افروغ:روشنفکری و منتقد بودن هزینه دارد
هترین دوره نقد ما دوره اول انقلاب بوده یعنی دوران جنگ و 10 ساله اول. ما در این دوره یک نقد درون گفتمانی داشتیم و یک اصولگرایی اولیه یعنی آزادی اخلاق و غیره. روزنامهها آزادانه نقد میکردند تا زمانیکه این روزنامهها خط قرمزها را شکستند و سخنگوی نیروهای مسلح شدند که مسلما هر جامعه این را بر نمیتابد در آن موقع بود که یک مقدار انقباض ایجاد شد
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):
ما ایرانیها از نقد خوشمان نمیآید، هر وقت هم از دیگران بخواهیم که از ما انتقاد کنند در واقع منتظر شنیدن تعریفیم.
آقای افروغ سالهاست حرف از نقدپذیری است چرا ظرفیتهای پذیرش نقد در جامعه ما بالا نمیرود؟
نقد در کشور آنطور که باید و شاید جا نیفتاده است و همیشه موانعی بر سر نقد وجود داشته و این موانع بیشتر شده که کمتر نشده و به طور کلی نقد از جایگاه خوبی برخوردار نیست و این عدم جایگاه مناسب میتواند هم به منتقد برگردد و هم به کسی که موضوع نقد قرار گرفته آن کسی که موضوع نقد واقع شده هم میتواند به ویژگیهای شخصیاش برگردد و هم تا حدودی به ویژگیهای ساختاری که به نظامی که در این وجه ساختاری به نوعی اعمال قدرت میکند. آنچه به منتقد برمیگردد این است که هنوز فهم دقیقی از نقد وجود ندارد و تفکیکی بین نقد و تخریب ایجاد نکرده است و ما شاهد این هستیم که بین ماقال و من قال خلط ایجاد شده است و به جای رفتار افراد، شخصیتها مورد نقد قرار میگیرند و این نهایت سطحینگری است که امروز سکه رایج شده است و به جای اینکه فکر افراد مورد نقد قرارگیرد شخصیت آنها هدف قرار گرفته میشود که به هتاکی و تخریب ختم میشود.
موانع موجود بر سر راه نقد چیست؟
من این موانع را به صورت فهرست وار بیان میکنم.
۱- عدم آشنایی با مفهوم نقد.
۲ – نگاه کارکردی به نقد نداریم، جوامعی که نقد پذیر بودند و نگاه کارکردی داشتند و رجالی که نقدپذیر بودند معمولا دارای جوامع بهتر و شکوفاتری هستند.
۳- روشمند و مستند نبودن نقد است که معمولا به صورت کلیگویی و برخوردهای هیجانی است.
۴- اما از طرف فردی که موضوع نقد قرار گرفته عدم سعه صدر آن و عدم تحمل آن است که در نظامهای مختلف معانی و دلالتهای مختلف دارد.
۵ – مساله احساسگرایی و عاطفهگرایی است، اگر جامعهیی بیش از حد احساسی و عاطفی شد بر پایه این پیشفرض اصلی که بین عقل و نقد رابطه است، جامعه احساسی مفرط جامعهیی است که رابطه خوبی با تفکر ندارد ۶ – خرافهگرایی: جامعهیی که اهل خرافه باشد به راحتی میتوان آن را فریب داد و یک تغایری بین خرافهگرایی و عقلگرایی وجود دارد ۷- روحیه تقلید و گرتهبرداری، که این گرتهبرداری همراه با شبیهسازی است، در این شبیهسازی هر چیزی که خوب است از آن صاحبان قدرت و هرچه بد است را نصیب منتقد میکنند و مصداق آن حضرت علی و مالک اشتر، امام حسین و حرهستند که از آن خودشان هستند و شمر و طلحه و زبیر از آن منتقد ۸- ما در فرمالیسم و قالبگرایی به شکل کار داریم نه به محتوا و در اینجا محتوا فدای قالب میشود و به قول مولانا:
باده از ما مست شدنی ما از او / قالب از ما هست شد نی ما از او
۹- سنتگرایی اجتماعی. این سنتگرایی اجتماعی رابطهیی با گرتهبرداری دارد یعنی ما فکر میکنیم هر چه در گذشته اتفاق افتاده قابل بازتولید است، نمیشود که گذشته را باز تولید کرد جامعه حرکت دارد و ثابت نیست و ما بهترین نگاهمان به رابطه دین و جامعه یک رابطه عموم خصوص من وجه است و جامعه برای خود اصالت دارد اما اشتراکاتی هم با دین دارد و این اصالت و استقلال باید مورد توجه قرار گیرد هرچند که جهت را دین بدهد.
۱۰ – اخباریگری، جمودگری، تحجر و ابزارگرایی است. متاسفانه این اخباریگری و بیتوجهی به عقل و بیتوجهی به قرآن و چسبیدن به یکسری روایات آن هم گزینشی مانع نقد است و نباید فراموش کرد که حضرت امام فرمودند که این انقلاب آمده که با بخش انحرافی اسلام مقابله کند و در منشور روحانیت ایشان، خطاب اصلی همین ولایتیهای دیروز و مدعیان امروز است و افرادی که نگاه قرون وسطایی به انسان دارند.
۱۱- مقدسمآبی: به طور کلی ساختار نظام جمهوری اسلامی ما این دلالت را دارد که عدهیی صاحبان قدرت را قدسی بپندارند در حالی که هیچ صاحب قدرتی مقدس نیست بلکه معیارها مقدساند و افراد مقدس نیستند و این یکی از موانع جدی نقد است که پایین تریها بالا تریها را مقدس بپندارند و اعتماد بیش از حد بکنند.
۱۲- مصلحتاندیشی کاذب. مصلحتاندیشی یک سم مهلک است یعنی ما با این بهانه که در شرایط حساسی به سر میبریم و دشمن داخلی و خارجی وجود دارد جلوی حقیقت را بگیریم در حالی که لازمه نقد حقیقت است.
۱۳- خلط انقلاب با نظام جمهوری اسلامی. ما فکر میکنیم که اگر جمهوری اسلامی را نقد کنیم انقلاب را نقد کردهایم یا آن را تضعیف کردهایم اولا نباید تفسیر تضعیف گونه از نقد داشت و دوم باید بین انقلاب و نظام جمهوری اسلامی تفکیک قائل شد. نظام جمهوری اسلامی نمود سیاسی یک گفتمان است که میتواند خطا کند.
۱۴- ظرافتها و تدابیری است که صاحبان قدرت بهکار میگیرند و آنهایی که بر آنها اعمال قدرت میشود اصلا متوجه نمیشوند که مشکل کجاست و این مفهومی است به نام اغوا و فریب، یعنی همان هژمونی یا استیلای فرهنگی است یعنی صاحبان قدرت تدابیری اتخاذ میکنند که شما احساس میکنید عین حقیقت و صواب است اما در عین حال فریب در پس آن وجود دارد.
۱۵- خود منتقدان اصحاب دست صاحبان قدرت شوند و منافعی داشته باشند یعنی به دنبال منافع خود باشند و نه حقیقت.
یعنی نقد را بیان میکنند که به منفعتی برسند؟
اصلا نه اینکه به منفعتی برسند یعنی اصحابی که ما انتظار داریم زبان گویای ما باشند و حافظه تاریخی ما باشند، یا اصلا نقد نمیکنند یا یکی به نعل میزنند یکی به تخته یا به گونهیی با پیچیدگیهای خاصی که ما فکر میکنیم نقد میکنند در حالی که هژمونی صاحبان قدرت را پیاده میکنند و در واقع یکی از موانع نقد همین نقد مایی صاحبان نقد است.
نوع سیاستهایی که به کار گرفته میشود مثل پراگماتیسم و ماکیاولیسم میتواند از موانع نقد باشد. یکی از رابطههایی که در ساختار جمهوری اسلامی وجود دارد که ریشه در گذشته دارد رابطه قدرت – ثروت است که از موانع نقد به شمار میرود و البته بعد از انقلاب این رابطه به رابطه قدرت- منزلت هم تسری پیدا کرد بنا براین با توجه به این موانع من نمیتوانم نمره خوبی به جایگاه نقد بدهم و این موانع باعث میشود در مردم یک منش قدرگرایانه پدید بیاید و شرایط خودشان را ناشی از تقدیر الهی بدانند. باید تلاش کنیم این موانع را برطرف کنیم و از لحاظ ساختاری باید ظرف انقلاب اسلامی را متحول کنیم این ظرفی که در حال حاضر ایجاد کردهایم برای تحقق انقلاب اسلامی متناسب با مظروف انقلاب نیست.
آیا شرایط نقد همیشه در ایران بعد از انقلاب همینطور بوده یا در دورههایی تعدیل داشته است
نه افت و خیز داشته و بهترین دوره نقد ما دوره اول انقلاب بوده یعنی دوران جنگ و ۱۰ ساله اول ما در این دوره یک نقد درون گفتمانی داشتیم و یک اصولگرایی اولیه یعنی آزادی اخلاق و غیره. روزنامهها آزادانه نقد میکردند تا زمانیکه این روزنامهها خط قرمزها را شکستند و سخنگوی نیروهای مسلح شدند که مسلما هر جامعه این را بر نمیتابد در آن موقع بود که یک مقدار انقباض ایجاد شد. زمانی که جنگی پیش میآید معمولا تمرکزگرایی ایجاد میشود اما ما در دوران جنگ شاهد هستیم که امام(ره) اجازه تفکیک میدهند مانند تفکیک مجمع روحانیون از جامعه روحانیت و قایل شدن به تفکیک و فاصله گرفتن از نگاه تودهوار)یکی از مولفههای توسعه سیاسی است که امام(ره) در اوج جنگ این مساله را رعایت کردند و همچنان انتخابات در اوج جنگ برگزار میشود و اگر نگاهی به آرایش سیاسی مجالس اول و دوم بیندازیم، میبینیم آرایش متنوعی بوده تا بعد از سال ۶۷ که کم کم مجالس قطبی میشوند و مجالس قطبی، مجلس خوبی نیست چون جامعه ما قطبی نیست و یک جامعه طیفی است که یک مجلس طیفی میخواهد و این روند قطبی شدن هر روز بیشتر میشود و بنا بر این این دوره یکی از بهترین دورهها بود. دوره بعد دوره پراگماتیسم که دوره توسعه اقتصادیاست این دوره را هم نسبت به دوره قبل نمیتوان نمره خوبی داد و شرایطی که در حال حاضر میبینیم یعنی خودشیفتگی و خودکامگی و بیتوجهی به مشورت در آن دوره هم این مسائل بود و من تفاوت زیادی بین پراگماتیسم فعلی و پراگماتیسم پس از جنگ قایل نمیشوم دوره آقای خاتمی به اسم توسعه سیاسی مطرح شده بود و از اقتضائات توسعه سیاسی تفکیک بود با وجود اینکه متاسفانه یک ذهنیت توسعه یافته هم در آن دوره نبود ما شاهد برخورد حذفی بودیم اما فضای نقد باز بود و نقد روانتر بود و من فراموش نمیکنم که اکثر کتابهای من در آن دوره جوانه زد و ما در آن زمان هشدار میدادیم نسبت به ماکیاولیسم سکولار اما در حال حاضر اوج بیاخلاقی را میبینیم و شاهد پیوند این بیاخلاقی با دین هستیم یعنی ماکیاولیسم سکولار جای خود را به ماکیاولیسم مذهبی میدهد و دروغ سکه رایج میشود.
ما زمانی به اصلاحطلبان هشدار میدادیم که مراقب نفوذ لیبرالها و سکولارها باشند که دچار استحاله از درون نشوند به طور کلی در دوره آقای خاتمی ما بیاخلاقی نداشتیم و نقد وجود داشت اما مشکلات خاص خود را هم داشت. اما در دوران جدید من کتابی دارم به نام اصولگرایی تودهوار که در سال ۸۴ نوشته شده و در سال ۸۶ چاپ شده که وقتی به آن نگاه میکنیم، میبینیم که با چه ترس و لرزی نوشته شده روشنفکری و منتقد بودن هزینه دارد و آن وقتی نیست که همه میگویند شما هم بگویید بلکه از آن وقتی است که هیچ کس نمیگوید شما بگویید و من در آنجا چالشها و موانع را اشاره کردهام که در حال حاضر به وضوح شاهد آن هستیم، یکی از آنها این است که سطح چالشهای نخبگی ما مانند سنت مدرنیته جهانی شدن و غیره تعلق پیدا کرده به چالشهای توده وار مانند خرافهگرایی عوام زدگی انتظارگریهای نا معقول و چالشهای احساسگرایی و نکته دوم بازگشت ابزارگرایی و عملگرایی در دوران جدید است یعنی ما دوباره برگشتیم به زمان پس از جنگ یعنی من در الگوهای رفتاری تفاوت چندانی میان رییس دولت سازندگی و رییس دولت فعلی قایل نیستم منتها پی فنی نگاه اقتصادی در دوران پس از جنگ محکمتر از پی فنی دوران جدید است و مساله سوم نگاه کمیتگراست که اگر در دوران پس از جنگ بحث عدد و رقم بود در حال حاضر هم بحث عدد و رقم هست و کیفیت فدای کمیت شده در واقع در هیچ دورهیی ما شاهد توسعه فرهنگی نبودیم و اخلاق فدای توسعه شده است و در این دوره ما شاهد بیتوجهی به حقوق فرهنگی مردم هستیم و بیبرنامگی داریم و رواج مصانعه و مداهنه و تملقگری، ریا، دورویی و همینطور مساله توهم و نوعی منجیگرایی و از همه مهمتر عدم توجه به اصل طلایی اخلاق است و بیاخلاقترین رفتارها را در این دوره شاهد هستیم و نکته آخر این که یک نوع اغواگری در جامعه وجود دارد یعنی حقیقت چیز دیگری است و یک تصویر دیگر را نشان میدهند.
در شرایط حاضر عدم توجه به نقدها ناشی از ساختار است یا از افراد نشات گرفته؟
ما باید توجه داشته باشیم که نقد اثر خود را در جامعه میگذارد و بخش رسمی و مدنی آن را تحتالشعاع قرار میدهد و مردم ما را آگاه میکند و این عدم توجه به هردو برمیگردد. ما چند وجه ساختاری داریم که باید درباره آنها فکر اساسی بشود و ما را فاقد روحیه نقدپذیری میکند ؛
۱- رابطه قدرت- ثروت است. ما در جامعهیی به سر میبریم که جهت قدرت به ثروت بیشتر نمود دارد تا ثروت به قدرت یعنی قدرت دولتی است که به ثروت میانجامد و بنا بر این به لحاظ ساختاری افرادی که وارد قدرت میشوند چشم به ثروت هنگفتی دارند که در پس قدرت دولتی قرار دارد یعنی قدرت سیاسی بیشتر قدرت اقتصادی بیشتر و قدرت فرهنگی بیشتر و اگر مطالعه میدانی شود درباره میزان بهرهمندی افراد قبل از قدرت دولتیشان و بعد از قدرت دولتیشان متوجه این مساله بیشتر خواهیم شد و میبینیم به محض به قدرت رسیدن افراد حزب میزنند، روزنامه میزنند و… و بنابراین این مسائل مانع از وجود نقد میشود و باعث میشود افراد دست به عصا را بروند و مساله دیگر اینکه ما تفکیک قوا نداریم و کماکان قوه مجریه در راس است و ما بعد از مشروطیت خواستیم مجلس را در راس قرار دهیم اما همچنان قوه مجریه در راس است که این مساله هم به خود نماینده و رسالت نمایندگی برمیگردد و هم بودجه ساختاری انتخاب نماینده و براساس اطلاعاتی که من دارم؛ این دولت بیشترین دخالت را در انتخاب نماینده داشته و بعد شعار داده که ما هیچ نقشی نداشتهایم ما ویژگیهای فرهنگی هم داریم که به نوعی ساختاری است مانند تفکر منجیگرایانه که یک تفکر باز دارنده است و وقتی یک تفسیر غلطی از مهدویت داشته باشیم در حالی که خود را فراموش کنیم و بدتر از آن برای تحقق یک جامعه مهدوی از ابزارهای غیرمهدوی استفاده میکنیم. در حال حاضر شاهدیم که میخواهند زمینه ظهور را فراهم کنند اما از ابزارهایی استفاده میکنند که هیچ تناسبی با یک جامعه مهدوی مطلوب ندارد و نوع نگاهشان به انسان نیز نگاهی است که باید جمود و خمود و راکد و احساسی باشد و این تفکر منجیگرایانه از ما سلب مسوولیت میکند و ما نمیتوانیم منتقد خوبی باشیم.
۲- اعتمادگرایی مفرط است مردم نباید اعتماد کامل به صاحبان قدرت داشته باشند و باید شرایطی فراهم کنند که دایما صاحبان قدرت پاسخگو باشند یعنی در واقع صاحبان قدرت اول باید برادریشان را ثابت کنند نه اینکه مردم برای اثبات عدم کفایت فردی به در و دیوار بزنند.
۳- درک غلط از تاریخ است ما به علت حکومت اسلامی که تشکیل دادیم خواه و ناخواه ذهنها برمیگردد به صدر اسلام، حال باید ببینیم، رابطه ما با دوران صدر اسلام چگونه باید باشد آیا آمدهام شبیهسازی مصداقی کنیم؟ بگذارید من در این رابطه یک مساله را بیان کنم، ما جزو نخستین منتقدان دولت نهم بودیم که اسناد آن نیز موجود است در این زمان به ما گفتند طلحه و زبیر، به رییس دولت گفتند مالک اشتر الان آنهایی که شبیهسازی مصداقی میکردند آیا باز به ایشان میگویند مالک اشتر ؟! و آیا به این فکر نمیکنید که این شبیهسازیها به فضیلت اسلام و این شخصیتها لطمه وارد میکند؟! شما دارید از تمام شخصیتهای مطلوب نزد مردم بهرهبرداری سیاسی میکنید و اصلا منطق این شبیهسازیها چیست؟! و چرا این شبیهسازیها را تنها صاحبان قدرت انجام میدهند و چرا فقط خوبها را برای خود برمیدارند. بنابر این این شبیهسازیها هم با قدرت رسمی گره خورده و هم غیراخلاقی است. به هر حال ما یک حکومت دینی تشکیل دادیم و من مدافع آن هستم اما باید دقت کرد این شبیهسازیها عبرتگیری باشد نه مصداقی. و همانطور که حضرت علی(ع) میفرمایند «در تاریخ چنان سیر کردم که ان هو یکی از آنان شدم» و این کلام اشاره به عبرتگیری دارد.
و مساله دیگر مصلحتگرایی و مصلحتاندیشی است که فقط به صاحبان قدرت برنمیگردد و ممکن است به خود منتقد برگردد و منتقد دچار خودسانسوری و ترس شود.
این ترس که در سخنان شما وجود دارد میتواند ناشی از ساختار یا افراد صاحب قدرت باشد؟
بله، درست است اما یک نکته ظریفی در اینجا وجود دارد و آن این است که کسی که رعب و وحشت را ایجاد میکند قبل از اینکه افراد را هدف رعب قرار دهد خود ترسیده است. نکته مهمی وجود دارد؛ اولا ترس یک مساله دوطرفه است، زمانی که چوبی را بالای سر یک مار میگیرید، چوب دست شماست اما به هر حال از مار ترسیدید و خب مار هم از چوب شما میترسد. بنابراین صاحب قدرت اگر میترساند بداند که خود ترسیده است و ثانیا به میزانی که مردم میترسند قدرت مانور صاحبان قدرت بیشتر میشود و به میزانی که روشنفکر بترسد ترس روشنفکر به مردم هم سرایت میکند و این سرایت موجب افزایش قدرت مانور صاحبان قدرت میشود و در نهایت آن کیست که نباید بترسد و جواب روشنفکر است، روشنفکر باید هزینه بدهد و روشنفکری که هزینه ندهد باید در روشنفکری او شک کرد و روشنفکر نباید سر سفره آماده بنشیند. البته ایدهآل من این است که بنا به گفته حضرت علی صاحبان قدرت سعه صدر داشته باشند ولی اگر نداشتند چه؟ آیا باید روشنفکر بترسد؟ بنابراین ترس یک بازدارنده است اما نباید این طور باشد که چون اهرمهای ترس به کار گرفته میشود پس دیگران هم باید بترسند و مقاومت مردم ترسی است بر جان صاحبان قدرت به کارگیری زور و فشار صاحبان قدرت ترسی است که آنها از مقاومت مردم دارند. به هر حال یکی دیگر از عوامل بیتوجهی به نقد، جهل است. وقتی مردم ندانند که جایگاه واقعیشان کجاست و میتواند مانع نقد شود و اصلا موضوعی برای نقد ندارند و اسیر پندارهای غلط میشوند. بنابراین تمام این عوامل دست به دست هم میدهند و تملق و تظاهر را در جامعه شکل میدهند که اگر تملق و تظاهر در جامعهیی ریشه بدواند آن هم حداقل از ترفندهای صاحبان قدرت برای جلوگیری از نقد است. و مساله بعدی از جمله عوامل ساختاری مساله بالا رفتن هزینه نقد است. به هر حال با وجود اینکه ما گفتیم نبایدترسید ولی بالا رفتن هزینه نقد میتواند از ایجاد نقد جلوگیری کند و مساله دیگری که میتواند به مصلحتاندیشیها دامن بزند ناامنیهای اقتصادی است. و عامل دیگر از مسائل ساختاری فقدان نهادهای مدنی است که این نهادها در جامعه وجود خارجی ندارند که در برابر زشتیها، کاستیها و… بایستند و از حقوق مردم دفاع کنند. یعنی اگر نهادهای مدنی و نهادهای سابقهدار ما خدایی ناکرده دچار مصلحتاندیشی شوند یا اسیر منفعتاندیشی شوند دیگر چه کسی است که در برابر زیادهخواهیهای صاحبان قدرت و دفاع از حقیقت و حقوق و نیازهای واقعی مردم موضع بگیرد.
بنابراین از لحاظ ساختاری بخشی برمیگردد به بحث قدرت-ثروت که بعد از انقلاب به قدرت- منزلت هم تسری پیدا کرد یعنی افراد در این ساختار احساس میکنند وقتی به قدرت میرسند دیگر سرمایه ایدئولوژیک و سرمایه فرهنگی هم هستند و میبینیم وقتی افراد به قدرت میرسند یک شبه تفسیر قرآن میکنند در حالی که قبل از اینکه به قدرت برسند حتی یک جزوه و یک مقاله ندارند و چطور میشود که یک شبه امر بر آنها مشتبه میشود و میبینیم که تفسیر سوره حمد میکنند، تفسیر آیات مربوط به ماه رمضان میکنند و راجع به مسائل فرهنگی نظر میدهند و این مساله یک منش سوفسطایی مسلک است یعنی همهچیز میداند و هیچ چیز نمیداند اما درباره بحثهای فردی هم مسائل مربوط به خودشیفتگی، توهم و خودکامگی افراد، گذشته افراد و ویژگیهای افراد هم میتواند موثر باشد. اما مساله مهم درباره افراد خود ناساختگی افراد است که وقتی قدرت به آنها رو میآورد آن هم در نظام جمهوری اسلامی ایران که نهادهای مدنی ناظر وجود ندارد و هم با سرمایههای ایدئولوژیک و دینی پیوند خورده، امر بر آن مشتبه میشود و فکر میکند خبریاست و به هر حال این خود ناساختگی اگر با یک تفکر منجیگرایانه و شخص محور و درک غلط از مدیریت اجتماعی و سیاسی و بیتوجهی به فرآیند تفکیک در کنار انسجام همراه شود و یک تئوری جامع هم در پی آن نظام مدیریتی نباشد، وجود نداشته باشد، همه اینها مزید بر علت میشود. من تمام این مسائل را ۳۰ سال است که رصد میکنم و میخواهم خواهشی از شما بکنم در این ۳۰سال من دنبال این بودم و هستم که نظام جمهوری اسلامی ایران قاعدهمند اداره شود و حتی ولایت فقیهاش دائر بر مدار فقه و براساس قواعد الهی تعریف شود و برای مثال فقه حکومتی به حکم حکومتی تقلیل پیدا نکند چون حکم حکومتی موارد خاص است اما فقه حکومتی موارد عام است و همیشه یکی از دغدغههایم این بوده که ولایت فقیه را هم به عنوان یک امر شخصی نبینیم. از همان بعد از جنگ دوست داشتم شعری درباره مستی قدرت بگویم و از طریق شما میخواهم از شاعران دردمند کشور خواهش کنم شعری در این باب بسرایند و بگویند چه میشود که وقتی افراد به قدرت میرسند، عوض میشوند. به هر حال در ساختار سیاسی، مستی قدرت زیاد است در نظامهای دیگری وقتی خطایی شکل میگیرد، نهادهای ناظری وجود دارد و چند عزل صورت میگیرد، اما ما در خطای ۳۰۰۰ میلیارد اختلاس دیدیم یک نفر استیضاح نشد، وزیر اقتصاد استیضاح شد و دوباره رای آورد.
نظر شما درباره استفاده از جمعیت مردم برای مقابله با نقد چیست؟ به این معنا که منتقدان را در موضع مقابل مردم و به عنوان اقلیت نشان میدهند. این موضوع مربوط به یک جناح هم نیست هر کس دست بالا را میگیرد همینطور رفتار میکنند.
بله، نکته خوبی است، یعنی بلافاصله از عواطف و احساسات و دینداری مردم سوءاستفاده میکنند و مردم را در مقابل منتقدان قرار میدهند واز این مساله استفاده میکنند اما چه کسانی باید در برابر این مسائل بایستند؟ جواب باز هم روشنفکران و عالمان دینی و حوزههای علمیه ما هستند و باید متوجه باشند که این تقابل به هیچوجه به نفع ما نیست و تقابلی است که بوی ثروت و بوی قدرت میدهد. بله آنها این کار را میکنند و یکی از ترفندهایی که در ذیل اغوا و فریب میتوانیم از آن نام ببریم.
زوم
بهترین دوره نقد ما دوره اول انقلاب بوده یعنی دوران جنگ و ۱۰ ساله اول. ما در این دوره یک نقد درون گفتمانی داشتیم و یک اصولگرایی اولیه یعنی آزادی اخلاق و غیره. روزنامهها آزادانه نقد میکردند تا زمانیکه این روزنامهها خط قرمزها را شکستند و سخنگوی نیروهای مسلح شدند که مسلما هر جامعه این را بر نمیتابد در آن موقع بود که یک مقدار انقباض ایجاد شد
زوم
ما زمانی به اصلاحطلبان هشدار میدادیم که مراقب نفوذ لیبرالها و سکولارها باشند که دچار استحاله از درون نشوند به طور کلی در دوره آقای خاتمی ما بیاخلاقی نداشتیم و نقد وجود داشت اما مشکلات خاص خود را هم داشت. اما در دوران جدید من کتابی دارم به نام اصولگرایی تودهوار که در سال ۸۴ نوشته شده و در سال ۸۶ چاپ شده که وقتی به آن نگاه میکنیم، میبینیم که با چه ترس و لرزی نوشته شده روشنفکری و منتقد بودن هزینه دارد و آن وقتی نیست که همه میگویند شما هم بگویید بلکه از آن وقتی است که هیچ کس نمیگوید شما بگویید و من در آنجا چالشها و موانع را اشاره کردهام که در حال حاضر به وضوح شاهد آن هستیم
منبع: روزنامه اعتماد
:::