۰۷:۵۸ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ رجب بیگی در سوگ دانشجویان شهید خط امام:

علم‌الهدی؛ پرچم هدایت بر فراز قله‌ی انقلاب انسان برافراشت

ما از مردن نمی‌هراسیم، اما می‌ترسیم بعد از ما «ایمان»‌ را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی می‌رود و جای خود را دوباره به شب می‌سپارد. چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند. هم باید امروز شهید شویم، «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود. عجب دردی! چه می‌شد امروز شهید می‌شدیم و فردا زنده می‌شدیم تا دوباره شهید شویم.

rajab beygiمبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام): ۱۶ دی ماه سالگرد شهادت جمعی از دانشجویان خط امام(ره) به فرماندهی شهید حسین علم‌الهدی در حماسه هویزه است. شهید مهدی رجب‌بیگی که خود دو سال بعد توسط منافقین ترور شد و به شهادت رسید، در سوگ دوستان شهیدش که به اتفاق یکدیگر در تسخیر لانه جاسوسی امریکا مشارکت داشتند، در یادداشتی با عنوان «در وصف انقلاب» می‌نویسد:

الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا (قرآن کریم)

اوست خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا بیازمایدتان که در صحنه‌ی پی‌کار حق و باطل کدامین از شما نیکوکارتر است.

* * *

و خدایا تو خود بنگر که کدامین از ما نیکوکارتر است. ببین که فرزندان ابراهیم چه‌گونه اسماعیل‌وار به قربان‌گاه آزمایش می‌شتابند و پیروزمندانه جان می‌گذراند. می‌سوزند تا با کفر نسازند. می‌روند تا ایمان نرود، می‌میرند تا چراغ توحید نمیرد.

ببین که اسطوره‌های شهادت چه‌گونه حیات را به بازی گرفته‌اند! مرگ به اسارت‌شان در آمده است! سرمست عشق‌اند، عشق خدایی! ببین که با پرتاب آیه‌آیه‌ی وجودشان دربستر جاری زمان چه‌گونه حیات را تفسیر می‌کنند.

خدایا سرودشان را شنیدی؟ «انا لله و انا الیه راجعون» فریادشان را شنیدی؟ «نصر من الله».

آوای‌شان را شنیدی؟ «لا اله ‌الا ‌الله»

شعرشان را شنیدی؟ «فبإی آلاء ربکما تکذبان»

نام‌شان «موحد»، کتاب‌شان «قرآن»، پیام شان «ایمان»، جرم‌شان «قیام»، راه‌شان «اسلام»، امام‌شان «امام»، سلاح‌شان «وحدت»، درس‌شان «جهاد»، سلاح‌شان «تقوی» و مقصدشان «شهادت».

خدایا، یاران‌مان! یاران‌مان! آری یاران‌مان را ربودند. که «تن‌ها» بودیم، تنها شدیم.

مهاجران رفته‌اند و بی‌انصار شده‌ایم. دل‌آوران قبله‌ی نور در نبرد با ظلمت به دشت روشنایی هجرت نمودند. رفتند تا قله‌ی فلاح را فتح نمایند. رفتند تا قله‌ی توحید را بگشایند. رفتند تا چونان ستاره‌ای در آسمان تیره بدرخشند. یاران‌مان! یاران‌مان! بازوان پرتوان انقلاب،‌ سربازان پرخروش امام، پاس‌داران رهایی، جان‌بازان مکتب، حافظان قرآن، یاران‌مان رفتند…

خدایا به ابرها بگو بگریند، به کوه‌ها بگو بشکافند، به دریاها بخروشند، به طوفان‌ها بگو بشتابند، به رودها بگو بنالند، چشمه‌ها را بگو بجوشند، به آسمان بگو ببارد، به زمین بگو بگرید، به خورشید بگو نتابد، به ماه بگو نیاید، به ستارگان بگو نمانند، به همه بگو اشک بریزند، آری اشک بریزند.

ای جنگل، ای دریا، ای سرودها، ای قلم‌ها، ای رودها، ای چشمه‌ها، ای دشت‌ها، ای بیشه‌ها از چشم خود رود جاری کنید. سیلاب‌ها جاری کنید! خونابه‌ها جاری کنید!

خدایا: به درخت‌ها بگو که برگ‌های‌شان را فرو بریزند، به عقاب‌ها بگو که به سوگ یاران‌مان نشینند. به پرندگان بگو پرهای‌شان را به خون شهیدان رنگین کنند، به کبوتران بگو پیام خون را به خطه‌ی ستم‌کشان برسانند. خدایا: باز هم به فرشتگانت بگو که «انی اعلم ما لاتعلمون» فلسفه‌ی آفرینش انسان را در کربلای خوزستان نشان‌شان ده!

خدایا: باز هم به فرشتگانت بگو که خلیفگانت را در زمین ببینند. آری «تقوی و عشق را و ایمان را» ایثار و جهت و تلاش و خون جوانان را «یک‌جا نشان‌شان دهد».

خدایا: به محمد بگو که پیروانش حماسه آفریدند. به علی بگو که شیعیانش قیامت به پا کرده‌اند. به حسین بگو که خونش هم‌چنان در رگ‌ها می‌جوشد، بگو که از آن خون‌ها که در دشت کربلا زمین ریخت، سروها رویید. ظالمان سروها را بریدند. اما باز هم سروها رویید!

بگو که آن خون‌ها از «خرداد خون‌داد» تا «شهریور شهیدبر» بر ژاله شد. بگو که دست‌های عباس بر پیکرمان آویخته است. بگو آن خون‌ها به جان‌مان ریخته است و بگو که قاتلان هم‌چنان خون‌مان را می‌ریزند اما… راز هم لاله می‌روید!

خدایا: چرا خون‌مان را می‌ریزند؟ جرم‌مان چیست؟ جز «حب» تو؟ از هابیل تاکنون همواره شهیدمان ساخته‌اند.

قرن‌هاست که زنجیر بر پای‌مان، زندان ما وایمان و شکنجه همراه‌مان است.

پای‌مان را شکستند تا نرویم. زبان‌مان را بریدند تا نگوییم. خون‌مان را ریختند تا نباشیم. اینان چرا از «انسان» می‌هراسند؟ چرا از ایمان می‌ترسند؟

خدایا: تو می‌دانی که چه زجر است ماندن بدون آن‌ها؟ پنداری که تن‌مان سرد شده است، چشم‌مان در سوکشان «پر» اشک، جای‌شان در نبودشان «خالی» است.

هنوز صدای‌شان در گوش‌مان طنین‌افکن است. چه نیکو آیه‌ی «وحدت» و دعای «همت» می‌خواندند. چه زیبا سوره‌ی «شهادت» را تفسیر کردند. چه خوب سرود «ایمان» را زمزمه کردند. چه خوش در آسمان شب «درخشیدند» و چه زود از کنارمان رفتند. اللهم عوم بلائی! خدایا چه رنج بزرگی!

خدایا: درد سال‌های سال بر سرمان آوار شده. چه لحظات غم‌باری! یارانمان تنهای‌مان گذاشتند. به سوی آسمان‌ها پرکشیدند «حر» بودند، «عمار» بودند. «ابوذر» بودند و یک کلام اصحاب «امام» بودند. و به نور مطلق پیوستند. طلوع فجر را بر قله‌ی گیتی نمایان ساختند. اگر چه خود در این راه سوختند.

خدایا: تو می‌دانی که چه می‌کشیم. پنداری که چون شمع ذوب می‌شویم، آب می‌شویم. ما از مردن نمی‌هراسیم، اما می‌ترسیم بعد از ما «ایمان»‌ را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی می‌رود و جای خود را دوباره به شب می‌سپارد. چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا «آینده» بماند. هم باید امروز شهید شویم، «فردا» بماند و هم باید بمانیم تا فردا «شهید» نشود. عجب دردی! چه می‌شد امروز شهید می‌شدیم و فردا زنده می‌شدیم تا دوباره شهید شویم.

آری «یاران همه سوی مرگ رفتند» در حالی که نگران «فردا» بودند.

خدایا: نکند وارثان خون این شهیدان در راه‌شان گام نزنند؟ نکند شیطان‌های کوچک با «خون» این‌ها «خان»‌ شوند؟ نکند «جان‌مایه‌»ها برای «بی‌مایه‌ها»ی دون «سرمایه» مقام شود. نکند زمین «خون‌رنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» درآید.

نکند شهادت این‌ها پایگاه «دنائت» آ‌ن‌ها بشود؟ نکند میوه‌ی درخت «فداکاری» این‌ها را «صاحبان ریاکاری» بچینند؟ نکند ثمره‌ی جنگ یاران‌مان به چنگ «فرنگی‌مسلکان» افتد؟ نکند «خونین‌کفنان» در غربت بمیرند تا «خویش‌باوران غرب» کام گیرند؟

نکند که…..؟ نه، نه، خدایا هرگز!

این‌ها که گفتم کفر است! مگر می‌شود خون حسین پایمال شود؟ مگر می‌شود دست عباس بر پیکر یزید بیاویزد؟ مگر می‌شود علی‌اکبر بمیرد؟ نه‌، نه، هرگز! کدام مردن؟ «شهادت»

«محمود» شهید شده است، «حسین» شهید شده است، «علی» شهید شده است. «محمد شهید شده است»، «جمال» شهید شده است، کسی نمرده است، همه زنده‌اند!

خدایا: «ماندن» دشوار شده است. در غربت زمین بی‌یار و یاور «حضور داشتن» خود «غیبت» است. انگار که پشت‌مان شکسته، زنجیر درد، دستهای‌مان را بسته، غم در سینه‌یمان نشسته است. ما از نبودن آن‌ها رنج نمی‌بریم، بلی از بودن خویش در «رنجیم» ما می‌دانیم که آن‌ها «هستند»‌ و ما «زنده» مرده‌ایم.

خدایا: خوشا به حالت که میزبان یاران‌مان هستی! خوشا به حال‌شان که میهمانت هستند! حالا فرشتگان باید بر خاک‌شان سجده کنند که این‌ها «اسماء» را خوب آموخته‌اند.

حالا ملائک باید در اوج آسمان فریاد کشند که: «فتبارک الله احسن‌ الخالقین» و تو باید در معراج انسان، دیگر بار این آیه را فرو فرستی که: انی جاعل فی الارض خلیفه… وه! که چه نیکو جانشینانی! پاس‌داران حریم انسانیت! مجاهدان نبرد عزت! رزمندگان راه شرف! موحدان ایمان! منادیان رستگاری! مظلومان همیشه‌ی تاریخ! وه که چه نیکو جانشینانی برگزیده‌ای!

خدایا: یاران پرتوان‌مان مردانه به قلب سیاهی یورش بردند تا رویش دوباره انسان را در کویر کفر به تماشا نشینند. اما پیکر پاک‌شان را به تیغ تباهی دریدند.

می‌خواستند تا خیزش انسان را بر قله جشن گیرند، اما جلادان پای‌شان را بریدند. قصه‌ی توحید را باور داشتند و بر سر آن بودند که «دست به کاری زنند که غصه سرآید» اما خون‌ریزان دست‌شان را شکستند.

با قلب شکافته، با پای بریده، با دست شکسته، ایستادند! یعنی که اصحاب «محمد» ایستاده می‌میرند. حرف می‌زنند یعنی که اصحاب علی «زنده» می‌میرند!

و حرفشان: «خدایا خمینی را قائم دارد…» ستایش همگان را برانگیختند که «محمود» بودند. اندیشه‌ای والا داشتند که «حسین» بودند؛ درود تو بر آنان باد!

خدایا: یادآوران ایمان بودند. چگونه از یاد ببریم‌شان؟‌ سیاهی شب به سرخی خون آنان شکافت. بازوان پرتوان انقلاب بودند، سرمایه‌ی قیام بودند؛ خدایا چه‌گونه می‌توان از یاد برد:

«علم الهدی» را، که پرچم هدایت را برفراز قله‌ی انقلاب انسان برافراشت که دژخیمان اجنبی قصد جانش نمودند.

«فروزش» را، که خویش‌تن را به آتش کشید تا مشعل انقلاب فروزان‌تر از همیشه، راه مستضعفان را روشن نماید.

«حکیم» را، که تسلیم حکومت الهی شد، تا تباهی به زنجیر افتد و بانگ رهایی در همه‌ی آفاق شنیده شود.

«خوش‌نویسان» را، که تفسیر حیات را با خون خویش نوشت تا عبرت آیندگان گردد.

«بهاءالدین» را که بقای کلمةالله را به بهای خون خویش تضمین نمود.

«حاتمی» را که در اوج بخشندگی، حاتم‌وار به ایثار خون خود نشست. تا درخت انقلاب ایستاده بماند.

«هادی‌پور» را که در خط هدایت تا انتها به پیش رفت، که شهادت انتهای هدایت بود.

«دهشور» را که با مرگ خویش حیات را شوری تازه بخشید و در این ظلمت‌کده چونان نوری خوش درخشید.

و دیگران را که نام‌شان معلوم نیست. فقط می‌دانیم که «عبدالله» بودند و «موحد» و «رستگار».

خدایا: های و هوی بهشت را می‌بینیم! چه غوغایی؟ حسین به پیش‌واز یارانش آمده است! چه صحنه‌ای!

فرشتگان ندا درداده‌اند که:‌ «هم‌رزمان ابراهیم»، «هم‌راهان موسی»، «هم‌دستان عیسی»، «هم‌کیشان محمد»، «هم‌پشتان علی»، «هم‌فکران حسین»، «هم‌گامان خمینی» از سنگر کربلا آمده‌اند! چه شکوهی.

خدایا: ما با تو پیمان بسته‌ایم که تا پایان راه برویم و بر پیمان‌مان هم‌چنان استواریم.

بهترین یاران‌مان، اسماعیل‌هایمان را به قربان‌گاه بردیم تا مکتب ابراهیم زنده بماند.

عزیزان‌مان را به میدان نبرد فرستادیم، تا فرستادگانت را یاری کنند.

پاس‌داران‌مان را به احد روانه کردیم تا از جان محمد پاس‌داری نمایند. مجاهدان‌مان را به کربلا بردیم تا تقدیر را از سیه‌روزی به پیروزی بگردانند و در این راه دردها کشیدیم، رنج‌ها کشیدیم، اما هیچ‌گاه مأیوس نشدیم و نخواهیم شد و اگر تمام دردهای عالم را نیز به جان‌مان اندازند، از پای نخواهیم نشست که «امت ابراهیم» را فقط رفتن می‌باید و بت شکستن، نه ماندن و بر جا نشستن، اما…

خدایا: امام‌مان! مرجع‌مان، فقیه‌مان،‌ رهبرمان، امیدمان، امام‌مان،‌ محور وحدت، باب اخوت، مظهر همت، امام‌مان، پیرمان، مرادمان، معلم‌مان، امام‌مان!

او عصاره‌ی انسانیت معاصر است. اسطوره‌ی مقاومت است. الگوی جهاد است. مظهر ایمان است؛ نگه‌دارش!

خدایا: یاور اسلام را، امید مظلومان را، حامی مستضعفان را چشمه‌سار قیام را، پاس‌دار قرآن را، امام را، امام را؛ پاس‌دارش!

یاران‌مان در تکبیر آخرین خویش به نیایش ایستادند تا بر ایستادن امام دعا کنند؛ مستجاب کن!

 شهیدان یک وصیت داشتند که با خون خود نوشتند. وصی‌شان تویی؛ امام را نگه‌دارش!

خدایا: دشمنان انسانیت در کمین نشسته‌اند تا «روح‌ تو را» نشسته ببینند؛ قائمش دار.

خدایا: دست آمریکا از آستین صدام بیرون آمده است، تا خون جوان‌های ما را بریزد و کفش آمریکا به پای «دوستان شیطان بزرگ» رفته است تا گام به گام خط امام را سر ببرند؛ رسوای‌شان ساز.

خدایا: قابیلیان در قطره‌قطره‌ی خون شهیدان‌مان به جست‌وجوی او پرداخته‌اند؛ مپسند که امیدشان به ثمر نشیند.

خدایا: نزدیک کن روزی را که بر تربت شهیدان‌مان این سرود را بخوانیم که:

«برخیز که آتش خشم مجاهدان، در هم کشیده چهره‌ی منفور ظالمان»

«برخیز از جرقه‌ی خونین شاهدان، آتش گرفت پایه‌ی تخت شهنشهان»

«برخیز که وعده‌ی الله شد عیان، نابود شد پرچم کفر ستم‌گران»

«برخیز شد عاقبت مکذبان، عبرت برای مردم بیدار این زمان»

«برخیز پایه‌های کاخ ستم‌گران، لرزید از خروش و فغان موحدان»

«برخیز که پرچم توحید عاشقان، مهلت نداد بر ستم و جور کافران».

«والسلام»

:::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

- 8 = 2