در حسرت بهشتیها و مطهریها
اگر امروز جامعه ما زایش داشت باید تنها یاد و خاطره شهید مطهری و شهید بهشتی و مانند آنها را گرامی میداشتیم و میگفتیم ما امروزه افرادی را داریم که به مراتب از آنها توانمندتر هستند اما اینگونه نیست. برداشت من این است که متاسفانه در نظام ما و تشکلها و احزاب آن، آنقدر همهچیز متکی به فرد و افراد است که اساسا آن کار جمعی در آن نهادینه نشده است و نوعی سترونی در این فعالیتها دیده میشود و این باید زنگ هشداری برای همه باشد. نظامی که نتواند استمرار خویش را با تربیت نیروهای جدید و با تربیت...
مبارزه(رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):
نشست «بهشتی و امروز ما» به همت گروه تاریخ انجمن اندیشه و قلم عصر روز شنبه دهم تیرماه با سخنرانی سید علیرضا بهشتی و حجتالاسلام والمسلمین جواد ورعی و در غیاب حجتالاسلام مسیح مهاجری، مدیر مسوول روزنامه جمهوری اسلامی در خانه موزه شهید بهشتی برگزار شد. در این نشست علیرضا بهشتی، بر اهمیت کار گروهی و حزب در دیدگاه شهید بهشتی تاکید و برای احزاب و تشکلهایی که آنها را به نوع اول و دوم تقسیم کرد، یازده ویژگی برشمرد و در نهایت، اعلام کرد که دیدگاه شهید بهشتی با کدام یک از این دو نوع قرابت بیشتری دارد. حجتالاسلام والمسلمین ورعی نیز درباره جایگاه ولایت فقیه و ملاکهای آن در اندیشه شهید بهشتی، سخن گفت. گزارش این نشست را در ادامه میخوانید:
در اندیشه اصلاح مستمر و نهادین جامعه
علیرضا بهشتی
استاد دانشگاه و فرزند شهید بهشتی
یکی از ویژگیهایی که معمولا با نام آیتالله بهشتی به ذهن میرسد، نقش ایشان در تشکلها و احزاب اجتماعی است. شهید بهشتی در کنار مسوولیت اداره شورای انقلاب، اداره مجلس خبرگان و قوه قضاییه، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی نیز بود. اما اینجا این سوال پیش میآید که این همه اصرار و تاکید شهید بهشتی بر کار گروهی که در فرهنگ ما جایگاه رفیعی ندارد، برای چه بود؟ وقتی به کارنامه شهید بهشتی نگاه میکنیم ایشان قبل از پیروزی انقلاب در شکلگیری بیش از ۳۰ تشکل نقش مهم داشتند. طلاب علوم دینی در ایام مختلف برای تبلیغ به نقاط مختلف کشور سفر میکنند. شهید بهشتی نیز در زندگینامه و در یکی از مصاحبههایی که در مورد زندگی خودشان انجام دادهاند به یکی از آن سفرهای تبلیغی که در زمان حیات آیتالله بروجردی رفتهاند، اشاره میکنند. ایشان به اتفاق مرحوم منتظری و شهید مطهری و عدهای دیگر تصمیم میگیرند به نقاطی بروند که هم کمتر طلبهای به آنجا میرود و هم بتوانند مخارجشان را خودشان ببرند و از کسی کمک نگیرند. پس از بازگشت، هر یک جمعبندی خود را از سفر ارایه داده و آن را به آیتالله بروجردی گزارش میکنند. این سفر جرقهای را در ذهن شهید بهشتی میزند که این وضع تبلیغ باید سرو سامانی پیدا کند. به تدریج این فکر در شهید بهشتی به وجود میآید که طلاب مبلغ باید آموزش ببینند وگرنه آن بازدهی لازم را ندارند. به خصوص بعد از اینکه از آلمان برمیگردند، ایشان مصمم به این کار میشوند و یک برنامه ١٧ ساله را برای تعلیم مبلغان تنظیم میکنند و سه نفر را برای پیگیری این موضوع انتخاب میکنند زیرا معتقد است اصلاحی در جامعه به وجود بیاید، این اصلاحات نمیتواند متکی به فرد باشد که میآیند و میروند، بنابراین، باید نهادی به وجود بیاید. همین کار را آیتالله بهشتی در مدرسه علوی شروع میکنند و بعد در مدرسه حقانی ادامه میدهند. این فعالیتها ادامه دارد تا اینکه به آخرین تجربه و دستاورد همه فعالیتها یعنی حزب جمهوری اسلامی میرسیم. شهید بهشتی میخواهد، چه او باشد و چه نباشد، اصلاحی که قرار است در جامعه صورت بگیرد چه توسط او یا افراد متخصصتر، مستمر و نهادینه صورت گیرد و برای همیشه باقی بماند. متاسفانه تفکر جمعی، در جامعه ما غریب است و کمتر کسانی در طول تاریخ ما اینگونه فکر میکردهاند، حتی وقتی به کارهای اقتصادی جمعی نگاه میکنید کمتر کاری یافت میشود که عمرش از دو دهه بیشتر باشد در حالی که در غرب این مساله رایج است و تشکلهایی را میتوانیم ببینیم که بیش از ٢٠٠ سال سابقه دارند و با نیت بنیانگذاران آنها و با ایجاد تحول و به روز کردن کارهایشان به فعالیت ادامه میدهند.
ویژگیهای شاخص تشکلها و احزاب
ما وقتی در علوم سیاسی به مقوله حزب نگاه میکنیم معمولا به دو نوع تشکل و حزب میرسیم. البته تقسیم بندیهای دیگری هم وجود دارد. این دو نوع حزب که من نام آنها را تشکل نوع اول و نوع دوم گذاشتهام، یازده ویژگی مرتبط به هم دارند که من به صورت مقایسهای در اینجا آنها را بیان میکنم. نخستین ویژگی تشکل نوع اول این است که معمولا این احزاب دولت ساخته هستند. یعنی بعد از اینکه عواملی دست به دست هم میدهد و گروهی قدرت را در دست میگیرند، بر اساس یک سری منابع مشترک، حزب یا سازمانی را تشکیل میدهند و هیچ اشتراک فکری با هم ندارند. این افراد با هدف دستیابی به قدرت دور هم جمع میشوند و بعد از دستیابی به قدرت برای استمرار قدرت خود احزابی را تشکیل میدهند. در حالی که در تشکلهای نوع دوم اینگونه نیست. این احزاب قبل از به قدرت رسیدن بر اساس اشتراکات فکری عدهای و نه بر اساس منافع مشترک شکل میگیرند و به جای اینکه دولت ساخته باشند دولت ساز هستند. ویژگی دوم این است که تشکلهای نوع اول معمولا موسمی هستند یعنی به طور مثال، در ایستگاههای انتخاباتی سر و کلهشان پیدا میشود و ما بین انتخابات هیچ گونه فعالیتی ندارند. به همین دلیل، این احزاب معمولا فعالیتهایشان محدود در عرصه قدرت رسمی است. در حالی که تشکلهای نوع دوم غیر موسمی هستند و رویکردشان به جای دولت محور جامعه محور است و سعی میکنند در عرصه مدنی نقش و برنامههای خودشان را در مقابل دولت حاکم تشریح کنند به طوری که آگاهی بخشی عمومی یکی از کارهای عمده این نوع تشکلها است.
ویژگی سوم، نوع ائتلاف آنهاست، به این معنا که معمولا تشکلهای نوع اول ائتلافی شکننده دارند. این مساله در این احزاب طبیعی است و اصلا باید اینگونه باشد چون ائتلاف اینها بر اساس یک تفکر منسجم و اصول شکل نگرفته است تا انسجام داشته باشد، در حالی که در تشکل نوع دوم انسجام و پایداری بیشتری دارند و تشکل آنها بر اساس قرابتهای فکری شکل گرفته است و روز به روز با گفتوگوهایی که بین آنها در میگیرد انسجام بیشتری پیدا میکنند. تشکل نوع اول وقتی به قدرت میرسند، تازه اول دعواست، زیرا هر کس سهمی از قدرت میخواهد مخصوصا اگر بر اساس یک ائتلاف شکل گرفته باشند. ویژگی چهارم این است که تشکلهای نوع اول به رای تاکتیکی یا سلبی متکی هستند، یعنی اینکه ما به حزب یا کسی رای میدهیم که کس دیگری رای نیاورد، مثل انتخابات فرانسه، درحالی که تشکل نوع دوم به رای ایجابی متکی است و در واقع سعی میکند برتری گفتمانی خودش را به جامعه بقبولاند. ویژگی پنجم این است که تشکلهای نوع اول معمولا مواضع فکری تبیین و تدوین شدهای ندارند، این در حالی است که تشکل نوع دوم سعی میکند که ابتدا مواضع خود را روشن و تبیین کند زیرا افراد اساسا به خاطر آن مواضع – و نه از روی رفاقت یا منافع- دور هم جمع شدهاند.
نسبت برنامه و پاسخگویی و شفافیت در فعالیت احزاب
ویژگی ششم در داشتن یا نداشتن برنامه است؛ تشکل نوع اول، برنامه ندارد. این تشکلها وقتی قوهای را میگیرند برنامهای برای اداره آن ندارند و معمولا آن نهاد را بدون برنامهای منسجم اداره میکنند، در حالی که افراد در تشکل نوع دوم بر اساس مواضع اصولیشان برای همه حوزهها برنامه دارند. ویژگی هفتم نشان میدهد که تشکلهای نوع اول به دلیل همین شیوه شکلگیری، خیلی راحت به سمت ماکیاولیسم میروند. به این معنا که مواضع و برنامههای تبیین شده ندارند، به دنبال منافع روزانه خود میروند و برای کارهای روزانهشان از منابع مختلف دینی و سنتی تئوری میسازند و فردای آن روز، تئوری خود را بر اساس منافعشان عوض میکنند، همچنین در دیدگاههای آنها ثباتی وجود ندارد زیرا بر اساس ثبات شکل نگرفتهاند. در حالی که در تشکل نوع دوم، حرکت بر اصول اعلام شده متکی است. البته این به آن معنا نیست که در این اصول، تغییر و تحول به وجود نمیآید بلکه بر اساس مسائل روز، این اصول ممکن است باز تفسیر و بازنگری شود اما به هر حال در یک ساز و کار روشن این کار صورت میگیرد. هشتمین ویژگی این است که تشکلهای نوع اول در بازی سیاسی معمولا به تهییج افکار عمومی دست میزنند و کارهای آنها احساسی است. در حالی که در نوع دوم، بسیج افکار عمومی براساس ارجاع بر اصول اعلام شده صورت میگیرد. ویژگی نهم، میزان شفافیت این تشکلها در کارها است؛ تشکلهای نوع اول در کارها معمولا شفافیت ندارند چون شما باید از قبل مواضع و برنامههای را اعلام کرده باشید تا اساسا امکان شفافیت وجود داشته باشد، در حالی که در تشکل نوع دوم شفافیت به صورت طبیعی و ضروری همراه کارها است زیرا رفتار این تشکلها باید با برنامهها و مواضع اعلام شدهاش سازگار باشد. ویژگی دهم این است که به همین دلیل عدم شفافیت و نداشتن برنامه، تشکلهای نوع اول پاسخگو نیستند، چون هیچ برنامهای ندارند تا در مورد آن به پاسخگویی نیازی باشد. شما از حزبی که هیچ برنامهای ارایه نداده است نمیتوانید در پایان چهار سال پاسخگویی بخواهید. در حالی که در تشکل نوع دوم اینگونه نیست و حزب مجبور است در مورد عملکردش پاسخگو باشد چرا که به شهروندان بر اساس برنامههای این تشکل به آن رای دادهاند و در پایان دوره میخواهند ببینند چقدر از شعارها تحقق پیدا کرده است.
درباره ضرورت استعدادیابی در جامعه
اما ویژگی یازدهم توضیح میدهد که در درون تشکلهای نوع اول گردش دموکراتیک قدرت و مسوولیت اتفاق نمیافتد و شایسته سالاری نیز بسیار کم رنگ است، چون اساسا آنها اعضایی را پرورش نمیدهند چه رسد به اینکه افراد شایسته داشته باشند. در صورتی که یکی از اهتمامهای اصلی تشکلهای نوع دوم، کشف استعدادهای مناسب، جذب و پرورش آنها است. به همین دلیل، در آنها همیشه نوعی
نوشوندگی و استمرار وجود دارد. یعنی ممکن است روزی موسسان آنها کنار بروند و جای آنها را افراد با استعدادتری پر کنند. شهید بهشتی نیز در سال ١٣۴٧ نظر جالبی در حوزه استعدادیابی تحت عنوان «مراحل اساسی یک نهضت» در جمع دانشجویان مسلمان اروپا ایراد کردند. در این سخنرانی آقای بهشتی مراحل مختلف یک نهضت را بر میشمرند و به مرحله پیروزی نهضت میرسند. ایشان میگویند بعد از پیروزی نهضت معلوم نیست کسانی که تا این مرحله رهبری نهضت را بر عهده داشتهاند برای مرحله بعدی که ساختن جامعه ایدهآل است، آمادگی داشته باشند. اگر مناسب نیستند باید این رهبران کنار بروند و عرصه را برای افرادی که برای مرحله بعد مناسب هستند باز بکنند. در واقع، تشکلهای نوع دوم اینگونه عمل میکنند و همیشه سعی میکنند از افراد تازه نفس و کسانی که شاید به لحاظ توانمندی از موسسان توانمندتر باشند، استفاده کنند تا در تجربه کار حزبی پخته شوند. اساسا حزب به این معنا است. یادم هست زمانی که در انگلستان مشغول تحصیل بودم، خانمی در حزب کارگر انگلیس حضور داشت که همه مراحل حزب را از پایه تا مراحل بالا طی کرده تا جزو کابینه سایه قرار گرفته بود. البته خود این کابینه سایه هم در کشور ما بعضی اوقات مورد بیمهری و سوءاستفاده قرار میگیرد. شرایط برای کابینه سایه در کشور باید مهیا شود، کابینه سایه یعنی وقتی افراد رای کافی را کسب نمیکنند به عنوان دیدهبان و رقیب دست به فعالیت میزنند و البته باید اطلاعاتی که به دولت میرسد به آنها هم برسد. به هر حال تشکلهای نوع دوم به خاطر مجموعه این دلایل، تشکلهایی هستند که در آنها فعالیتها استمرار دارد و دیگر به چند نفر پدر خوانده و شخصیت متکی نیستند. وقتی شما حزب را به معنای شکل دوم ندارید افرادی که قرار است در سلسله مراتب دولت یا هر نهاد انتخابی دیگر فعالیت کنند، تازه باید بعد از انتخاب، چند سال آموزش ببینند و هزینههای این آموزشها را نیز مردم باید بپردازند.
سابقه تشکیل حزب جمهوری اسلامی در قبل از انقلاب
دلیل اینکه مرحوم شهید بهشتی بر تشکیل حزب جمهوری اسلامی تاکید دارد به خاطر این مسائل است، البته حزب جمهوری اسلامی قبل از انقلاب شکل گرفته است نه بعد از انقلاب. این حزب در ٢٩ بهمن ۵٧ اعلام موجودیت میکند اما شکلگیری آن به سالهای ۵۵ و ۵۶ برمیگردد، زیرا بسیاری از تشکلهای جامعه در آن دوران به بنبست رسیده بودند. احزاب ملی به محاق رفته و تشکلهایی با خط مشی مسلحانه سرکوب شده بودند. به علاوه اینکه در این سالها یک فضای نسبتا باز سیاسی در کشور به وجود میآید. در ابتدا اعضای اولیه حزب جمهوری اسلامی قرار میگذارند که اساسنامه و مرامنامهای را تدوین کنند و شورای مرکزی انتخاب میشود و بنابراین قرار میشود که افراد حلقه اول موجودیت حزب را اعلام کنند و بعد از اینکه احتمالا دستگیر شدند، گروه دوم به فعالیت حزب به صورت مخفیانه ادامه دهند. این فعالیت با اوجگیری انقلاب مصادف میشود و این مساله به تعویق میافتد. بنابراین، حزب در ٢٩ بهمن ۵٧ اعلام موجودیت میکند و به همین دلیل است که حزب جمهوری اسلامی یک حزب دولت ساخته محسوب نمیشود بلکه یک حزب دولت ساز به شمار میرود. حزب جمهوری اسلامی برای شهیدبهشتی چنان اهمیت داشت که بعد از پایان کار شورای انقلاب، خاطرم هست ایشان حدودا دو هفتهای با چهرهای شادتر دیده میشدند و اکثر مواقع در حال تنظیم یادداشتها و برنامههای شخصی بودند. در این دوره از ایشان پرسیدیم که بالاخره شما میخواهید چه کار بکنید؟ گفتند قصد پذیرفتن مسوولیتی را ندارم بلکه میخواهم وقتم را به دو قسمت تقسیم کنم. یکی ادامه مطالعات و تحقیقات علمی جمعی که با مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی و دیگران در مرکز تحقیقات اسلامی داشتند و بخش دوم ساماندهی به حزب، زیرا حزب به یک باره بزرگ شده بود. وقتی امام(ره) دچار ناراحتی قلبی شده و به بیمارستانی در تهران منتقل شدند، همه را فراخواندند و فرمودند من باید به وظایف قانونی خود که در قانون اساسی عنوان شده است عمل کنم و شهید بهشتی را به ریاست شورای عالی قضایی منصوب میکنند. مرحوم بهشتی دو بار در برابر پیشنهاد امام مقاومت کردند تا اینکه امام تکلیف میکنند. اما در همین شرایط نیز شهید بهشتی شرط میکند که در زمان ساعات کار، رییس شورای عالی و بعد از آن مشغول حزب باشد. این تاکید شهید بهشتی بر فعالیت حزبی به خاطر این است که ایشان میداند اگر قرار است جامعهای شکل بگیرد، اصلاح شود و مستمر و پویا باشد نمیتواند متکی به فرد یا افراد باشد. حال، همین مساله را میتوان به یک مدرسه تقلیل یا به یک نظام تعمیم داد. اگر امروز جامعه ما زایش داشت باید تنها یاد و خاطره شهید مطهری و شهید بهشتی و مانند آنها را گرامی میداشتیم و میگفتیم ما امروزه افرادی را داریم که به مراتب از آنها توانمندتر هستند اما اینگونه نیست. برداشت من این است که متاسفانه در نظام ما و تشکلها و احزاب آن، آنقدر همهچیز متکی به فرد و افراد است که اساسا آن کار جمعی در آن نهادینه نشده است و نوعی سترونی در این فعالیتها دیده میشود و این باید زنگ هشداری برای همه باشد. نظامی که نتواند استمرار خویش را با تربیت نیروهای جدید و با تربیت امواج مختلف نیروی انسانی تضمین کند باید مراقب خودش باشد. بنابراین ما میتوانیم از شهید دکتر بهشتی این درس را بگیریم و اگر قرار است برای آینده تلاشی در این راستا صورت بگیرد باید این تلاش از همین امروز شروع شود.
جایگاه رهبری در اندیشه شهید بهشتی
حجتالاسلام سید جواد ورعی
محقق و پژوهشگر دینی
این انقلاب به رهبری یک مرجع تقلید شروع شد و با هدایت و رهبری او ادامه پیدا کرد و به پیروزی رسید. حضرت امام(ره) بعداز اینکه از اصلاح نظام سلطنتی مشروطه مایوس شدند، نظریه ولایت فقیه را در مباحث تخصصی خودشان در حوزه نجف مطرح کردند و همان زمان مباحث ولایت فقیه ایشان منتشر شد و در محافل مختلف مورد توجه قرار گرفت، حتی مورد نقد و ایراد قرار گرفت. به عنوان نمونه شهید ربانیشیرازی نامه مفصلی به امام نوشتند و سوالات و اشکالاتی که راجع به نظریه ولایت فقیه داشتند، با حضرت امام مطرح کردند و از ایشان درخواست کردند در این موضوعات جدید هم باید فکر شود تا اگر در آینده نظام سیاسی جدیدی تاسیس شد، این ابهامات و سوالات پاسخ داده شود. اما در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب و تا قبل از تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی، امام سخنی از ولایت فقیه به میان نیاوردند. البته تا حدودی طبیعی بود چون طرح این مساله توسط امام این سوال را در افکار عمومی ایجاد میکرد که مصداق این ولایت فقیه کیست، مصداق آن فردی جز امام نبود و امام کسی نبود که برای خودش بخواهد قدمی بردارد. اما بعد از اینکه این اصل در قانون اساسی گنجانده شد و در شهریور ١٣۵٨ در مجلس خبرگان تصویب شد و مخالفتهای فراوانی را به دنبال داشت، اما به طور جدی وارد میدان شدند و از این اصل دفاع کردند. تصور من این است و این در بیانات شهید بهشتی در مجلس خبرگان نیز هست که تصویب اصل ولایت فقیه پاسخ به درخواست افکار عمومی آن روز بود. در سالهای اخیر گاهی حرفهایی زده میشود که به نظر من به لحاظ تاریخی این سخنان مطابق با واقعیت نیست. ما اگر به لحاظ پارهای از عملکردها انتقادها و نقدها و مشکلاتی نسبت به یک نظریه داشته باشیم، نباید به لحاظ تاریخی در قضاوتهایمان واقع بینی را نادیده بگیریم و دچار تحریف و خطا شویم. اینکه نقش رهبری و مراجع تقلید و فقها باید به گونهای در قانون اساسی گنجانده شود، در آن زمان یعنی سالهای ۵٧ و ۵٨ یک خواست عمومی بود. در این سالها به خصوص اکثریت جامعه که یک قشر مذهبی بودند و بار سنگینی نهضت و انقلاب نیز بر دوش همین اکثریت بود، در عین حال که از میان جریانات و شخصیتها و گروهها این نظریه منتقدانی نیز داشت. الان فرصت نیست که نام اشخاص و جریاناتی را که چنین
درخواستی را در مطبوعات و محافل مطرح کردند را فهرست کنم. اما قبلا نشان دادهام که این موضوع را مستدل کردهام. بنابراین اگر شهید بهشتی و شخصیتهای دیگری در مجلس خبرگان به تدوین و تصویب اصل ولایت فقیه اقدام کردند، این پاسخ به یک درخواست عمومی بود.
شهید بهشتی قایل به ولایت مطلقه فقیه بود
آنچه مسلم است این است که شهید بهشتی قایل به ولایت فقیه بودند و از اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی دفاع کردند و دفاع عقلانی ایشان یکی از علل تصویب شدن این اصل در مجلس خبرگان بود چون افرادی بودند خواه از علما یا غیر علما که با گنجاندن این اصل در قانون اساسی مخالف بودند و دفاع منطقی و عقلانی شهید بهشتی از علل و عوامل مهم به تصویب رسیدن این اصل در قانون اساسی بود. یک جمله هم در داخل پرانتز بگویم و آن اینکه شهید بهشتی نه تنها ولایت فقیه را قبول داشت بلکه ولایت مطلقه فقیه را نیز قبول داشت. یعنی سالها قبل از اینکه علمای دیگر با این دیدگاه امام آشنا شوند، تعبیر ولایت مطلقه با همان تفسیر صحیحی که مراد امام از ولایت مطلقه بوده در بیانات شهید بهشتی، وجود داشته که این با تفاسیری که بعدها یا در سالهای اخیر از نظریه ولایت مطلقه میشود، تفاوت دارد. بنابراین مرحوم شهید بهشتی معتقد بود که رهبری نظام مکتبی به عنوان جمهوری اسلامی و نه جمهوری دموکراتیک، یعنی نظام سیاسی که باید بر مبنای یک مکتب شکل بگیرد، لابد و باید بر عهده یک فقیه مکتب شناس باشد که این فقیه محور نظام است. اما آنچه اهمیت دارد و شهید بهشتی را از اقران خودش امتیاز میبخشد، تصوری است که ایشان از اصل ولایت فقیه در قانون اساسی داشتند یعنی چگونه این اصل باید در مجموعه قانون اساسی قرار بگیرد، ارتباط این نهاد با سایر نهادها چگونه باشد و چارچوب اختیارات و مبنای این نهاد محوری باید مورد بحث قرار بگیرد، اینکه چرا باید فقیه واجد شرایط محور جمهوری اسلامی باشد، مهم است. ولایت فقیه مسالهای است که در بین علمای ما سابقه دیرینهای دارد اما معمولا قلمرویی که در فقه برای ولی فقیه در فقه تعریف میشده است به دلیل اینکه دسترسی به حکومت نداشتند در دایره امور حسبیه محدود میشده یعنی اموری که نباید زمین بماند و باید متولی داشته باشد. برای مثال مال یتیم یا موقوفهای که سرپرست ندارد، نیازمند متولی است. در مورد دیگر، این سوال پیش میآمد که با توجه به تعدد فقها چه کسی باید متولی باشد؟ معمولا میگفتند هر کسی که زودتر اقدام کرد و این موقوفه بیمتولی را سرپرستی کرد، فقیه دیگر حق دخالت ندارد، زیرا سالبه به انتفاع موضوع رخ میدهد. یعنی ملاک اسبقیت را قایل بودند. اما در حکومت داری نمیتوان از ملاک اسبقیت بهره گرفت. البته به لحاظ تاسیس ممکن است با ملاک اسبقیت مشکلی نداشته باشیم، اما از نظر بقا و استمرار نمیتوان از ملاک اسبقیت بهره گرفت. شاید بر همین اساس بود که در مجلس خبرگان قانون اساسی هم شهید بهشتی و هم دیگران این نظریه را مطرح کردند که ما ملاک را به جای اسبقیت، ملاک منتخب مردم بودن را در نظر بگیریم. یعنی فقیهی که مقبول مردم باشد. فقیهی که منتخب مردم باشد، در مقایسه با سایرین موفقیت بیشتری در اداره جامعه کسب خواهد کرد و مردم بهتر او را حمایت میکنند. بنابراین شهید بهشتی معتقد بود مبنای نظم اجتماعی حق است و فقیهی که از مقبولیت بیشتری برخوردار است باید رهبر باشد. این دیدگاه دقیقا در برابر آن دسته از فقیهانی است که امروزه هم در برخی از نهادها حضور دارند و هیچ ملاک و اولویتی برای منتخب بودن قایل نیستند و معتقدند که فقیه منتخب با فقیه غیرمنتخب به لحاظ فقهی هیچ تفاوتی ندارد.
چرا فقیه منتخب؟
آنچه در اندیشههای شهید بزرگوار آیتالله دکتر بهشتی اهمیت دارد این است که چرا فقیه منتخب؟ استدلال ایشان برای فقیه منتخب صرفا این نکاتی نیست که تاکنون عرض کردم. البته اینها به جای خودشان محفوظ است، اما ایشان به یک مبنایی استناد کرده که من آن را در کلمات فقهای دیگر ندیدم و اهمیت دیدگاه شهید بهشتی در همین نکته است. ایشان میفرمایند: «در یک نظام اجتماعی نظم اجتماعی نیاز به مبنا دارد، مبنای نظم اجتماعی یا باید بر حقانیت استوار باشد و اگر این حقانیت امکان ندارد که در شرایطی بر حقانیت استوار باشد ما باید به دنبال یک مبنای دیگری باشیم. در زمان معصوم چون امام معصومی هست، حقانیت با معصوم است و امام معصوم ولایت دارد و احتمال خطا در مورد او وجود ندارد. اما در عصر غیبت که از دامن امام معصوم کوتاه است، کدام مجتهدی میتواند ادعا کند فتوای من بر حق است و فتاوای فقهای دیگر بر حق نیست؟ آنچه را که یک مجتهد ادعا میکند، این است که آنچه من با اجتهاد استنباط کردهام، برای من حجت است و حجیت دارد. ممکن است این فتوا مطابق با واقع باشد یا نباشد. لذا میبینیم که فقهای ما در طول زمان فتوایشان تغییر میکند. شهید بهشتی میگوید در چنین جامعهای که ما دستمان از حق کوتاه است و هیچ مجتهدی ادعا نمیکند که فتوای من مطابق با واقع است، مبنا و راهی جز رای اکثریت نداریم و آنچه مبنای نظم اجتماعی است، رای اکثریت است. بنابراین مبنای انتخاب فقیه آرای اکثریت است و راهی جز این وجود ندارد. شهید بهشتی معتقد بودند بهترین نوع رهبری این است که مردم انتخاب کنند و رهبری خواستههای مردم را اجرا کند. شهید بهشتی میگوید: «در یک مجموعه نمیشود گفت هر کسی ببیند چه چیزی بر حق است و همان را عمل کند، این میشود هرج و مرج. در این جا ناچار باید یک نظر و فکر به عنوان نظری که همه آن را اجرا میکنند، در زندگی اجتماعی مورد قبول قرار گیرد و در زندگی اجتماعی در میان راهحلهای مختلف دو راهحل وجود دارد: یک راه حق و آن اینکه تصمیم از یک مقام معصوم از خطا و گناه ناشی شود و این مخصوص حضور معصومین است و فعلا نمیتوانیم از آن استفاده کنیم. «آنجاکه تصمیم از فرد یا گروهی ناشی شود که تبلور اکثریت جامعه باشد چارهای جز این راهحل به نظر نمیرسد که اکثریت معیار باشد». این دیدگاه ایشان از نظر فقهی و علمی است. اما از منظر اجتماعی نیز در جای دیگر میگویند: «بهترین نوع رهبری کشور آن است که واقعا هر انسانی در امامت و رهبری جامعه بتواند سهیم باشد و آنهایی که در رأس مخروط جامعه قرار دارند بازگوکننده شعار و آرمان خود مردم باشند. رهبری در حقیقت خواست پراکنده در توده مردم را متبلور و مشخص کند و این بهترین نوع و سازندهترین و نیرومندترین پیوند رهبر و مردم است.» این مبنا باعث شده که شهید بهشتی در مجلس خبرگان قانون اساسی بر این تاکید کند که رهبری منتخب محور جمهوری اسلامی است. اصل ۵ قانون اساسی نیز بر همین اساس تصویب شد.
میزان حضور فقها در امور
بعد که به شؤون مختلف و نقش رهبری و نسبت نهاد رهبری با سایر نهادهای ساختار جمهوری اسلامی میرسیم، دیدگاههای ایشان نکات جالبی دارد. نخست اینکه ایشان معتقد بود اعمال ولایت رهبر از طریق اصول قانون اساسی است. در اصل ١٧۵ قانون اساسی که در آن مساله صدا و سیما مطرح بود، پیش از بازنگری اصل پیشنهادی این بود که صدا و سیما تحت نظارت سه قوه باشد و پیش از بازنگری چنین بود. پیشنهاد مرحوم آیتالله منتظری این بود که رهبری باید در اداره رسانه ملی موثر و تاثیرگذار باشد، زیرا تبلیغات و انتشارات از شؤون رهبری و حوزههای علمیه است. پاسخ شهید بهشتی به آیتالله منتظری که رییس مجلس خبرگان هم بود، این است که « قانون اساسی رابطه سازمان مملکت را با رهبری به گونهای تنظیم کرده است که رهبری اقداماتش را از مجاری مشخصی که پیشبینی شده است دنبال میکند و به ثمر میرسد. اگر میخواهید اقدامات رهبری به ثمر برسد، درست آن است رهبری در هیچ جای دیگر مستقیما وارد نشود.» این مدلی است که در ذهن شهید بهشتی بود و در قانون اساسی پیاده کرد و برای آن استدلال کرد و با رای اکثریت خبرگان به تصویب رسیده است. بعد مرحوم آیتالله صدوقی پیشنهاد کرد که غیر از نمایندگان سه قوه نماینده رهبری هم در این شورای نظارت بر صدا و سیما حضور داشته باشد که نقش مستقیم رهبری است. استدلال ایشان این بود که نماینده قوه قضاییه نماینده با واسطه رهبری در هیات نظارت بر صدا و سیما است. آیتالله صدوقی میگفت نماینده قوه قضاییه الان در صدا و سیما هست و کاری نمیکند؛ شهید بهشتی در پاسخ گفت: «باید با کارکنان رادیو و تلویزیون صحبت کرد، خط صداوسیما را ترسیم کرد، کسانی که این خط را از صمیم قلب قبول دارند، همکاری میکنند و کسانی که قبول ندارند، نمیتوانند با این دستگاه همکاری کنند. به زور نمیشود مملکتداری کرد.» این مبنای فکری شهید بهشتی است. شهید بهشتی میگفت: «بسیاری از اصول قانون اساسی تعیین یک رویه ثابت برای اعمال ولایت رهبری است.» ایشان درباره نوع رابطه نهاد رهبری با سایر نهادها معتقد بود که « نباید شأن رهبری را پایین آورد.» همچنین در بحث نهاد متولی نظارت بر انتخابات در مجلس خبرگان نظرات متفاوتی وجود داشت. برخی معتقد بودند بر عهده رهبری باشد، این نظر با مخالفت شهید بهشتی مواجه شد. اینکه بر عهده شورای نگهبان گذاشتند، استدلال ایشان این بود که ما از ناچاری نهاد مناسبتری سراغ نداشتیم. این ذهنیت در مجلس خبرگان قانون اساسی به خصوص نزد علما وجود داشت که در هر امر و بخشی از نظام باید پای فقها و شورای نگهبان و علما باشد، این به دلیل احساس خطری بود که از تکرار نهضت مشروطیت میکردند. زیرا با اینکه در نهضت مشروطیت تثبیت شد که فقهای تراز اول بر مصوبات مجلس نظارت کنند، اما هیچگاه این هیات تراز اول تشکیل نشد و صاحبان قدرت در طول دوران سلطنت مشروطه اجازه دخالت فقها را ندادند. اما شهید بهشتی با این دیدگاه موافق نبود که همه جا فقها حضور داشته باشد. یکی از شاخصهای شهید بهشتی برای رهبری این بود که رهبر در برابر خدا و مردم مسوول است. ایشان حق نظارت را برای مردم نسبت به رهبری قایل بودند و از لزوم مشورت با کارشناسان سخن میگفتند.
منبع : اعتماد
::::