خطرِ هیچکسها
هرچه به انتخابات 7 اسفند نزدیکتر میشویم، با توجه به رویهای که شورای نگهبان با ردصلاحیتهای گسترده در پیش گرفته، زمینه برای افزایش وجه نمادین انتخابات پیش رو بیشتر و بیشتر میشود.مقصر اصلی در پدیدآمدن این وضعیت تراژیک، نظامی است که برای شهروندانش میدان بازی را جوری تعریف میکند که اغلب مجبور به انتخاب بین بد و بدتر باشند؛ و کمتر فرصت پیدا میکنند انتخاب حقیقی یعنی بین خوب و بد را تجربه کنند.
وضعیت تراژیک انتخابات در جمهوری اسلامی

۱- یکی از پیامدهای ساختار نیمهبستهی رقابت سیاسی در جمهوری اسلامی، وجه نمادین یافتن انتخابات است. در نظامهای دموکراتیک، انتخابات، صورت اصلی و مشخص اِعمال رأی و انتخاب شهروندان جامعه است. اما در جمهوری اسلامی، لااقل در برخی مقاطع، انتخابات معنا و تعریف دیگری پیدا کرده است. در فقدان سازوکارهای سهلالوصول و کمهزینهی اعلام موضع و اظهارنظر جریانهای مختلف اجتماعی و سیاسی و متأثر ماهیت مونولوگی و از بالا به پایین نظام جمهوری اسلامی، انتخابات تبدیل به تنها عرصهای شده است که شهروندان از طریق آن میتوانند مستقیماً «پیام» خودشان را به حاکمیت برسانند. نتیجهی این تغییر جایگاه و تعریف، به انتخابات معنایی نمادین بخشیده است؛ یا وجه نمادین آن را برجستهتر کرده است. همانطور که «پیام انتخابات» از کلیدواژههای متعارف در روزهای پس از هر برگزاری هر انتخابات در رسانهها و افکار عمومی است.
۲- برجستهشدن وجه نمادین انتخابات پیامدهای مهمی دارد؛ نظیر عدم رشد صحیح سیاسی جامعه، فشلماندن نظام رقابتی و… . یکی از پیامدهای مهم آن، ظهور Nobodyها یا هیچکسها در انتخابات است. هیچکسها کسانی هستند که با رأی اکثریت شهروندان در انتخابات پیروز میشوند، اما نه بهخاطر شناخت دقیق و کاملی که رأیدهندگان از آنها و مواضع و کارنامهی فعالیتهایشان دارند؛ بلکه بیش از هر چیز بهخاطر آنکه رسانهای برای انتقال پیام رأیدهندگان به حاکمیت یا جریان حاکم اند. پیامی که نوعاً پیام مخالفت و «نه» است. پیامی که اولاً سازوکار آسان و همگانیای برای بیانش نیست و ثانیاً در فرض بیان هم حمل بر ضدیت شده و سرکوب میشود.دو مثال شاخص برای هیچکسها، خاتمیِ سال ۷۶ و احمدینژادِ سال ۸۴ اند. تا اواخر سال ۷۵، سیدمحمد خاتمی جز برای فعالان سیاسی و نخبگان جامعه، چهرهی شناختهشدهای نبود. رییس کتابخانهی ملی بود و حتا سمتهای پیشیناش (مانند وزارت ارشاد) هم چندان ارتباطی با بدنهی اصلی جامعه را اقتضا نمیکرد. اما همین شخصیت ناآشنا، در عرض چند ماه، رأی شگفتآور بیستمیلیونی را از آن خود کرد. درحقیقت رأی بیستمیلیونی خرداد ۷۶، همانطور که بارها گفته شده، رأیهای سلبی رییسمجلس وقت و سیاستمدار شناختهشدهای بود که عمدهی نظام سیاسی صراحتاً برای رییسجمهورشدنش تلاش میکرد. درست مشابه احمدینژادِ سال ۸۴، شهردار تهران که تا چند ماه قبل از انتخابات، جز شهروندان تهرانی کمتر کسی شناختی از او داشت. رأی حدوداً پنجمیلیونیاش در دورهی اول هم نشاندهندهی سطح شناخت جامعه از او بود. رأیی که تنها به فاصلهی یک هفته حدود هفدهمیلیون رای آورد. به دشواری میشود پذیرفت که در عرض یک هفته، هفده میلیون نفر به شناخت کامل از او رسیدند و انتخابش کردند. باورپذیرتر است که آن هفده میلیون را رأیهای نه به هاشمی محسوب کنیم. مانند بیست میلیونی که بیش از آری به خاتمی، نه به ناطق بودند. (لازم به گفتن نیست که خاتمی سال ۸۰ و احمدینژاد سال ۸۸ دیگر هیچکس نبودند و رأیشان وجه نمادین کمتری داشت.)در انتخاباتهای مجلس هم نمونههای فراوانی از رأیآوردن هیچکسها میتوان سراغ گرفت. یک نمونهاش رأیآوردن نیره اخوان بیطرف بهعنوان نمایندهی اصفهان پس از ردصلاحیت همسرش حسن کامران در انتخابات دورهی پنجم مجلس بود. کسی که با پیام نه و از طریق اصلاحطلبان به مجلس رفت و اصولگرا شد.
۳- در انتخاباتهایی که وجه نمادین برجسته مییابند، البته شهروندان پیامشان را به حاکمیت میرسانند (فارغ از واکنش حاکمیت به پیام) اما یک آفت بسیار مهم پیش میآید: هدف و کارکرد اصلی انتخابات که بیان رأی و انتخاب بهترینها بهنمایندگی اکثریت است، تا حد زیادی مخدوش میشود. غلبهی وجه سلبی بر ایجابی، خواه ناخواه شهروندان در موقعیت پارادوکسیکالی قرار میدهد که مجبورند در قماری سرنوشتساز به کسی که نمیشناسند و کسی که در شرایط عادی و طبیعی نمایندهشان نیست، رأی بدهند.
۴- اما چه زمانی وجه نمادین انتخابات برجسته میشود؟ با بررسی کارنامهی انتخاباتهای مختلف، بهویژه در سالهای پس از جنگ، میتوان گفت هرچه در یک انتخابات، تکثر کاندیداها از حیث نمایندگیشان از جریانهای مختلف فکری، سیاسی، اجتماعی و… بیشتر باشد، عرصهی رقابت کمتر دوقطبی شده و از وجه نمادین رأی مردم کاسته میشود. درنتیجه، انتخاب، دقیقتر (در معنای غیرنمادینتر) است. بنابراین نسبت معکوسی میتوان فرض کرد میان وجه نمادین انتخابات و پیشبرد منافع و مصالح کشور.
۵-با این اوصاف و با توجه به جایگاه و نقش منحصربهفرد شورای نگهبان در صورتبندی رقابتهای انتخاباتی، میتوان گفت بیش از هر کس، این شورا در تعیین درجهی نمادین انتخابات و بهتبع در تحمیل پیامدهای این رخداد به جامعه و نظام سیاسی اثرگذار بوده است. هرچه به انتخابات ۷ اسفند نزدیکتر میشویم، با توجه به رویهای که شورای نگهبان با ردصلاحیتهای گسترده در پیش گرفته، زمینه برای افزایش وجه نمادین انتخابات پیش رو بیشتر و بیشتر میشود. چراکه از یکسو عمدهی کاندیداهای اصلاحطلب هم در خبرگان هم در مجلس ردصلاحیت شدهاند و از سوی دیگر، اصلاحطلبان متنبه از دو انتخابات پیشین، سیاست حضور فعال در صحنهی رقابت به هر قیمت ممکن را در پیش گرفتهاند. آنها تصمیم دارند، درصورت تأییدنشدن کاندیدهایشان در تجدیدنظرها ـ که احتمالش بسیار بالاست ـ از بین فهرست تأییدشدگان دست به یارگیری بزنند و کاندیدای درجهی چندم برای خودشان بسازند. این یعنی آنکه اگر اصلاحطلبان بتوانند با استفاده از سرمایههای اجتماعی سیاسی خود، بدنهی هوادارانشان را لااقل در تهران و چند شهر بزرگ دیگر به میدان آورند، باید خودمان را برای حضور نسلی از هیچکسها در دو نهاد مهم تصمیمگیری آماده کنیم. چیزی که گرچه برای اصلاحطلبان تنها راه معقول برای بقا در ساختار سیاست است، اما برای کلیت جامعه و آیندهی نظام، مضر و خطرآفرین است.
مقصر اصلی در پدیدآمدن این وضعیت تراژیک، نظامی است که برای شهروندانش میدان بازی را جوری تعریف میکند که اغلب مجبور به انتخاب بین بد و بدتر باشند؛ و کمتر فرصت پیدا میکنند انتخاب حقیقی یعنی بین خوب و بد را تجربه کنند.
::::