خط امام؛ مبارزه با تحجر
عنوان «خط امام» را برای خود انتخاب کردند با این اعتبار که جریان فکریای که امام منادی آن است، جریانی است که از یک سو با تحجر مبارزه میکند و بریده از بافت سنتی متحجری است که معمولا بر مجامع دینی و مذهبی ما سایه افکنده است. نمیخواهم بگویم که حتما تمام سنت گرایان چنینند و هویت آنها به این شکل است اما بالاخره گرایش سنتی نوعی تاثیرپذیری از اندیشههای متحجرانه نیز در آن دیده میشود؛
مبارزه(رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام):
فرا رسیدن سالروز ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی مناسبتی شد برای مروری بر تاریخ پیدایش مفهوم «خط امام» و برداشتهای متفاوتی که از این مفهوم در بین نیروهای انقلاب و همراهان امام به ویژه در سه دهه اخیر وجود دارد. این موضوع، محور گفتوگوی ما با حجتالاسلام والمسلمین سید عبدالواحد موسوی لاری بود که اکنون متن آن پیش روی شما است.
جریان فکریای که امام منادی آن است، جریانی است که از یک سو با تحجر مبارزه میکند و بریده از بافت سنتی متحجرانه است که معمولا بر مجامع دینی و مذهبی ما سایه افکنده است. یکی از ویژگیهای امام این بود که از دل یک جریان سنتی یک اندیشه نو مطرح کرد؛ اندیشهای که میگفت باید متناسب با دنیای روز حرکت کرد و اسلام به عنوان یک شریعت میتواند جامعه را اداره کند؛ موسی به دین خود، عیسی به دین خود را قبول نداشت و میگفت که همه ما در مقابل جامعه مسوول هستیم.
از دو زاویه میتوان به بحث خط امام پرداخت؛ یکی بعد تاریخی و دیگری بعد معنایی و مفهومی آن است. در واقع مفهوم خط امام در ابتدا به عنوان اسم یک گروه یا جریان سیاسی ظهور کرد و بعدها تبدیل به یک صفت شد و گروهها یا جریانهایی سعی میکردند خودشان را متصف به این صفت نشان دهند. ما هم بنا داریم در این گفتوگو به هر دو بعد از مفهوم خط امام بپردازیم. در ابتدا بفرمایید مفهوم خط امام در چه مقطعی و توسط چه کسانی در جامعه مطرح شد و کم کم به یک نام برای یک جریان سیاسی مشخص تبدیل شد؟
تا آنجا که به یاد دارم نخستین بار واژه خط امام، در جریان تسخیر لانه جاسوسی امریکا توسط دانشجویانی که خود را به عنوان دانشجویان مسلمان پیرو خط امام معرفی کردند، مطرح شد. یکی از دلایل این اقدام در آن زمان نیز این بود که بالاخره فضای عمومی دانشگاهها در سال ۵٨ بسیار متکثر بود. جریانات چپ، مارکسیست، لاییک و جریانات مختلف زیادی در دانشگاهها فعال بودند و بعضی اوقات طنین صدای آنها بیشتر از بچه مذهبیها و مسلمانان بود. علاوه بر اینکه مذهبیها هم گرایشات مختلف داشتند، لذا این مجموعهای که تازه به خود شکل داده و سازمانی به نام دانشجویان مسلمان را سامان داده بودند، در حقیقت بچه مذهبیهای چند دانشگاه بزرگ تهران بودند که دور هم جمع شده و فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را بنا داشتند انجام دهند بنابراین، این عنوان «خط امام» را برای خود انتخاب کردند با این اعتبار که جریان فکریای که امام منادی آن است، جریانی است که از یک سو با تحجر مبارزه میکند و بریده از بافت سنتی متحجری است که معمولا بر مجامع دینی و مذهبی ما سایه افکنده است. نمیخواهم بگویم که حتما تمام سنت گرایان چنینند و هویت آنها به این شکل است اما بالاخره گرایش سنتی نوعی تاثیرپذیری از اندیشههای متحجرانه نیز در آن دیده میشود؛ مثل انجمن حجتیه و امثال آن یا بعضی از سنتیهای درون بازار که در آن زمان فعال بودند و هر نوع تغییر در فهم دینی چه شعائر دینی و چه احکام دینی را برنمی تافتند. یکی از ویژگیهای امام این بود که از دل یک جریان سنتی یک اندیشه نو مطرح کرد، اندیشهای که میگفت باید متناسب با دنیای روز حرکت کرد و اسلام به عنوان یک شریعت میتواند جامعه را اداره کند؛ موسی به دین خود، عیسی به دین خود را قبول نداشت و میگفت که همه ما در مقابل جامعه مسوول هستیم. در مقابل جریان سنتی، جریانهای لاییک، چپ مارکسیست، ئیسمها و ئیستهای یا مقابلهکننده با دین یا آنهایی که دین را یک امر شخصی میپنداشتند که بیشتر در محیطهای لیبرالی مطرح بود. آنها اعتقاد داشتند که دین، امر قلبی و رابطه انسان و خداست و نباید در شوون زندگی وارد شود. خب امام آمده بود و این نگرشها را نیز به هم ریخته بود به این معنا که احکام شریعت، احکامی است که میتواند بایدها و نبایدهای اداره جامعه را نیز مطرح کند. بچههای مسلمانی که داخل دانشگاهها بودند میخواستند این طرز تفکر را دنبال کنند؛ از طریق «نه» به متحجرین و «نه» به جریان گریز از دین با پیروی از دیدگاهی که میگوید دین در عرصه اداره زندگی حضور دارد بنابراین اینها که خط امام را انتخاب کردند میخواستند خود را اینگونه معرفی کنند.
مرحله دومی که بحث خط امام مطرح شد بعد از مجلس اول و در مجلس دوم بود. شاید بعد از مجلس اول و فضای بعد از ٧ تیر و شهادت مرحوم بهشتی و تا حدودی فضای بعد از تعطیلی حزب جمهوری اسلامی. حزب جمهوری اسلامی که در واقع همزاد نظام جمهوری اسلامی بود یک حزب فراگیر به شمار میآمد و همه کسانی که دل در گرو جمهوری اسلامی داشتند سعی میکردند به نوعی مناسبات خود را با این حزب تنظیم کنند؛ یا عضو باشند یا همراه با آن حرکت کنند اما بنا به دلایلی، مسیر حزب به سمتی رفت که به تدریج در سال ۶٢ یا ۶٣ به تعطیلی کشیده شد. این حزب که بعد از هفتم تیرماه ۶٠ و شهادت آیتالله بهشتی و یاران او به حزب شهیدان تبدیل شده بود، همهچیز را در ید خود میدید و تصور میکرد که باید دولت، مجلس و قوه قضاییه همه با او همراه باشند. شاید همه ماجرا واقعا این نبود اما اینگونه تلقی میشد که این حزب میخواهد همهچیز را در اختیار خود بگیرد و شاید همین باعث تعطیلی آن شد.
یعنی به نوعی تحمیل یک نظام تک حزبی؟
ببینید زمانی هست که نظام تک حزبی، یک ساختار پولادینی نیز دارد که میتواند از عهده آن بربیاید، زمانی هم کسی ادعایی میکند که نمیتواند آن را عملی کند. به هر جهت، اصل نظام تک حزبی مثل نظام متکی به فرد بوده و هر دو غلط است. موضوع بحث من این نیست. میخواهم بگویم در این بستر یعنی بستری که بعد از ٧ تیر بود، کمی فاصلهها زیاد شده بود، مجلس عدم کفایت سیاسی بنی صدر را داده و او فرار کرده بود. جریان حامی بنی صدر در مقابل نظام قرار گرفته بود. فاصله و زاویه جریان ملی- مذهبی با حاکمیت مقداری بیشتر از قبل شده بود گرچه همچنان درون حاکمیت، در مجلس و جاهای دیگری حضور داشتند اما اختلاف دیدگاه پیدا کرده بودند. در درون نیروهایی که خود را مقلد و همراه امام میدیدند باز این تفاوتها خود را نشان داده بود؛ جریان سنتی که بازاریها، بخشی از حزب جمهوری اسلامی و بخشی از جامعه روحانیت بودند به شکلی با نگاهی که امام برای اداره جامعه داشتند فاصله پیدا کرده بودند. نمیخواهم بگویم کاملا از امام بریده بودند، اما بالاخره معلوم بود که زاویه دارند و آنچه امام مطرح میکند زیاد مطلوب آقایان نیست. در چنین فضایی، یک مجموعهای احساس میکردند که باید در مسیری که امام میگوید حرکت کنند. بعد از مجلس اول، جلساتی هم بین نمایندگان مجلس اول و هم بعضی از مسوولان اجرایی شکل گرفته بود که هر ١٠-٢٠ نفر در یک جلسه بودند آن هم به این دلیل که به هم نزدیکتر بودند، خانهها و محل کار آنها به هم نزدیک بود و ارتباطات آنها بیشتر بود. این جلسات نیز توسط افرادی به هم پیوند میخورد که نهایتا به یک تجمع، گروه یا شورایی به نام ائتلاف خط امام تبدیل شد. این ائتلاف، در آستانه انتخابات مجلس سوم شکل گرفت.
پس اینجا خط امام از یک گفتمان به یک جریان سیاسی تبدیل میشود.
در واقع به یک ساختار تبدیل شد. ساختار که میگویم منظورم ساختار حزبی نیست بلکه ساختار جبههای است یعنی مجموعهها، گروهها یا احزاب و انجمنهایی باشند مانند سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی معلمین یا خانه کارگر. این مجموعهها به اضافه یک سری شخصیتها و چهرههایی که هنوز تشکل خاصی نداشتند اما در این جمعها پذیرفته شده بودند. بخشی از آن به نمایندگان دوره اول برمیگشت که خود من یکی از آنها بودم. ما این ارتباط را با یکدیگر حفظ کرده بودیم و هیچ گونه وابستگی تشکیلاتی نه به مجاهدین انقلاب داشتیم و نه به انجمن اسلامی معلمین و جامعه روحانیت و دیگر تشکلهای موجود آن زمان. اما در همین جلساتی که از مجلس اول شروع کرده و برای طرحها و لوایح و مسائل مجلس و کشور تبادل نظر میکردیم این ارتباطات ادامه پیدا کرد، سازمان مجاهدین انقلاب و انجمن اسلامی معلمین و… نیز حضور داشتند که در نهایت به ائتلاف خط امام منتهی شد بنابراین واژه «خط امام»، یک بار دیگر از آن عنوان اولیه که برای عدهای دانشجو مطرح شد به ساختاری تبدیل شد که دربرگیرنده احزاب و تشکلهای مختلف بود. این ائتلاف نشان میداد که به صورت تدریجی نوعی خط کشی بین جریانات درون نظام به وجود آمده است یعنی این ائتلاف از نظر مسائل اقتصادی، نگاهی متفاوت با جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین قم و انجمنهای اسلامی بازار و حزب موتلفه اسلامی داشت و یک نوع قرابت بیشتری با بیت امام و با کسانی که اطراف امام بودند و همچنین انس بیشتری با آنها به وجود آمده بود و تلقی ما در ائتلاف خط امام این بود که از این طریق ما به امام و راه و رسم ایشان نزدیکتر هستیم تا دیگران و ما راحتتر بتوانیم بفهمیم که امام در مقطع فعلی چه میگوید. این تشکل به وجود آمد که با چنین برداشتی از اندیشه امام صیانت کند.
در حقیقت، سعی ما بر این بود که به عنوان یک گروه که فهمی متفاوت با جریان راست سنتی در حوزههای اقتصاد، سیاست خارجی، سیاست داخلی، گردش نخبگان و امثال آن داریم دور هم جمع شده و یک سری اهدافی را که اهداف امام و انقلاب میدانیم، دنبال کنیم. این مساله تا سالهای منتهی به انتخابات مجلس سوم، به تدریج نضج بیشتری گرفت. مقوله انتخابات باعث شد که افراد بیشتری وارد این جمع شوند. وقتی که بحث انتخابات مجلس سوم مطرح شد خب کشور در شرایط سختی بود، جنگ و درگیری و… کشور را به خود مشغول کرده بود، دولت مهندس موسوی هم بالاخره درگیر این مسائل بود. در مجلس دوم یک سری اختلافات برای دفاع از دولت نیز به وجود آمد و دولت در معرض انتقادات تندی قرار گرفت. عدهای نیز در آن مجلس بالاخره از دولت دفاع کرده بودند بنابراین مقوله دیگری نیز به نام دفاع از دولتی که مورد حمایت امام (ره) است –منتها با این قید- به مجموعه مسائلی که وجود داشت اضافه شد. این ائتلاف سعی میکرد که مجلس آینده را متفاوت با مجلس دوم داشته باشد؛ مجلسی باشد که گفتمان امام را بهتر درک کند. بعضی از افرادی که در این جمعها حاضر میشدند در تشکل جامعه روحانیت نیز حضور داشتند البته تعداد آنها زیاد نبود.
میتوانید نام ببرید؟
آقای کروبی، آقای امام جمارانی و… چند نفری بودند اما بحث در واقع بحث یک تشکل نبود. وقتی بحث انتخابات مطرح شد اختلاف نظرها شفافتر شده و بحث مصداقی، عینی و عملی شد. یکی میگفت این خانم یا آقا باشد و دیگری مخالفت میکرد، اختلاف نظرها روی بستن لیست و نحوه ورود به انتخابات و رقابتی که در جریان انتخابات سامان میگیرد، بروز و ظهور بیشتری پیدا کرد. در نتیجه در همین فضای ملتهب و عدم همگرایی بین بعضی از اعضای جامعه روحانیت که در این ائتلاف خط امام نیز حضور داشتند با جامعه روحانیت بروز پیدا کرد و در نهایت به شکلگیری تشکلی به نام مجمع روحانیون مبارز منتهی شد. مجمع روحانیون مبارز وقتی شکل گرفت – مقدمات و موخرات آن را حذف میکنم چون بارها گفته شده- در حقیقت شاخصترین نهادی شد که مدافع اندیشه و تفکر امام بود. دلایل آن نیز زیاد است؛ اول اینکه بعد از اینکه دوستان به نتیجه رسیدند که تشکلی به نام مجمع روحانیون تشکیل دهیم آنجا بحث شد که ما نمیتوانیم این تشکل را بدون نظر امام تشکیل دهیم. اگر امام مخالف این فعل باشد ما قطعا نباید وارد آن شویم که قرار شد بعضی از دوستان خدمت امام برسند و از ایشان استفسار کنند که ایشان نیز شفاهی این حرکت را تایید کردند و بعد نیز نوشتند. پس یکی از ویژگیهای این تشکل این بود که از زمان شکلگیری با نظر امام سامان گرفت. ویژگی دیگر این بود که بسیاری از نیروهای روحانی که در دفتر امام کار میکنند به این تشکل وارد شدند.
منظورتان شخصیتهایی مثل آقای توسلی است؟
بله، مثل ایشان، مثل آقای امام جمارانی، آقای رحمانی، آقای محمدعلی انصاری و مثل همه آنهایی که بودند… آقای نظامزاده، آیتالله صانعی، آیتالله سید محمد هاشمی و خیلیهای دیگر. خب این فضای عمومی جامعه را با خود همراه کرد. یعنی مجمع روحانیون مبارز جریانی بود که معلوم شد بناست این اختلاف نظرهایی که در جامعه وجود دارد به صورت شفافتری متولی پیدا کند. نه اینکه نبود اما خب متولی نداشت و این قطببندی به معنی شفاف شدن این قطببندیها بود. بنابراین ائتلاف خط امام در یک چنین بستری با محوریت مجمع روحانیون مبارز و عضویت انجمن اسلامی معلمان و بعد نیز شکلگیری انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه و سازمان مجاهدین انقلاب، این ترکیب به ائتلاف خط امام نیز سامان داد. این پیشینه تاریخی این ائتلاف بود. از این به بعد، نیروهای جریان خط امام در عرصههای مختلف خود را نشان داد، در مجلس سوم و چهارم، در درگیریهای سیاسی که به وجود آمد و…
یکی از انتقاداتی که به مجمع روحانیون و هممسلکیهای آنها وارد است تئوریزه کردن مواردی از قبیل مصادرههای اول انقلاب است. به هر حال جناح راست و چهرههای شاخص روحانیتشان در این موضوع به خاطر وصل بودن به بازار خیلی تمایلی به این کار نداشت و بعضا از خود مخالفت هم نشان میدادند.
بحث مصادرهها نه. ببینید اتفاقا دستگاه قضایی به صورت عام، از ابتدای جمهوری اسلامی تا امروز در دست جریان اصولگرا بوده است. اصلا در تشکیلات قضایی نیروهای خط امام کمترین نقش را داشتند. مرحوم آقای قدوسی، مرحوم آقای آذری قمی، این مجموعههایی که به اصطلاح در بدنه قوه قضاییه بودند… درست است در مقطعی آقای بهشتی رییس دیوان عالی کشور بود و آقای…
البته در همین دستگاه قضایی آقایانی نظیر آیتالله موسوی اردبیلی و همچنین آیتالله موسوی خویینیها حضور داشتند.
آقای موسوی اردبیلی دادستان بود اما آن دو بزرگوار هم از موسسین حزب جمهوری اسلامی بودند. شبکههای پاییندستی یعنی قضات عملکننده عمدتا یا از مدرسه حقانی بودند – که در حال حاضر نیز همه در قوه قضاییه حضور دارند و گرایشات آنها نیز معلوم است جریانی بودند – که تا حدودی به اصولگراها نزدیک بودند و اکنون نیز خیلی از آنها عضو جامعه روحانیت و جامعه مدرسین و اینها هستند. بنابراین خطکشی در رابطه با مصادرهها و مسائل قضایی خیلی وجود نداشت.
پس به زعم شما مجمع روحانیون و سایر تشکلهای جریان چپ خیلی موافق این مسائل نبودند؟
نه، میخواهم بگویم در مقطع شکلگیری مجمع یعنی در پایان سال ۶۶ و آغاز سال ۶٧ موضوع مصادرهها اصلا مورد بحث نبود. بله، مثلا فرض کنید بعضی از رفتارها را نمیپسندیدند که عمدتا به نوع برخوردها و روشهایی که خیلی تنگنظرانه بود برمیگشت. مجمع روحانیون قطعا اینها را نمیپسندید و جزو منتقدین به این نوع رفتارها بود ولی اصل مصادرهها، موضوع بحث نبود. بله، یک بحث در حوزه اقتصاد به عنوان خط فاصله بود و آن نیز بحث هیاتهای
هفت نفره، مقابله با خوانین و صاحبان اراضی کلان بود که تحت عنوان هیاتهای هفت نفره و واگذاری زمین از سال ۵٨ شروع شده بود. از همان سال ۵٨ یک جریان عدالتخواه وجود داشت که میگفت نمیشود یک عده چندین هزار هکتار زمین داشته باشند و یک عده در همان محل، برای داشتن یک هکتار زمین که بتوانند زندگی خود را تامین کنند دچار مشکل باشند. این نگاه یعنی در واقع موضوع روز آن روز. بحث هیاتهای هفت نفره و نگاهی که به نظام فئودالی و نظام واگذاری اراضی مطرح شد. بالاخره به صورت طبیعی جریان حامی نظام و امام، خواهان این بود که یک تعدیل در این عرصه یعنی مالکیتهای کلان ارضی، اتفاق بیفتد و اصلا شکلگیری هیاتهای هفت نفره نیز به همین دلیل بود.
یک عده سوال داشتند که آنها نیز به نظر من در حد طرح سوال بود که آیا این کار درست است یا درست نیست. بعضی از مراجع بودند مثل مرحوم آیتالله گلپایگانی که سوال داشت و خیلی با این رفتارها موافق نبود. بعضی چهرهها و مراجع مثل مرحوم آیتالله منتظری و آیتالله مشکینی خود اصلا جزو حامیان این تفکر بودند. این بله، یک بحث بود که بین نیروهای خط امام و نیروهای مقابل آنها به یک نقطه به اصطلاح مخالفت و موافقت بدل شده بود اما بحث دستگاه قضایی خیلی موضوع بحث نبود. یکی از موضوعات دیگری که در این فاصله به عنوان موضوع اصلی مناقشات مطرح شده بود نگاهی بود که به مناسبات داخلی میشد. یعنی مثلا عدهای در بحث پاکسازیهای آموزش و پرورش، خیلی اصرار داشتند که اگر معلمی زمانی خطایی کرده و در جشن چهارم آبانی شرکت کرده او را کنار بگذارند؛ یک نگاه تند به این شکل وجود داشت. خب عدهای نیز میگفتند انسان جایزالخطاست؛ حالا عدهای در آن رژیم بالاخره معلم بودند، سرکار میرفتند،
خواه ناخواه جایی برای شاه دعا میکردند و… اما این دلیل بر بد بودن یا خوب بودن آنها نیست و نباید تند برخورد کرد. اینها نیز از موضوعاتی بود که تا حدی در عرصه مناسبات داخلی تبدیل به مساله مناقشهبرانگیزی شده بود. برخی نیز دفاع از تمامیت دولت را برای خود ضروری میدانستند. بالاخره این دولت، دولتی بود که خود را طرفدار امام و فکر امام میدانست. برخی نیز منتقد دولت بودند و تا مرز برخورد با دولت و حتی سقوط آن نیز پیش میرفتند. این نیز یکی از مسائل مورد مناقشه بود.
اینکه در افواه اینگونه فکر میشد که نیروهای خط امام به نظر امام و حمایت امام نزدیک هستند، آیا هیچوقت به رانتی سیاسی برای این جریان تبدیل نشد؟ یعنی برخورداری این جریان از امکان اینکه خود را به امام و بیت ایشان منتسب کند آیا تاثیری در تغییر موازنه قدرت به نفع جریان چپ اسلامی یا نیروهای خط امام – که شامل مجمع روحانیون، مجاهدین انقلاب اسلامی و… میشود – داشت؟
ببینید قاعدتا میتوانست تبدیل شود اما حواس خود امام خیلی جمع بود که این اتفاق نیفتد. در مجلس سوم، وقتی آشیخ محمد یزدی در تهران به عنوان کاندیدای مجلس رای نیاورد امام برای اینکه این تعادل حفظ شود و این موازنه به هم نخورد فورا به ایشان به عنوان عضو شورای نگهبان حکم داد که از سیستم خارج نشود. یعنی امام اجازه نمیداد که این موازنه به هم بخورد. درست است اگر این تدبیر از سوی امام به کار گرفته نمیشد شاید به نوعی و تا حدودی این موازنه دستخوش تغییر میشد. بالاخره این افراد در جامعه به عنوان منتسبین به امام یا اندیشه ایشان مطرح بودند و شاید در خیلی از جاها میتوانستند نفوذ کنند. اما امام اجازه نمیداد و ویژگی آن دوران نیز همین بود که اگر فرض کنید رییسجمهور با نخستوزیر اختلاف نظر داشتند و امام وارد میشد و اجازه نمیداد که رییسجمهور و نخستوزیر با مشکل رو به رو شوند یا فرض کنید اگر آقای یزدی رای نمیآورد اجازه نمیداد که ایشان از حیز انتفاع ساقط و از گردونه خارج شود بلکه جای دیگری از ایشان استفاده میکرد. اگر تمام نهادهای به اصطلاح منتسب به امام را نگاه کنید نوعی تعادل را در آنها میبینید.
یعنی روش امام این بود که توزیع قدرت بین هر دو جناح انقلاب از نوعی تعادل برخوردار باشد؟
بله امام سعی میکرد از هر دو جریان در این نهادها داشته باشد که این موازنه حفظ شود. به طور مثال در راس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه که آن روز به عنوان ستاد نماز جمعه یا شورای مرکزی ائمه جمعه مطرح بود آقای رسولی محلاتی اصولگرا قرار گرفته بود و آنها راجع به ائمه جمعه تصمیمگیری میکردند. اگر آیتالله دستغیب در شیراز شهید میشد آقای حائری اصولگرا از طرف امام حکم میگرفت و جایگزین ایشان میشد. بنابراین، در پاسخ به سوالی که مطرح کردید، در آن زمان تقریبا میتوان گفت با اینکه کاملا مشهود بود که این جریان به امام نزدیکتر هستند اما این تبدیل به رانتی برای آنها نشد زیرا امام این اجازه را نمیدادند.
در اندیشه و سیره امام فکتها و مستنداتی وجود دارد که اصلاحطلبها و نیروهای خط امام برای اینکه اثبات کنند به امام و خط امام نزدیکتر هستند، به آن استناد میکنند. اما در عین حال دست اصولگرایان را نیز از این حیث چندان خالی نمیبینیم. یعنی آنها هم در مشی و سیره امام مسائلی را میتوانند نشان دهند و بر صحبتهایی تاکید کنند که اثباتکننده نزدیکی مشی آنها به خط بنیانگذار جمهوری اسلامی باشد. بفرمایید با چه محک و معیاری میتوان تشخیص داد که به هر حال کدام یک از این جریانها یا افراد به خط امام نزدیکتر هستند؟
ببینید بین افراد و مصادیق و اندیشه و گفتمان باید یک تفاوتی قایل شویم. اینکه جریان موسوم به خط امام، خود را به گفتمان و اندیشه امام نزدیکتر میدانستند، این تقریبا فضای حاکم آن روز جامعه ما بود. اما اینکه اینها به صورت خاص نورچشمیهای امام باشند و امام به بقیه توجهی نداشته باشند، اصلا چنین چیزی نبود. قطعا جریان اصولگرا میتوانند کدهای زیادی بیاورند که امام آنها را حتی بر خطامامیها ترجیح داده است. یعنی فردی از آنها را در مقایسه با فردی از این طرف ترجیح داده است. ببینید امام از جریان اصلاحطلب و اصولگرا حرکت در بستر گفتمانی را میخواسته که گفتمان انقلاب اسلامی و گفتمان جمهوری اسلامی است. امام به اندازهای به این مساله توجه داشت که کسی از گردونه خارج نشود، خیلی از نیروهای خط امام منصوب امام هستند، امام به آنها حکم داده، منتها حکم داده در مسیری که مسیر کلی انقلاب و نظام و خط امام است حرکت کنند. وقتی امام آقای موسوی خویینیها را به عنوان امیرالحاج یا به عنوان دادستان کل کشور انتخاب میکند به معنای نفی طرف مقابل آنها نیست یعنی برای طرف مقابل نیز جایگاه دیگری را قایل میشود. به همین دلیل من خیلی راحت میتوانم بگویم بله، حق با اصولگراهاست همانطور که ما میتوانیم بگوییم به این دلایل مورد عنایت امام بودهایم آنها نیز میتوانند دلیل بیاورند.
سوال من بیشتر معطوف به افراد نه بلکه به گفتمان امام است. هم اصلاحطلبان و هم اصولگراها به عنوان نیروهایی که در نظام جمهوری اسلامی فعال هستند علیالقاعده به همه ارکان نظام معتقد هستند و باید هم اعتقاد داشته باشند و همین طور هم هست. اما در عین حال شما میبینید که در بخشهایی از اصولگرایی و بین چهرههای شاخص آنها – به طور مثال آیتالله مصباحیزدی- روی بحث ولایت فقیه خیلی انگشت تاکید میگذارند و این وجه از گفتمان امام را به قدری برجسته میکنند که سایر تاکیدات ایشان را به نوعی تحتالشعاع آن قرار میدهند…
خب اینها که مسائل بعد از امام است… .
بله، ما هم امروز را میگوییم.
شما باید دیروز و امروز آقای مصباح را در نظر بگیرید؛ از سال ۵٨ که قانون اساسی تصویب شده و ولایت فقیه یکی از اصول محوری آن شده تا سال ۶٨ که امام از دنیا رفته، شما جستوجو کنید، ببینید آقای مصباح کجا از ولایت فقیه دفاع کرده است؟ به نظر من بیایند و خیلی روی این مساله تکیه کنند بنا به مصالحی که خود آنها تشخیص میدادند دفاع آقای مصباح از ولایت فقیه یا حکومت اسلامی یا هر چیز دیگری یا طرح دیدگاههای او متعلق به دوره بعد از امام است. در دوران امام خیلی از اینها همین دفاع از ولایت فقیه را نیز نداشتند و حاضر نبودند.
من قبول دارم که شخص آیتالله مصباح ویژگیهای خاص خود را دارد… .
آقای مصباح در مقطع فعلی یک نوع بریدگی بین دیروز و امروز ایشان به وجود آمده است. امروز ایشان هم روی ولایت فقیه به عنوان یک مفهوم و هم ولی فقیه به عنوان یک مصداق تاکید میکند. تا دیروز اصلا اینگونه نبود.
سوال من اساسا چیز دیگری بود که شاید شخص آیتالله مصباح به خاطر ویژگیهای خاص و تغییرات اساسی که در دوره حیات سیاسیشان دارند مصداق خوبی برای بیان این مساله نبود. در حال حاضر هستند افرادی که در دوران امام اصلا حیات سیاسی نداشتند و در سیاست نبودند – حالا یا به علت سن شان یا بنا بر علل دیگر – اما…
برخی حیات سیاسی نداشتهاند اما بعضی این حیات را داشتهاند منتها گفتمان شان با آنچه امروز اعلام میکنند، متفاوت بود.
حالا این بحث را فعلا فاکتور بگیریم. کسانی الان هستند که بهطور مثال در دوران امام حیات سیاسی نداشتهاند اما در حال حاضر جزو فعالان سیاسی در نظام جمهوری اسلامی محسوب میشوند و خود را منتسب به جریان اصولگرایی میدانند. همانطور که گفتم علیالقاعده به همه ارکان نظام معتقد هستند اما روی برخی از ارکان تاکید بیشتری دارند بهطور مثال ولایت فقیه را بر سایر مبانی جمهوری اسلامی ارجح میدانند. از این سو اصلاحطلبان هستند، آنها نیز علیالقاعده به مجموعهی ارکان نظام و آنچه در گفتمان امام وجود دارد، معتقد هستند اما بعضا مشاهده میشود به یکی از این مبانی تاکید بیشتری میکنند. بطور مثال بر اینکه امام فرمودهاند «میزان رای ملت است». از قضا هردوی اینها مستندات قوی دارند. خب جمله «میزان رای ملت است» موید ادعای آنان است. از طرفی دیگر اصولگرایان نیز با استنادات به جملاتی نظیر «اصل ولایت فقیه، مترقیترین اصل قانون اساسی است.» و… ادعا میکنند گفتمان شان بیشتر به خط امام نزدیک است. حالا چطور میتوان نظر واقعی امام را استخراج کرد؟ در واقع چطور میتوان محکمات و متشابهات ایشان را تشخیص داد؟ آیا میتوان گفت بعد از گذشت ٢٧ سال از رحلت امام لازم است اجتهادی در اندیشه ایشان صورت بگیرد؟
من یک موضوع کلی را بگویم بعد به عناوینی که شما مطرح کردید، میرسیم. امام به عنوان معمار و موسس یک نظام از تاسیس این نظام، یک برداشتی داشته و برای این نظام یک هویتی را قایل بوده است. آن هویتی که امام برای نظام جمهوری اسلامی قایل بوده این است؛ یک نظامی شکل میگیرد که در مدیریت آن، مردم حرف اول را بزنند و در تنظیم مناسبات فردی و جمعی قانون شریعت یعنی اسلام حرف اول را بزند. آنچه در گذشته قبل از انقلاب و در حکومت سلطنتی نبود و مردم نقشی نداشتند. امام آمد نظامی را تاسیس کند که مردم محور اداره شود. در نظامی که امام آن را کوبید و از بین برد یعنی نظام شاهنشاهی، برای احکام شریعت آن جایگاهی را که باید، قایل نبودند. نه اینکه بگوییم قانونگذاریهای آن نظام برخلاف اسلام بود زیرا نمیتوانستند در یک جامعه اسلامی، قوانینی برخلاف اسلام وضع کنند. اما جاهایی که احیانا میتوانستند به نوعی به سمت دیگری سر بخورند این کار را میکردند و خیلی ابایی نداشتند. پس آنکه میتوانیم بگوییم امام به عنوان معمار و موسس نظام بر آن تاکید داشتند این است که اسلامیت و جمهوریت این نظام به عنوان دو رکن مکمل دیده شوند نه دو رکن متعارض. این دو مکمل یکدیگر هستند؛ اگر مردم از گردونه خارج شوند نظام از بخشی از هویت خود دست برداشته و اگر اسلام و محتوای اسلامی از دست برود باز هم این حکومت، بخشی از هویت خود را از دست داده است.
بنابراین ما در نگاه و گفتمان امام، همگرایی بین دین و مردم، تاثیرگذاری دین و مردم یا همان چیزی که بعدها عنوان مردمسالاری دینی را بر آن گذاشتند. مردمسالاری مبتنی بر دین شاید واژهای باشد که بیشتر میتوان بر آن تکیه کرد. بنابراین امام هم ولایت فقیه را به عنوان یک اصل پذیرفته شده در فقه سیاسی شیعی و هم مردم را به عنوان صاحب حق در عصر غیبت قبول داشت.
ببینید امام میگوید که در عصر غیبت، حضور و نقش کسانی که میخواهند در اداره جامعه نقش داشته باشند باید برخاسته از رای مردم باشد. خب این واقعا یک بحث کلامی و فقهی نیز هست؛ آقای مصباح یک نظر دارد، دیگران یک چیز میگویند، مرحوم آیتالله منتظری در ابتدا یک نظر داشت و بعد تغییر جهت داد. بحث مبنایی و کلامی و حقوقی آن را قصد ندارم، مطرح کنم.
دو جریانی که در جامعه ما وجود دارد جریانهایی هستند که هم به مردم و هم به دین و نماد اجتماعی آن که ولایت فقیه است، پایبند هستند البته با قرائتهای متفاوت اما به نظر من- این قسمت تحلیل من است- دغدغهها متفاوت است. به طور مثال جریان اصلاحطلب پیرو خط امام که از امام آموخته است نظام جمهوری اسلامی دارای دو رکن جمهوریت و اسلامیت است، احساس میکنند عدهای در تلاشند بعد مردمسالاری نظام، بنا بر دلایلی زیر سوال ببرند. مثل رد صلاحیتها، مثل این گزینشها و مثل مسائل دیگر که به تدریج مردم به جای تاثیرگذار، تماشاچی میشوند.
بنابراین یک دغدغه پیدا میکنند که عدهای تحت لوای حفظ دین مردم را حاشیه نشین میکنند و حکومتی که در اصل ششم قانون اساسی خود میگوید این حکومت مبتنی بر رای مردم است، تفکر این عده تلاش دارد به تدریج مردم را کنار گذارد. دغدغه آنها این است که پس باید این بعد را پررنگتر کنیم، از مردمسالاری، رای مردم، آزادی بیان، آزادی اندیشه و آزادی عمل مشروع دفاع بیشتری کنیم که این بعد نظام یعنی جمهوریت آن تحتالشعاع قرار نگیرد. آن طرف قصه، افرادی متدین نیز هستند که این بعد قصه خیلی آنها را نگران نکرده و دغدغه شان نشده است. دغدغه بیشتری نسبت به اصل موجودیت دین و مسائل مربوط به دین پیدا کردهاند که بالاخره یک عده دارند دهنکجی میکنند، یکی در روزنامه فلسفه عاشورا را زیر سوال میبرد، عدهای میآیند در مظاهر فردی، اجتماعی تغییر جهت میدهند. اینها مرتب بر قضیه حجاب تاکید میکنند. چون احساس آنها این است که از طریق به اصطلاح رواج بدحجابی یا بیحجابی نوعی تقابل با دین در حال شکل گرفتن است.
این دغدغه دین خواهی، البته نمیخواهم بگویم همه مدعیان واقعا چنین دغدغهای دارند و در بیان دغدغههای خود صادقاند. اما میخواهم بگویم که
دو طرف ماجرا در عین حال آنهایی که به مردمسالاری و حضور مردم اعتقاد داشته و این همه بر آن تاکید دارند به همان اندازه از دین و دینداری مردم نیز دفاع میکنند منتها حرف آنها این است که دفاع از دین این روشی که جناح مقابل اتخاذ کرده نیست. اینکه شما مرتب محدودیت ایجاد کنید، امر و نهی کنید و افراد را همین طور مثل برگ خزان به بهانه اینکه به اسلام التزام ندارند در انتخابات بزنید و حذف کنید، این دفاع از دین نیست. در حقیقت از منظر کسی که دغدغه حاکمیت مردم در او پر رنگتر شده این نوع رفتارها با دین نیز مغایرت دارد. یعنی پایههای دین را تضعیف میکند در حالی که آن طرف مقابل میگوید آن خانم چون روسریاش را محکم نبسته نوعی دهن کجی به دین است و باید با او برخورد کرد تا کسی دیگر دهن کجی نکند. این نوع دغدغههاست که در نوع رفتار یا روشها که اختلاف پیدا میشود. البته من مخلصین هر دو طرف را میگویم، نه آنهایی که کاسبکارند و از طریق خدا، دین، پیغمبر، جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و رهبری میخواهند کاسبی کنند و به نوعی خود را ببندند. شما همین سوءاستفادههای میلیاردی را ببینید. من عکسی دیدم که یکی از متهمان اختلاس سه هزار میلیاردی در مراسم ٩ دی با لباس و یونیفرم مشخص آمده بود. حالا چقدر دفاع از ولایت برای او مهم بوده است؟ یک عدهای بالاخره کاسب کار هستند که باید آنها را کنار گذاشت و متاسفانه کاسب کاران در اردوگاه کسانی که میگویند ما مدعی دفاع از دین هستیم، بیشتر هستند.
گفتید اختلاف در روش است وگرنه دغدغه دین خواهی و مردم باوری را هر دو طرف دارند البته به غیر از کاسبکاران. آیا این اختلاف روشی که به آن اشاره کردید امری است که امروز اصلاحطلبان و نیروهای
خط امام به آن رسیدهاند یا همان روشی بوده که از ابتدای شکلگیری جبهه خط امام در سالهای اول انقلاب نیز به آن باور داشتهاند؟
اگر در روش و حتی در برداشت اینها یعنی فهم از مناسبات بین انسان و جهان، انسان و جامعه و در فهم نسبت به ارزشها نیز تفاوت وجود نداشت که اصلا این خط کشیها ایجاد نمیشد. ببینید من معتقدم که برداشت از محکمات است.
یعنی همه میگویند که ما طرفدار مردمسالاری هستیم اما مردمسالاری را به گونهای تفسیر میکنند که یک نفر به راحتی میتواند بگوید که من اجازه نمیدهم آقای فلانی وارد مجلس شود. در حالی که به او گفتهاند نظارت کن نه دخالت. یا شخصی میآید و در برداشتهای خود مثلا از آزادی بیان، آنقدر جلو میرود که به طور مثال میگوید که میتوان علیه خدا نیز تظاهرات کرد. این اصطلاحات یا واژههایی که به کار گرفته میشود معلوم است که اینها نوع سلیقه و نوع برداشتی است که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. از ابتدا تا انتها یعنی از زمانی که این زاویه ایجاد شد – و شاید هم بتوان گفت از آغاز شکلگیری نظام- هم اختلاف برداشت در مفاهیم ارزشی و هم اختلاف نظر در رفتار و روش وجود داشت.
اما این روش لزوما همان روشی است که امروز مورد پسند و صلاحدید نیروهای خط امام و به اصطلاح اصلاحطلبان امروز است؟ اصرار من بر این سوال از آن جهت است که برخی اصولگرایان مدعی هستند اصلاحطلبان امروزی از گفتمان خود در سالهای اول انقلاب و دوران حیات امام عدول کردهاند و به نوعی خلاصه…
می گویند تغییر جهت دادهاند… .
بله میگویند نیروهای خط امام تغییر جهت دادهاند.
بله، همین است.
یعنی روشی را که زمان امام داشتند برای زمان بعد از امام نمیپسندند.
این برمیگردد به همان حرفی که خود شما گفتید. ما در بستر زمان و مکان اندیشههای خود را پیاده میکنیم و روشهایمان را به کار میگیریم. امروز در تسخیر سفارت عربستان و خساراتی که از این ناحیه به ما وارد شد ما معتقد به ارتکاب یک خطای
غیرقابل برگشت برای عاملان آن بودیم. حتی معتقد هستیم که با بعضی از آنها باید با علامت سوال بیشتری برخورد کنیم، شاید اصلا عامل جایی بودند. در حالی که جریان عمومی خط امام و حتی همانهایی که امروز رقیب خط امام هستند و تودههای مردم از تسخیر لانه جاسوسی در سال ۵٨ حمایت کردند. یعنی دانشجویان لانه جاسوسی را در سال ۵٨ گرفتند و عده زیادی از ما حمایت کردیم. خود بنده اگر امروز همان دانشجویان سیزده آبان سال ۵٨ بیایند و همان لانه جاسوسی امریکا را بخواهند بگیرند من حمایت نمیکنم، چراکه شرایط تغییر کرده است.
حتما به این دلیل که در آن مقطع نظام در دوران تاسیس قرار داشته و اکنون در دوران استقرار خود به سر میبرد.
آن هم یکی از دلایل است اما تنها دلیل نیست. این مساله برای من سه، چهار دلیل دارد؛ یکی اینکه امریکا عامل همه فجایعی بود که علیه ملت ما شده بود. تلقی این بود که همچنان آنها در سفارت خود در حال سامان دادن به برنامههای خود برای به هم ریختن مناسبات داخلی ما هستند. این دانشجویان گفتند سفارت را قفل بزنیم تا ادامه آن توطئهها به وجود نیاید. درست یا غلط آن را کاری ندارم.
ما با این تلقی، این اقدام را تایید کردیم. امروز ما یک حکومت ٣٧ ساله هستیم اما آن زمان یک حکومت نوپای ۵،۴ ماهه بودیم. در آن زمان اساسا حکومتی هنوز شکل نگرفته بود. مناسبات ما با دنیا هنوز به اصطلاح در حالت ژلهای قرار داشت. امروز اما طی ٣٧ سال، ارکان قدرت جمهوری اسلامی شکل گرفته، دولت، مجلس و قوه قضاییه با اقتدار میتوانند کارهای خود را پیش ببرند. بنابراین ریختن در سفارت عربستان و آن فجایعی که به وجود آمد را در واقع دهن کجی به نظام میدانیم و نه به دیگران. عاملان این فاجعه در واقع علیه نظام اقدام کردند و تبعات آن را نیز دیدیم.
پس آنچه امروز میگویند خط امامیها تغییر جهت دادهاند ممکن است در بعضی موارد تغییر جهت داده باشند ولی تغییر جهت نه در تغییر هدف، یعنی روشی که تا دیروز به کار گرفته میشد متعلق به آن زمان و مکان بوده اما امروز دیگر این روش جواب نمیدهد. هدف، تثبیت جمهوری اسلامی و کم کردن توطئههاست منتها از طریق دیپلماسی فعال نه حمله به سفارت عربستان. چون امروز یک دولت مقتدر هستیم و حرف برای گفتن داریم نباید دنیا از ما بترسد بلکه باید احساس کند یک شریک و همراه دارد.
گفتمان ما با دنیا باید یک گفتمان همفکری و همراهی باشد؛ نه ما از دنیا بترسیم و نه دنیا از ما بترسد. همسایگان ما نباید از ما وحشت کنند. خب ما آن روز باید خود را اثبات میکردیم که بر خود مسلط هستیم، اعتماد به نفس داریم، متکی بر رای مردم هستیم، یک انقلاب بزرگ را سامان دادیم، دنیا باید ما را به عنوان یک جریان انقلابی به رسمیت بشناسد. ما برای تثبیت خود آن کار تسخیر لانه جاسوسی را انجام دادیم اما امروز اتفاقا برای تضعیف خود این کار را میکنیم. یعنی کسانی که این اقدام را صورت میدهند دولت، نظام و جمهوری اسلامی را به چالش میکشند. خب معلوم است که با آن روش آن روز حتی اگر امروز بگوییم غلط بوده من یک پله جلوتر میآیم و میگویم ممکن است من و شما امروز بگوییم کار دانشجویان خط امام آن روز نیز اشتباه بوده است.
البته با درک و تجربهای که امروز از شرایط آن مقطع داریم.
همین طور است. این با درک امروز ما است نه با درک آن روز. آن روز فهم عمومی جامعه این بود که کار بسیار خوبی کردیم.
اگر درست فهمیده باشم نظر شما بر این است که میتوانیم بگوییم روش امام باید ملاک رفتار مجموعه فعالان نظام جمهوری اسلامی باشد اما لزوما آن چیزی که در یک مقطع خاصی امام بر آن صحه گذاشتهاند برای همیشه و همه جا مورد تایید ایشان نبوده و چنین نسخهای از طرف ایشان پیچیده نشده است.
بله، درست است. هرچند در مقطع بعدی ممکن است این گونه نباشد.
یعنی این حرف را شما تایید میکنید که لزوما آن چیزی که امام در آن مقطع تایید کردهاند به معنای تایید ایشان برای همه مقاطع و زمانها نیست؟
قطعا همین طور است. ببینید ما خیلی باید متحجر و دگم باشیم که فکر کنیم یک تصمیم مدیریتی متعلق به یک زمان خاص تا ابد به عنوان یک قانون ثابت تلقی میشود. خیر، امام برای حل مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تصمیمی گرفتهاند که در زمان خود صحیح و لازم بوده است اما اگر خود امام نیز در این مقطع زنده بود آن تصمیم را نمیگرفت. اصلا چرا ما باید اینگونه فکر کنیم. ما حتی در احکام شریعت خود نیز همین را میگوییم. اینکه زمانی در مقطعی، بزرگان دین از موضع اداره جامعه تصمیمی گرفتند که متناسب با نیاز آن مقطع بوده، همان فرد با همان انگیزه و با همان هدف اگر در مقطع دیگری قرار میگیرد آن روش را دیگر به کار نمیگیرد و روش دیگری را برای رسیدن به هدف اتخاذ میکند. اصولا تصمیمات مدیریتی دایرمدار مصلحت جامعه و در ظرف زمان و مکان تعریف میشود. اگر ما ظرف زمان و مکان را نادیده بگیریم دچار خطای دید میشویم و اگر مصلحت را نادیده بگیریم فهممان از آن تصمیم ناقص میشود. امام بنا بر مصلحتی در یک مقطع و زمان خاص و در یک موقعیت جغرافیایی خاص مطلبی را مطرح کردند، اگر امروز امام زنده بود و عین همان مطلب و موضوع نیز مطرح میشد چون زمان و مکان آن عوض شده و شرایط مصلحتی آن نیز ممکن است عوض شده باشد حتما امام متناسب با امروز تصمیم میگرفتند. اصلا چنین چیزی ممکن نیست که بگوییم اگر امام یک روز گفتهاند گرفتن لانه جاسوسی توسط انقلابیون مسلمان در کمتر از یک سال یعنی ١٠ ماه بعد از پیروزی انقلاب کار درستی بوده، ٣٧ سال بعد از اینکه این نظام شکل گرفته، دیپلماسی آن فعال است، مدیریتهای آن همه سر جای خود هستند باز نیز از آن روش برای گفتوگو با دنیا استفاده کنیم. اصلا چنین چیزی نیست.
کما اینکه در قضیه صفین وقتی حضرت امیر(ع) راه آب را برای طرفداران معاویه بازگذاشتند تا آب بنوشند، یکی از صحابه گفت پیامبر(ص) چاههای بدر را بستند. ایشان پاسخ دادند پیامبر در دوران تنزیل قرآن بودند و من در دوره تاویل آن هستم.
ما در فقه هم چنین موضوعی را داریم. شما اگر نظریات فقها را نگاه کنید، میگویند آن چیزی که ناظر بر زمان و مکان نیست آن احکام ابلاغی وحیانی است که از سوی خداوند نازل میشود. تصمیمات مدیریتی که ائمه معصومین و شخص پیامبر میگرفتند نیز ناظر بر شرایط زمان و مکان بوده مثل همین مثالی که شما زدید. یعنی این به عنوان یک بحث فقهی در شریعت ما نیز مطرح است.
اساسا فلسفه بحث اجتهاد در همین است.
بله، برای همین است. شما بحث مرحوم شهید صدر تحت عنوان «منطقه الفراغ» را ببینید؛ میگوید در فقه ما یکسری بایدها و نبایدها مشخص شده، یک جاهایی باز گذاشته شده که حاکم بر اساس مصلحت تصمیم میگیرد، آن هم حکم خداست منتها حکومت مشروع و قانونی بر اساس مصلحت آن روز جامعه تصمیم میگیرد.
یعنی امام معصوم قرن سوم هجری فرض کنید امام هادی راجع به مسالهای یک تصمیم میگیرد متناسب با قرن سوم هجری که امام علی قرن اول ممکن است به شکل دیگری و متناسب با شرایط زمانی خود راجع به آن تصمیم بگیرد، هر دو نیز درست است، تناسب دارد و هیچ اشکالی نیز ندارند.
کمااینکه در زمینه صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع) آن را شاهد هستیم.
احسنت، همین طور است.
منبع: اعتماد
::::