیشنهاد می کردند که آقای رجایی نخست وزیر بشود ایشان فرد دیگری را که از آدم های خودش بود به مجلس پیشنهاد کرد به عنوان نخست وزیر، و مجلس رد کرد. بعد در مذاکراتی که با مجلس کرده بود گفته بودند که اگر آقای رجایی را معرفی کنید رأی می دهیم که ایشان هم با شهید رجایی مخالف بود. برای این که با این ترفند مجلس مخالف کند بدون مشورت با امام مرحوم حاج احمد آقا را به عنوان نخست وزیر پیشنهاد کرد. با خودش می اندیشید که مجلس که با حاج احمد آقا مخالفت نمی کند چون فرزند امام است و همه می دانند که ایشان همیشه پیش امام است. امام مخالفت کرد و در پاسخ به نامه او نوشت که « بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدى این امور شوند..» (صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۵۶). روش امام این بود که مردم خودشان به آگاهی برسند. در وصیت نامه شان هم دارند این جمله معروف را که نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. یعنی مردم صاحبان انقلاب اند و باید انقلاب را حفظ کنند.(صحیفه امام، ج‏۲۱، ص: ۹۳) این شیوه امام بود.مام واقعا جسارت این را داشتند که از آن شیوه استفاده کنند اما واقعا نمی خواست این کار را بکند. هر چند برخی معتقدند اصلا امام انقلاب را بر سر همان جسارتش انجام داد. مثلا یکی از روشنفکران مشهور می گفت که اساسا این همه تحلیل مانند فاصله طبقاتی و عدم اهتمام به اقتصاد و… را که ارائه می دهند دلیل اصلی انقلاب نبود. تمام سر انقلاب در واقع این است که امام انسانی جسوری بود.

امام اگر می خواست اخم بکند و انقلاب بکند و از مردم بخواهد کاری را بکنند با جان و دل انجام می دادند چراکه مردم واقعا عاشق امام بودند. کوچکترین اشاره امام برای اقدام مردم جهت بر آوردن مطلوب او کفایت می کرد. در جریان جنگ تحمیلی اواخر کار ما واقعا داشتیم در جبهه ها شکست می خوردیم. آنقدر در جبهه ها ضعیف شده بودیم که منافقین با حمله به ایران از داخل کشور عراق قصد داشتند در سه مرحله تهران را بگیرند و عواملشان را در تهران هم فعال کرده بودند.

امام یک پیام عمومی دادند که “به سوى جبهه‏ ها هجوم برید تا ضربات پى در پى شما توان و امان او را بگیرد، که ان شاء اللَّه پیروز خواهید شد. و السلام على عباد اللَّه الصالحین.”(صحیفه امام، ج‏۲۱، ص: ۱۲) من یادم است که آن زمان ما درس می خواندیم و فصل امتحانات بود. همه ی دانشجویان ریختند که ما می رویم جبهه! دیگر به مخالفت مسئولین دانشگاه هم وقعی نمی نهیم. تعدادی از بچه ها گفتند ما برای خودمان فرمانده تعیین می کنیم و عازم می شویم و همین کار هم شد.

به نظر شما میان فلسفه وعرفان امام چه رابطه ای وجود دارد؟
برای پاسخ به این سؤال شما، ابتدا باید مقدمه کوتاهی بیان کنم ما یک عرفان نظری داریم و یک عرفان عملی. عرفان نظری از ابن عربی به بعد به وجود آمد. عرفان نظری مانند فلسفه است به این معنا که تفسیری از جهان هستی ارائه می دهد. وجود شناسی دارد، جهان شناسی دارد، انسان شناسی دارد، معرفت شناسی دارد، همین مقولاتی که در فلسفه هست یعنی تفسیری از جهان هستی ارائه می کند و تفسیری از جایگاه انسان در جهان هستی. یعنی انسان در هستی چه جایگاهی دارد و در این جایگاهی که دارد چکار می تواند بکند. عرفان این کار را انجام می دهد اما عرفان قبل از ابن عربی صرفا روش هایی برای سیر و سلوک بود یعنی نحوه ی خاصی از زندگی را برای انسان ارائه می کرد که اگر انسان به آن شکل زندگی کند هم دیندار خوبی می شود هم مورد توجه خداوند قرار می گیرد و کشف و شهود هایی برای او حاصل می شود که در اثر آن کشف و شهود ها هم راهش را در زندگی می تواند پیدا کند و هم به موفقیت برسد. می گفتند تفسیر همان آیه «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» است. یعنی کسانی که در راه خدا جد و جهد بکنند، خداوند راه های خود را به آن ها نشان خواهد داد. تنها کاری که ما باید بکنیم این است که جد و جهد بکنیم یعنی هیچ کوتاهی نکنیم. تعبیری فقها دارند ومی گویند «استفراغ وسع» کردن. یعنی هر چه در توان هست، بیرون ریختن وبه فعلیت رساندن. عارفان معتقد بودند که خداوند از درون همه ی چشم ها ما را می بیند. امروزه چگونه می گوییم که با پیشرفت رسانه هاو تکنولوژی مربوط به آن ، هرجا اگر دوربینی ببینید احتمال بدهید که ما را می بینند. خدا هم همین گونه است و از درون همه ی دیده ها ما را می بیند. بنابراین اگر چشمی به شما نگاه می کند بدانید که خدا نگاه می کند. خدا از درون همه ی گوش ها صدای ما را می شنود. به همین دلیل هم اگر در مخفی ترین جاها استغاثه کنید خدا می شنود و شما را کمک خواهد کرد فقط کافیست که شما اخلاص داشته باشید و همه ی توان خود را بکار بگیرید. عرفان آمده تا به ما چنین دیدگاهی بدهد.

امام در فلسفه یک جهانشناسی می بیند که در عرفان هم این جهانشاسی وجود دارد. اما از جهانشاسی صرف نمی توان نحوه ی سلوک و زندگی استخراج کرد. در فلسفه هم همین است. ما در فلسفه حکمت عملی داریم و حکمت نظری. حکمت عملی ناظر به اعمال ماست. مانند اخلاق، سیاست مدن، تدبیر منزل که همان اقتصاد امروزی است. در بحث های فلسفی هم امام بحث را از منظر عرفانی مطرح می کند و یا در عرفان بسیاری از مباحث عرفانی را با تئوری ها فلسفی پخته وتوجیه می کند.

در عرفان عملی امام تمام حکمت سیاسی خودش را بر آن مبتنی کرده است.(سیر فی الخلق مع الحق) کسانی بر امام خرده می گرفتند که که عارف به سیاست نباید کاری داشته باشد باید در گوشه ای بنشیند و به ذکر و سیر و سلوک و ریاضت بپردازد چرا که اداره ی جامعه و سیاستمداری لازمه اش آلوده شدن به دهها آلودگیست! حتی خود امام می گویند وقتی من در زندان بودم رئیس ساواک پیش من آمد. و گفت آقا شما به سیاست چکار دارید!؟ سیاست یعنی پدر سوختگی! یعنی شارلاتانی! و… چیز هایی که معمولا گفته می شود و ادامه داد که شما مقدسید آقایید نباید در این کار ها دخالت کنید. امام پاسخ می دهند که این سیاستی که شما تعریف می کنید را از اول هم در این دخالت نکردیم و بنا هم نداریم در این دخالت کنیم. آن نامرد هم سریعا مصاحبه کرده بود که با روحانیت مذاکرده کردیم و به توافق رسیدیم که روحانیون فقط به امور شرعی بپردازند و در سیاست دخالت نکنند که امام سریعا موضع گیری می کنند.

[ "ما را وقتى که از حبس مى‏خواستند بیرون بیاورند، آمدند گفتند که بیایید توى آن اتاق، از حبس درآمدیم رفتیم توى اتاق مجلَّلى هم بود نشستیم. پاکروان «۲» آمد پیش ما و آن مولوى «۳»- هر دو آنها هم رفتند- آمدند آنها و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است، عبارت از تقلّب است، عبارت از خُدْعَه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگى است!- این تعبیر آخرش بود- این را بگذارید براى ما. مى‏خواست ما را وادار کند به اینکه ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب، اگر این سیاست عبارت از اینهاست، اینکه مال شما هست! بله، بعد هم برداشتند در آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم که آمدم سر منبر حسابش را رسیدم‏"صحیفه امام، ج‏۹، ص: ۱۷۷]… اسلام، اسلام سیاست است، حقیقتِ سیاست است، خدعه و فریب نیست.

منبع: جماران

::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

+ 3 = 13