چرا احمدینژاد پدیده شد و جلیلی نه؟
سال 84 دکتر معین آمده بود تا اصلاحاتی را که خاتمی نتوانسته بود به مدت هشت سال در قامت رئیسجمهور به انجام برساند پیش بَرَد، اما نه خاتمی از او حمایت کرد و نه مردم به وی رأی قابل قبولی دادند. سال 92 هم سعید جلیلی آمده بود تا عدالتی که احمدینژاد به مدت هشت سال وعده آن را میداد محقق سازد، اما نه احمدینژاد از او حمایت کرد و نه مردم به آن اقبالی نشان دادند.
مبارزه (رسانه تحلیلی خبری دانشجویان خط امام) – مرتضی مهدویراد: یکی از شباهتهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ با انتخابات سال ۸۴ آن بود که نسخههای بدلی ادعایی فراتر از توان نسخههای اصلی داشتند. سال ۸۴؛ مصطفی معین آمده بود تا اصلاحاتی را که خاتمی نتوانسته بود به مدت هشت سال در قامت رئیسجمهور به انجام برساند پیش بَرَد، اما نه خاتمی از او حمایت کرد و نه مردم به وی رأی قابل قبولی دادند. سال ۹۲ هم سعید جلیلی آمده بود تا عدالتی که احمدینژاد به مدت هشت سال وعده آن را میداد محقق سازد، اما نه احمدینژاد از او حمایت کرد و نه مردم به آن اقبالی نشان دادند. معین خیلی زود در اذهان اصلاحطلبان فراموش شد اما خاتمی به عنوان رهبر معنوی و نماد اصلاحات همچنان محبوب و مطرح است. میتوان پیشبینی کرد که احمدینژاد هم به عنوان نماد جریان خود همچنان مطرح و محبوب بماند اما سعی جلیلی خیلی زود فراموش شود.
بررسی نتایج انتخابات ریاست جمهوری در بازههای چهارساله و هشتساله نشان میدهد که مردم ایران به هماناندازه که در پایان دوره چهارساله یک رئیس جمهور به ادامه عملکرد وی رأی میدهند، در پایان هر هشت سال، به شدت هواخواه تغییر و تحول اساسیاند. در چنین شرایطی وقتی مردم به دنبال رشد و ترقی هستند، آیا سعید جلیلی با حضور در انتخابات ریاستجمهوری یازدهم، جانشین یا جایگزین مناسبی برای احمدینژاد بود؟ آنهم در شرایطی که عملکرد دولت احمدینژاد روز به روز ضعیفتر و ضعیفتر میشد و اساسا میراث نیکویی از وی بر جا نمیماند که کسی بخواهد آن را میراثداری کند!
البته بدیهی است که من قصد دفاع از شخصیت احمدینژاد و عملکرد دولتش را ندارم. کارنامه او و دولتش هم اکنون پیشِ روی همگان است و میتوانند به عینه درباره آن قضاوت کنند، اما ما – چه آنهایی که ادعاهای عدالتخواهانه و شعارهای چپگرایانه او را پذیرفتند و بعد به اشتباه خود پی بردند و چه آنها که از ابتدا جریان احمدینژاد را به عنوان یک نسخه انحرافی از عدالتخواهی و آرمانگرایی مکتبی در بطن جریان اصولگرایی ارزیابی کرده از آن پرهیز داشتند – در اینجا صرفا به بررسی چگونگی بروز پدیده احمدینژاد و موفقیت اجتماعی وی میپردازم، بی آنکه عوامل موثر سیاسی در طرح و سپس پیروزی وی را منظور نماییم (عواملی که به واسطه اعمال نفوذ نهادهای حاکمیتی همچون «شورای نگهبان» و «رسانه ملی» در شکلدهی نتایج انتخابات موثرند).
لذا بدون اینکه به ارزیابی عملکرد دولت احمدینژاد بپردازیم، روی شخصیت وی در بدو ورود به انتخابات ریاست جمهوری متمرکز میشویم تا بدانیم چرا احمدینژاد توانست به عنوان یک پدیده مطرح شود و حمایت مردمی را جلب کند اما کسی چون سعید جلیلی نتوانست؟ و آیا اساسا سعید جلیلی میتوانست به عنوان ادامه پدیده احمدینژاد بخت و اقبالی داشته باشد؟ (و یا حتی مشایی که مورد تأیید احمدینژاد بود).
به گمان من، این ادعا نوعی بیانصافی در حق احمدینژاد است، چراکه جلیلی از همان ابتدا، بسیاری از نقاط ضعف احمدینژاد را داشت و برخی از نقاط قوت او را نه (نقاط ضعف و قوتی که در پایان کار وی معلوم شده بودند). این مقایسههای سطحی ریشه در شناخت نادرست از سوابق احمدینژاد و یا نگاههای منفی تند نسبت به وی دارد به این معنا که او را گماشته حاکمیت یا کاندیدایی عوامفریب معرفی کند که هیچ سابقه سیاسی جز حضور یک ساله در شهرداری تهران نداشته است. حال آنکه بررسی سوابق احمدینژاد از سه دهه فعالیت سیاسی و مدیریتی موثر او خبر میدهد و اینکه او در عالم سیاست میتواند همچنان مانند یک آتش زیر خاکستر عمل کند. (همچنان که قالیباف در میان اصولگرایان چنین است و نیز محمدرضا عارف در میان اصلاحطلبان) برخلاف جلیلی که دو دهه زندگی سیاسی یکنواختی داشته و در معادلات سیاسی آینده هم تأثیری نخواهد داشت (درست مانند دکتر معین که پس از کاندیداتوری اصلاحات در انتخابات ۸۴، تاریخ مصرف سیاسی او به پایان رسید).
احمدینژاد فردی موثر و موسس در بسیاری حوزهها بود که معادلات سیاسی پیش از خود را بر هم زد – از حوزه ادبیات سیاسی و ادبیات اجتماعی تا حوزههای کلان مدیریتی، بودجهای و… – اما جلیلی قرار بود میراثدار تفکر و معادلات احمدینژاد باشد- با هر نگاهی که بنگریم، مثبت یا منفی – بیآنکه خشتی بیفزاید یا کار جدیدی صورت دهد. احمدینژاد؛ فردی عملگرا، پرانرژی، اجتماعی، دارای زبان و ادبیات خاص و دارای تجربههای متعدد در سیاست و مدیریت به مدت سه دهه بود. در مقابل جلیلی؛ درون گرا، کمتحرک، کمحرف و فاقد ادبیاتی جذاب بود. البته دو دهه تجربه مدیریتی امنیتی-دیپلماتیک.
۱) احمدینژاد؛ کسی است که در دوران پیش از انقلاب با رتبه خوبی در دانشگاه پذبرفته شده و در یکی از بهترین دانشگاههای کشور کارشناسی و ارشد مهندسی خوانده است(دکترای وی بعدها با بورس استانداران دولت هاشمی محقق شد).
اما جلیلی پس از انقلاب در یک دانشگاه علوم انسانی که متکی به مصاحبه عقیدتی است، کارشناسی ارشد و دکترا گرفته است. در هر دو مقطع هم پایان نامه ایدئولوژیکی با موضوع مشابه ارائه داده است («دیپلماسی پیامبر و قرآن» که البته سطح آن در رشته علوم سیاسی قابل نقد است چرا که بیشتر به عنوان پایاننامه تاریخ قابل پذیرش است تا اندیشه سیاسی).
۲) احمدینژاد علاوه بر تحصیلات، در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی حضور داشته و توانسته به سرعت یکی از رهبران سازمان دانشجویی(انجمن اسلامی دانشگاه) و سپس یکی از موسسان و رهبران مهمترین اتحادیه دانشجویی آن زمان (دفتر تحکیم وحدت) شود، آنهم در اوج دوران مبارزه منتهی به پیروزی انقلاب که گروههای دانشجویی و سیاسی بیشترین سطح عضوگیری، فعالیت و رقابت تشکیلاتی برای حضور در ردههای بالای سازمانی داشتند.
از آنجا که دانشگاه امام صادق ابتدا هیچ تشکل دانشجویی نداشته و پس از تأسیس «بسیج دانشجویی» هم تفکرات محافظهکارانه آن به شدت توسط مسئولان وقت سپاه کنترل میشد – خاطرات برادر سعید جلیلی از این دوران شنیدنی است – کارنامه سعی جلیلی در این زمینه کمرنگ است. البته اما جلیلی در دوران دانشجویی در جنگ حضور یافته و البته یک بسیجی عادی بوده است. سوابق و تواناییهای جلیلی در این زمینه را باید با رقبای انتخاباتیاش مقایسه کرد. به عنوان مثال قالیباف در همان سنین به عنوان بسیجی عادی وارد جنگ شد و به واسطه تواناییهای خود به سرعت به یک فرمانده ارشد بدل گردید. همچنین غرضی و رضایی که هر دو از موسسین سپاه و فرماندهان آن بودهاند؛ هر دوی این افراد در جوانی تحصیلات دانشگاهی را رها کرده، به جنگ چریکی مشغول شدهاند (غرضی تحصیل در خارج را رها و در لبنان به جنگ چریکی میپردازد، رضایی تحصیل در داخل کشور را به منظور مبارزه مسلحانه علیه شاه).
۳) ورود احمدینژاد به عالم مدیریت به واسطه انتصاب یکی از دوستانش(هاشمی ثمره) در یک مسئولیت انقلابی در یک شهرستان شروع شده و سپس وارد مسئولیتهای اداری در وزارت کشور (بخشداری، فرمانداری و سپس استانداری) گردیده است.
اما جلیلی به واسطه نفوذ دانشگاه امام صادق در دستگاه دیپلماسی دوران هاشمی، همچنانکه بلافاصله در همان دانشگاه مشغول به کار شده است. هر دوی آنها این ورود سریع به مسئولیت را مدیون شرایط هستند – یکی بواسطه جوانگرایی دوران ابتدایی انقلاب و دیگری به واسطه نفوذ دانشگاه در قدرت – اما احمدینژاد این تفاوت را داشت که به واسطه فعالیت تشکیلاتی و سیاسی خودش وارد سیاست شد و تشکلهای متبوع او در معادلات سیاسی انقلاب نقش بسزایی داشتند. دفتر تحکیم، «لانه جاسوسی» را اشغال کرده بود – البته احمدینژاد مخالف اشغال سفارت امریکا و موافق اشغال سفارت شوروی بود – و انجمن اسلامی علم و صنعت هم نقش اصلی را در «انقلاب فرهنگی» داشت.
۴) احمدینژاد، سوابق گسترده سیاسی داشت. در دوران دانشجویی جزو چهرههای جناح سنتی انجمنهای اسلامی و دفتر تحکیم وحدت به شمار میآمد که در مقابل اکثریت معتقد به روشنفکری دینی اتحادیه، اقلیت نفوذناپذیری بودند. پایگاه این گروه که با حزب جمهوری اسلامی همکاری میکرد و بعد از تشکیل دوقطبی سیاسی در کشور، جزو جناح راست شد، انجمن علم و صنعت بود و تلاش کرد انشعابی به رهبری طبرزدی در دفتر تحکیم وحدت ایجاد کند. پس از شکست این تلاش ها – که افرادی مثل احمدینژاد، شهاب الدین صدر، غلامحسین الهام و عزتالله ضرغامی هم پشت پرده آن بودند – انجمن علم و صنعت به تصرف جناح چپ در آمد. اما محافل سیاسی جناح راستیهای تحکیم با محوریت این افراد ادامه یافت.
احمدینژاد سپس عضو جامعه اسلامی مهندسین شد و در لیست انتخاباتی جناح راست(جامعه روحانیت مبارز) در انتخابات مجلس ششم حضور داشت.
اما جلیلی فاقد هرگونه سابقه سیاسی جز فعالیت محدود و غیرموثر در بسیج دانشجویی است. در طول دهه هفتاد و هشتاد هم هیچگونه حضور موثر سیاسی از وی در هیچ تشکل سیاسی نمیبینیم جزو دو بار حضور در انتخابات مجلس ششم و هفتم از حوزه مشهد که جلیلی نتوانست موج مردمی ایجاد کند و با حداقل آراء ممکن شکست خورد.
۵) سوابق مدیریتی احمدینژاد در وزارت کشور و نیز سوابق عمرانی(از قبیل پروژه آپارتمانهای آتی ساز) در طول دهه شصت و هفتاد کم نبودهاند. وی در در دولت دوم هاشمی به استانداری استان تازه تأسیس اردبیل میرسد، استانی محروم که فاقد زیرساختهای اولیه است و در همان دوران دچار یک زلزله شدید هم میشود. بنابراین احمدینژاد اگرچه جزو مداحان و حامیان هاشمی بوده اما با سایر استانداران و کارگزاران وی این تفاوت را داشته که لقمه چربی از قدرت به وی ندادهاند. علاوه بر این، وی به عنوان استاندار یک استان محروم، برخلاف تیپ کلی مدیران سازندگی، ساده زیست و انقلابی بوده است.
در مقابل؛ جلیلی در دستگاه دیپلماسی کشور تا حد مدیرکل وزارت امور خارجه رشد کرده و سپس به دبیری شورای عالی امنیت ملی رسیده است، اگر چه بخشی از این پیشرفت شغلی را مدیون اعتماد بیت رهبری به خود است. بنابراین جلیلی سوابق مدیریتی در دستگاه دیپلماسی و سپس امنیتی-دیپلماتیکی دارد که به فراخور گستردگی کار شورایعالی امنیت ملی در موضوعات گستردهای وارد میشود اما برخلاف احمدینژاد؛ ابن سوابق همگی از جنس تصمیمات شورایی درون اتاقهای بسته و بر اساس گزارشهای مکتوب است نه مدیریت عملیاتی و اجرایی گسترده در تماس مستقیم با مردم و معضلات موجود.
۶) احمدینژاد در زمان ورود به شهرداری و سپس به ریاستجمهوری گروهی از مدیران همفکر با خود را در شورای شهر و شهرداری داشت که بیشتر آنان از دانشگاه علم و صنعت برخواسته و او را حمایت میکردند – چنانچه با حمایت آنها در شورا، به عنوان شهردار تهران برگزیده شد – اما آیا جلیلی هم مانند او تیم همفکر و همراهی داشت؟
در دوران تبلیغات انتخاباتی گفته میشد جلیلی، یک مدیر انقلابی است به گواه اخراج ۱۷ مدیر و سفیر دارای فساد مالی. اما پرسش مهمی وجود داشت و آن اینکه؛ در مقابل این اخراج ها، چند نیروی انقلابی پرورش داده است؟ به جز دکتر علی باقری که برخلاف تخصصش(اقتصاد) یاور او در دستگاه دیپلماسی و معاون او در شورای عالی امنیت ملی و رئیس ستاد تبلیغاتش بود، چند نفر پیرامون او هستند؟ (بگذریم از اینکه حضور دکتر علی باقری به عنوان فرزند آیت الله باقری کنی و برادرزاده آیت الله مهدوی کنی، در کنار جلیلی، هم چندان وجاهت انقلابی نداشته و بلکه نمود روابط سیاسی و قبیله ای با رئیس دانشگاه امام صادق است!)
۷) احمدینژاد هم همچون خاتمی، زبان و ادبیات – و به طور کلی پرستیژ و پرنسیب – خاصی در ریاستجمهوری ارائه کرد (که اگرچه تا حد زیادی تقلید نادرستی از منش و مبانی رئیسجمهور رجایی بود اما به جهت احیای آن الگو پس از سالها فراموشی، یک منش منحصر به فرد مینمود). از جمله این ویژگیها؛ زبان و ادبیات مردمی و نیز زبان خاص در سطح بینالملل است که گواه آن انتشار مقاله و کتابی است با عنوان «چگونه با احمدینژاد مصاحبه کنیم».
شاید پرستیژ مردمی و تا حدی عوامانه او در بیان و عمل برای بسیاری خوشایند نباشد اما نمیتوان انکار کرد که او یک پدیده متفاوت و متمایز بود که به جهت همین تمایزها ماندگار خواهد شد (همچنانکه خاتمی یک رئیسجمهور متمایز با پرستیژ روشنفکری بود).
در هر حال؛ به همین جهات ظاهری و محتوایی که شاید بتوان دلایل دیگری نیز کنار آن برشمرد؛ خاتمی و احمدینژاد هر دو در سیاست و تاریخ معاصر ایران ماندگار خواهند بود اما معین و جلیلی به عنوان تقلیدهای ناشیانه از آنان محکوم به شکست و فراموشیاند. این سرنوشت نسخههای بدلی سیاست با ادعاهای فراتر از اصل است. تجربه ای که تکرار شد و چه بسا به شکل دیگری هشت سال دیگر هم تکرار شود. هرچند که به نظر می رسد رقابت چهار سال آینده، رقابتی میان دو پدیده احمدی نژاد و روحانی باشد و باز هم اصولگرایان پیش از انتخابات مردد شوند (و البته پس از انتخابات هم؛ مردود). این بار میان حمایت از احمدی نژاد که از نظر آنها از جریان انحرافی تفکیک پذیر نیست، و میان قالیباف که گزینه بالقوه اصولگرایان بوده و خواهد بود و نیز گزینه جناح پایداری که معلوم نیست باز هم جلیلی باشد یا کسی چون او. که البته هر کس باشد، رونوشتی تکراری از احمدی نژاد خواهد بود.
:::
بی نظیر نوشتید
آدم وقتی این متن رو مطالعه میکنه احساس نمیکنه وقتش رو تلف کرده
هر چند که سعی کردید خیلی خیلی منطقی بحث کنید ولی به نظرم تحلیلتون اشتباهه! مردم موقع انتخابات سال ۸۴ فقط میدونستند احمدی نژاد یه مدتی استاندار اردبیل بوده و بعدشم شهردار تهران و از اون سابقه درخشانی سیاسی که شما گفتید اطلاعی نداشتند! و خیلی از اطلاعاتی که شما در مورد سابقه جلیلی گفتید رو هم نمیدونستند!
اگه مردم به معین و یا جلیلی رای نداند به خاطر این بود که از دست خاتمی و احمدی نژاد خسته شده بودند حالا از هر کدوم به دلایل مختلف!!
[...] دیدگاه میهمان | مرتضی مهدویراد : یکی از شباهتهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ با انتخابات سال ۸۴ آن بود که نسخههای بدلی ادعایی فراتر از توان نسخههای اصلی داشتند. سال ۸۴؛ مصطفی معین آمده بود تا اصلاحاتی را که خاتمی نتوانسته بود به مدت هشت سال در قامت رئیسجمهور به انجام برساند پیش ببرد، اما نه خاتمی از او حمایت کرد و نه مردم به وی رأی قابل قبولی دادند. سال ۹۲ هم سعید جلیلی آمده بود تا عدالتی که احمدینژاد به مدت هشت سال وعده آن را میداد محقق سازد، اما نه احمدینژاد از او حمایت کرد و نه مردم به آن اقبالی نشان دادند. معین خیلی زود در اذهان اصلاحطلبان فراموش شد اما خاتمی به عنوان رهبر معنوی و نماد اصلاحات همچنان محبوب و مطرح است. میتوان پیشبینی کرد که احمدینژاد هم به عنوان نماد جریان خود همچنان مطرح و محبوب بماند اما سعی جلیلی خیلی زود فراموش شود. به گمان من، این ادعا نوعی بیانصافی در حق احمدینژاد است، چراکه جلیلی از همان ابتدا، بسیاری از نقاط ضعف احمدینژاد را داشت و برخی از نقاط قوت او را نه (نقاط ضعف و قوتی که در پایان کار وی معلوم شده بودند). این مقایسههای سطحی ریشه در شناخت نادرست از سوابق احمدینژاد و یا نگاههای منفی تند نسبت به وی دارد به این معنا که او را گماشته حاکمیت یا کاندیدایی عوامفریب معرفی کند که هیچ سابقه سیاسی جز حضور یک ساله در شهرداری تهران نداشته است. حال آنکه بررسی سوابق احمدینژاد از سه دهه فعالیت سیاسی و مدیریتی موثر او خبر میدهد و اینکه او در عالم سیاست میتواند همچنان مانند یک آتش زیر خاکستر عمل کند. (همچنان که قالیباف در میان اصولگرایان چنین است و نیز محمدرضا عارف در میان اصلاحطلبان) برخلاف جلیلی که دو دهه زندگی سیاسی یکنواختی داشته و در معادلات سیاسی آینده هم تأثیری نخواهد داشت (درست مانند دکتر معین که پس از کاندیداتوری اصلاحات در انتخابات ۸۴، تاریخ مصرف سیاسی او به پایان رسید). احمدینژاد فردی موثر و موسس در بسیاری حوزهها بود که معادلات سیاسی پیش از خود را بر هم زد – از حوزه ادبیات سیاسی و ادبیات اجتماعی تا حوزههای کلان مدیریتی، بودجهای و… – اما جلیلی قرار بود میراثدار تفکر و معادلات احمدینژاد باشد- با هر نگاهی که بنگریم، مثبت یا منفی – بیآنکه خشتی بیفزاید یا کار جدیدی صورت دهد. احمدینژاد؛ فردی عملگرا، پرانرژی، اجتماعی، دارای زبان و ادبیات خاص و دارای تجربههای متعدد در سیاست و مدیریت به مدت سه دهه بود. در مقابل جلیلی؛ درون گرا، کمتحرک، کمحرف و فاقد ادبیاتی جذاب بود. البته دو دهه تجربه مدیریتی امنیتی-دیپلماتیک. [...]
باسلام
مطلب وبـلاگ شمـا با عنــوان ”چرا جلیـلی نتوانست احمـدینژاد شود؟ ” در وبگاه جـوان انـقلابی منتشر شد. از حضور شما ممنونیــم ومنتظــر دیگـر مطالـب ارسـالی شــما هستیــم.
http://javanenghelabi.ir/?p=8674
بانو شریفی | مسئـول اطـلاع رسانی و تبلیغات وبـگاه جـوان انقــلابی