امام خمینی و آن ها که جانماز آب می کشند
من هم یک طلبه هستم؛ من اینقدر نهجالبلاغه خوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود!... اینها را نمیتوانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم.
«مبارزه» (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): تاریخ سرگذشت افراد و گروههای فراوانی را ثبت کرده است که تلاش کردهاند برای رسیدن به اهداف دنیوی، خود را حتی متدینتر از روحانیت و دلسوزتر از مرجعیت برای دین جلوه دهند. عجیب آنکه گاهی حتی برخی از روحانیان فریب شعارهای جذاب و ظاهرسازیهای این افراد را خورده و سینه چاک آنها میشوند.
امام خمینی(س) اما به عنوان یکی از روشنضمیرترین و باهوشترین رهبران دینی و سیاسی در برخورد با این افراد، روشی را پیمود و راهی را آموخت که تا ابد چراغ راه مریدانش خواهد بود.
امام خمینی(س) در تاریخ ۲۳ خرداد سال ۱۳۵۸ در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران به ذکر خاطرهای خود از ظاهرسازی برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق پرداخته و میفرمایند: «من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز – بعضیها میگفتند ۲۴ روز – مدتی بود پیش من. هر روز [می]آمد آنجا، و روزی شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از نهجالبلاغه، از قرآن. همه حرفهایش را زد.
من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است. نهجالبلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است. و شاید باید یادم بیاورم آن مطلبی که مرحوم آسید عبدالمجید همدانی به آن یهودی گفته بود.
میگویند یکی یهودی در همدان مسلمان شده بود. بعد خیلی به آداب اسلام پایبند شده بود؛ خیلی زیاد! این موجب سوءظن مرحوم آسیدعبدالمجید که یکی از علمای همدان بود شده بود که این قضیه چیست.
یک وقت خواسته بودش، گفته بود که تو مرا میشناسی؟
گفت: بله!
گفت: من کیام؟
گفت: شما آقای آسید عبدالمجید.
گفت: من از اولاد پیغمبرم؟
گفت: بله!
تو کی؟
من یک یهودی بودم، پدرانم یهودی بودند و تازه مسلمان شدهام.
گفته بود نکته اینکه تو تازه مسلمان که همه پدرانت هم یهودی بودند و من هم سید و اولاد پیغمبر و ملا و این چیزها، تو از من بیشتر مقدسی، این نکته این چیست؟!
من شنیدم که یهودی گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. یک قضیهای بوده. میخواسته با صورت اسلامی کارش را بکند. تو یهودیها اینگونه کارها هست.
من به نظرم آمد که این قضیه… اینقدر نهجالبلاغه و خوب، من هم یک طلبه هستم؛ من اینقدر نهجالبلاغه خوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود!
ده – بیست روز ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همهاش گوش کردم و آمده بود که تأیید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما میخواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما نیروی خودتان را از دست میدهید و کاری هم ازتان نمیآید. دیگر بیش از این من به او چیزی نگفتم.
او میخواست من تأییدش بکنم. بعد هم معلوم شد که مسئله همان طورها بوده. بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم برای آنها اشخاصی سفارش کرده بودند که اینها را تأیید کنید، اینها مردم کذایی هستند، فلان، معذلک من باور نکردم. حتی از آقایان خیلی محترم تهران سفارش کرده بودند که اینها مردم چطور هستند؛ و من باورم نیامده بود.
اینهایی که اینقدر از قرآن و از نهجالبلاغه و از دیانت زیاد دم میزنند و بعد فقرات قرآن را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا میکنند، و فقرات نهجالبلاغه را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا میکنند، اینها را نمیتوانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم.
این «بعثی» های عراق همین فقرات نهجالبلاغه را که امثال اینها استشهاد میکنند، آنها هم در چیزها مینویسند و در پلاکاردشان مینویسند و منتشر میکنند. همین، همین فقرات نهجالبلاغه را! این بعثیهایی که اصلاً کاری به این مسائل ندارند اینها را مینویسند و به دیوارهای نجف و به خیابانهای نجف منتشر میکنند… لکن ما نمیتوانیم به آنها اعتماد کنیم؛ به آنها نمیشود اعتماد کرد.»
(صحیفهی امام ج ۸، صص ۱۴۵-۱۴۳)
منبع: جماران
:::