ترکشهای بدن یک تراشکار
برای بعضیها حاج داوود تازه بعد از مرگش، یا نه، حتی بعد از اعتراضاتش بود که اسطوره شد. اما برای من همیشه اسطوره است. از لبنان تا روزگاری که در کارگاه کوچکش در جاده بهشت زهرا تراشکاری میکرد. نان جنگ را خیلیها خوردند. اما او نان ترکشهایی که در بدن داشت را هم نخورد. نان تراشکاری خورد و زخم هایش را جمع کرد. برای من آن کسی که در اثر ترکشها فلج شده، سینهاش از سوز شیمیایی می سوزد و در بستر شهادت است و با این حال میگوید: «این زخمها ذخیره آخرتم هستند. شاید با این دردها خداوند اجازه...
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام) – سرویس جامعه مجازی: داوود حشمتی در صفحه شخصی خود در فیسبوک نوشت:
ترکشهای بدن یک تراشکار
به چهره رنجورش نگاه نکن. پشت این تن نحیف، روح یک مرد ایستاده و نگاهت می کند. مردی که بعد از جنگ خانهاش را سنگباران کردند، همانها که بر سر سفره جنگ نشستند و نانش را خوردند. مردی که زخمهایش را ذخیره کرد تا جواز دیدار باشد با رفقایش.
سال ٧۵ یعنی ٨ سال بعد از جنگ اولین بار در اثر ترکشهای جا مانده در بدنش پای چپش دچار ضایعه شد. سال ٨٠ دو عمل جراحی روی آن انجام داد اما نتیجه نداد. بعد به آلمان اعزام شد. دو عمل جراحی سخت در آلمان هم کاری از پیش نبرد. همان زمان ١٢ ترکش از بدنش خارج شد. به ایران بر می گردد و در عملهای جراحی ٣٠ ترکش دیگر از بدنش خارج می شود. من حرکت ترکش در بدن را دیدم. گوشت را از داخل پاره میکند و جلو میرود تا از هر کجا دوست دارد از پوست خارج شود. تشخیص پزشکان شیمیایی شدن بر اثر گاز «نوکس» بود. فلج شدن مرحله بعدی از سیر و سلوکش بود، اما پایان کار نبود. قرار شد تا تمام دنده هایش را عوض کنند. اما به علت خطراتش دیگر هیچ عملی بر روی او انجام نشد تا روز شهادتش.
داوود کریمی را دوست دارم نه به خاطر بچه محل بودن و نه به خاطر هم نامی. بچه سلسبیل بود اما با بچههای نازیآباد دمخور شده بود. تراشکار بود اما قبل از انقلاب برای کمک به مردم لبنان به جنبش امل پیوست و همرزم شهید چمران و محمد منتظری بود. او از مقلدان آیتالله منتظری بود. در «هیئت انصار الامام»، با صراحت لهجه به وضع موجود آن زمان انتقاد میکرد. انتقاداتی که باعث دستگیری او در دیماه سال ۷۲ شد و تا اردیبهشت ۷۳ در زندان ماند. از همرزمان حسن باقری در جبهه بود که هر دو نقش ویژهای در شکست حصر آبادان داشتند.
متاسفانه اتفاقات از همان بعد از جنگ آغاز شد. ما هیچ تکثری را نپذیرفتیم. قبول نکردند که میشود رزمنده اصلاحطلب بود. میشود بسیجی آزادیخواه بود. اگر در دوران جنگ نیاز بود که ما وحدت و یک رنگی را به خاطر دشمن خارجی حفظ کنیم، میباید بعد از جنگ به تکثر درونی احترام قائل میشدیم، اما نشدیم. این سرآغاز فصلی سرد و طولانی در تاریخ انقلاب بود که در آن برخی تلاش کردند تا فقط یک صدای واحد شنیده شود. هر صدایی غیر از قرائت رسمی، ناموزون و غیرقابل تحمل شد. از داوود کریمی تا سردار علایی. اگر سالها بعد در و دیوار خانه سردار علایی را با شعارهایشان رنگ زدند، آن دوران خانه محقر حاج داوود را در خانیآباد سنگ باران کردند. همانها که امروز گردن کلفت کردند به مدد مداحی برای هیات رزمندگان. بچه نازیآباد بود اما یک سعید شده بود حجاریان که با ویلچر به سر مزار حاج داوود رفت و یک سعید دیگر ح. بود که با رفقا و به قصد قربةالیالله خانه حاج داوود را سنگباران میکرد.
برای بعضیها حاج داوود تازه بعد از مرگش، یا نه، حتی بعد از اعتراضاتش بود که اسطوره شد. اما برای من همیشه اسطوره است. از لبنان تا روزگاری که در کارگاه کوچکش در جاده بهشت زهرا تراشکاری میکرد. نان جنگ را خیلیها خوردند. اما او نان ترکشهایی که در بدن داشت را هم نخورد. نان تراشکاری خورد و زخم هایش را جمع کرد. برای من آن کسی که در اثر ترکشها فلج شده، سینهاش از سوز شیمیایی می سوزد و در بستر شهادت است و با این حال میگوید: «این زخمها ذخیره آخرتم هستند. شاید با این دردها خداوند اجازه ملاقات با دوستان شهیدم را به من بدهد» انسانی است که فرشته بر آن سجده میکند.
مهم نیست که او مخالف وضع موجود بود. مهم نیست که حتی همان کارگاه کوچک را به او روا نداشتند. اهمیت داوود کریمی این بود که سعی کرد تا آخر عمر نشان دهد که از مردم طلبکار نیستند.
::::