۱۵:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۱ خلاف روایت رسمی روحانیت (3)

ردپای کمونیسم و نفاق در جریان روحانیت

علاوه بر سلطنت‌طلبی، مسئله ارتباط تشکیلاتی یا حمایت معنوی از گروه‌های مارکسیستی (علیرغم گرایش الحادی پنهان و آشکار) هم در کارنامه بیوت علما امر باسابقه‌ای بوده است، چنانچه بسیاری از رهبران و کادرهای حزب توده (که مشی مارکسیستی- لنینیستی وابسته به اتحاد جماهیر شوروی داشت) از فرزندان علما بودند.

مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام) – سرویس حوزه: در بخش اول و دوم این گزارش‌ها اشاره شد که آسیب‌های موجود در بیوت روحانیون – اعم از قدرت‌طلبی، رانت‌خواری، ثروت‌اندوزی و… -  را لزوماً نمی‌توان به نسبت آنان با قدرت مستقر و سوء استفاده آنان از دین و حکومت دینی نسبت داد، همچنان‌که گاه در میان آنان آسیب‌هایی چون رابطه با استبداد و استعمار و نیز عقاید التقاطی، انحرافی و الحادی وجود داشته که مصداق شورش بر دین، خانواده دیندار و یا بر جریان اصیل روحانیت محسوب می‌شده است.

بخش سوم و پایانی این گزارش‌ها به ردپای کمونیسم و نفاق در جریان روحانیت می‌پردازد.

kianori (1)

نورالدین کیانوری، که در کسوت یکی از رهبران حزب توده در مناظره با شهید بهشتی حاضر شده است

مارکسیسم در بیوت روحانیت

علاوه بر سلطنت‌طلبی، مسئله ارتباط تشکیلاتی یا حمایت معنوی از گروه‌های مارکسیستی (علیرغم گرایش الحادی پنهان و آشکار) هم در کارنامه بیوت علما امر باسابقه‌ای بوده است، چنانچه بسیاری از رهبران و کادرهای حزب توده (که مشی مارکسیستی- لنینیستی وابسته به اتحاد جماهیر شوروی داشت) از فرزندان علما بودند:

-          نورالدین کیانوری (فرزند شیخ مهدی نوری و نوه شیخ فضل الله نوری)،

-          احسان الله طبری (نوه شیخ علی‌اکبر مجتهد طبری ساروی)،

-          سید جلال سادات آل احمد (فرزند آیت الله سید احمد طالقانی)، [۱]

-          احمد، مرتضی، مصطفی و حسام لنکرانی (فرزندان آیت الله شیح حسین لنکرانی)،

-          فرزند آیت‌الله سیدرضا موسوی زنجانی (که خود آیت الله اگرچه حامی مصدق بود اما به مدت ۲۹ سال حمایت از خانواده وارطان سالاخانیان، از کشته شدگان حزب توده را بر عهده گرفته بود) و…

به این فهرست، نام روحانیونی را که خود در مقاطعی با حزب توده همراهی کردند، باید افزود. کسانی چون شیح حسین لنکرانی (که خود از علاقه‌مندان به حزب توده بود و با حمایت همانان به مجلس راه چهاردهم یافت، اما جانبداری را کتمان می‌کرد)، شیخ محمدباقر کمره‌ای و سید علی اکبر برقعی (که در کنفرانس جهانی صلح از طرف حزب توده ایران شرکت کردند و مراسم استقبال از آنان در قم به درگیری و خونریزی بدل شد که با اراده آیت الله بروجردی و حکمیت امام خمینی، برقعی از قم اخراج گردید).

taleghani

آیت الله طالقانی در کنار فرزندان

نفاق و مارکسیسم خلقی در بیوت علما!

hoseni janati ladani

حسین جنتی لادانی

علاوه بر اینها، فرزندان روحانیون ارشد انقلاب که عضو سازمان منافقین شدند و تا پایان بر گرایش مارکسیستی یا التقاطی خود استوار ماندند، هم شامل فهرست بلندی است. خصوصاً که برخی از آنان متهم به قتل کادرهای مسلمان تشکیلات بودند:

-          مجتبی طالقانی (عضو جناح مارکسیست-لنینیست سازمان مجاهدین خلق و پیکار و فرزند آیت الله سید محمود طالقانی)،

-          محمدحسین جنتی لادانی (عضو سازمان مجاهدین خلق و فرزند آیت الله احمد جنتی)،[۱]

-          جعفر، کاظم و محمدمهدی محمدی‌گیلانی (اعضای سازمان مجاهدین خلق و فرزندان آیت‌الله محمد محمدی‌گیلانی که سه تن از خواهزادگان او نیز از زندانیان مجاهدین خلق بودند)،

-          وحید لاهوتی (عضو سازمان مجاهدین خلق و فرزند آیت الله حسن لاهوتی اشکوری)،[۲]

-          محمدحسن مفید (عضو سازمان مجاهدین خلق و فرزند آیت‌الله حسین مفید)،

-          مهدی زندیه (عضو سازمان مجاهدین خلق و فرزند آیت‌الله زندیه، امام جمعه ماهشهر)،

-          زین‌العابدین حقانی (عضو جناح مارکسیست مجاهدین خلق و برادر شهید حجت‌الاسلام غلامحسین حقانی)،

-          رشید حسنی (عضو طیف اقلیت چریک‌های فدائی خلق و فرزند حجت‌الاسلام غلامرضا حسنی، امام جمعه ارومیه)،[۳]

-          محمدکاظم، محمدصادق و مریم گلزاده غفوری (اعضای سازمان مجاهدین خلق و فرزندان آیت الله علی گلزاده غفوری به همراه دامادش علیرضا حاج صمدی)،

-          برادران معزی ملایری (عضو سازمان مجاهدین خلق و فرزند آیت الله اسماعیل معزی ملایری، نماینده ملایر در مجلس اول) [۴]

ttalegani - hoseyn khomeini

سید حسین خمینی در کنار آیت الله طالقانی

در این باره نام فرزند آیت‌الله علی مشکینی هم مطرح است که البته عضو مجاهدین یا فدائیان خلق نبود، بلکه به هواداری از گروهک فرقان متهم می‌شد و پس از تحمل دوران محکومیت، از زندان آزاد شد.

همچنین باید به موارد متعددی از خانواده‌های مذهبی اشاره کرد که خود پرچمدار محافل دینی بودند اما فرزندانشان منافق و مارکسیست شدند. همچون:

-          مهدی ابریشمچی (عضو سازمان مجاهدین خلق و فرزند حاج آقا موسی ابریشمچی از اعضای هیئت مالی مجله «مکتب اسلام» حوزه علمیه که با کسانی چون آیت الله حاج میرزا خلیل کمره‌ای و آیت الله طالقانی در ارتباط بود)،

-          مسعود، مجید و مجتبی احمدزاده (که پدرشان – طاهر احمدزاده – از اعضای «کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد بود و خود نیز ابتدا عقاید مذهبی داشتند، اما بعدها مارکسیست شده و یکی از دو پایه اولیه موسس «سازمان چریک‌های فدائی خلق» را در مشهد بنیان گذاردند).

-          طیبه خلیلی (عضو سازمان مجاهدین خلق و دختر حاج عزت‌الله خلیلی از بنیانگذاران هیئت‌های مؤتلفه اسلامی) و…

lahoti 2

آیت الله حسن لاهوتی اشکوری به همراه دو فرزندش که عضو سازمان منافقین بودند

طلبه‌های ضدانقلاب، روحانیون حامی ضدانقلاب!

ali tehrani

علی مرادخانی ارنگه مشهور به «شیخ علی تهرانی»

علاوه بر اینان برخی از طلاب حوزه علمیه هم بودند که در رأس سازمان‌هایی قرار گرفتند که گرایشات التقاطی و الحادی داشتند، همچون:

-          تراب حق‌شناس (از طلاب حوزه علمیه قم و نجف در دهه ۳۰ و از موسسین سازمان مجاهدین خلق که بعدها با پذیرش ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم، جزو رهبران «سازمان پیکار» شد)،

-          حسین احمدی روحانی (مشهور به شیخ‌ حسین، از طلاب حوزه علمیه و از موسسین سازمان مجاهدین خلق و رهبران «سازمان پیکار»)،

-          اکبر گودرزی (طلبه اخراجی حوزه علمیه، بنیان‌گذار و تئوریسین! گروهک فرقان) و….

همچنین برخی روحانیون از قبیل آیت الله لاهوتی و شیخ علی تهرانی از حامیان مجاهدین خلق (گروهک رجوی) بودند که در این میان خیانت تهرانی به واسطه پیوستن او به منافقین در عراق و اقداماتی که علیه امام خمینی، رزمندگان اسلام و اسرای ایرانی در عراق انجام داد، برجسته بود.

علاوه بر اینان باید نام سید حسین خمینی (فرزند حاج مصطفی خمینی، نوه امام خمینی و نوه دختری آیت‌الله شیخ مرتضی حائری) را نام برد که از حامیان افراطی بنی‌صدر بود و با واکتنش دید امام به اقداماتش، بایکوت شد.[۵] هرچند پس از سالها، برای مدتی از کشور خارج شده و ضمن مصاحبه علیه امام و انقلاب در عراق و آمریکا، با دیگر انحراف خود را اثبات کرد.[۶]

آنچه در این گزارش آمد، نمونه‌هایی بود از ارتباط تشکیلاتی یا حمایت معنوی از گروه‌های مارکسیستی (علیرغم گرایش الحادی پنهان و آشکار) و التقاطی همچون منافقین خلق در بین علما و بیوت علما که مصادیقی از انحراف در کارنامه روحانیت پیش و پس از انقلاب به شمار می‌آید. امید آنکه این گزارش‌ها مقدمه‌ای باشد بر نقد تاریخی، فرهنگی و سیاسی جریان روحانیت در ایران.


[۱]- حسین جنتی در کتاب خاطرات عزت شاهی (از مبارزین انقلاب اسلامی و مسئولان اولیه کمیته انقلاب اسلامی) چنین معرفی شده است: «حسین جنتی برای مدتی مسئول دفتر جنبش مجاهدین در اصفهان بود و از طرف این سازمان به همراه فردی به نام فضل الله تدین نامزد نمایندگی در دوره اول مجلس شورای اسلامی شد که رأی نیاورد. او در سال ۵۹ با دختر دانشجویی به نام فاطمه سروری متولد گلپایگان دانشجوی دانشگاه اصفهان و از اعضای سازمان ازدواج کرد. حسین جنتی پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی به حمایت از سازمان برخاست و فعالیت خود را شدت بخشید و به همراه همسرش به زندگی مخفی روی آورد، در پاییز ۱۳۶۰ خانه او به محاصره در آمد، (آیت الله موسوی تبریزی تاریخ این واقعه را ۱۹ بهمن ۶۰ روز کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی هم زمان دانسته است) پس از بروز درگیری حسین خود را از پنجره ساختمان به پایین پرت کرد تا فرار کند، اما کشته شد. همسر وی که برای خرید به بیرون رفته بود هنگام بازگشت به وضعیت محل مشکوک شده و از آنجا می گریزد، او بعدها به خارج از کشور رفت و به فعالیت خود در سازمان ادامه داد و تا رده های بالای سازمان پیش رفت و در سال ۶۴ مسئول یکی از نهادهای اجرایی سازمان بود.» (خاطرات عزت شاهی، صص۹۰-۸۹)

[۲]- دستگیری وحید لاهوتی به دستگیری پدر ایشان (که خود نیز از حامیان سازمان مجاهدین بود) انجامید. آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات روز چهارشنبه ۶ آبان ۱۳۶۰ خود در این باره نوشته است: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای [حسن] لاهوتی ریخته‌اند و خانه را تفتیش می‌کنند. به آقای [اسدالله] لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌حرمتی نشود. گفت دنبال مدارک وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان برده‌اند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد به آقای [سیدحسین] موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد کنند. احمد آقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شده‌اند.» اما آیت‌الله لاهوتی هرگز به خانه‌اش بازنگشت. فردا صبح هاشمی رفسنجانی نوشت: «عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده‌اند بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته‌اند تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشته‌اند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بی‌اثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد.»

[۳]- حجت‌السلام حسنی در کتاب خاطرات خود در این باره می‌گوید: «او پس از پیروزى انقلاب ناگهان به گروه سیاسى سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، به طورى که مسئولیت شاخه آذربایجان غربى بر عهده او بود… آن وقت نماینده مجلس و در تهران بودم. یک روز رشید به تهران آمده بود. جایش را شناسایى کردیم. در کمیته انقلاب تهران با آیت‌الله مهدوى‌کنى تماس گرفتم و گفتم: یک موردى هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. یکى از محافظان خودم به نام آقاى جلیل حسنى را نیز همراه آنها کردم که از بچه هاى کمیته ارومیه بود…. گفتم اگر مقاومت یا فرار کند، بزنید، نگذارید فرار کند و اگر هم تسلیم شد، دستگیر کنید و به کمیته تحویل بدهید. آنها رفتند و او را دستگیر کردند. رشید چند روزى در کمیته تهران بود. بعد براى بازجویى و محاکمه به تبریز انتقال دادند. او چون محل فعالیت‌هایش آذربایجان بود در این شهر محاکمه و به اعدام محکوم شد و بلافاصله حکم اجرا گردید…» هر چند حسنی، روحانی صریح‌اللهجه از برخی کاستی‌ها در نحوه رسیدگی به پرونده فرزند خود و نیز شتاب‌زدگی در صدور و اجرای حکم اعدام گلایه‌های ظاهراً به حقی ابراز می‌نماید: حقیقت این است که رشید مستحق اعدام نبود. او جنایتى را مرتکب نشده بود، یا کسى را نکشته بود تنها جرمش این بود که گرایش شدید کمونیستى داشت و این هرگز منجر به اعدام کسى نمى‌شود. حداکثر باید به حبس ابد محکوم مى‌شد. متأسفانه قاضى پرونده همین‌طور فله‌اى حکم صادر کرده بود. من آن وقت سرم خیلى شلوغ بود، به مسائل انقلاب در ارومیه و منطقه اشتغال داشتم…… حتى بعد از اعدام جنازه را هم به ما تحویل ندادند. بعد از چند سال خیلی دلم می‌خواست پرونده رشید را می‌دیدم و مطالعه می‌کردم، ولی هر چه خواستم در اختیارم نگذاشتند…. وقتى خبر اعدام رشید را شنیدم، چون به وظیفه خود عمل کرده بودم هیچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هیچ شخصى ولو پسرم باشد، شوخى ندارم و با هیچ احدى در این مورد عقد اخوتى هم نبسته‌ام. هنوز هم اگر یکى از فرزندانم بر ضدانقلاب و رهبرى خداى ناکرده فعالیت کند، همان کارى را خواهم کرد که با رشید کردم.»

[۴]- هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات سال ۶۰ خود با عنوان «عبور از بحران»، در تاریخ ۲۵ آبان ۶۰ می‌‌نویسد: «آقای اسماعیل معزی نماینده‌ی ملایر آمد. دو فرزندش را به خاطر عضویت در مجاهدین خلق بازداشت کرده‌اند؛ کمک می‌خواست و معتقد است آن‌ها حاضرند توبه کنند.» (عبور از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، ص ۳۷۰) همچنین در روز ۱ بهمن می‌نویسد: «آقای‌ اسماعیل‌ معزی‌ نماینده‌ ملایر که‌ پسرش‌ جزو منافقان‌ بوده‌ و اعدام‌ شده‌، تعرضاً از مجلس‌ استعفا داده‌ بود. دیروز در هیأت‌ رئیسه‌، قرار شد استعفای ‌ایشان‌ را مطرح‌ کنیم‌. ممکن‌است‌ با کمک‌ به‌ نجات‌ پسر دیگرش‌ که‌ از منافقان ‌است‌ و در درگیری‌ مجروح‌ شده‌ و در بیمارستان‌ است‌، ایشان‌ را در مجلس‌ نگه‌ داریم‌. امروز استعفایشان‌ را خواندم‌، تا پانزده‌ روز دیگر وقت‌ پس‌ گرفتن‌ را دارد.» (همان، ص ۴۵۳)

متن استعفای او به شرح زیر بود: «ریاست محترم مجلس شورای اسلامی جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای هاشمی رفسنجانی

نظر به اینکه مراجع عظام فرمودند هر کسی که بتواند به اسلام خدمت کند و زمینه انتخاب شدن داشته باشد واجب است خود را کاندیدا نماید حقیر اقدام به این امر نمودم و فعلاً به عللی که از ذکر آن معذورم استعفای خود را از نمایندگی اعلام می‌دارم.

اسماعیل معزی ۱۳۶۰/۱۰/۲۹»

[۵]- امام بدون کوچکترین ملاحظه‌ای بر ضرورت برخورد قاطع با تحرکات وی تأکید و بخصوص بر این نکته که انتساب وی به بیت امام نباید سبب ملاحظه و تبعیض در برخورد با وی از سوی نیروهای انتظامی گردد، تصریح نمودند. به نحوی که وقتی سیدحسین در مشهد سخنرانی تحریک‌آمیز کرده و مردم معترض به او حمله‌ور شدند، وی دست به اسلحه برد و نیروهای کمیته او را از بین مردم بیرون آوردند، حضرت امام پس از اطلاع از این موضوع به مرحوم آقای اشراقی داماد خود دستور داد که با پاسداران کمیته تماس گرفته و به آنها بگوید که «سید حسین را تحت‌الحفظ به تهران برگردانند و اگر دست به اسلحه خود زد، او را با تیر بزنند.»

[۶]- سایت بولتن در این باره می‌نویسد: «پس از ۲۲ سال بی‌خبری، با سرنگونی رژیم بعث عراق سیدحسین به نجف بازگشت و در مرداد ۸۲ در مصاحبه با روزنامه هلندی «ان آر سی هندلزبلاد» گفت: «علی‏رغم ناامنی در عراق و خطراتی که از جانب مأموران مخفی جمهوری اسلامی برایم وجود دارد اکنون فضای باز و آزاد در عراق به من امکان می‌دهد قفل سر بسته دهانم را باز کنم و آنچه را رهبران ایران به نام مذهب و خدا بر سر مردم ایران می‌آورند را افشا سازم. بدانید دیکتاتورهای مذهبی قادر نخواهند بود مانع من شوند. مهمترین خواسته من جدایی دین از حکومت است چرا که تا زمان امام دوازدهم هیچکس نمی‌تواند به نام خدا و اسلام حکومت را به دست بگیرد» انتشار این مصاحبه در رسانه‌های مختلف، آنچنان تکان‌دهنده و شگفت‌انگیز و در انتقاد از نظامی که پدربزرگ وی، رهبر کبیر و معمار آن بود، وقیح بود که حتی برای بیت امام هم سنگین آمد به طوری که مطبوعات داخل از قول یکی از نزدیکان بیت امام و بدون ذکر هویت او اعلام نمودند که اظهارات منتسب به سید حسین جعلی بوده و تکذیب می‌شود؛ اما سید حسین بار دیگر در مصاحبه صوتی با نوری‌زاده همان نظرات را تکرار و آن تکذیبیه را تکذیب کرد.

همچنین حسین خمینی در بخش دیگری از مصاحبه خود با واشنگتن پست با بیان اینکه مردم ایران باید دخالت نظامی امریکا را برای آزادی کشور خود بپذیرند افزود: «مردم ایران واقعاً به آزادی احتیاج دارند؛ آزادی واجب تر از نان شب است. اما اگر برای ایجاد آزادی راهی جز دخالت امریکا نیست من فکر می‌کنم که مردم ایران باید آن را قبول کنند؛ من هم این را قبول می‌کنم زیرا با اعتقادات و ایمان من همخوانی دارد.» … حسین خمینی چندی بعد به امریکا سفر کرد تا در کنار مایکل لدین تندروترین چهره نومحافظه کاران امریکا در مؤسسه اینترپرایز به سخنرانی بپردازد و لزوم حمله نظامی امریکا به ایران را تئوریزه کند اما چندی بعد حسین خمینی در عین تعجب و با استفاده از سعه صدر نظام به ایران بازگشت و در شهر قم ساکن شد.

::::::

دیدگاه تازه‌ای بنویسید:

*

6 + 2 =